در همه این سالها، دکتر سروش نه تنها از دیدگاه خود دست نشسته بلکه حتی با تعابیری تندتر، به دفاع از آن پرداخته است. از جمله، در شبهمناظرهای با عبدالعلی بازرگان (فرزند مهندس بازرگان، نخست وزیر دولت موقت)، به صراحت میگوید که قرآن، تولید پیامبر است و حاصل رویاهای او!
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1106
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : چهار شنبه 1 دی 1395
|
|
خطّابيه از فِرق شيعى است. آنان بر اين باورند كه بعد از امام جعفر صادق عليه السلام پسرش اسماعيل امام است. علماى شيعه در ردّ ايشان مىگويند: اسماعيل پيش از امام صادق عليه السلام وفات كرده، مرده كه نمىتواند جانشين زنده باشد.
به شيعه گفته مىشود شما با حديث منزلت كه پيامبر به على فرمود:
نسبت تو به من به منزله هارون نسبت به موسى است» استدلال كردهايد معلوم است كه هارون پيش از موسى وفات يافت و طبق اقرار خودتان مرده نمىتواند جانشين زنده باشد؟!
پاسخ:
اوّلًا: خطابيه اسماعيل را جانشين امام صادق عليه السلام نمىدانستند و فرقه اسماعيليه غير از فرقه خطابيه است. فرقه خطابيه پيروان ابو زينب اسدى كوفى معروف به ابا اسماعيل و ابو الخطاب و ابو ذبيان هستند. او فردى بود كه منكرات را مرتكب مىشد و دعوى نبوت نمود. مردم به خاطر اين انديشهها و گفتارهاى زشتش با او درگير شدند و در درگيرى كشته شد.
امام صادق عليه السلام از روز نخست از او تبرّى جست. [1]پس اين فرقه هرگز ارتباطى به اسماعيل و اسماعيليه ندارند.
ثانياً: اگر شيعه مىگويد: مرده نمىتواند جانشين زنده باشد، مطلب درستى است ولى على عليه السلام پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله 30 سال تمام در قيد حيات بود و جانشين رسمى و قانونى او بود و اگر نظر او نسبت به هارون است كه قبل از موسى درگذشته، پاسخ آن را گفتيم كه هارون مدت مديدى در حال حيات او به حكم آيه ... اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي ... [2]جانشين موسى بود. هر چند اين جانشينى استمرار پيدا نكرد؛ زيرا هارون پيش از موسى از دنيا رفت و در گذشته گفتيم كه تشبيه از آن نظر است كه على عليه السلام تمام مقامات سهگانه را نسبت به پيامبر داشت به جز منزلت نبوت. وگرنه اگر على هم قبل از پيامبر در مىگذشت جانشين پيامبر پس از او نبود. در ضمن اين پرسش هم تكرارى است و پيشتر گذشت.
مراجعه شود:پاسخ جوان شيعى به پرسشهاى وهابيان ؛ ؛ ص265
[1]( 1) ملل و نحل شهرستانى، ج 1، ص 179
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
شبهات حدیثی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1468
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : سه شنبه 10 تير 1393
|
|
نهج البلاغه چهارصد سال پس از شهادت علىبنابىطالب (ع) نوشته شد و هيچيك از جملهها و حديثهاى آن سنديت ندارد. بنابراين اين اثر ارزش محتوايى و سندى ندارد.
پاسخ:
1. رفتار و گفتار علماى اهل سنت درباره نهج البلاغه و محتواى آن و كتبى كه در طول تاريخ درباره آن تدوين شده است گوياى عظمت و شأن بىبديل اين اثر است كه به حق به اخ القرآن نام نهاده شده است و آنچنان عظمتى دارد كه دانشمند سنى ابن ابي الحديد درباره آن گفته است: «كلامه فوق كلام المخلوق. دون كلام الخالق».
هر فرد اهل علم و ادبى كه با بىغرضى نهجالبلاغه را مطالعه كند بىشك خواهد گفت كه نفس سخن بهترين سند سخن است؛ مگر ديگران قادرند اينگونه سخن بگويند؟! اگر اين كتاب بي ارزش است، شما هم فقط يك نمونه از خطبههاى نهج البلاغه را از ساير گويندگان و نويسندگان و خلفاى خود بياوريد.
2. نهجالبلاغه از زمان تأليف تا كنون به شدت مورد توجه علماى اسلام اعم از شيعه و سنى بوده است و صدها كتاب پيرامون آن از قبيل مدارك و مصادر نهجالبلاغه، مستدرك نهجالبلاغه، شرح آن، ترجمه، منتخب و تحقيق درآن، فهرست و معجم و ...، به زبانهاى عربى، فارسى، تركى، اردو، فرانسه، انگليسى، تأليف شده است كه نويسندگان آنها همگى از برجستهترين علماى زمان خود بودهاند. آيا مي توان گفت كه همه اين بزرگان درباره يك كتاب تماماً بىارزش اين همه زحمت كشيده و وقت صرف كردهاند؟
3. از جمله كسانى كه از اهل سنت درباره نهجالبلاغه كتاب تدوين كردهاند عبارتند از:
شيخ محمد عبده مفتى جامع الازهر متوفى (1325 ه. ق)
ابن ابى الحديد از علماى قرن هفتم هجرى، متوفى (656 ه. ق) كه شرح نهجالبلاغه او در بيست جلد، چاپ شده است
سيد قطب، دكتر صبحى صالح، امام فخر رازى، ابوالحسن بيهقى و ....
نويسنده مسيحى جرج جرداق مىگويد: «من نهجالبلاغه را دويست بار خواندهام و هنوز برايم تازگى دارد»! و يكى از دانشمندان اهل سنت گفته است: «برخى از خطبههاى نهجالبلاغه را هزار بار خواندهام».
4. مرحوم سيد رضى براى كم كردن حجم كتاب اسناد را حذف كرده است. امّا تمامى مطالب نهج البلاغه، اسناد معتبرى دارد. در اين زمينه كتابهاى مستقل فراوانى تأليف شده است كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
الف) مصادر نهجالبلاغه و اسانيده، سيدعبدالرضا الحسينى الخطيب؛
ب) پژوهشى در اسناد و مدارك نهجالبلاغه، محمد مهدى جعفرى؛
ج) جلد دوازدهم دانشنامه امام على (ع)؛
د) اسناد نهجالبلاغه نوشته مرحوم محمد دشتى.
5. مردم براى سخنان امام (ع) ارزش فوقالعادهاى قائل بودند. بهطورىكه نسبت به هيچيك از فصيحان و بليغان چه در عصر جاهليت و چه در اسلام اين اندازه اهميت نمىدادند؛ ازاينرو سخنان حضرت در زمان خود حضرت حفظ مىشد. هنگامى كه حضرت خطبهاى را ايراد مىفرمود عدهاى تندنويس كلمات را تماماً مىنوشتند. به اين ترتيب در زمان خود حضرت از افادات و خطبه هاى ايشان كتابهايى تدوين شد و اميرمؤمنان (ع) برخلاف ساير خلفا نوشتن حديث را ممنوع نمىكردند. از جمله كسانى كه به نوشتن خطبههاى حضرت، همت گماشتند عبارت بودند از:
الف) زيدبن وهب جهنى كه در بسيارى از مجامع همراه اميرمؤمنان (ع) بود و خطبههاى حضرت را از منابر، جمعهها و اعياد، جمعآورى و در كتابى كه در ظاهر اولين كتاب تأليف يافته او از فرمايشات حضرت على (ع) بود، گردآورى مىكرد. نام اين كتاب خطب اميرمؤمنان (ع) على المنابر فى الجمع و الاعياد و غيرها است.
ب) حارث أعور همدانى كوفى كه از علاقهمندان امام بود. وى بعضى از خطبههاى حضرت را هنگام سخنرانى مىنوشت.
ج) اصبغ بن نباته مجاشعى كه از اصحاب خاص اميرمؤمنان (ع) بود. او عهدنامه مالك اشتر و وصيت امام به محمد حنفيه را نقل كرده است. به وى گفتند: «چه شد كه به اين مقام از فصاحت و بلاغت دست يافتى»؟ گفت: «صد خطبه از خطب اميرمؤمنان (ع) را حفظ كردم و به اينجا رسيدم كه ملاحظه مىكنيد».
د) اصحاب ديگر حضرت همچون كميل بن زياد نخعى، نوف بكالى و ديگران قسمتى از سخنان حضرت را شنيده و حفظ كرده و عيناً براى مردم نقل كردهاند.
ه) مسعودى در كتاب مروج الذهب درباره خطبههاى امام مىگويد: «مردم چهار صد و هشتاد و چند خطبه از خطبههاى امام را حفظ كردهاند» [1]كه اين مقدار خطبه دو برابر خطبههايى است كه در نهجالبلاغه موجود است. [2]
و) جاحظ نيز صد و پنجاه سال قبل از تأليف نهجالبلاغه گفته است: «خطبههاى على (ع) مدون و محفوظ و مشهور بوده است».
6. بخشهاى مهمى از فرمايشهاى امام على (ع)، در كتب پيش از نهجالبلاغه بهطور مستند آمده است و از محدثين و دانشمندانى همچون؛ نصر بن مزاحم متولد (212 ه. ق)، على بن محمد مدائنى متولد (225 ه. ق)، عبد العظيم حسنى متولد (224 ه. ق)، ابراهيم محمد ثقفى متولد (283 ه. ق) ابن صفار فروخ قمى (قرن سوم)، محمد بن جرير طبرى متولد (310 ه. ق)، محمد بن على بابويه قمى (شيخ صدوق)، محمد بن يعقوب كلينى متولد (329 ه. ق)، شيخ مفيد متولد (413 ه. ق) و ...، نقل شده است.
7. مگر منابع روايى اهل سنت و كتب صحاح و ساير مصادر معتبر حديثى آنها در زمان پيامبر (ص) تدوين شده است؟ نه تنها چنين نبوده بلكه تا مدت بيش از صد سال از رحلت پيامبر (ص) نگارش حديث به كلى ممنوع بود و اگر كسى به تدوين حديث مبادرت مىكرد تحت تعقيب و مجازات قرار مىگرفت. احاديث مكتوب پيامبر (ص) همه سوزانده شد. صحاح سته و منابع معتبر حديثى اهل سنت كه بيشتر در قرن سوم تدوين شدهاند عبارتند از: صحيح بخارى متولد (256 ه. ق)، صحيح مسلم متولد (261 ه. ق)، سنن ابى داود متولد (275 ه. ق)، سنن ترمذى متولد (279 ه. ق)، سنن نسائى متولد (303 ه. ق)، سنن ابن ماجه متولد (273 ه. ق)، مسند احمد ابن حنبل متولد (241 ه. ق)، موطأ مالك بن انس متولد (179 ه. ق)، المسند الصحيح محمد بن حبان متولد (354 ه. ق)، علل دارقطنى متولد (385 ه. ق)، مستدرك حاكم نيشابورى متولد (405 ه. ق).
آيا مىتوان گفت همه اين كتابهاى حديثى اهل سنت بىارزش است؛ زيرا بيش از دويست سال با زمان صدور آن از رسول خدا (ص) فاصله داشتهاند؟
مراجعه شود:پندارها و پاسخها، ص ۱۵۸.
[1]( 1). مروج الذهب، ج 2، ص 431
[2]( 2). در نهج البلاغه 241 خطبه آمده است.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
شبهات حدیثی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1344
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : سه شنبه 10 تير 1393
|
|
پاسخ:
«كافي»، از قديميترين و معتبرترين كتابهاي روايي شيعه است كه در عصر غيبت صغري نوشته شده است.
اين كتاب را بيش از هزار سال پيش يكي از برجستهترين راويان و فقيهان شيعه نوشته و مانند آن تاكنون يافت نشده است. علما و فقهاي شيعه بدان بسيار توجه كرده و در منابع مهم روايي و نوشتههاي ارزشمندشان از روايتهاي آن بهره بردهاند.
اين كتاب روايات پيامبر (ص) و اهلبيت آن حضرت: را در بردارد و با بهترين شيوه به علوم و معارف اسلامي ميپردازد و آنها را با روشي زيبا عرضه ميكند.
اين كتاب فاصله زماني كوتاهي با اصول معتبر و نخستين شيعه دارد. نويسنده آن روايتها را مستقيماً از راويان گرفته و قلمش نيز از دقت و گزيدهگويي شايستهاي برخوردار بوده است.
«شيخ مفيد» ميفرمايد:«الكافي هو من أجلّ كتب الشيعة و أكثرها فائدة»؛«كتاب كافي از بهترين كتابهاي شيعه و سودمندترين آنهاست».
«شهيد اول» «محمد بنمكي» ميفرمايد: «كتاب الكافي في الحديث الذي لم يعمل الأصحاب مثله»؛ «كافي، كتاب روايتي است كه تاكنون اصحاب و علماي شيعه مانند آن را ننگاشتهاند».
«فيض كاشاني» ميفرمايد:
الكافي أشرفها وأوثقها وأتمها وأجمعها لاشتماله علي الأصول من بينها وخلوه من الفضول وشينها.
كتاب كافي ارزشمندترين و معتبرترين و كاملترين و جامعترين كتاب از كتب اربعه است؛ زيرا برخلاف بقيه كتب اربعه علاوه بر فروع دين و ابواب فقه شامل اصول دين نيز ميباشد و روايات غير صحيح و ضعيف هم در آن وجود ندارد.
«شهيد ثاني» ميفرمايد:
الكتاب الكافي والمنهل العذب الصافي، ولعمري لم ينسج علي منواله، ومنه يعلم قدر منزلته وجلالة حاله.
كتاب كافي آبي شيرين زلال و گواراست و به جان خودم سوگند كه همانند آن نگاشته نشده است و از ارزش كتاب ميتوان به منزلت و جلال و بزرگي مؤلف آن نيز پي برد.
«علامه مجلسي» ميفرمايد:
أضبط الأصول وأجمعها، وأحسن مؤلفات الفرقة الناجية وأعظمها.
[كتاب كافي] باضابطهترين و كاملترين كتاب روايي و بهترين و بزرگترين تأليف مذهب بر حق شيعه است.
ويژگيهاي كافي را چنين ميتوان برشمرد:
الف) از ويژگيهاي مهم اين كتاب همعصر بودن مؤلف آن با سفراي امام زمان (عج) و دسترسي داشتن وي به آنهاست. سفراي آن حضرت در «بغداد» بودند و «كليني» نيز در همين شهر ميزيست. وفات وي و آخرين سفير امام عصر (عج)، «علي بنمحمد سمري» در يك سال روي داد؛
ب) نويسنده اين كتاب خود را به ذكر كامل سند تا امام معصوم مقيد ميدانست و اين خود ارزش و اعتبار خاصي به روايات اين كتاب ميبخشد؛
ج) روايات در اين كتاب به ترتيب اعتبار آورده شدهاند و روايات اول هر باب از جهت سند و اعتبار از ارزش بيشتري برخوردارند؛
د). اين كتاب همه علوم و معارف اسلامي را در بردارد. اين آموزهها از اهل بيت روايت شده و به دست مؤلف آن رسيده است و بيشتر مباحث عقيدتي و فقهي را در برميگيرد.
كافي بيش از شانزده هزار روايت دارد كه اين تعداد روايت از همه روايات صحاح سته بيشتر است. با اين حال «كافي» از روايات ضعيف تهي نيست و توجه به اين نكته نشانه واقعگرايي علماي شيعه است. عالمان شيعه معتقد نيستند كه «اين كتاب بر حضرت مهدي (عج) عرضه شده باشد». نويسنده شرح حال «شيخ كليني» در مقدمه «كافي» مينويسد:«ويعتقد بعض العلماء انه عرض علي القائم»؛«برخي از علما چنين اعتقادي داشتهاند كه اين كتاب بر امام مهدي عرضه شده است».
چنين گفته نادر و بيسند نميتواند مايه سرچشمه اشكال يا سؤال باشد.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 137.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
شبهات حدیثی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1513
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : سه شنبه 10 تير 1393
|
|
در ميان روايات شيعه تناقض و تضاد وجود دارد؛ بهطورى كه برخى از علما كتابى در باره رفع تناقض نوشتهاند؟!
پاسخ:
طراح پرسش خار را در چشم ديگران ديده، ليكن شاخه را در چشم خود نمىبيند.
محدّثان اهل سنت نقل كردهاند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيوسته از وجود دروغگويان و جاعلان حديث از زبان خود خبر مىداد و پيوسته آنان را با آتش دوزخ تهديد مىكرد. گاهى مىفرمود:
«لَا تَكْذِبُوا عَلَيَّ فَإِنَّهُ مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ فَلْيَلِجُ النَّارَ». [1]
در حديث ديگر فرمود:
«مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ». [2]
«هر كس بر من دروغ ببندد، جايگاه خود را در آتش آماده بداند».
اين احاديث حاكى از آن است كه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله همان صحابهاى كه از نظر اهل سنت همگان عادلاند، گاه و بيگاه از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله دروغ مىگفتند و او نسبت به اين كار هشدار مىداد.
پس از رحلت حضرت رسول صلى الله عليه و آله جلوگيرى از نقل حديث، سبب شد كه جعل حديث براى كسب مقام و تقرّب به قدرتها آسان شود و در اين مورد، دانشمندان يهود و نصارى كه تظاهر به اسلام كرده بودند، نقش عظيمى در جعل حديث در اسلام را داشتند؛ مانند كعب الأحبار و وهببن منبه و تميم دارى و .... [3]جعل اين احاديث مايه ظهور تعارض در احاديث نبوى گرديد.
ابن ابى العوجاء در خانه حماد بن مسلم، محدّث نامى اهل سنت پرورش يافت و او در كتابهاى حمّاد دست مىبرد و احاديثى را جعل مىكرد. [4]در اين مورد كافى است بدانيم بخارى 2761 حديث خود [5]را از 000 600 حديث برگزيده است.
صحيح مسلم 4000 حديث خود را از 000 300 حديث برگزيده است.
مسند احمد قريب 000 30 روايت خود را از 000 750 حديث انتخاب كرد و يك ميليون حديث را حفظ داشت.
همه اينها حاكى از آن است كه بازار جعل حديث در قرن دوم و سوم، براى كسب مقام و ثروت، به قدرى داغ بود كه محدّثان ميليونى در ميان راويان ديده مىشد.
اگر ساعات عمر پيامبر صلى الله عليه و آله را براى امور مختلف تقسيم كنيد، به دست مىآيد كه هرگز آن حضرت وقتى براى گفتن يك دهم اين احاديث را نداشته است! از اين جهت نويسندگان صحاح با تلاش فراوان توانستند معدودى از احاديث را به نام صحيح ضبط كنند.
مسلماً در جعل حديث، تناقض و تعارض فراوانى به چشم خواهد خورد و لذا در همين صحاح، روايات حاكى از «جسم بودن خدا» و «مجبور بودن انسان» فروان است كه صد در صد با روايات تنزيه در تعارض هستند.
اكنون به برخى از علل تعارض در حديث شيعه اشاره مىكنيم:
1. تقطيع روايات
گاهى برخى از راويان، بخش مورد نظر خود را از روايت نقل كرده و بخش ديگر را حذف نمودهاند؛ به گونهاى كه روايت در صورت ضميمه كردن هر دو بخش، معنايى دارد و در تفكيك معنايى ديگر.
يكى از عوامل ظهور تعارض در روايات شيعه، تقطيع يك روايت به دو قسمت است.
2. نقل به معنى
برخى از راويان، لفظ امام را نقل نكردهاند. بلكه مضمون و معناى آن را آوردهاند و همين سبب اختلاف در اخبار و روايات شده است.
3. جعل حديث
جعل احاديث ازطريق غلاة؛ مانند مغيرةبن سعيد و ابو زينب اسدى معروف به ابوالخطاب است و امام صادق عليه السلام انگشت روى روايات اين افراد نهاد و گفت: اينان بر من و پدرم دروغ مىبندند. [6]از اين جهت علماى شيعه به روايات اينان اعتنا نكرده و براى آنها ارزش قائل نشدهاند. بنابراين، اگر تعارضى به نظر مىرسد، برخى جنبه طبيعى و برخى ديگر جنبه تخريبى داشته است. امّا آيا اين تعارض براى ابد باقى مىماند يا علما و دانشمندان با موازين، همه اينها را از هم جدا كرده و تعارض را برداشتهاند؟ و نويسندگان كتب اربعه پس از تلاش و تهذيب، به جمع احاديث دست زدهاند و در اين كتابها از روايت اين جاعلان خبرى نيست.
مراجعه شود: پاسخ جوان شيعه به پرسشهاي وهابيان، ص 157.
[1]( 1). صحيح بخارى، حديث 106
[2]( 2). صحيح بخارى، حديث 107
[3]( 1). مقدمه ابن خلدون، ص 439
[4]( 2). ميزان الاعتدال، ج 1، ص 593
[5]( 3). اين شماره با حذف مكررات صحيح بخارى به دست مىآيد: ارشاد السارى، ج 1، ص 28؛ شرح صحيح مسلم، نگارش نووى، ج 1، ص 32
[6]( 1). رجال كشى، ص 196، شماره 103
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
شبهات حدیثی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1514
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : سه شنبه 10 تير 1393
|
|
پاسخ:
منابع كتابهاي معتبر شيعه چنيناند:
الف) «كافي»، نوشته «محمد بنيعقوب كليني» (م 329ه .ق)؛
ب) «من لايحضره الفقيه»، نوشته «شيخ صدوق» (م 381ه .ق)؛
ج) «تهذيب الاحكام»، نوشته «شيخ طوسي» (م 460ه .ق)؛
د) «الاستبصار فيما اختلف فيه الاخبار»، نوشته «شيخ طوسي» (م 460ه .ق).
نويسندگان اين كتابها روايات آنها را با سندهاي متصل از نخستين «جوامع شيعي» در سدههاي دوم و سوم هجري گرد آوردهاند.
«الجامع» نوشته «احمد بن محمد بن ابينصر بزنطي» (م 221ه .ق) و «المحاسن» نوشته «احمد بن محمد بن خالد برقي» (م 272ه .ق) و «نوادر الحكمة» نوشته «محمد بن احمد بن عمران اشعري» (م 293ه .ق) برخي از اين جوامعاند.
افزون بر اينها شاگردان امام باقر (ع) امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) چهارصد رساله كه «اصل» ناميده ميشدند نوشتهاند كه از مدارك دست اول جوامع حديثي شيعه به شمار ميآيند.
بنابراين كتابهايي مانند «بحارالانوار»، «وسائل الشيعه»، «مستدرك» و...، بر پايه اين كتابها استوارند. اين كتابها به «جامع الاصول» نوشته «ابناثير جزري» يا «كنزالعمال» نوشته «متقي هندي» ميمانند كه نخستين منبعشان صحاح ششگانه است. كتابهاي متأخر دستهبندي و گردآوري تازهاي از كتابهاي پيشين عرضه ميكنند.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 136.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
شبهات حدیثی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1382
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : سه شنبه 10 تير 1393
|
|
ميگويند: يكي از علل اعتقاد شيعيان به تحريف قرآن، نبودن نام امامان در قرآن است.
پاسخ:
طراح شبهه تهمتي بر شيعه زده سپس براي آن علتي نيز تراشيده است.
اولا شيعه قائل به تحريف قرآن نيست بلكه تحريفناپذيري آن را كاملاً باور دارد و دهها تفسير عربي و فارسي بر قرآن نوشتهاند و مبناي آنها همين قرآن موجود است.
در مشهد مقدس در كتابخانه آستان قدس رضوي قريب شش هزار قرآن خطي وجود دارد كه تاريخ كتابت آنها از قرن اول هجري تا به امروز است و هيچ تفاوتي با قرآن رايج ندارند.
بدتر از اتهام تحريف انگيزهاي است كه طراح شبهه براي اين تهمت تراشيده است. هرگز شيعه معتقد نيست كه همه چيز بايد به وسيله قرآن بيان گردد. بلكه علاوه بر قرآن سنت پيامبر (ص) كه از خود او يا اوصياي او به دست ما ميرسد مانند قرآن محترم است و امامت امامان به وسيله سنت پيامبر (ص) اعلام شده است.
مراجعه شود: جدال احسن، 126.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
شبهات قرآنی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1447
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : سه شنبه 10 تير 1393
|
|
آيا غير از قرآن كريم، كتابهاى ديگرى بر پيامبر نازل شد؟ آيا تنها على عليه السلام از آن آگاه بود؟ آيا كتابهاى الجامعه، صحيفه ناموس، صحيفه عبيطه، صحيفه ذؤابة السيف، صحيفه على، جفر، مصحف فاطمه، تورات و انجيل و زبور را ائمه حفظ كردهاند؟
پاسخ:
مسلمانان پس از درگذشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دو مرجع در اختيار داشتند:
الف) قرآن مجيد
ب) سخنان پيامبر گرامى به نام سنّت.
اين دو ركن اساسى است كه اسلام را بهپا داشته است و احاديث امامان معصوم نيز منعكس كننده سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله است؛ زيرا آنچه كه مىگويند، به نقل از او ست.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله براى حفظ سنت، گاهى امر به نوشتن آن مىكرد.
از باب نمونه:
1. پيامبر گرامى (ص) در فتح مكه خطبهاى ايراد كرد و پس از آن، مردى از يمن حضور آن حضرت رسيد و درخواست كرد كه اين خطبه را براى او بنويسد. پيامبر صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: اين خطبه را براى او بنويسيد. [1]
2. در دوران پايانى عمر خود فرمود: قلم و دواتى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد، ليكن متأسفانه عمر مانع از نگارش آن شد و گفت: بيمارى بر پيامبر چيره شده و كتاب خدا براى ما كافى است. [2]
3. مردى از انصار، در محضر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مىنشست و سخنان او را گوش مىداد ولى در خاطرش نمىماند. در محضر پيامبر از ضعف حافظهاش شكايت كرد. حضرت فرمود: «اسْتَعِنْ بِيَمِينِكَ»؛ «از نوشتن كمك بگير.» [3]
عمرو بن شعيب، از جدّ خود نقل مىكند كه به پيامبر گرامى (ص) گفت:
آنچه را كه از تو مىشنوم بنويسم؟ فرمود: بنويس. [4]جايى كه قرآن دستور مىدهد اگر كسى به كسى وامى داد بنويسد. [5]آيا احاديث رسول خدا كه لنگه و همتاى قرآن است، چنين جايگاهى ندارد؟
به خاطر اهميتى كه سنّت پيامبر دارد على بن ابى طالب عليه السلام و فرزندان آن حضرت به ضبط احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله در دوران حيات و پس از رحلتش همت گماردند.
اميرمؤمنان عليه السلام مىفرمايد:
«كُنْتُ إِذَا سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله أَعْطَانِي وَ إِذَا سَكَتُّ ابْتَدَأَنِي».
«هرگاه از پيامبر صلى الله عليه و آله مىپرسيدم پاسخ مىگفت و هرگاه خاموش مىشدم، او سخن آغاز مىكرد.» [6]
بنابراين كتابهاى مربوط به اميرمؤمنان عليه السلام همگى احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله است كه از زبان او شنيده و ضبط كرده است و اين كتابها به نامهاى مختلف در ميان فرزندان او محفوظ بوده و حتى حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام گاهى از روى آن كتابها حكم شرعى را بيان مىكردند. [7]امير مؤمنان نه تنها به ضبط احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله اهتمام مىورزيد بلكه نخستين كسى بود كه اقدام به نوشتن قرآن كرد و همه آن را بهتدريج- در مدت بيست و سه سال نزول آيات- نوشت و خود فرمود: به خدا سوگند آيهاى در قرآن نيست، مگر آن كه مىدانم براى چه، دركجا و در حق چه كسى نازل شده است. خدايم به من دلى دانا و زبانى گويا عطا كرده است. [8]بنابراين، كتابهايى كه نام برده اكثر آنها احاديث رسول خداست درباره مصحف فاطمه نيز در گذشته سخن گفتيم.
برخى از آن كتابها كه او نام مىبرد بخارى در باب كتابة العلم آورده است. [9]شگفت اينجاست كه اين نقطه قوت (گردآورى سنت پيامبر) كه در تاريخ اهل بيت عليهم السلام وجود دارد در ديد اين گردآورنده پرسشها نقطه ضعف تلقى شده است. كتابهاى ياد شده هر چند ممكن است برخى دو نام داشته باشد نشانه اهميت دادن اهل بيت عليهم السلام به فرهنگ اسلامى و علوم نبوى است.
البته چنين فردى حق دارد به اين عمل فرهنگىِ بزرگ از ديده منفى بنگرد؛ زيرا خلفا پس از درگذشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هر نوع كتابت حديث را ممنوع كردند.
عايشه مىگويد: شبى ديدم پدرم خوابش نمىبرد، علت را از وى پرسيدم. وقتى صبح شد گفت: دخترم! احاديثى كه نزد تو است بياور مجموعاً 500 حديث از پيامبر جمع كرده بود همه را آتش زد و سوزاند. [10]
وقتى عمربن خطاب به قدرت رسيد بخشنامهاى را به تمام نقاط فرستاد و در آن اينگونه نوشت:
«مَنْ كَتَبَ عَنِّي شَيْئاً غَيْرَ الْقُرْآن فَلْيُمْحِهِ». [11]«هركس از من چيزى غير از قرآن نوشت، آن را محو كند و از ميان ببرد.»
و به خاطر همين بخشنامه نگارش حديث ممنوع شد و نوشتن حديث پيامبر حالت ضدّ ارزش به خود گرفت.
وقتى خليفه اموى عمربن عبد العزيز در دوران خلافت خود (101- 99) احساس كرد كه ترك نگارش حديث موجب از ميان رفتن علوم نبوى است در نامهاى از «ابوبكر بن حزم» (عالم مدينه) خواست احاديث پيامبر خدا را بنويسد زيرا بيم آن مىرفت كه احاديث آن حضرت از ميان برود و علم هنگامى نابود مىشود كه حالت پنهانى به خود بگيرد. [12]ولى باز هم اين بخشنامه به خاطر ذهنيتى كه از قبل وجود داشت چندان اثر نبخشيد تا اينكه در دوران منصور دوانيقى در سال 143؛ يعنى پس از يك قرن و نيم نوشتن حديث به صورت رسمى رايج شد. [13]وضعيت حديثى كه حدود يك قرن و نيم نوشته نشود و مذاكره و نوشتن آن ضد ارزش تلقى گردد معلوم است. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
در اين مدت چقدر بازرگانان حديث از جعل حديث استفاده كرده و سره را با ناسره مخلوط كردند.
باز شگفت اينجاست كه گرد آورنده پرسشها كه آگاهى امامان ما را از تورات و انجيل و زبور نقطه ضعف تلقى كرده مىگويد: اسلام تنها يك كتاب دارد و آن قرآن كريم است ...
آرى، اسلام يك كتاب دارد و آن هم قرآن كريم است ولى در عين حال همه ما مأموريم انبياى پيشين و كتابهاى آنان را تصدق كنيم.
قرآن مىفرمايد:
آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَانُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ. [14]
«پيامبر صلى الله عليه و آله به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده، ايمان آورده است و همه مؤمنان هم به خدا و فرشتگان او و كتابها و پيامبرانش ايمان آوردهاند و مىگويند: ميان هيچ يك از پيامبران او فرقى نمىگذاريم و مىگويد: شنيديم و فرمان برداريم. پروردگارا! آمرزش تو را انتظار داريم و بازگشت ما به سوى توست.»
آگاهى پيشوايان از كتب آسمانى، سبب پيروزى اسلام و مسلمانان بر دانشمندان اهل كتاب بوده است؛ زيرا در اين كتابها نام و اوصاف مبارك پيامبر خدا وارد نشده است .چنان كه مىفرمايد: الَّذِينَ آتَيْنَاهُمْ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ ...؛ [15]«پيامبر اسلام را مىشناسند همچنان كه فرزندان خود را مىشناسند ...» و تفصيل آن در مناظره امام رضا عليه السلام با علماى اهل كتاب در مجلس مأمون، آمده است. [16]
مراجعه شود: پاسخ جوان شيعى به پرسشهاى وهابيان، ص: ۱۳۶
[1]( 1). صحيح بخارى، باب كتاب العلم، حديث 112
[2]( 1). بخارى، باب كتاب العلم، حديث 114
[3]( 2). سنن ترمذى، ج 5، ص 39
[4]( 3). سنن دارمى، ج 5، ص 125
[6]( 1). طبقات الكبرى، ابن سعد، ج 2، ص 283، چاپ بيروت؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 637، حديث 3722 و ص 40، شماره 3729؛ تاريخ الخلفاى سيوطى، ص 170
[7]( 2). وسائل الشيعه، ج 4، چاپ آل البيت.
[8]( 3). طبقات الكبرى، ابن سعد، ج 2، ص 338، چاپ بيروت؛ كنز العمال، ج 15، ص 135
[9]( 4). صحيح بخارى، باب كتابة العلم، حديث 1
[10]( 1). تذكرة الحفاظ ذهبى، ج 1، ص 5
[11]( 2). مسند احمد، ج 3، صص 12 و 14
[12]( 1). صحيح بخارى، باب كيف يفيض العلم، حديث 4
[13]( 2). تاريخ الخلفا، ص 261
[16]( 2). احتجاج طبرسى، ج 2، باب مناظرات امام رضا عليه السلام، صص 422- 401 و در كتاب« تحف العقول» حرّانى نمونههايى از علم امامان به زبور داود و صحيفه ابراهيم و تورات وارد شده است.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
شبهات قرآنی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1438
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : سه شنبه 10 تير 1393
|
|
پاسخ:
تحريف در اصطلاح هفت معنا دارد كه در اينجا به دو تاي آنها اشاره ميشود:
الف) افزودن كلمه يا جملهاي به آيات قرآن
همه مسلمانان شيعه و سني برآناند كه چنين تحريفي واقع نشده است؛ زيرا معجزه بودن الفاظ اين كتاب آسماني، زمينهاي براي مشابهسازي فراهم نميآورد. قرآن درباره همه اين كتاب سپس به ده سوره و سرانجام به يك سوره آن تحدي ميكند و همآورد ميطلبد:
{قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً} (اسراء: 88)
بگو: اگر انس و جن دست به دست هم دهند كه همانند اين قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد؛ هرچند (در اين كار) پشتيبان يكديگر باشند.
{أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ} (هود: 13)
آيا ميگويند: او به دروغ قرآن را [به خدا] نسبت داده [و ساختگي است]! بگو: اگر راست ميگوييد شما هم ده سوره ساختگي همانند اين قرآن بياوريد؛ و هركس را كه ميتوانيد ـ غير از خدا ـ [براي اين كار] دعوت كنيد.
{وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ} (بقره: 23)
و اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل كردهايم ترديد داريد يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را ـ غير خدا ـ [براي اين كار] فرا خوانيد اگر راست ميگوييد!
فرياد رساي اين همآوردخواهي از بلنداي منبر فرهنگ اسلام به گوش جهانيان ميرسد اما تاكنون كسي جرئت وارد شدن به اين ميدان و دست و پنجه نرم كردن با قرآن به خود راه نداده است و كساني كه وارد عرصه اين پيكار شده اند سر افكنده و شرمسار بازگشته اند.
ب) حذف شدن حرف، كلمه، جمله يا سورهاي از قرآن كريم
اين نوع تحريف نيز از ديدگاه مسلمانان بهويژه شيعيان مردود و ناپذيرفتني است. اگر كسي كتابهاي اعتقادي، تفسيري و فقهي و گفتار بزرگان شيعه را درباره تحريف ملاحظه كند به روشني در خواهد يافت كه هيچيك از آنان تحريف به نقيصه را همچون تحريف به زياده نپذيرفته و نميپذيرند. بلكه تحريف را با آوردن دليل و برهان رد كرده و رساله هاي مستقل و غيرمستقلي در پيراستگي قرآن از هرگونه كم و زيادي نگاشته اند. قرآني كه امروزه در دست قشرهاي گوناگون در بلاد مختلف اسلامي قرار دارد از ديدگاه شيعه همان قرآن نازل شده بر پيامبر (ص) است بدون اينكه حتي كلمه يا حرفي از آن كم يا بر آن افزوده شده باشد.
سرچشمه باور به تحريف رواياتِ ضعيف و مردود برخي از كتابهاي حديثي فريقين (شيعه و سني) است و افرادي كه از بضاعت علمي كافي برخوردار نبوده يا اطلاعات ناقصي در زمينه قرآن داشتهاند اين روايات را دليل بر تحريف قرآن دانستهاند. گروهي از اهل سنت، تنها به گردآوري احاديث ميپرداختند و محتواي آنها را كماهميت ميشمردند. اين گروه كه در گذشته «حشويه» ناميده ميشدند و امروز «سلفيون» نام دارند همه روايات تحريف را جمعآوري و تدوين كردند؛ براي نمونه «ابنخطيب مصري» كتابي به نام «الفرقان في تحريف القرآن» نوشت و علماي الازهر به شدت به او انتقاد كردند.
دو نفر از اخباريان شيعه نيز به رواياتي استدلال كردند كه به ظاهر بر تحريف دلالت ميكنند اما علماي اماميه مدعاي آنان را به شدت رد كردند.
اگرچه تنها وجود روايات ضعيفي در اينباره در منابع روايي شيعه دليل بر اعتقاد برخي از شيعيان به تحريف است چنين روايتهايي در منابع روايي معتبر اهل سنت (صحاح، سنن و...) نيز به گستردگي وجود دارد و برخي از بزرگانشان مانند عمر و عايشه بر پايه اين روايات به روشني تحريف به نقيصه را باور دارند. اينك به برخي از اين روايتها اشاره ميشود:
يك ـ خليفه دوم همواره به نزول آية رجم معتقد بود و هنگام جمعآوري قرآن در صدد بود آيه ادعايي خود را بر آن بيفزايد ولي چون تنها او مدعي اين آيه بود و شاهدي نداشت آن را از وي نپذيرفتند. او قرآن كنوني را به دليل تهي بودنش از آيه رجم ناقص ميدانست و پيوسته در حسرت افزودن آن به قرآن به سر ميبرد اما زمينه را براي اين كار آماده نميديد. وي به اندازهاي نگران اين آيه موهوم بود كه در واپسين روزهاي عمرش در خطبهاي چنين گفت:
وظيفه دارم پيش از آنكه مرگم فرا رسد مطلبي را به گوش شما برسانم و شما نيز وظيفه داريد به اندازه توان خود براي رساندن آن به گوش ديگران تلاش كنيد. آن مطلب اين است: «خداوند، محمد (ص) را برانگيخت و كتاب خود را بر وي فرو فرستاد. از آياتي كه بر وي فرو فرستاد آية رجم بود كه ما آن را قرائت و حفظ و در آن تعقل ميكرديم. [بر اساس آن] رسول خدا (ص) رجم كرد و بعد از او ما نيز رجم ميكرديم. ميترسم كه زمان بگذرد و كسي پيدا شود و بگويد: آيه رجم را در كتاب خدا نمييابيم».
از «حذيفه» نقل شده است: «عمر از من پرسيد كه سوره احزاب نزد شما چند آيه دارد؟» گفتم: «72 يا 73 آيه». گفت: «آيات اين سوره نزديك به سوره «بقره» بود و آيه رجم در آن بود».
بنابراين و با توجه به اينكه سوره «بقره» 286 آيه و سوره «احزاب» تنها 73 آيه دارد، از ديد خليفه دوم حدود سه چهارم از سوره احزاب كاسته شده است!
دو ـ از عايشه چنين نقل شده است:
آيهاي در قرآن بود كه بر اين حكم دلالت ميكرد: «ده بار شير خوردن (كودك از دايه) موجب محرميت آنها ميشود»؛ سپس اين حكم نسخ شد و به پنج بار شير خوردن اكتفا شد. اين آيه تا هنگام وفات پيغمبر(ص) وجود داشت و تلاوت ميشد و ما به آن عمل ميكرديم. اين آيه زير تخت من بود اما هنگامي كه رسول خدا (ص) از دنيا رفت، من سرگرم كار او بودم كه حيواني خانگي (داجن) آن را خورد.
سه ـ «عمر» از «اُبي» پرسيد: «مگر ما از كتاب خدا چنين نميخوانديم: «انتفاؤكم من آبائكم كفر بكم؟»؛ «برائت جستن شما از پدرانتان كفر شماست» گفت: «آري». پرسيد: «مگر نميخوانديم: «الولد للفراش و للعاهر الحجر؟»؛ «فرزند متعلق به صاحب بستر (شوهر) است و سهم زناكار سنگسار است». گفت: «آري». پرسيد: «مگر از كتاب خدا چيزهايي از دست نداديم؟» گفت: «آري».
چهار ـ آيه ششم سوره احزاب در مصحف «اُبي» چنين آمده بود: «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ [و هو أب لهم]». عمر نخست با اين قرائت مخالفت ميكرد اما با شنيدن پاسخ اُبي قانع شد.
پنج ـ آيه 26 سوره فتح نيز در قرآن «اُبي» چنين آمده بود: «إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ [ولو حميتم كما حموا نفسه لفسد المسجد الحرام] فَأَنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ...».
عمر در آغاز با شنيدن اين قرائت خشمگين شد اما «اُبي» وي را تهديد كرد كه اگر ميخواهي قرآن را براي مردم بخوانم بايد چنين قرائت كنم. وگرنه تا زندهام حرفي از قرآن نميخوانم. عمر سكوت كرد و به اُبي اجازة قرائت داد.
شش ـ «ابن عباس» در حضور خليفه دوم آيه اي را چنين خواند:
لو كان لإبن آدم واديان من ذهب لابتغي الثالث ولا يملأ جوف ابن آدم إِلّا التراب و يتوب الله علي من تاب.
اگر فرزند آدم اندازه دو دره طلا داشته باشد به دنبال سومي است و كمبود فرزند آدم را جز خاك پر ننمايد و خداوند توبهكنندگان را ميپذيرد.
عمر پرسيد: «اين چه آيه اي است؟» گفت: «اُبي برايم چنين قرائت كرده است». عمر نزد اُبي رفت و ماجرا را از او پرسيد. اُبي گفت: «رسول الله (ص) برايم چنين قرائت كرده است». خليفه با سكوت خود اُبي را تأييد كرد.
باري! افراد مغرض براي ايجاد تفرقه ميان شيعه و سني، شيعه را به باور داشتن به تحريف نسبت دادهاند. دليل بطلان مدعاي اين تفرقهافكنان كتابهاي بسيار ارزشمند و مستدل دانشمندان شيعه درباره مصونيت قرآن مجيد از تحريف است.
با بررسي تاريخ ميتوان دانست كه عامل پيدايي پارهاي از اين كژفهميها دشمناني بودهاند كه به اين مسائل دامن ميزدند و ميكوشيدند كه هرگز صفوف مسلمانان وحدت نپذيرد. البته افراد منصفي از اهلسنت نيز بودهاند كه با ژرفانديشي و حقيقتگويي بزرگان شيعه را از اين افتراها دور دانستهاند.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 111.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
شبهات قرآنی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1636
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : موعظه
ت : سه شنبه 10 تير 1393
|
|
چرا امام علي(ع) پس از به خلافت رسيدن، قرآن مدوّن خود را به مردم ارائه نكرد؟
پاسخ:
متن مصحف امام علي (ع) از نظر شمار آيات و سورهها، مانند نسخه كنوني قرآن كريم و تنها در ترتيب سورهها با آن متفاوت بود. همچنين مصحف آن حضرت توضيحات و افزودههايي مانند ذكر شأن نزولها و مكان و ترتيب نزول و... را در بردارد.
پس مصحف امام علي (ع) از نظر محتوا چيزي افزون بر قرآن كنوني نداشت، اما دليل اينكه امام آن را به مردم ارائه نكرد اين بود كه قرآن موجود در همه سرزمين اسلامي منتشر شده بود و شايسته نبود قرآن ديگري كه تنها از نظر ترتيب سورهها با آن تفاوت دارد، به مردم عرضه شود.
بيگمان بر پايه مدارك و منابع فريقين اصل وجود چنين مصحفي ثابت بلكه شمار منابع اهل سنت و اخبار آنان در اينباره از منابع شيعه بيشتر است.
گزارش اين مصحف در منابع اماميه بدين شرح است:
«كتاب سليم بنقيس»؛
«الكافي»، نوشته «ابوجعفر كليني» (م 328 ه .ق)؛
«كتاب التفسير» معروف به «تفسير عياشي» نوشته «محمد بن مسعود عياشي» از دانشمندان قرن چهارم؛
«الاعتقادات» نوشته «ابوجعفر صدوق» (م 386 ه .ق)؛
«مناقب آل ابيطالب» نوشته «ابن شهرآشوب مازندراني» (م 588 ه .ق).
«ابن شهرآشوب» به چند طريق از اهل سنت و با ذكر چند منبع به اين مطلب پرداخته است. گزارش اين افراد از اصل وجود اين مصحف، يكسان و بدين صورت است:
علي (ع) پس از وفات پيغمبرخدا (ص) در خانه نشست و به جمع و تدوين قرآن همت گماشت. اهل سنت نيز تا سده هشتم از اين مصحف در كتابهايشان گزارش دادهاند:
«الطبقات الكبري»، نوشته «محمد بن سعد» (م 230 ه .ق)؛
«فضائل القرآن» نوشته «ابن ضريس» (م 294 ه .ق)؛
«كتاب المصاحف» نوشته «ابن ابيداود» (م 316 ه .ق)؛
«كتاب الفهرست» نوشته «ابننديم» كه از «احمد بنجعفر منادي» معروف به «ابن مُنادي» خبر ميدهد؛
«المصاحف» نوشته «ابن أشته» (م 360 ه .ق)؛
«حلية الاولياء و طبقات الأصفياء» و «الاربعين» نوشته «ابينعيم الاصفهاني» (م 430 ه .ق)؛
«الإستيعاب في معرفة الاصحاب» نوشته «ابن عبدالبرّ» (م 463 ه .ق) كه از دو طريق نقل كرده است؛
«شواهد التنزيل» نوشته «حاكم حسكاني» از دانشمندان قرن پنجم كه با سندهاي گوناگون اين مصحف را گزارش كرده است؛
«مفاتيح الاسرار و مصابيح الأنوار» نوشته «عبدالكريم شهرستاني» (م 548 ه .ق) كه به تفصيل خبر اين مصحف را آورده و از چگونگي تدوين، عرضه آن به اصحاب در مسجد، نپذيرفتن آنان و احتجاج امام سخن گفته است؛
«المناقب» نوشته «خطيب خوارزمي» (م 568 ه .ق)؛
«التسهيل في علوم التنزيل» نوشته «ابن جزي كلبي» (م 741 ه .ق).
«ابن ابيداود» نيز گزارش اين مصحف را از طريق «اشعث بنسوّار» آورده است.
گردآوري قرآن در يكجا بر پايه برخي از روايات، به سفارش خود رسولخدا (ص) سامان يافت و بيگمان هيچكس به اندازة امام علي (ع) شايستگي اين كار را نداشت.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 132.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
شبهات قرآنی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1530
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : سه شنبه 10 تير 1393
|
|
پاسخ:
مفسران و دانشمندان شيعه و اهل سنت درباره فضايل و مناقب اميرالمؤمنين (ع) و اهل بيت (ع) آيات بسياري ذكر كردهاند كه نقل همه آنها در چارچوب اين جستار نميگنجد. «حاكم حسكاني» از علماي معروف اهل سنت، در «شواهد التنزيل» بيش از دويست آيه در اينباره گرد آورده است كه دو نمونه از آنها گزارش ميشود:
الف) آيه تبليغ
خداوند سبحان ميفرمايد:
{يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ} (مائده: 67)
اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، بهطور كامل به مردم ابلاغ كن و اگر چنين نكني، رسالت او را انجام ندادهاي! خداوند تو را از [خطرات احتمالي] مردم، حفظ ميكند و خداوند، گروه كافران [لجوج] را هدايت نميكند.
همه مفسران شيعه بر پايه روايات اهلبيت (ع) و برخي از مفسران اهل سنت گفتهاند كه اين آيه درباره علي بن ابيطالب (ع) و ماجراي غديرخم است.
لحن و خطاب آيه آن را از آيات قبل و بعدش جدا ميكند. پيامبر تنها در اين آيه از قرآن براي كتمان پيام تهديد شده است كه اگر نگويي رسالت خود را به پايان نبردهاي: {وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ}.
بنابراين پيام مهم آيه را بايد دريافت. چند نكته در اين آيه هست كه جهتگيري محتوايي آن را روشن ميكند:
يك ـ سوره مائده در پايان عمر شريف پيامبر نازل شده است؛
دو ـ به جاي «يا ايها النبي» {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ} به كار رفته است كه بر رسالت مهم پيامبر دلالت ميكند؛
سه ـ پيامبر درباره نرساندن اين پيام مهم تهديد شده است كه اگر نگويد همه زحماتش هدر ميرود؛
چهار ـ رسول خدا (ص) از چيزي هراس داشت كه خداوند او را دلداري داد و فرمود: ما تو را از شر مردم نگه ميداريم. پيامبر از جان خود نميترسيد؛ زيرا در روزگار تنهايياش با بتها مبارزه ميكرد، سنگباران ميشد، يارانش شكنجه ميشدند و در جنگها با مشركان درگيري نظامي داشت و در همه اين ميدانها از خطرها نترسيد. ترس و نگراني او در اواخر عمر و در ميان ياران بسيار از چيز ديگري بود؛
پنج ـ پيامي در اين آيه هست كه به اندازه همه پيامهاي دوران نبوت و رسالت پيامبر مهم است: {وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ}؛
شش ـ درونمايه پيام مسئلهاي بنيادي است. وگرنه در مسائل جزيي و فردي، اين همه تهديد و دلداري لازم نيست؛
هفت ـ پيام آيه درباره توحيد، نبوت و معاد نيست؛ زيرا اين اصول در روزهاي نخست بعثت در مكه بيان شدهاند و نيازي به اين همه سفارش در اواخر عمر حضرت ندارند؛
هشت ـ پيام آيه درباره نماز، روزه، حج، زكات، خمس و جهاد و... هم نيست؛ زيرا اينها در طول 23 سال دعوت پيامبر بيان شده و مردم نيز به آنها عمل كردهاند.
روايات نقل شده از شيعه و اهل سنت پيام اين آيه را روشن ميسازند. روايات ميگويند كه آيه درباره هجدهم ذيالحجه سال دهم هجري و سفر «حجة الوداع» پيامبر اسلام است. آن حضرت در بازگشت بهسوي مدينه در منطقه غديرخم به امر الهي به همه حاجيان فرمان توقف داد.
پيامبر خدا (ص) در آنجا در ميان انبوه يارانش بر فرازي از جهاز شتران رفت و خطبهاي طولاني خواند. بنابراين، مسئله بسيار مهم بود تا در آن گرماي سوزان و زمين داغ به گوش مردم برسد. آغاز خطبه درباره توحيد، نبوت و معاد بود و تازگي نداشت. سخن تازه و مهم اين بود كه پيامبر از رحلت خود خبر داد و نظر آنان را درباره خودش جويا شد. همه آنان به كرامت، عظمت، خدمتگزاري و رسالت او به روشني اقرار كردند. پيامبر مطمئن شد كه صدايش به چهار سوي ميرسد. آنگاه پيام مهم خود را درباره آينده بيان كرد. دست حضرت علي (ع) را گرفت و بلند كرد و فرمود:«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ...»؛«هركس را كه من رهبر اويم، علي بن ابيطالب (ع) رهبر اوست...».
بنابراين، درونمايه اين پيام مهم، امامت، ولايت و رهبري حضرت علي (ع) بود.
ب) آيه ولايت
خداوند متعال ميفرمايد:
{إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ} (مائده: 55)
سرپرست و ولي شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آوردهاند؛ همانان كه نماز را برپا ميدارند و در حال ركوع زكات ميدهند.
بنابر روايات شيعه و اهل سنت روزي فقيري در مسجد از مردم كمك خواست و كسي به او چيزي نداد. حضرت علي (ع) كه نماز ميگزارد در حال ركوع با انگشت دست راست به سائل اشاره كرد و او متوجه شد و انگشتر حضرت را از دستشان بيرون آورد. در اين هنگام اين آيه نازل شد: «تنها ولي شما، خداوند و پيامبرش و كسانياند كه ايمان آوردهاند و نماز بر پا ميدارند و در حال ركوع، زكات ميدهند».
كلمه «ولي» در آيه به معناي دوست، ناصر و ياور نيست؛ زيرا ولايت در معناي دوستي و ياري كردن ويژه كساني نيست كه نماز ميخوانند و در ركوع زكات ميدهند. بلكه حكمي عمومي براي همه مسلمانان است؛ يعني مسلمانان بايد يكديگر را دوست بدارند و ياري كنند، حتي كساني كه زكات بر آنان واجب نيست و چيزي ندارند تا زكات بدهند. پس دوستي و ياري كردن مسلمانان ويژه انفاقكنندگان در ركوع نيست، بلكه مقصود از ولي در اين آيه، ولايت به معناي امامت و رهبري است؛ بهويژه اينكه چنين ولايتي همراه با ولايت پيامبر و خدا آمده و هر سه با يك جمله ادا شده است.
ج) آيه تطهير
خداوند سبحان ميفرمايد:
{...إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً...} (احزاب: 33)
... حقيقتاً خداوند ميخواهد آلودگي را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند... .
اين آيه، درباره پنج تن «آلعبا»، يعني پيامبر اكرم۹، علي، فاطمه، حسن و حسين: آمده است و عصمت (معصوم بودن) آنان را ثابت ميكند و «آية تطهير» خوانده ميشود.
پس از نزول آيه تطهير، رسول خدا (ص) تا مدتي هنگام نماز صبح يا هر نماز بر در خانه فاطمه زهرا (س) ميايستاد و دو دستش را بر دو سوي در ميگذاشت و ميفرمود:
السلام عليكم أهل البيت و رحمة الله و بركاته، الصلاة رحمكم الله{إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً}أنا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتم، أنا سِلْمٌ لِمَن سالَمْتم.
سلام بر شما اهل بيت و رحمت و بركات او بهسوي نماز بشتابيد، رحمت خدا بر شما، «همانا، خداوند ميخواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد». من با كسي كه با شما در جنگ باشد در جنگم و با كسي كه با شما در سازش باشد در سازشم.
درباره مدت آمدن آن حضرت و سلام كردن و قرائت آيه تطهير بر در خانه فاطمه (س) روايات گوناگوني هست و از چهل روز تا هفده ماه نوشتهاند. برخي از روايات بدين اشعار دارند كه آن حضرت تا پايان عمر شريفشان اين كار را تكرار ميكردند. ابوالحمراء خادم رسول اكرم (ص) چنين ميگويد:
كانَ رَسولُ اللهِ(ص) يَجيءُ عِندَ كُلِّ صَلاةِ فَجْرٍ فَيأخُذُ بِعضادَةِ هذَا الْبابِ؛ ثُمَّ يَقولُ: السَّلامُ عَلَيكُم يا أهلَ الْبَيتِ وَ رَحمةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه. فَيُردُّونَ عَليهِ مِنَ الْبَيتِ «وَ عليكم السلام و رحمة الله و بركاته»، فَيَقولُ: الصَّلاةُ رَحِمَكُم اللهُ!{اِنّما يُريدُ اللهُ لِيذهبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ الْبَيتِ وَ يُطَهَّركُم تَطهيراً}.
رسول خدا (ص) به هنگام هر نماز صبح به چهارچوب اين درب دست گذاشته و سپس ميفرمود: «سلام بر شما اي اهل بيت و رحمت خدا و بركاتش» و از داخل خانه نيز جواب ميآمد: «و سلام و رحمت و بركاتش بر شما باد». آنگاه رسول خدا9 ميفرمود: «بهسوي نماز بشتابيد رحمت خدا بر شما باشد. همانا خداوند ميخواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد».
«نفيع بن حارث» كه راوي اين حديث است، از «ابوالحمراء» پرسيد: «در خانه، چه كساني بودهاند؟» وي جواب داد: «علي، فاطمه، حسن و حسين:».
جمله«يَجِيءُ عِنْدَ كُلِّ صَلاةِ فَجْر»؛«وقت هر نماز صبح ميآمد» و اشاره نكردن به مدت آن گوياي آن است كه آن حضرت تا پايان عمرش چنين ميكرد؛ چنانكه روايت سيوطي از ابنعباس نيز چنين ظهوري دارد.
حديث «ابوالحمراء» در مآخذ شيعه بدينگونه آمده است:
فَلَمْ يَزلْ يَفعَلُ ذلكَ كُلَّ يومٍ إذا شَهِدَ الْمَدينةَ حَتّي فارَقَ الدُّنيا.
همواره هر روز اين كار را انجام ميداد هرگاه كه به مدينه ميآمد تا زماني كه دنيا را ترك نمود.
امام مجتبي (ع) نيز پس از پذيرش صلح تحميلي در سخنراني خود در حضور معاويه فرمود:
ثُمَّ مَكَثَ رَسولُ الله9بَعدَ ذلكَ بَقيةَ عُمْرِه حَتّي قَبَضَهُ اللهُ إليه يَأتينا كُلَّ يَومٍ عِندَ طُلوعِ الْفَجرِ، فَيَقولُ الصَّلاة يَرْحَمُكم اللهُ.
بعد از آن رسول خدا (ص) بقيه عمرش تا هنگامي كه خداوند او را بهسوي خويش برد هر روز هنگام طلوع فجر نزد ما ميآمد و ميگفت: «بهسوي نماز بشتابيد. رحمت خدا بر شما باد».
اين دو عبارت به صراحت ميگويند كه پيامبر اكرم (ص) تا پايان عمر همواره چنين ميكرد.
د) آيه اطعام
خداوند متعال ميفرمايد: {وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً}؛ «و به [پاس] دوستي [خدا]، بينوا و يتيم و اسير را خوراك ميدهند». (انسان: 8)
اين آيه در شأن اهل بيت نازل شده است و سندي بزرگ براي اثبات فضيلت اهلبيت پيامبر (ص) است.
«ابنعباس» ميگويد: حسن و حسين (ع) بيمار شدند. پيامبر با جمعي از يارانش به عيادتشان آمدند و به علي (ع) گفتند: «اي ابوالحسن! خوب بود نذري براي شفاي فرزندان خود ميكردي». علي (ع) و فاطمه (س) و فضه (خادمه آنان) نذر كردند كه اگر آنان شفا يابند، سه روز روزه بگيرند. چيزي نگذشت كه هر دو شفا يافتند. اما دستشان تهي بود. علي (ع) سه مَن جو قرض كرد و فاطمه (س) يك سوم آن را آرد ساخت و نان پخت. هنگام افطار سائلي بر در خانه آمد و گفت: «السّلام عليكم اهل بيت محمّد(ص)...»؛ «سلام بر شما اي خاندان محمد! مستمندي از مستمندان مسلمانم؛ غذايي به من بدهيد». همه آنان مسكين را بر خود مقدم داشتند و سهمشان را به او دادند و آن شب جز آب چيزي نخوردند.
روز دوم را همچنان روزه گرفتند و هنگام افطار غذايي (همان نان جوين) آماده كردند. يتيمي بر در خانه آمد و آنان آن روز نيز ايثار كردند و غذاي خود را به او دادند و بار ديگر با آب افطار كردند.
روز سوم اسيري به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد و آنان باز سهم غذاي خود را به او دادند. علي (ع) صبحهنگام، دست حسن و حسين (ع) را گرفت و به خدمت پيامبر (ص) رفت. پيامبر ديد كه آنان از شدت گرسنگي ميلرزند و فرمود: «اين حال شما براي من بسيار گران است».
سپس برخاست و با آنان بهسوي خانه فاطمه (س) به راه افتاد و ديد كه دخترش در محراب به عبادت ايستاده درحاليكه از شدت گرسنگي شكم او به پشتش چسبيده و چشمهايش به گودي نشسته است.
پيامبر (ص) نگران شد، اما در همين هنگام جبرئيل فرود آمد و گفت: «اي محمد! اين سوره را بگير! خداوند با چنين خانداني به تو تهنيت ميگويد». سپس سوره «هل اتي» را بر او خواند.
گر چه شمشير حيدر كرار كافران كشت و قلعهها بگشاد
تا سه تا نان نداد در حق او هفده آيت خداي نفرستاد
ه ) آيه مباهله
خداوند سبحان ميفرمايد:
{فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكاذِبِينَ} (آل عمران: 61)
هرگاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده [باز] كساني درباره مسيح با تو به ستيز برخيزند، بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما نيز فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما نيز زنان خود را؛ ما از نفوس خود [و كسي كه همچون جان ماست] دعوت كنيم، شما نيز از نفوس خود؛ آنگاه مباهله [و نفرين] كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.
مفسران گفتهاند كه اين آيه، درباره هيئت نجراني است كه پيامبر(ص) آنان را به مباهله فراخواند. آنان از حضرت مهلت خواستند و پس از گفتوگو با شخصيتهاي نجران، روحاني بزرگشان (اسقف) به آنان گفت: «شما فردا به محمد نگاه كنيد. اگر با فرزندان و خانوادهاش براي مباهله بيايد، از مباهله با او بترسيد و اگر با يارانش بيايد، با او مباهله كنيد». فرداي آن روز، پيامبر (ص) دست در دست علي بن ابيطالب (ع)آمد و حسن و حسين (ع) پيش روي او راه ميرفتند و فاطمه (س) پشت سرش بود. نصارا نيز بيرون آمدند؛ چنانكه اسقف پيشاپيش آنان بود. او درباره همراهان پيامبر پرسيد و به او گفتند كه اين، پسرعمو و دامادش و محبوبترين خلق خدا نزد او و اين دو پسر، فرزندان دختر او از علي و آن بانوي جوان، دخترش فاطمه، عزيزترين و نزديكترين مردم نزد اوست... . اسقف گفت: «من مردي را ميبينم كه با كمال جرئت مباهله ميكند و گمان ميكنم كه راستگو باشد. ازاينرو، به خدا قسم يك سال بيشتر بر ما نخواهد گذشت كه در همه دنيا، حتي يك نصراني هم وجود نداشته باشد كه آب بنوشد». وي عرض كرد: «اي ابوالقاسم! ما با تو مباهله نميكنيم، بلكه با تو مصالحه ميكنيم». پيامبر (ص) نيز با آنان مصالحه كرد.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 122.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
شبهات قرآنی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1508
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : سه شنبه 10 تير 1393
|
|
پاسخ:
كلمه «مُصْحَف» در لغت به معناي مجموعه برگههايي گردآمده ميان دو جلد است كه امروز «كتاب» خوانده ميشود. بنابراين، مصحف فاطمه (س) به معناي كتاب فاطمه (س) است. برخي از روايات اهل سنت به چنين كتابي اشاره و راوياني مانند ابيّ بن كعب وجود كتابي را نزد آن حضرت (س) تأييد كردهاند.
روايتهاي فراواني درباره ماهيت اين مصحف در منابع شيعي يافت ميشود. در اين احاديث به ويژگيهاي محتوا، حجم، زمان و چگونگي نگارش اين مصحف اشاره شده است. البته در نگاه نخست اختلافاتي ميان برخي روايات ديده ميشود كه آنها را با كمي دقت ميتوان توجيه كرد. اين روايات مطالب مصحف را با مطالب قرآن متفاوت دانستهاند و بر پايه شماري از آنها مطالبي مانند وصيت حضرت فاطمه (س) مصيبتهاي فرزندان آن حضرت (س) در طول زمان، پيشگويي رويدادهاي آينده و نام پادشاهاني كه بر زمين حكم خواهند راند، در آن نوشته شده است.
دستهاي از روايات نيز اين مصحف را دربردارنده همه احكام حلال و حرام ميدانند؛ حتي حكم عملي كه حدش «نصف شلاق» است. بر پايه پارهاي از احاديث، امام صادق(ع) حوادث تاريخي مانند ظهور زنديقان را پيشگويي و گفتارش را به مصحف حضرت زهرا(س) مستند ميكند.
بنابراين، روايات با يكديگر ناسازگار نيستند و هر يك از روايتها به بازگويي بخشي از محتواي مصحف ميپردازد.
زمان و چگونگي نگارش
مهمترين مسئله درباره اين مصحف زمان و چگونگي نگارش آن است و مسئله ارتباط حضرت زهرا (س) با جبرئيل و ديگر فرشتگان الهي در همين جا مطرح مي شود.
در چند روايت، درباره كيفيت نگارش آن چنين آمده است كه پيامبر اكرم(ص) مطالب را املا ميكرد و حضرت علي(ع) آنها را مينوشت.
بنابراين، سبب انتساب مصحف به حضرت فاطمه(س) نگاهداري ايشان از آن كتاب يا واسطهبودن آن حضرت براي رسيدن برخي از مطالب به دست علي(ع) است. برخي از روايات نيز مصحف را املا و وحي مستقيم خداوند بر حضرت زهرا (س) دانستهاند.
بر پايه ديگر روايات، خداوند بعد از وفات پيامبر اكرم (ص)، فرشتهاي نزد حضرت زهرا (س) ميفرستاد تا او را در غم پدرش دلداري دهد، وي را از جايگاه رسول خدا در بهشت آگاه سازد و با او درباره مطالب گوناگوني گفتوگو كند. حضرت فاطمه (س) سخنان آن فرشته را براي حضرت علي (ع) باز ميگفت و آن حضرت (ع) آنها را مينوشت. روايتي اين فرشته را جبرئيل خوانده است.
در توجيه اين احاديث كه به ظاهر با هم ناسازگارند ميتوان گفت كه خداوند به واسطه فرشتهاي از فرشتگان خود به نام جبرئيل با آن حضرت سخن گفته است.
توجيه ديگر اينكه فاطمه زهرا (س) يك مصحف داشت. درونمايه بخشي از اين كتاب، مطالب دريافتي از پدرش و محتواي بخشي ديگر از آن مطالب جبرئيل بود.
پرسشي كه در اينجا مطرح ميشود اين است كه مسلمانان معتقدند كه پيامبر اكرم (ص) خاتم انبيا بوده و پس از وفات آن حضرت ارتباط زمين و آسمان (وحي) منقطع شده است. بنابراين نازلشدن فرشته بر حضرت زهرا (س) وگفتوگويش با آن بزرگوار چگونه توجيه ميشود؟
بر پايه آيات قرآن ارتباط خداوند با كساني جز پيامبران از راه ارسال فرشتگان و وحي نيز امكانپذير است؛ چنانكه آيات بسياري از ارتباط فرشته با حضرت مريم (س) سخن ميگويد و خداوند ارتباط خود را با مادر حضرت موسي (ع) وحي ميخواند.
چنانچه اين ارتباط با زناني مانند مادر موسي(ع) و حضرت مريم (س) امكانپذير باشد، وقوع آن درباره حضرت فاطمه زهرا (س) كه پيامبر اكرم (ص) ايشان را سرور همه زنان در همه زمانها ميخواند دور از ذهن نيست. معناي انقطاع وحي و قطع ارتباط زمين و آسمان پس از پيامبر اكرم (ص) از ميان رفتن ارتباط خداوند با فردي در جايگاه پيامبري و مأمور بودن به ابلاغ است نه قطع ارتباط زمينيان با خداوند و فرشتگان. بر پايه روايات شيعه گونه اي از ارتباط ميان امامان معصوم و خداوند وجود دارد. همچنين كساني در روايات اهل سنت «مُحَدَّث» خوانده شدهاند. «محدّث» يعني كسي كه با فرشتگان الهي به شيوهاي ارتباط دارد و از آنان حديث دريافت ميكند.
جاي مصحف
اين مصحف بر پايه روايات شيعه در زمانهاي گوناگون نزد امامان معصوم (ع) بوده، از امامي به امام ديگر رسيده و جز آن بزرگان كسي بدان دسترسي نداشته است و امامان با استفاده از آن به پيشگويي رويدادها و بيان احكام ميپرداختهاند.
مراجعه شود: شكست اوهام، 1ص 118.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
شبهات قرآنی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1490
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : دو شنبه 9 تير 1393
|
|
آيا همنامي برخي از فرزندان امام علي (ع) با خلفا نشانه داشتن روابط دوستانه با آنها نيست؟
پاسخ:
هر جامعهاي آداب و رسومي دارد كه جامعه ديگر آنها را نميپذيرد؛ براي نمونه عربها آدابي دارند كه عجمها آنها را نميپذيرند. نامگذاري در هر قوم و قبيلهاي وجود دارد؛ يعني هر پدري با انگيزه ويژهاي براي فرزندان خود نامي برميگزيند. گاه نامي مانند نامهاي ايراني جمشيد، داريوش و... نزد گروهي خوب و پسنديده است. اما عربها اين نامها را نميپسندند؛ چنانكه نامهايي مانند خالد، مالك، شِمر، عُدَي، بكر، عمر، عثمان، معاويه، يزيد و...، نزد آنان مرسوم است. صاحبان اين نامها هم از جنبه خوبي و بدي با يكديگر متفاوتاند؛ برخي انسانهاي شجاع و نيرومند، برخي ديگر ترسو و شماري از آنان عالم و برخي ديگر جاهلاند.
ازاينرو برگزيدن نامي كه يك فرد آن عالم و فرد ديگر آن جاهل است به معناي دوست داشتن افراد جاهل يا تأييدكردن جهل نيست. نامگذاري به نام خلفا نيز چنين است. از اينرو كساني كه نام آنان را بر فرزندان خود نهادهاند نه به انگيزه برخورداري خلفا از اين نامها بلكه به دليل رواج اين نامها ميان عربها بوده است. نامگذاري فرزندان اهلبيت نيز به همين دليل صورت پذيرفته است و هرگز بر پذيرش كارهاي خلفا و محبوبيت آنها دلالت نميكند.
افزون بر اين، چنين نامگذاري از همكاري و مشاوره حضرت امير (ع) با خلفا يا بيعت وي با آنان ـ بر فرض تحقق آن ـ مهمتر نيست؛ پس نه اين همكاري و بيعت و نه آن نامگذاري بر تأييد خلافت دلالت نميكند؛ زيرا افزون بر اينها دلايل قوي ديگري مانند حفظ اسلام و پرهيز از پديدآمدن اختلاف ميان مسلمانان وجود داشته است و هنگام تعارض دو دليل با يكديگر دليل قويتر را بايد برگزيد.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 234.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
خلفاء و صحابه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1553
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : موعظه
ت : دو شنبه 9 تير 1393
|
|
اين فرموده امام علي (ع) را در نهج البلاغه درباره ابوبكر چگونه بايد توجيه كرد: او پاك و با عيب اندكي از دنيا رفت. طاعت الهي را بهجا آورد و بهگونه شايسته، تقواي الهي را رعايت كرد.[1]
پاسخ:
اين سخن با جمله «لله بلاء الفلان» آغاز شده و امام چنين فرموده است:
خدا او را در آنچه آزمايش كرد پاداش خير دهد كه كجيها را راست و بيماريها را درمان و سنّت پيامبر (ص) را به پاداشت و فتنهها را پشت سر گذاشت. با دامن پاك و عيبي اندك درگذشت. به نيكيهاي دنيا رسيده و از بديهاي آن رهايي يافت. وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد و چنانكه بايد از كيفر الهي ميترسيد. خود رفت و مردم را پراكنده بر جاي گذاشت كه نه گمراه، راه خويش شناخت و نه هدايت شده به يقين رسيد.
شارحان «نهجالبلاغه» در بيان مقصود از «فلان» سخنان گوناگوني گفتهاند:
الف) «قطبالدين راوندي» ميگويد: «حضرت در مقام ستايش برخي از بزرگان اصحاب خود است كه پس از رسول خدا (ص) به فتنهآلوده نشدند»؛
ب) «ابن ابيالحديد» ميگويد: «مقصود عمر بنالخطاب است» [2]؛
ج) «طبري» ميگويد:
اين جملهها سخنان دختر «ابيخثيمه» نوحهگر مدينه است نه علي بن ابيطالب (ع) . هنگاميكه عمر درگذشت دختر ابيخثيمه اين جملهها را در رثاي وي گفت و گريست. «مغيره» ميگويد: «هنگاميكه عمر را به خاك سپردند به خانه علي (ع) آمدم تا از او درباره عمر چيزي بشنوم. علي (ع) از خانه بيرون آمد در حاليكه غسل كرده و آب غسل را از سر و روي خود ميگرفت فرمود: خدا ابن خطاب را رحمت كند». [3]دختر ابيخثيمه راست گفت: او خير خلافت را با خود برد و از شر آن نجات يافت. به خدا قسم اين گفتار مال او نيست بلكه به او گفتهاند كه اينها را بگويد و مقصود از شر خلافت اوضاع ناگوار است كه در دوران عثمان پيدا شد.
د) «ابنشبه» از «عبدالله بنمالك» نقل ميكند كه ما با علي (ع) از دفن عمر بازگشتيم و امام به خانه رفت و غسل كرد؛ سپس از خانه بيرون آمد و اندكي سكوت كرد. سپس گفت: خدا به نوحهگر عمر خير دهد كه گفت: «واعمراه! اقام الاود، واعمراه! ذهب نقي الثوب. قليل العيب». [4]به خدا قسم او از اين جملهها خبر نداشت بلكه به او آموختند كه چنين بگويد.
با توجه به سخنان بالا ميتوان گفت مرجع سخن (ضماير) در كلمات امام علي (ع) مشخص نيست و بر پايه نقل طبري و ابنشبه اين جملهها ساخته و پرداخته رجال سياسي بوده است كه آنها به نوحهگر آموخته بودند تا درباره مرگ عمر چنين بگويد.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 233.
[1]. نهج البلاغه، خطبه 228.
[2]. شرح نهج البلاغه، ج 12، ص164.
[3]. تاريخ طبري، ج 3، ص285؛ شرح نهج البلاغه، ج 12، ص5؛ البداية و النهايه، ج 7، ص158.
[4]. تاريخ مدينة المنوره، ج 3، ص941؛ الفايق في غريب الحديث، جارالله زمخشري، ج 1، ص 59.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
خلفاء و صحابه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1458
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : دو شنبه 9 تير 1393
|
|
چرا هنگامي كه عمر با نوشتن مطلبي از سوي پيامبر (ص) مخالفت كرد، امام علي (ع) و ديگر اصحاب در برابر او نايستادند؟
پاسخ:
پاسخ اين پرسش در خود روايت آمده است؛ يعني آنگاه كه عمر به بهانه كافي بودن قرآن از نوشتن مطلبي از سوي پيامبر جلوگيري كرد ميان افراد در محضر رسول خدا (ص) اختلاف شديدي پديد آمد. اين اختلاف بيگمان در رد يا پذيرش گفتار عمر بود؛ زيرا كساني با نظر او موافق و شمار ديگري با آن مخالف بودند. اما پيامبر (ص) اجازه نداد كه در حضورش به اختلاف بپردازند و به آنان فرمود: «دعوني»؛ «مرا رها كنيد» كه رنج از بيماري نزد من بهتر از رنج بردن از گفتار شماست. [1]
نكتههاي زير را از اين روايت ميتوان به دست آورد:
الف) شماري از صحابه با عمل عمر به شدت مخالف بودند و به او در اينباره اعتراض كردند.
ب) پيامبر (ص) به آنان اجازه نداد كه در محضرش با يكديگر منازعه و حرمتشكني كنند.
ج) ابنعباس ميگفت: «روز پنجشنبه چه روز مصيبتباري بود!؟» سپس آنچنان گريه كرد كه شنهاي جلوي او با قطرههاي اشكهايش تر شد. آنگاه چنين گفت:
روز پنجشنبه كه مرض پيامبر شدت يافت دستور داد كاغذ بياوريد تا براي شما وصيتي بنويسم كه هرگز گمراه نگرديد اما منازعه و مجادله كردند و گفتند پيامبر هذيان ميگويد. [2]
اين روايت با اسناد صحيح در متون روايي معتبر اهل سنت مانند «صحيح بخاري» «صحيح مسلم» و ديگر صِحاح و مسانيد آنان آمده است.
حال اين پرسش مطرح است كه چرا عمر در آخرين لحظههاي حيات پيامبر (ص) با ايشان مخالفت كرد و با همه توان و قدرت از نوشتن وصيتنامه جلوگيري و حضرت را ناخرسند كرد؟
هنگامي كه خليفه نخست در بيماري مرگ وصيت كرد و عمر را خليفه پس از خود خواند هيچكس نگفت: «حسبُنا كتاب الله» يا به نوشتن وصيتنامه نيازي نيست. هنگامي كه ابوبكر وصيتنامه را به عمر سپرد تا آن را براي مردم بخواند كسي در راه از او پرسيد: «در اين نامه چيست؟» عمر گفت: «نميدانم. اما من اولين كسيام كه از آن پيروي ميكنم!» آن فرد گفت: «من ميدانم كه در آن چيست»: «أَمَّرتَهُ عامَ أَوَّل وَ أَمَّركَ العام» [3]؛ «سال نخست تو او را به خلافت گماردي و اينك او تو را به خلافت برگزيد».
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 220.
[1]. صحيح بخاري، ج 7، ص9؛ صحيح مسلم، ج 5، ص76.
[2]. مسند احمد، ج 1، ص22؛ صحيح بخاري، ج 4، ص 31؛ صحيح مسلم، ج 5، ص5؛ عمدة القاري، عيني، ج14، ص98؛ المصنف، عبدالرزاق صنعاني، ج 6، ص57.
[3]. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص174.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
خلفاء و صحابه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1498
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : دو شنبه 9 تير 1393
|
|
آيا بيعت يا به رسميت شناختن خلافت خليفه اول و دوم توسط حضرت علي (ع) دليل بر حقانيت خلافت آن دو است؟
پاسخ:
ابوبكر پس از خودداري حضرت علي (ع) از بيعت عمر را نزد آن حضرت فرستاد و به وي گفت: «او را با خشونت تمام نزد من بياور». عمر نزد امام علي (ع) رفت و سخناني ميانشان درگذشت و وقايعي روي داد. امام به او فرمود: «بدوش شيري را كه بخشي از آن سهم توست! به خدا سوگند اين شوق وافر تو به امارت او براي آن است كه تو را پس از خود به خلافت برگزيند». [1]
عثمان هنگام جنگ با مرتدان نزد امام علي (ع) رفت و گفت: «تا وقتي تو بيعت نكني كسي به جنگ اين افراد نخواهد رفت و امام باز هم از بيعت خودداري كرد». [2]بر پايه برخي از نقلها امام تا پيش از رحلت فاطمه زهرا (س) با ابوبكر بيعت نكرد. [3]
بنابراين انگيزه امام براي بيعتكردن با خليفه اول صلاحيت او براي خلافت نبود؛ زيرا اگر امام ابوبكر را شايسته خلافت ميدانست در آغاز خلافتش با وي مخالفت نميكرد.
رفتار و گفتار امام نشان ميدهد كه ايشان پس از درگذشت پيامبر (ص) هرگز كسي را شايستهتر از خود براي خلافت نميدانستند و در اينباره ميفرمودند:
... و آگاه باشيد به خدا سوگند كه فلاني [ابن ابيقحافه] جامه خلافت را بر تن كرد در حاليكه ميدانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامي چون محور آسياست به سنگ آسيا كه دور آن حركت ميكند. او ميدانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جاري است و مرغان دورپرواز انديشهها به بلنداي ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداي خلافت را رها كرده دامن جمع نمودم و از خلافت كنارهگيري كردم و همواره در اين انديشه بودم كه آيا با دست تنها براي گرفتن حق خود به پا خيزم؟ يا در اين محيط خفقانزا و تاريكي كه به وجود آوردهاند صبر پيشه سازم؟ محيطي كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا قيام قيامت و ملاقات پروردگار، اندوهگين نگه ميدارد! پس از ارزيابي درست، صبر و بردباري را خردمندانهتر ديدم؛ پس صبر كردم در حاليكه گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود و با ديدگان خود مينگريستم كه ميراث مرا به غارت ميبرند. [4]
بنابراين حضرت علي (ع) ، هرگز ديگران را شايسته خلافت نميدانست و تنها براي حفظ اسلام و كيان مسلمانان با خلفا بيعت كرد.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 215.
[1]. انساب الاشراف، بلاذري، ج 1، ص 587.
[3]. صحيح بخاري، ج 5، ص 84؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 448؛ سنن الكبري، بيهقي، ج6، ص 3؛ فتح الباري، عسقلاني، ج7، ص 278؛ صحيح ابنحبان، ج11، ص 153؛ البداية و النهاية، ابنكثير، ج5، ص 307.
[4]. نهج البلاغه، خطبه سوم.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
خلفاء و صحابه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1365
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : دو شنبه 9 تير 1393
|
|
پاسخ:
عصمت در لغت معناي عامي دارد و حفاظت و دفاع از هر گزندي را در برميگيرد. اما در مباحث كلامي در معناي حفظ و نگهداري در برابر گناه و اشتباه به كار ميرود كه پيآمد آن ترك گناه و خطاست.
شيعه، امام را نيز مانند پيامبر، معصوم ميداند. امام صادق(ع) فرموده است: «أَلاَنبياءُ وَ أوْصيائُهم لا ذُنوبَ لَهُمْ لأنَّهُم مَعصُومُونَ مُطَهَّرون» [1]؛ «بر انبيا و جانشينان آنان گناهي نيست؛ زيرا آنان پاك و منزهند».
امام سجاد(ع) نيز ميفرمايد: «أَلإمامُ مِنّا لايَكُونُ إلاّ مَعصُوماً...» [2]؛ «امام از ما نيست مگر معصوم...».
همچنين اميرمؤمنان(ع) ميفرمايد:
إنَّمَا الطّاعَةُ لِلّهِ عَزّوجَلّ وَ لِرَسُولِه وَ لِوُلاةِ الأمْرِ وَ إنَّما اُمِرَ بِطاعَةِ اُولِي الأَمْرِ لأَنَّهم مَعصُومُونَ مُطهَّرون لا يَأمُرُون بِمَعصيَةٍ. [3]
طاعت از آن خداي عزّوجلّ، رسول او و واليان أمر است، اطاعت از اولواالامر ازاينرو واجب شد كه آنان معصوم و مطهرند و به معصيت خدا فرمان نميدهند.
امام رضا(ع) نيز در پاسخ مأمون چنين نوشت:
وَ لا يَفْرِضُ اللهُ تَعَالَى طَاعَةَ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يُضِلُّهُمْ وَ يُغْوِيهِمْ وَ لا يَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لا يَصْطَفِي مِنْ عِبَادِهِ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَكْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ يَعْبُدُ الشَّيْطَانَ دُونَه. [4]
خداوند متعال اطاعت كسي را كه ميداند مردم را گمراه ميكند، بر آنان واجب نميكند و براي رسالت خود، كسي را برنميگزيند كه ميداند به او كفر ميورزد و از شيطان پيروي ميكند.
بنابراين، باور به عصمت امامان: از امتيازات شيعه به شمار ميآيد. پيغمبر(ص) شئون گوناگوني دارد كه برخي از آنها ويژه اوست و در ديگران يافت نميشود. مانند نبوت، رسالت، دارا بودن شريعت و ارتباط با وحي. اما برخي از ويژگيهاي او مانند عصمت در وجود مقدس ائمه نيز محقق ميشود.
برخورداري ديگران از «شئون خاصه» نبوت با پيغمبري، نبوت و خاتميت او سازگار نيست، اما اتصاف امامان به «شئون عامه» پيامبر به اعتقاد شيعه بر برهانهاي عقلي استوار است و هيچ ترديدي در آن راه ندارد.
«استاد مطهري» در اينباره ميگويد:
اگر امامت را به اين شكل تعريف كنيم كه امري است متمم نبوت از نظر بيان دين؛ يعني به آن دليل وجودش لازم است كه وظيفه پيامبر را در بيان احكام انجام دهد، به همان دليل كه پيغمبر بايد معصوم از اشتباه و گناه باشد، امام نيز بايد چنين باشد. [5]
اهل سنت، «ابوحنيفه» را معصوم نميدانند؛ زيرا شروط عصمت را در او و همانندانش نمييابند.
بنابراين، اعتقاد به امامت حتي با توجهي گذرا به معناي خاتميت و شئون امامت در تعارض با خاتميت نيست. خاتميت؛ يعني بسته شدن باب تشريع و نيامدن شريعتي پس از شريعت اسلام. اين معنا، با شأن امام؛ يعني تبيين شريعت و حفظ آن و با مقامات او در ارتباط با خدا از راه الهام ناسازگاري ندارد. الهام يا نزول ملك بر امامان ملازم نبوت آنان نيست. چنانكه قرآن كريم ميفرمايد: {فَتَمَثَّلَ لَها بَـشَراً سَوِيّاً}؛ «او در شكل انساني بيعيب و نقص بر مريم ظاهر شد». (مريم: 17)
نبوغ عقلي بشر هر چند از علل خاتميت به شمار ميآيد، خود شريعت به پايان رسيده و عقل بشر در دوره خاتميت به اندازهاي رشد كرده است كه انسان ميتواند كار تبليغ دين را سامان دهد؛ كاري كه پيغمبران تبليغي بدان ميپرداختند، اما تنها برخورداري انسان از عقل، بدون راهنمايي كساني كه دين و روح وحي را از پيغمبر گرفتند، براي فهم دين بس نيست.
به هر روي، عقل نيز حكم ميكند كه انسان در احكام دين، بلكه در هر رشتهاي به نزد كارشناس آن برود. اين سخن، جز اثبات لزوم وجود امام معصوم، وجوب عقلي رفتن انسان را نزد او براي فهم دين و وحي تأييد ميكند.
از ديگر حكمتهاي لزوم وجود امام(ع) اين است كه حتي عاقلان انديشمند و عالمان دين در فهم خود از آموزههاي وحي و گزارههاي ديني با يكديگر اختلاف دارند. از اينرو، وجود امام متصل به پيغمبر(ص) كه دين را از زبان او گرفته است، ناگزير خواهد بود تا دين را از اختلافها برهاند و حفظ كند.
از سوي ديگر پيغمبر اكرم(ص) به سبب آمادگي نداشتن مردم براي پذيرش همه احكام و آموزههاي آسماني، براي بيان همه آنها فرصت نداشت. بنابراين، او ميبايست كسي را پس از خود ميگماشت كه آن آموزهها را فراگيرد تا در زمان فراهم آمدن زمينه، آنها را براي مردم بازگويد و كسي جز امام(ع) نميتوانست چنين مسئوليتي را به دوش بگيرد. پس امام همچون پيامبر «مبيّن دين» بود، اما پيغمبر دين را از وحي و امام(ع) آن را از پيغمبر ميگرفت. پس امامت نه تنها در تعارض با خاتميت نيست، كه لازمه آن و متمم نبوت پيغمبر خاتم است و اين مطلب را هر انسان «متفطن» و «سليم النفس» به روشني درمييابد. [6]
مراجعه شود:شكست اوهام، ص 32.
[1]. بحارالانوار، ج 25، ص 199.
[2]. همان، ص 194. در ادامه اين حديث آمده است: «عصمت امري ظاهري نيست كه با قيافهشناسي معصوم را از غير معصوم بتوان شناخت. چارهاي جز نصب آن از سوي (علاّم الغيوب) نيست».
[4]. بحارالانوار، ج 25، ص 199.
[5]. امامت و رهبري، مرتضي مطهري، ص 68.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1392
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
پيامبر اسلام(ص) از نظر قرآن، قدرت شگرفي داشته و ماجراي معراج، شق القمر و ديگر معجزات و كرامات او كه در كتابهاي حديث متواتر نقل شده است بر اين گفته گواهي ميدهد. اما دندان او به رغم اين قدرت فرا طبيعياش درجنگ احدبا تير يا سنگ دشمن شكست و چهرهاش خونين شد[1]و هفتاد نفر از يارانش به شهادت رسيدند.[2]وي در جنگ خندق از گرسنگي سنگ بر شكم ميبست[3]و در حديبيه ناگزير شد كه با مشركان مكه صلح كند. آرايش نظامي او در جنگ هوازن به هم ريخت و نيروهايش گريختند. او در محاصره طائف پيروزي به دست نياورد و قبيلههاي بسياري پس از درگذشتش در جزيرة العرب شورش كردند. چرا پيامبر با آن قدرت شگرفش با اين مشكلات روبهرو شد؟
پاسخ:
پاسخ اين است كه انبيا به شيوههاي عمومي و روشهاي عادي به تبليغ ميپرداختند و با دشمنانشان ميجنگيدند و تنها براي اثبات نبوتشان يا هنگامي كه وضع ويژهاي پيش ميآمد، از نيروي غيبي كمك ميگرفتند. اميرمؤمنان (ع) و امامان بعدي نيز با وجود برخورداري از امدادهاي غيبي جز در موارد اندك و استثنايي از آن بهره نميگرفتند.
رجوع شود: شكست اوهام، ص 55.
[1]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج 3، ص82.
[3]. طبقات الكبري، ج 2، ص71؛ المغازي، ج 4، ص449؛ دلائل النبوه، ج 3، ص413.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1336
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
آيا خوابيدن امام علي(ع) در بستر پيامبر(ص) فضيلت است يا همراهي كردن با پيامبر(ص) و رهاندن او از خطر؟
پاسخ:
شايد كساني اين آيه را دليل فضيلت ابوبكر بدانند:
(إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها...) (توبه: 40)
اگر او [پيامبر] را ياري نكنيد خداوند او را [در سختترين لحظات] ياري كرد. آنهنگام كه كافران او را [از مكّه] بيرون كردند، در حاليكه يكي از دو نفر بود [و يك نفر بيشتر همراه نداشت]. در آن هنگام كه آن دو در غار بودند، و او به همسفر خود ميگفت: غم مخور، خدا با ماست. آنگاه، خداوند آرامش خود را بر او فرستاد و با لشكرهايي كه مشاهده نميكرديد، او را تأييد نمود... .
اين افراد چنين استدلال ميكنند:
الف) خداوند در اين آيه ابوبكر را «ثاني اثنين» خوانده؛ يعني وي يكي از دو نفر بوده و چه فضيلتي از اين بالاتر كه ابوبكر قرين پيغمبر (ص) شمرده شده است.
ب) ابوبكر در اين آيه يار پيامبر (ص) خوانده شده است. همراه بودن با پيامبر در اين وضع ويژه، منزلت بزرگي به شمار ميرود.
ج) پيامبر (ص) به او گفت: «خداوند با ماست»؛ يعني خداوند آنان را حمايت و نصرت خواهد كرد و كسي كه در نصرت و ياري خداوند شريك پيامبر (ص) باشد، از بزرگترين مردم است.
د) از اين آيه به دست ميآيد كه سكينه (آرامش) بر ابوبكر فرو فرستاده شد؛ زيرا او محتاج آرامش بود نه پيامبر (ص). پيامبر (ص) ميدانست كه خداوند بزرگ او را حفظ ميكند. [1]
هيچيك از اين دلايل نميتواند فضيلت ابوبكر را در اين قضيه ثابت كند؛ زيرا:
الف) عايشه ميگويد: خداوند در قرآن چيزي درباره ما نازل نكرد. [2]
ب) «ثاني اثنين» بودن ابوبكر جز خبر دادن از شمار افراد نيست و بر فضيلت وي دلالت نميكند؛ يعني چنانچه دومي كودك يا هركس ديگري ميبود، باز هم قرآن چنين ميفرمود. قرآن كريم فضيلت را تنها در تقوا و پرهيزگاري نه در دوم بودن ميداند: (إِنَّ أَكْرَمَكمُْ عِندَ اللهِ أَتْقَيكُمْ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ خَبِير) (حجرات: 13).
علامه «محمدحسن مظفر» ميگويد: «اگر مقصود دوم بودن در فضيلت و شرافت باشد، ابوبكر از پيامبر (ص) نيز برتر است؛ زيرا با توجه به آيه مباركه او اول و پيامبر (ص) دوم بود». [3]
ج) اين آيه تنها به خطري كه پيامبر (ص) را در غار تهديد ميكرد اشاره ميكند. كسي در آنجا نبود كه از او حمايت و دفاع كند. همراه وي نه تنها از او دفاع نميكرد، بلكه با اندوه، خوف و وحشت خود بار سنگيني بر دوش پيامبر (ص) ميگذارد و به جاي اينكه به آن حضرت كمك كند و از خطر بكاهد خود به دلداري پيامبر (ص) نيازمند بود. به عبارت ديگر نه تنها از مشكلات و سختيهاي پيامبر نتوانست بكاهد، بلكه تنها بر شمار افراد افزود و عدد را به دو رساند.
د) همراهي با پيامبر (ص) نيز فضيلتي براي وي به شمار نميرود؛ زيرا «ثاني اثنين» تنها بر جمعبودن و با هم بودن در يك مكان دلالت ميكند كه چه بسا يكي از آنان بزرگ و ديگري كوچك يا يكي عالم و دانشمند و ديگري جاهل و نادان بوده باشد. بنابراين همراهي به خودي خود فضيلت نيست.
ه))) به گفته مورخان اندوه ابوبكر پس از ديدن معجزات آشكار و آيات باهره الهي پديد آمد. [4]بنابراين، با ديدن آنها، به پيروزي و حفظ جان پيامبر (ص) و خودش ميبايست مطمئن ميشد نه اندوهگين. اما خداوند فرمود: «اندوهگين مباش!»
و) اين عقيده كه ابوبكر در نصرت الهي با پيامبر (ص) شريك است و اين فضيلتي بزرگ به شمار ميرود باطل است؛ زيرا بر پايه نص صريح آيه نصرت الهي تنها از آن رسول خدا (ص) بود و ابوبكر تابع محض بود.
ز) فرود آمدن «سكينه» بر ابوبكر نيز نادرست است، بلكه اين آرامش بر خود رسول خدا (ص) نازل شد؛ زيرا همه ضماير متأخر و متقدم در اين آيه مباركه به رسول اكرم (ص) بازميگردد و كسي در اينباره سخني ندارد. ازاينرو، اينكه ضميري در ميان آيه به كسي جز پيامبر (ص) بازگردد، خلاف ظاهر است و اثبات آن به قرينه قاطع نياز دارد.
درباره خفتن امام علي (ع) در بستر پيامبر (ص) در شب هجرت بايد گفت كه از شگفت انگيزترين فداكاريها، جانبازيها و از خودگذشتگيها در تاريخ است و معناي اخلاص و ماهيت فداكاري و حقيقت ايمان و ايثار را به تودهها در گذر تاريخ ميآموزد.
خداوند به دليل اين فداكاري و از خودگذشتگي علي (ع)، به جبرئيل و ميكائيل فرمود كه به زمين فرود آييد و او را از گزند دشمن حفظ كنيد. آن دو فرشته به زمين فرود آمدند. جبرئيل بالاي سر علي (ع) و ميكائيل پايين پاي او ايستاد. آنگاه جبرئيل گفت: «خوشا به حال كساني چون تو اي فرزند ابوطالب! خداي بزرگ در برابر فرشتگان به تو مباهات ميكند». آنگاه خداوند عزّوجلّ اين آيه را نازل كرد:
(وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ اللهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد) (بقره: 207)
بعضي از مردم [با ايمان و فداكار همچون علي(ع) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيامبر(ص)] جان خود را بهخاطر خشنودي خدا ميفروشند و خدا نسبت به همة بندگان مهربان است.
به روايت «اسكافي» همه مفسران گفتهاند كه اين آيه درباره علي (ع) نازل شد، هنگامي كه در شب هجرت در بستر پيغمبر (ص) خوابيد. [5]
آوردهاند: «معاويه» صد هزار درهم به «سمرة بن جندب» [6]داد تا حديثي در اينباره وضع كند كه آيه ( وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْـرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ) در شأن ابن ملجم ـ عليه اللّعنة ـ و آيه ( وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللهَ عَلى ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ) [7]؛ در شأن علي بن ابيطالب نازل شده است!
سمره اين كار را نپذيرفت. معاويه دويست هزار درهم برايش فرستاد و او نپذيرفت؛ سپس سيصد هزار درهم فرستاد و او باز هم نپذيرفت؛ پس چهارصد هزار درهم فرستاد و او پذيرفت. [8]
رجوع شود به: شكست اوهام، ص 45.
[1]. دلائل الصدق، محمدحسن مظفر، ج 2، صص 405 و 404.
[2]. صحيح بخاري، ج3، ص 121؛ فتح القدير، محمد بن علي بن محمد شوكاني، ج 4، ص 21.
[3]. دلائل الصدق، ج 2، ص 404.
[4]. السيرة النبوية، ج 1، ص 387؛ المنتظم، ج2، ص 3؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 361؛ البدايه و النهايه، ج 3، ص 380؛ تاريخ اسلام، ذهبي، ج 1، ص 322؛ تاريخ طبري، ج2، ص 378.
[5]. شرح نهج البلاغه، ج 13، ص262.
[6]. سمره كه پيامبر اكرم۹ وي را جهنمي دانست، همان كسي است كه هنگام امارت بر بصره هشت هزار نفر را كشت و گفت: اگر دو برابر اين ميكشتم، ترسي به دل راه نميدادم. او در يك روز 47 قاري و حافظ قرآن را كشت. ماجراي بودن نخل وي در باغ يكي از انصار و پيشنهاد پيامبر اكرم۹ درباره فروش آن به چند برابر بهاي آن و تعويض آن با نخلي در بهشت و نپذيرفتن او و دستور پيامبر۹ به كندن آن درخت بر پايه «لا ضرر ولا ضرار في الاسلام» در تاريخ معروف است.
هنگامي كه معاويه وي را از امارت عزل كرد، چنين ميگفت: خدا معاويه را لعنت كندكه نمكنشناسي كرد. اگر من به مقداري كه پيروي از او كردم، خدا را اطاعت ميكردم، هرگز مرا عذاب نميكرد. شرح نهج البلاغه، ج2، صص 77 و 78؛ قاموس الرجال، ج5، ص 312.
[7]. «بعضي از مردم گفتارشان در زندگي دنيا ماية اعجاب تو ميشود؛ (در ظاهر، اظهار محبت شديد ميكنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه ميگيرند. درحاليكه آنان، سختترين دشمنانند. (نشانة آنها اين است كه) هنگامي كه روي برميگردانند [و از نزد تو خارج ميشوند]، در راه فساد در زمين، كوشش ميكنند و زراعتها و چهارپايان و انسانها را نابود ميسازند؛ [با اينكه ميدانند] خدا فساد را دوست نميدارد». (بقره: 204 و 205)
[8]. شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص73.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1449
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
پاسخ:
الف) دلايل تولد امام مهدي (عج) مجموعهاي از روايات، بر ديده شدن امام زمان(( )(عج) دلالت ميكنند، به رغم اينكه امامان معصوم بر پنهان ماندن نام و منتشر نشدن خبر ولادت امام مهدي (عج) تأكيد و بدان سفارش ميكردند، دستگاه حاكم، از احاديث نبوي و اخبار اهلبيت: دريافته بود كه امام حسن عسكري (((((((((ع) فرزندي خواهد داشت؛ كسي كه زمين را از قسط و عدل پر ميكند و حكومتهاي ظالم را نابود ميگرداند.
همانگونه كه فرعون از تولّد حضرت موسي (ع) آگاه و مراقب زنان و قابلگان بود، «بنيعباس» هم در دوره «معتمد عباسي» اوضاع را ميپاييدند، اما به هر روي حضرت مهدي (عج) نيز همچون موسي (ع) دور از چشم جاسوسان به دنيا آمد و گروهي از شيعيان خالص، توفيق يافتند كه او را در كودكي ببينند. «ابوهاشم داود بن قاسم جعفري» از امام هادي (ع) چنين نقل ميكند: الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِي الْحَسَنُ ابْنِي، فَكَيْفَ لَكُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الْخَلَفِ؟ قُلْتُ: وَ لِمَ جَعَلَنِيَ اللهُ فِدَاكَ؟ قَالَ: لأَنَّكُمْ لا تَرَوْنَ شَخْصَهُ وَلا يَحِلُّ لَكُمْ ذِكْرُهُ بِاسْمِهِ قُلْتُ: فَكَيْفَ نَذْكُرُهُ؟ فَقَالَ: قُولُوا الْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّد (ص). جانشين من پس از من، فرزندم حسن است. شما چگونه باشيد در جانشين بعد از آن جانشين؟ عرض كردم. قربانت گردم، چرا؟ فرمود: شخص او را نبينيد و بردن نام او براي شما روا نباشد. عرض كردم: پس چگونه او را ذكر كنيم؟ فرمود: بگوييد حجت از آل محمد (ص). «شيخ طوسي» نقل نموده است: چهل مرد از شيعيان داراي وجاهت، در خانه امام حسن عسكري (ع) جمع شدند تا از حجت بعد از ايشان سؤال كنند. «عثمان بنسعيد عمروي» قيام كرد و گفت: «اي پسر رسول خدا (ص)! ميخواهم از شما راجع به چيزي سؤال كنم كه شما نسبت به آن، از من عالمتر هستي». امام (ع) به او فرمود: «اي عثمان! بنشين». عثمان، ناراحت شد و خواست كه خارج شود. امام فرمود: «هيچكس خارج نشود». پس هيچ كس از ما خارج نشد. پس از لحظاتي، امام عسكري (ع) عثمان را صدا كرد. عثمان، روي زانو ايستاد. امام فرمود: «آيا شما را خبر دهم كه براي چه آمدهايد؟» گفتند: «اي پسر رسول خدا! بله». امام فرمود: «آمدهايد تا از حجت بعد از من سؤال كنيد». گفتند: «آري». در اين حال، پسري كه مثل قرص ماه و شبيهترين مردم به ابيمحمد (ع) بود، وارد شد. امام حسن عسكري (ع) فرمود: «اين پسر، پس از من، امام شما و جانشين من بر شماست. از او اطاعت كنيد و بعد از من متفرق نشويد كه در دينتان هلاك ميشويد. آگاه باشيد كه بعد از اين روز، شما او را نميبينيد». ب) روشنبودن ولادت حضرت نزد شيعه اعتقاد به ولادت حضرت امام مهدي (عج)، انديشه مهدويت و پنهانبودن حضرت مهدي (عج) از ديدگان، نزد همه شيعيان امري روشن و بديهي است. از همين رو، فرقه ناووسيه، امام صادق (ع) را همان امام پنهان ميدانستند. اما پس از وفات ايشان، اين دعوي باطل شد. «واقفيه» نيز ادعا ميكردند كه امام موسي بنجعفر (ع) همان امام مهدي (عج) است. البته اين ادعاها هرچند باطل است، اين باور را استوارتر ميكند؛ زيرا چنين ادعاها بر بديهي بودن انديشه مهدويت نزد همه شيعيان، دلالت ميكنند و ازاينرو، مدعيان نسبتهاي نادرست به ديگر ائمه روا ميداشتند. «شيخ طوسي»، در «الغيبة» از شماري از وكيلان مذموم مانند «محمد بننصير نميري» و «احمد بنهلال كرخي» و «محمد بنعلي بن ابيالعزافر شلمغاني» و… نام ميبرد. او، از بيش از ده تن از مدعيان دروغين وكالت و سفارت از امام مهدي (عج) ياد ميكند كه شيعيان آنان را لعن كرده و از آنان دوري جستهاند. ج) سفيران و توقيعات وجود چهار سفير امام و صدور توقيعات از سوي آنان، موضوعي بسيار روشن و بديهي شمرده ميشود. كسي از زمان «علي بن الحسين» (پدر شيخ صدوق) و «مرحوم كليني» (دانشمند همعصر سُفرا) تاكنون، وجود آنان را انكار نكرده و هيچ شيعهاي در اين زمان در مقام و منزلتشان ترديد نداشته و به صداقت آنان بدگمان نشده است. سفيران امام مهدي (عج) ايناناند: يك «ابوعمرو عثمان بنسعيد»؛ او فروشنده روغن بود. شيعيان، نامهها و اموالشان را براي او ميفرستادند و او آنها را در ظرف پنهان ميكرد و براي امام ميفرستاد. او وكيل امام هادي (ع) و امام حسن عسكري (ع) و پس از آن دو بزرگوار، سفير امام مهدي (عج) بود. دو «محمد بن عثمان بنسعيد»؛ سه «حسين بنروح نوبختي»؛ چهار «علي بنمحمد سمري». اين سفيران توقيعات فراواني صادر كردند كه شماري از آنها در «كمالالدين» و «الغيبة» آمده است. مسئلة سفير بودن آنان و صدور توقيعاتشان دليل و گواه روشني بر مقوله مهدويّت و ولادت امام و پنهان بودن ايشان از ديدگان است. د) نظارت و مراقبت دستگاه خلافت بر پايه گزارشهاي كتابهاي تاريخي اماميه و ديگران، هنگامي كه معتمد عباسي شنيد فرزندي در خانه امام حسن عسكري (ع) زاده شده است، مأمورانش را بدانجا فرستاد و همه زنان خانه امام را دستگير و بازداشت كرد تا مادر او را بشناسد. البته، برخي از مورخان ميگويند اين ماجرا به راهنمايي جعفر، عموي امام مهدي (عج) صورت پذيرفت. بنابراين، نظارت و مراقبت دستگاه حاكم، نشانه روشن و آشكار ولادت آن حضرت (ع) شمرده ميشود. وگرنه انگيزهاي براي اين همه مراقبت و نظارت در كار نبوده است. ه ) اعتراف تاريخنگاران و تبارشناسان غير شيعي سخنان تاريخنگاران و تبارشناسان غير شيعي درباره ولادت امام مهدي (ع)، آشكارا از ولادت او خبر ميدهند: يك «ابنخلكان» ميگويد: «ابوالقاسم محمد بن حسن العسكري (ع)، امام دوازدهم است كه به «حجت» شهرت دارد و در روز جمعه، نيمه شعبان ۲۵۵ه. ق متولد شده است». دو «ذهبي» ميگويد: «شيعيان معتقدند كه پسر امام حسن عسكري (ع) ، يعني محمد بن الحسن، قائم و جانشين و حجّت است. ايشان، در ۲۵۸ه. ق و بنا به قولي، در ۲۵۶ه. ق متولد شده است». سه «ابنحجر هيتمي» نيز ميگويد: «امام حسن عسكري (ع)، غير از ابوالقاسم محمد الحجة، فرزندي بهجا نگذاشت و آنهنگام كه پدر بزرگوارش وفات يافت، او پنج سال داشت». چهار «خيرالدين زركلي» هم ميگويد: «در سامراء متولد شد و در پنج سالگي پدرش وفات كرد».
نسبشناسان زير تولد امام مهدي (عج) را تأييد كردهاند: يك «سهل بنعبدالله بن داوود بن سليمان بخاري» كه در عصر غيبت صغري ميزيسته است؛ دو «سيد عمري» نسّابه شهير قرن پنجم هجري قمري؛ سه «فخر رازي شافعي»، نسّابه قرن پنجم هجري قمري؛ چهار «مروزي ازورقاني» نسّابه قرن ششم هجري قمري؛ پنج «جمالالدين احمد» معروف به «ابنعنبه»؛ شش «ابوالحسن محمد حسيني يماني صنعاني زيدي» نسّابه قرن يازدهم هجري قمري؛ هفت «محمد امين سويدي»؛ هشت «محمد ويس حيدري سوري»؛ نُه «سيد محمد بنحسين بن عبدالله حسيني سمرقندي مدني»؛ ده «شريف انس كتبي حسني» نويسنده تعليقههاي كتاب «تحفة المطالب»؛
يازده ـ «سيد محمد بن احمد بن حميدالدين نجفي». [۱]
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
مهدویت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1511
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
پاسخ:
شناخت ولي امر و امام زمان از مهمترين تكاليف مؤمنان، پس از معرفت به خدا و رسول اوست. پيامبر گرامي اسلام (ص) درباره وجوب و اهميت معرفت امام ميفرمايد:
مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة.
كسي كه از دنيا برود، درحاليكه امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلي از دنيا رفته است.
دست يافتن به معرفت درباره چيزي، به معناي آشنايي با ويژگيهاي گوناگون آن است. خصلتها و ويژگيهاي شخصيتي و روحي و جايگاه والاي اولياي الهي را بايد شناخت تا بتوان به اندازهاي متناسب با فهم خود به آنان معرفت يافت.
دو چيز در معرفت امام واجب است: يكي شناخت شخصي امام به نام و نسب (شخصيت حقيقي) و ديگري شناخت شخصيت و صفات و ويژگيهاي او كه با آنها از ديگران ممتاز ميشود (شخصيت حقوقي).
البته مقصود از معرفت امام شناخت شكل ظاهري او نيست؛ يعني شناختن با ديدن متفاوت است. بسي موجودات كه انسان آنها را نميبيند اما ميشناسد. مانند ملائكه و ديگر مجردات ناديدني كه آدمي آنها را با دلايل عقلي و نقلي ميشناسد. پس شناخت امام پنهان از ديدهها امكانپذير است. بسي افرادي كه پيامبر (ص) و ائمه اطهار را با چشم خود ديدند و به شكل ظاهري آنان به خوبي نگريستند، اما كافر و گمراه شدند؛ چنانكه بسياري بودند و هستند كه به ديدار پيامبر اسلام (ص) و ائمه توفيق نيافتند و آن حضرت را از نزديك نديدند، اما از مؤمنان واقعي شمرده ميشدند و در شناخت و معرفت به رسول خدا و ائمه از ديگران بهتر بودند. نمونه اين معرفت را ميتوان در اويس قَرَني ديد. وي در ميان مسلمانان (عامه و خاصه) به ايمان و تقوا زبانزد بود و كسي دربارهاش اختلافي نداشت.
«اويس» در «يمن» به سر ميبرد و شترباني ميكرد و به كارهاي مادر پيرش ميرسيد، اما سخت به ديدار پيامبر (ص) مشتاق شد و از مادرش اجازه خواست تا به حجاز آيد و آن حضرت را ببيند. مادر اجازه داد، اما گفت: «اگر پيغمبر را در مدينه نديدي، بيش از نيم روز در آنجا نمان».
اويس آن راه دراز را پيمود و به مدينه و به خانه پيامبر (ص) رفت، اما آن روز حضرت در مدينه نبود. وي به حضرت سلام رساند و عذر خود را گفت و بازگشت. هنگاميكه پيغمبر در رسيد، چنين پرسيد: «كسي به خانه ما آمده است؟» گفتند: «آري، شترباني از يمن به نام اويس آمد». فرمود: «آري اين نور اويس است كه آن را در خانه ما به هديه گذاشته است».
بنابراين، مقصود از معرفت امام، شناخت جايگاه و مقام و اعتقاد به امامت و ولايت الهي وي است، نه ديدن او.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص ۱۰۰
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
مهدویت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1473
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
پاسخ:
بر پايه برخي از آيات، دين يهود و نصارا تا قيامت استمرار خواهد داشت:
{وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ} (مائده: ۱۴)
و از كساني كه ميگفتند: ما نصراني [و ياور مسيح] هستيم [نيز] پيمان گرفتيم. ولي آنها بخش مهمي از آنچه را به آنان تذكر داده شده بود، به دست فراموشي سپردند. از اينرو در ميان آنها تا روز قيامت [و پايان دنيا] دشمني و كينه افكنديم.
{إِذْ قالَ اللهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ… وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ} (آل عمران: ۵۵)
[به ياد آوريد] هنگامي را كه خدا فرمود: اي عيسي! من تو را برميگيرم… و كساني را كه از تو پيروي كردند، تا روز رستاخيز، برتر از كساني كه كافر شدند، قرار ميدهم.
{وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ… وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ…} (مائده: ۶۴)
يهود گفتند: «دست خدا بسته است» … و ما در ميان آنها تا روز قيامت عداوت و دشمني افكنديم….
اين آيات به استمرار دشمني و كينهتوزي ميان يهود و نصارا تا قيامت اشاره ميكنند و ازاينرو، دين يهود و نصارا تا آن هنگام پابرجا خواهند ماند. برخي از روايات نيز چنين درونمايهاي دارند:
عن ابي بصير عن ابي عبدالله (ع) … قُلتُ: فَما يَكونُ مِنْ اَهلِ الذّمّةِ عِندَه؟ قالَ: يُسالِمُهم كَما سالَمَهُم رَسولُ الله (ص) وَ يُؤَدُّونَ الجِزيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُم صاغرون…
ابوبصير گويد: «به امام صادق (ع) عرض كردم صاحب امر (مهدي (عج) ) با اهل ذمه (يهود و نصارا) چه ميكند؟ » فرمود: «مانند پيامبر اكرم (ص) با آنان مصالحه ميكند و آنها با ذلت و خواري جزيه ميدهند».
البته احاديثي هم وجود دارد كه بر اين نكته دلالت ميكند: «ديني جز دين محمد (ص) نميماند»:
الف) «عبدالله بن بكير» از امام موسي بن جعفر (ع) روايت ميكند كه از آن حضرت درباره تفسير آيه {وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ} پرسيدم. او فرمود:
آيه مذكور در شأن حضرت قائم نازل شده است. وقتي آن حضرت ظاهر شد، دين اسلام را بر يهود و نصارا و صابئين و كفار شرق و غرب عرضه ميدارد. پس هركس با ميل و اختيار اسلام بياورد، به نماز و زكات و ساير واجبات امرش ميكند و هركس از قبول اسلام امتناع ورزد، گردنش را ميزند تا اينكه در شرق و غرب زمين جز موحد و خداپرست كسي باقي نماند و….
ب) «جابر» نيز از امام باقر (ع) چنين نقل ميكند: «… خدا شرق و غرب جهان را براي صاحب امر مفتوح ميكند [و او] آنقدر جنگ ميكند تا اينكه جز دين محمد ديني باقي نماند».
ج) همچنين امام باقر (ع) در تفسير آيه شريفه {لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ} فرموده است: «يَكُونُ أَنْ لايَبقَى اَحدٌ إِلّا اَقرَّ بِمُحَمَّدٍ»؛ «طوري ميشود كه احدي باقي نميماند، مگر اينكه به محمد ايمان بياورد».
از اين آيات و روايات به دست ميآيد:
يك مقصود از ماندگاري زندگاني يهود و نصارا تا روز قيامت، ماندن آنان تا دوره «آخرالزمان» است كه به دليل نزديكي ظهور امام زمان (عج) و برپايي قيامت با يك تعبير از آنها ياد كردهاند؛ چنانكه بسياري از نشانههاي آخرالزمان با علايم برپايي قيامت يكسان است.
بنابراين، يهود و نصارا تا آن دوران خواهند ماند، اما با ظهور امام زمان (عج) و اقتداي حضرت مسيح به ايشان، پيروان حقطلب اديان با حق آشنا ميشوند و زير پرچم امام زمان (عج) گرد ميآيند و حقستيزان از ميان خواهند رفت.
دو يهود و نصارا در دوران حكومت حضرت مهدي (عج) خواهند بود و از عقايد شركآلود خود مانند تثليث دست برخواهند داشت و در حمايت حكومت اسلامي مهدوي خواهند زيست. اما دين جهاني اسلام بر همه دينها پيروز خواهد شد.
بنابراين، حضرت مهدي (عج) نه با همه يهوديان و مسيحيان از در صلح درميآيد و نه با همه عربها ميجنگد، بلكه حكومتي جهاني بر پايه عدل و قسط برپا ميكند و اسلام واقعي پيامبر اكرم (ص) را زنده ميكند. گروهي از پاكسرشتان يهود و نصارا در اين هنگام به وي ايمان ميآورند و گروهي از عربهاي بهظاهر مسلمان با او مخالفت ميورزند و حضرت با گروه نخست از در صلح درميآيد و با شمشير در برابر گروه دوم ميايستد.
مراجعه شود: شكست اوهام، ۱۰۵.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
مهدویت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1448
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
آيا امامان شيعه خليفه ي پيامبرند؟ و حال آنكه جز دو نفرشان بر مردم حكومت نكردند؟
"در اين سوال سلب قدرت سياسي از اهل بيت پيامبر (ص) را دليل بر خليفه نبودن آنان گرفته مي گويند از بين دوازده امام شيعه فقط علي (ع) و حسن (ع) به مدت كوتاه بر مردم حكومت كرده اند پس چگونه است كه شما آنان را خلفاء پيامبر (ص) مي ناميد؟"
پاسخ:
براي پاسخ به اين پرسش توجه به مسئوليت ها و اختيارات رسول خدا (ص) لازم است تا معلوم گردد كه خليفه او چه وظايفي بر عهده دارد و آيا امامان شيعه آن وظايف را انجام داده اند يا نه ؟
بنا به تصريح آيات قرآن پيامبر اكرم (ص) چندين مسووليت از جانب خدا داشت كه حاكميت سياسي بر مردم فقط يكي از وظايف رسول خدا (ص ) بود:
اولآنكه: وي مامور به دريافت و ابلاغ وحي الهي بود:
« اى پيامبر! آنچه را از سوى پروردگارت به تو نازل شده است اعلام كن»(مائده ۶۷)
دوم: تفسير وتبيين وحي:
«و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى، شايد انديشه كنند».(نحل ۴۴)
سوم وچهارم: تعليم مردم همراه تزكيه :
خداوند مي فرمايد:«او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند، و آنها را پاكيزه كند، و كتاب و حكمت بياموزد، هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند».(جمعه ۴)
پنجم: حكومت:
خداوند مي فرمايد :«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را»(نساء ۵۹)
وهمچنين مي فرمايد: "پيامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها اولى است" (النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(احزاب ۶).
ششم:قضاوت
خداوند فرمود:« ما اين كتاب را به حق بر تو فرستاديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كنى و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى». ۱۰۵ (نساء)
از اين مسووليتهافقط نبوت كه همان دريافت و ابلاغ وحي از جانب خداست به تصريح خداوند پايان يافته است:
« محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود، ولى رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است»( احزاب ۴۰) )
اما وظايف ديگر همچنان باقي است. از اين رو به عقيده ي شيعه خليفه و جانشين پيامبر (ص) كسي است كه بتواند بقيه وظايف رسول خدا را به خوبي انجام داده و مردم را همه جانبه به سوي خدا رهنمون شود وچنين كساني جز همانان كه رسول خدا (ص) معرفي نموده نمي توانند باشد. همان كساني كه رسول خدا (ص) بر اساس روايت مشهور خليفتين آنان را يكي از دو خليفه خود معرفي نموده است همچنان كه احمد بن حنبل پيشواي مذهب حنبلي در كتابش از رسول خدا (ص) روايت نمود كه فرمود:
»همانا دو خليفه در ميان شما ميگذارم كتاب خداي عزوجل كه ريسمان محكم آويزان بين زمين و آسمان است و عترتم، اهل بيتم و آن دو از يكديگر جدايي ناپذيرند تا اينكه هر دو بر سر حوض كوثر بر من درآيند».[۱ ]
از جانب ديگر در روايت متواتر ومورد قبول در نزد همه ي فرق اسلامي تعداد آنان رادوازده نفر معرفي نموده است كه محدثان ومورخان ومفسران در كتابها ي خود آورده اند.
مسلم در صحيح خود و احمد حنبل در مسندش و ديگر نويسندگان كتاب هاي حديثي در كتابهاي خود تعداد خلفا را دوازده نفر آوردهاند.
آنان از جابر بن سمره نقل كرده اند كه رسول خدا (ص) فرمود:
لا يزال هذا الدين عزيزاً مَنيعاً الي اثني عشر خليفة.[۲ ]
«اين دين همواره عزيز و والاست تا دوازده خليفه (در ميان شماست) »
و در روايتي ديگر حضرت فرمود:
لا يزال الدين قائماً حتي تقوم الساعة او يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلهم من قريش.[۳ ]
«دين همواره استوار است تا قيامت برپا شود يا دوازده خليفه كه همگي از قريش هستند بر شما حاكم باشند».
اين روايات از روايتهاي معتبر و خدشه ناپذير در نزد اهل سنت است كه در آن به صراحت خلفاي جانشين پيامبر (ص) را دوازده نفر ميداند.
اما دليل بر تطبيق اين روايات بر اهل بيت توسط پيامبر (ص):
ابن كثير دمشقي در تاريخ خود از زيد بن ارقم نقل ميكند كه:
«هنگامي كه رسول خدا (ص) از حجة الوداع باز ميگشت در غدير خم فرود آمد و دستور داد تا زير درختان را تميز كردند سپس به سخنراني پرداخت و فرمود: همانا من دعوت شدم و اجابت نمودم (مرگم نزديك است).
همانا دو چيز گرانبها بين شما به جاي گذاردم كه هر يك از ديگري بزرگتر است كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم، پس نيك بنگريد چگونه از جانبم درباره آن دو برخورد ميكنيد.
آن دو از همديگر هرگز جدا نميگردند تا بر سر حوض (كوثر) بر من وارد گردند سپس فرمود: همانا خدا مولاي من است و من ولي و سرپرست همه مؤمنان ميباشم.آنگاه دو دست علي (ع) را گرفت فرمود:
كسي كه من ولي و سرپرست اويم اين (علي) ولي و سرپرست اوست بار پروردگار را دوست بدار كسي را كه او را دوست بدارد و دشمني بدار كسي كه او را دشمن بدارد را وي (ابوالطفيل) ميگويد از زيد پرسيدم آيا تو خودت از رسول خدا (ص) شنيدي؟ گفت: در بيابان كسي نبود جز اينكه آن را با چشمش ديد و با گوشش شنيد».
ابن كثير پس از نقل اين روايت ميگويد:
"اين روايت را بدين صورت تنها نسائي (در سنن خود) ذكر نموده شيخ ما ابو عبدالله (شمس الدين محمد) ذهبي ميگويد اين روايت صحيح است".[۴ ]
با توجه به سخن ذهبي كه از بزرگان علم حديث و رجال اهل سنت است و حديث فوق را صحيح ميداند و ابن كثير دمشقي كه بدون نقد آن را نقل نموده است شك و شبههاي در صحت اين روايت باقي نميماند.
بنا بر اين مي بينيم كه رسول خدا از طرفي مي فرمايد : خلفاي من دوازده نفرند. از جانب ديگر اهل بيت خود را يكي از دو خليفه خود مي نامد و در روز غدير وقتي علي را به خلافت معرفي مي كند ومي فرمايد : من كنت مولاه فهذا علي مو لاه باز حديث ثقلين را ياد آور مي شود تا بنماياند كه علي (ع) يكي از دوازده خليفه اي است كه او بشارتش را داده است تا يكي از مصاديق خلفاي اثنا عشر را به مردم معرفي نمايد. بنابر اين اولين آن ها امير المو منين علي (ع) و آخرين آنها حضرت مهدي (عج) است همان طور كه ابن كثير دمشقي به آن اعتراف نموده ودر تفسير آيه ي وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا...؛ و از آنها دوازده رهبر و سرپرست برانگيختيم (مائده۱۲ )مي گويد:
امام احمد بن حنبل از مسروق نقل مي كند ما در نزد عبدالله بن مسعود قرآن مي آموختيم كه مردي از وي پرسيد : آيا از رسول خدا (ص) پرسيديد كه اين امت صاحب چند خليفه است؟
ابن مسعود پاسخ داد : از زماني كه وارد عراق شده ام پيش از تو كسي چنين پرسشي را از من ننمود ، آري از آن حضرت پرسيديم فرمود : به تعداد نقباء بني اسرائيل مي باشند.
ابن كثير پس از آوردن اين حديث به روايت مسلم اشاره نموده آنگاه مي گويد: از همين خلفاي دوازده گانه است همان مهدي كه همنام پيامبر (ص) است وكنيه اش كنيه رسول خدا (ص) است و جهان را همچنان كه پر از ظلم وستم شده از عدل و داد پر مي كند و در تورات نيز به حضرت اسماعيل بشارت داده شد كه خداوند از پشت وي دوازده بزرگ را بر مي انگيزاند وآنان همين دوازده نفري هستند كه درروايت ابن مسعودو جابر بن سمره ياد شدند. [۵]
همان خلفائي كه رسول خدا (ص) درباره ي آنان فرمود: لا يزال هذا الدين عزيزاً مَنيعاً الي اثني عشر خليفة[۶ ]اين دين همواره عزيز و والاست تا دوازده خليفه (در ميان شماست)
ما مي گوييم اينان همان كساني هستندكه رسول خدا (ص) آنان را معرفي نموده وبرخي از عالمان اهل سنت همچون ابن صباغ مالكي و سبط ابن جوزي و .. .در كتاب هاي خودبه معرفي آنان پرداخته اند.همچنان كه حمويني [۷]در فرايد السمطين با سند معتبر از ابن عباس نقل مي كند كه : مردي يهودي به نام نعثل نزد پيامبر (ص) آمد واز چيز هاي مختلفي پرسش نمود يكي از پرسش ها اين بود : هر پيامبري را وصيي است و پيامبر ما موسي وصي خود را يوشع بن نون قرار داد وصي تو كيست؟
فرمود :ولي و خليفه ي پس ا ز من علي بن ابي طالب و پس از او دو سبط من حسن و حسين و نه تن از نسل حسينند .
يهودي گفت: نام آنها را برايم بگو.
فرمود : وقتي حسين (ع) درگذشت فرزندش علي و پس از علي پسرش محمد و پس از او فرزندش جعفر و پس از جعفر فرزندش موسي و پس از او علي و پس از علي فرزندش محمد و پس از او پسرش علي و پس از او پسرش حسن و سپس حجه ابن الحسن است كه اين دوازده امام به عدد نقباء بني اسرائيل اند[ ۸ ].
بر اين اساس عقيده ي شيعه تنها عقيده اي است كه مبتني بر سخن رسول خدا (ص) در باره خلفاي دوازده گانه است.
علاوه بر اين اعترافات بزرگان اهل سنت در باره جلالت قدر امامان شيعه خود بهترين شاهد صدق بر شايستگي آنان بر خلافت وجانشيني پيامبر (ص) در جميع شؤون است كه در اينجا فقط به آنچه شمس الدين ذهبي شافعي از معاصران ابن كثير در اين باره گفته اكتفاء مي شود: وي در هنگام بيان شرح حال حضرت مهدي (عج) ميگويد:
منتظر شريف ابو القاسم محمد بن حسن عسكري فرزند علي هادي ...حاتم دوازده سروري كه اماميه مدعي عصمت آنان است ...
اما مولاي ما امام علي از خلفاي راشدين و از كساني است كه شهادت به بهشتي بودنش داده شده است او ر ا خيلي دوست داريم ...
و دو فرزندش حسن و حسين دو سبط رسو ل خدا (ص) و دو سرور جوانان بهشت اند كه اگر به خلافت مي رسيدند شايسته ي آن بودند
و زين العابدين ارجمند و بلند مرتبه و از بزرگ عالمان عامل كه شايستگي امامت را داشت.
وهمچنين پسرش ابو جعفر باقر، سيد، امام، فقيه بوده وشايستگي خلافت را داشت.
وهمچنين پسرش جعفر صادق بلند مرتبه از پيشوايان علم ودانش كه براي خلافت از ابو جعفر منصور شايسته تر بود . و فرزندش موسي (كاظم) بلند مرتبه داراي علومي نيكو كه براي خلافت از هارون شايسته تر بود .
و پسرش علي بن موسي نيز بلند مرتبه و داراي علم و بيان و موقعيت بي نظير در پيش مردم بود.
و پسرش جواد از سروران قومش بود ... و همچنين فرزندش ملقب به هادي شريف و بزرگوار بود .و همچنين است پسر او حسن بن علي عسكري كه رحمت خدا بر همه ي آنان باد .[۹ ]
با توجه به آنچه گفته شد وقتي رسول خدا (ص) به صراحت در حديث متواتر خليفتين و ثقلين مورد قبول ابن كثير وسايرعالمان اهل سنت، اهل بيت خود را يكي از دو خليفه ي ماندگار پس از خود معرفي مي كند و در اين روايت تعداد آنان را دوازده نفر مي داند و از طرفي اين دوازده نفر به اعتراف اعلام اهل سنت همچون ذهبي از شايستگان براي خلافت بوده اند ديگر جاي اين اشكال باقي نمي ماند كه چون آنان حاكم نشدند پس آنان خليفه ي رسول خدا نيستند بلكه اين اشكال به خود امت بر ميگردد كه چرا با آنكه شايستگاني از اهل بيت براي حكومت وجود داشت آنان را رها نموده وبه سراغ ديگران رفتيد . از اين رو اعراض مردم از آنان موجب از دست دادن شايستگي آنان براي خلافت نمي شود و همچنين محروم شدن آنان از بخشي از حقوق خود يعني حاكميت سياسي سبب نشد كه آنان ساير مسوليت هاي خويش را انجام ندهند بلكه آنان درساير شوون خلافت و جانشيني عمل نمودند وكسي توان برابري با آنان را در صحنه هاي علم وعمل نداشت و همه بزرگان اسلام در تمامي مذاهب در همه ي علوم ومعارف دين وامدار علوم آنانند [۱۰].آري اينان خلفاي رسول خدايند همانان كه رسول خدا (ص) نشناختن آنان را مرگ جاهليت برشمرده و فرموده است: " كسي كه از جماعت مسلمانان به اندازه ي يك وجب دور شود طوق اسلام را از گردنش بيرون ساخته است مگر آنكه بازگردد و كسي كه بميرد و امامي براي مسلمانان نشناسد به مرگ جاهليت مرده است ". [۱۱ ]
نه آنچه كه ابن حجر عسقلاني مي گويد و آنان را چهار نفر از خلفاي راشدين و حسن بن علي و معاويه و يزيد بن معاويه و عبد الله بن زبير و عبد الملك بن مروان و وليد بن عبدالملك و سليمان بن عبدالملك و عمربن عبد العزيز [۱۲ ].مي داند.
*******************
[۱]. مسند احمد، ج۵، ص۱۸۲؛ مجمع الزوائد ج۱ص ۱۷۰. سليمان بن احمد طبراني، معجم الكبير ج۵ص. ۱۵۳، قاهره، مكتبه ابن تيميه، دوم.
[۲]. صحيح مسلم، كتاب الاماره باب الناس تبع لقريش ص۹۲۶ ح۴۶۰۳؛ سجستاني، سليمان بن اشعث، سنن ابوداود، كتاب المهدي، باب اول، ص۷۹۶، ، ح۴۲۸۰، بيروت، دارالفكر، اول، تصحيح جميل العطار. ۱۴۲۵. ، مسند احمد حنبل، ج ۵، ص ۸۷، ۸۶، ۸۸؛ ۸۹، ۹۰و…، المستدرك ج۳ص۶۱۷و… آمده است.
[۳]. مسند احمد ج۵ص۸۹صحيح مسلم همان ح۶۴۰۴. سنن ابي داود همان.
[۴]. ابن كثير، اسماعيل، البداية و النهاية، ج ۵، ص ۲۲۸.
[۵]- تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج۳، ص: ۵۹ و ج۶، ص: ۷۲
[۶]. صحيح مسلم، كتاب الاماره، باب الناس تبع لقريش ص۹۲۶، ح۴۶۰۳؛ مسند احمد حنبل، ج ۵، ص ۸۶؛ ، . سنن ابي داود، كتاب المهدي، باب اول، ص۷۹۶، ح۴۲۸۰.
[۷]- كه ذهبي در باره اش ميگويد: امام، محدث، اوحد كامل فخرالاسلام صدر الدين ابراهيم بن محمد حمويه خراساني كه خيلي به روايات توجه داشته وبه كسب اجزاء آن ميپرداخت قرائتي نيكو داشت و خوش منظر وبا هيبت وديندار و صالح واز مشايخ صو فيه بود. تذكره الحفاظ ج۴ ص۱۵۰۶
[ ۸]- ابراهيم بن محمد حمويه جويني، خراساني فرائد السمطين ج۲ ص۱۳۳ح۴۳۱، بيروت، موسسه محمودي، اول.
[۹]- سيراعلام النبلاء ج۱۳ ص۱۲۰-۱۱۹
[۱۰]- علامه حسن بن يوسف حلي، نهج الحق وكشف الصدق ص۲۳۷قم، هجرت، اول ۱۴۰۷.
[۱۱ ]. حاكم نيشابوري، المستدرك، ج۱، ص۷۷؛ سيوطي الدر المنثور، ج۲، ص۶۱. هيثمي مجمع الزوائد ج۵ ص۲۲۵،
[۱۲ ]- فتح الباري ج۱۳ ص۱۸۲.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
امامت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1656
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
نبوت پيامبران با معجزه شناخته ميشود، معجزه امامان شيعه چيست؟
پاسخ:
نبوت پيامبران به يكي از سه طريق شناخته ميشود كه يكي از آنها معجزه است. اينك هر سه طريق را اجمالاً يادآور ميشويم:
1. معجزه يعني كاري كه از حدود توانايي بشر، بيرون باشد و استادان فن، تصديق كنند كه اين كار كار بشري نيست، بلكه كاري الهي است.
هنگامي كه موسي(ع) با معجزه شاخص خود، به ميدان آمد، همه ساحران تصديق كردند كه اين كار، از حدود توانايي بشر بيرون است، چنانكه ميفرمايد:{فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً}؛ «ساحران همگي به سجده افتادند». (طه: 70)
2. تنصيص پيامبر پيشين بر نبوت پيامبر پسين و اين همان راهي است كه در مورد پيامبر اسلام (ص) نيز تحقق پذيرفته است. چنانكه ميفرمايد:
{وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَـشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ} (صف: 6)
و هنگامي را كه عيسي بن مريم گفت: «اي بنياسرائيل! من فرستاده خدا بهسوي شما هستم درحاليكه تصديقكننده توراتي ميباشم كه قبل از من فرستاده شده، و بشارتدهنده به رسولي كه بعد از من ميآيد و نام او احمد است!» هنگامي كه او با معجزات و دلايل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «اين سحري آشكار است»!
در اين آيه نبوت پيامبر گرامي (ص) به وسيله تنصيص پيامبر پيشين معرفي شده است.
3. جمع قرائن و شواهد درباره زندگي مدّعي نبوت مانند نظر درباره افرادي كه تربيت كرده و آثاري كه در زندگي از خود به يادگار نهاده است، اين راه علمي را ما درباره نبوّت جهاني پيامبر(ص) طي كردهايم و قيصر روم نيز وقتي نامه دعوت پيامبر را دريافت كرد در اين باره به كاوشهايي پرداخت و از ابوسفيان پرسشهايي نموده كه ابن هشام آنها را نقل كرده و او از مجموع اطلاعات دريافتي، به راستگويي رسول خدا (ص) پي برد.
با توجه به اين طرق سهگانه، در پاسخ اين سؤال ميگوييم:
امام هرگز داراي معجزه نيست؛ زيرا معجزه از ويژگيهاي پيامبر است و اگر كار خارق العادهاي انجام دهد، آن را كرامت مينامند؛ چنانكه كارهاي حضرت مريم نيز كرامت بود، قرآن نقل ميكند:
{كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ} (آلعمران: 37)
هر زمان زكريا وارد محراب او ميشد، غذاي مخصوصي در آنجا ميديد، از او پرسيد: «اي مريم! اين را از كجا آوردهاي؟!» گفت: «اين از سوي خداست. خداوند به هركس بخواهد، بيحساب روزي ميدهد».
فراهم شدن روزي در برابر سجاده مريم يكي از كرامتهاي اوست. ولي او هرگز پيامبر نبوده و اين كار نيز معجزه ناميده نميشود.
روي اين اساس، امامت امامان ما از دو راه شناخته ميشود: يكي تنصيص پيامبر و تنصيص امام پيشين، يكي هم از جمع قرائن و شواهد.
بهعنوان نمونه، پس از درگذشت امام صادق (ع) به خاطر اختناق، شيعيان در شناخت امام، جز طايفه خاصي كه از نص آگاه بودند، بقيه دچار دودستگي شدند. امّا سؤالات قميها و پاسخهاي امام كاظم (ع) و دانشهاي سرشار او گواهي داد كه او امام است.
مراجعه شود: جدال احسن ص 197.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
امامت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1677
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
مـيگـوينـد: شيعيـان احـاديث امـامـان خـود را همسـان بـا احـاديث پيـامبـر (ص) ميداننـد. وقتـي كـه حـديث را از امـام صـادق يا امـام بـاقر (ع) نقل ميكنند بقيه سند را ذكر نميكنند. آيا اين بدان معني نيست كه وحي بر آنها نازل ميشود؟
پاسخ:
پيامبر گرامي (ص) به هنگام رحلت دو حجت در ميان مردم نهاد. يكي قرآن و ديگري عترت. از اينكه عترت در كنار قرآن قرار گرفته است ميتوان گفت كه آنان نيز بسان كتاب خدا معصومند و آگاهي آنان از معارف و احكام مربوط به تعليم الهي است و هرگز از ديگران اخذ نكردهاند و اين نوع آموزش غيبي بدون داشتن مقام نبوت چيز جديدي نيست. قرآن فردي را معرفي ميكند درحاليكه او پيامبر نبوده آموزشهاي غيبي داشته است. خدا درباره فردي كه بنا شد موسي (ع) با او ملاقات كند و از او آموزش بگيرد چنين ميفرمايد:
{فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً} (كهف: ۶۵)
بنـدهاي از بنـدگـان مـا را يـافت كـه مـا از پيش خـود، نعمتـي داده بـوديـم و دانشـي از نـزد خـود به او آموختـه بـوديـم.
چون موسي(ع) از واقعيت اين مرد آگاه بود هنگامي كه به او رسيد چنين گفت:
{هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً} (كهف: ۶۶)
اجازه ميدهي با تو همراهي كنم، تا از آن رشد و آگاهي كه خدا به تو داده، مرا نيز بياموزي؟
از ايـن بيـان ميتـوان مسئله علـم و دانش امـامـان را دريـافت. آنـان بـه امـر الهـي، بـراي تكميـل دين، آموزشهاي غيبي داشتهاند و نزد كسي درس نخواندهاند و پيش استادي زانو نزدهاند، با اين همه، پاسخگوي كليه نيازهاي امت بودهاند.
از آنجا كه آگاهي آنان از جهان غيب بود، خود امامان شيعه آشكارا ميگويند كه احاديث ما همان احاديث رسول خداست. امام صادق (ع) ميفرمايد: حديث من، حديث پدرم امام باقر (ع) و حديث او حديث پدرش سيدالساجدين (ع) و حديث او حديث پدرش حسين بن علي (ع) و حديث او حديث اميرمؤمنان (ع) و حديث وي حديث رسول خداست و لذا وقتي سند به يكي از اين امامان ميرسد، ذكر بقيه امامان لازم نيست.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
امامت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1667
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
پاسخ:
امام در لغت به معناى پيشواى مردم «الامام هو المتقدم بالناس» مىباشد. به همين دليل، امام جماعت يا امام جمعه به كسى اطلاق مىشود كه پيشواى مردم در نماز باشد. بقيه مذاهب چهارگانه اهل سنت نيز پيشوايان چهارگانه خود (امام ابوحنيفه، امام مالك، امام شافعى و امام احمد حنبل) را از آن جهت امام مىنامند كه آنها با اجتهاد و ابتكار خود، حلال و حرام را معين مىكردهاند.
در مذهب شيعه هم علما و فقهايى وجود دارند كه در دوران غيبت امام دوازدهم، حضرتوليعصر- عجلاللَّه تعالى فرج الشريف- بر اساس موازين چهارگانه «كتاب، سنت، عقل و اجماع» فتوا مىدهند و حلال و حرام را بر مردم معلوم مىكنند. ولى شيعيان بدان جهت آنها را امام نمىدانند، زيرا امامت به معناى خلافت و ولايت و بصورت مطلق براى هر زمان و هر مكان توسط پيامبر و به امر الهى مختص به اوصياى دوازده گانه عترت طاهره مىباشد. [۱]بعد از قرن پنجم و به دستور پادشاه وقت، علماى اهل سنت، باب اجتهاد را مسدود نمودند. آنها آراى علما و فقها را جمع و منحصر به همان چهار فقيه فوق الذكر بنام امام كردند؛ يعنى فقط آن چهار نفر را به رسميت شمردند. از آن زمان تاكنون مذاهب چهارگانه رايج شده است و مردم نيز مجبور به تبعيت يكى از آنها شدهاند.
آيا اين چهار نفر داراى ويژگىهاى بارز و منحصر به فردى هستند؟ برترىهاى هر كدام بر ديگرى چيست كه امت اسلام بايد بعد از قرنها به اين چهار نفر رجوع كند؟ آيا اين احتمال وجود ندارد كه در آينده مجتهدى تربيت شود و ظهور كند كه از نظر علم و تقوا، به مراتب بالاتر از آن چهار نفر باشد؟ در اين صورت آيا هنوز مردم بايد پيرو همان چهار نفر باشند؟ چهار نفرى كه نه خود از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله بودهاند، نه او را ملاقات كردهاند و بعد ازمدتى مذهبى را ارائه كردهاند.
به همين دليل است كه ما معتقد به جمود فكرى در بين جامعه مسلمين (اهل سنت) هستيم، زيرا راه تعالى و ترقى و بحث مسائل روز و جديد بسته شده است. در صورتى كه يكى از ويژگىهاى دين اسلام، حفظ اصول و ارزشهاى مذهبى و همراهى با قافله تمدن، در طول پيشرفت زمان است. اين يكى از دلايلى است كه از نظر شيعه، تقليد ابتدايي بر ميت جايز نيست و همواره بايد از يك مجتهد زنده تقليد نمود. لذا در فقه شيعه باب اجتهاد باز است و علماى شيعه بر اساس روايات پيامبر و اهلبيت پيامبر با در نظر گرفتن كليه مقتضيات زمان و مكان اجتهاد مىكنند و فتواى مناسب با آن مىدهند.
جالبتر اينكه، بسيارى از مذهب ديگر اسلامى كه خود همچنان پيرو شخص مُرده اي در ده قرن پيش مىباشند و پيروى مسلمانان را منحصر به يكى از مذاهب اربعه مىدانند، شيعيان را مرده پرست، رافضى و مشرك مىخوانند. در صورتىكه هيچ نص صريحى در باره اين چهار نفر وجود ندارد، ولى امام و امامت شيعه، نص صريح پيغمبر (ص) بوده كه از بيان مجدد آن خوددارى مىشود.
از طرف ديگر لفظ امام را بارها پيامبر براى اميرالمؤمنين بكار بردند:
انس بن مالك مىگويد پيامبر فرمود: اولين كسى كه از اين در وارد مىشود او امام متقين است و سيد و سرور مسلمانان و خاتم اوصياء يعسوب مؤمنان و كشاننده روسفيدان به بهشت است. [۲]
حاكم و بخارى و مسلم در صحيح روايت مىكنند پيامبر(ص) فرمود: سه چيز درباره على به من وحى شد، سرور سيد مسلمانان و امام متقين و رهبر روسفيدان بسوى بهشت.
مراجعه شود: پاسخ به شبهات در شبهاى پيشاور، ص: ۷۲
[۱]. اما در محدوده زمان، مكان و شرايط خاصى امام بصورت اصطلاحى و به صورت مقيد داريم. مانند امام جماعت، امام جمعه يا امام در محدوده زمانى خاص مانند امام خمينى- كه رهبرى سياسى و مذهبى دارند كه اينها همه از علما هستند و هرگز جزو ائمه اصطلاحى بشمار نمىروند. ضمناً بايد دانست كه ائمه شيعه را خداوند معين فرموده و از طريق پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مردم معرفى كرده و آنها بر طبق ادلهاى كه در جاى خود آمده معصوم از خطا و گناه هستند و علم آنها علم افاضى و اشراقى و لدنى است. ولى ائمه ساير مذاهب بين علماى زيادى كه با نام امام خوانده مىشوند، انتخاب شدهاند كه اولًا ربطى به عالم غيب ندارند، ثانياً علم آنها نيز بر اساس اجتهاد و تأويل خود آنهاست، ثالثاً نه خود آنها بلكه ديگران آنها را معصوم از خطا و گناه نمىدانند.
[۲]. حلية الأولياء- كفاية الطالب ...
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
امامت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1765
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
ميگويند: اين سخن كه «پيامبر برگزيده از ميان مخلوقات خدا بوده و به اذن خدا عالم به غيب بوده است»، اشتباه است زيرا پيامبر در قرآن ميگويد: {إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي إِلَيَّ…}؛ «همانا من آدمي هستم همچون شما كه به من وحي ميشود…». (كهف: ۱۱۰؛ فصلت: ۶)
بدين جهت، آگاهي از غيب اختصاص به خدا دارد.
پاسخ:
بعضي نتوانستهاند «علم غيب مختص به خدا» را از «علم غيب غير مختص به او» جدا سازند و لذا مغالطه نموده و همه را دربست از آن خدا دانستهاند. درحاليكه اگر به قرآن مراجعه ميكردند و اهل فهم و انصاف بودند اينگونه سخن نميگفتند. توضيح اينكه: علم غيب بر دو نوع است:
۱. علم غيب ذاتي و نامحدود
آگاهي از غيب به صورت «علم ذاتي» و نه اكتسابي آن هم نامحدود نه محدود ازآن خداست و هيچ موجودي با او در اين صفت شريك نيست. نه تنها آگاهي از غيب به اين معنا از آن خداست، حتي آگاهي از شهادت و غير غيب نيز به صورت ذاتي و نامحدود از آن خداست. چنانكه در قرآن بهطور مكرر ميفرمايد: {عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ}. بنابراين آياتي كه علم غيب را از آن خدا ميداند و از غير خدا سلب ميكند، مقصود علم غيب ذاتي نامحدود است مانند:
{قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ} (نمل: ۶۵)
بگو كسي در آسمانها و زمين جز خدا از غيب آگاه نيست و نميدانند كه چه زماني برانگيخته خواهند شد.
و يا در آيه ديگر از زبان پيامبر (ص) نقل ميكند:
{وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ} (اعراف: ۱۸۸)
بگو اگر غيب ميدانستم خيرات و نعمتهاي فراواني را به دست ميآوردم و هيچ بدي به من نميرسيد من جز يك بيمدهنده و مژدهدهنده براي كساني كه ايمان دارند نيستم.
و چون پيامبر (ص) ذاتاً و از درون آگاه از غيب نبوده و آگاهي او چنانكه معلوم است محدود بوده لذا خويش را به شيوه مذكور در آيه توصيف ميكند.
۲. علم غيب اكتسابي و محدود
اين نوع آگاهي كه به تعليم الهي است از امكان عقلي برخوردار است و آيات و روايات گواهي روشن بر برخورداري انبيا از اين آگاهي است. تنها در سوره يوسف حضرت يعقوب و يوسف (ع) بهطور مكرر از پس پرده خبر دادهاند و هرگز جنبه اعجاز نداشته بلكه به تعليم الهي بوده است. اينك اشارهاي به آنها داريم:
الف) يوسف (ع) در رؤيا ديد كه آفتاب و ماه و يازده ستاره براي او سجده ميكنند. پدر به تعليم الهي از پس پرده غيب يعني از آينده درخشان فرزند خود آگاه شد و فرمود: خواب خود را براي برادرها بازگو نكن.
ب) آنگاه كه برادران يوسف از پدر درخواست كردند كه اجازه دهد او را با خود براي گردش ببرند گفت: از آن ميترسم كه گرگ او را بخورد. در اينجا نيز از دروغگويي فرزندان خود در آينده گزارش داد به همين دليل وقتي برگشتند و دروغي را ساختند همه را تكذيب كرد و گفت: {بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً}. (يوسف: ۱۸)
ج) آنگاه كه يوسف به زندان افتاد از آينده دو زنداني خبر داد و گفت: يكي از شما ساقي ملك و ديگري به دار آويخته ميشود و مرغان هوا مغز او را ميخورند.
د) آنگاه كه خواب پادشاه را براي او بيان كردند او به تعليم الهي از هفت سال فراواني و هفت سال خشكسالي آينده مصر گزارش داد.
ه ) آنگاه كه پس از ساليان درازي كسي را از مصر فرستادند تا خبر زنده بودن يوسف را به يعقوب بدهند، پيش از آنكه آن پيك به سرزمين كنعان برسد پدر گفت: به راستي كه من بوي يوسف را احساس ميكنم ولي فرزندان آن را اشتباه خواندند.
اين همه گزارشها همگي نوعي آگاهي از غيب به اذن خدا بود. شما بگوييد برخي از آنها نوعي تعبير خواب است ولي خود تعبير خواب نوعي آگاهي از غيب است.
و) صالح پس از پي شدن شتر به قوم خود چنين گفت: {تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ}؛ «شما سه روز از زندگي بهره گيريد و اين يك وعده قطعي است». (هود: ۶۵)
جناب صالح از كجا از سرنوشت قوم خود آگاه شد، جز به تعليم خدا؟ خواه نام آن را وحي بگذاريد يا غير وحي.
ز) حضرت نوح (ع) از آينده قوم خود به صورت قطعي گزارش ميدهد نخست ميگويد: خدايا! حتي يك نفر هم از آنها را زنده مگذار. آنگاه از غيب خبر ميدهد و ميگويد:
{إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً} (نوح: ۲۷)
[خدايا] اگر آنها را زنده بگذاري، بندگان تو را گمراه ميكنند و جز فرزندان تبهكار و خداناشناس به دنيا نميآورند.
اينها گزيدههايي از آگاهي انبيا از غيب است كه در قرآن مجيد آمده كه هرگز جنبه اعجازي هم نداشته است. حتي اگر جنبه اعجازي باشد، دليل بر اين است كه اين نوع آگاهي از غيب مخصوص خدا نيست.
آگاهي از غيب در سخنان پيامبر خاتم (ص)
صحيح بخاري و مسلم و كتابهاي سيره مالامال از گزارشهاي غيبي است كه پيامبر (ص) از آنها خبر داده است كه فقط به عنوان نمونه دو مورد را يادآور ميشويم:
۱. آنگاه كه عمارياسر با پشتي مالامال از سنگ براي ساختن مسجد حضور پيامبر خدا (ص) رسيد عرض كرد: «اي رسول خدا! آنان مرا با اين بار سنگين به حد مرگ رساندند». حضرت از زنده ماندن او خبر داد و گفت: اينها قاتل تو نيستند، مرگ تو به دست گروهي شورشگر و متجاوز است.
وَيْحَ عَمّارٍ تَقتُلُه الفِئةُ الباغيةُ يَدعُوهُم إلي الجَنَّةِ وَ يَدعُونَه إلَي النّارِ.
بيچاره عمار! گروه ستمگر او را ميكشند عمار آنان را به بهشت ولي آنها او را به آتش دعوت ميكنند.
۲. پيامبر (ص) به علي (ع) فرمود: «تُقاتِلُ النّاكثينَ وَ القاسِطينَ وَ المارِقينَ»؛ «تو با پيمانشكنان و ستمكاران و شورشگران نبرد
ميكني».
محققان و محدثان پيرامون اخبار غيبي رسول خدا (ص) تحت عنوان «ملاحم» مطالب فراواني دارند كه براي علاقمند به مقام و منزلت رجال آسماني بسيار سودمند است.
همچنين علاقمندان براي آگاهي اولياي الهي از غيب به كتاب «آگاهي سوم» مراجعه فرمايند.
مراجعه شود: جدال احسن، ص ۹۸.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
نبوت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1548
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
ميگويند: شيعيان معتقدند كه پيامبران معصومند درحاليكه حضرت موسي كه يكي از پيامبران است آن مرد قبطي را كشت و خودش چنين گفت:
{رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ} (قصص: ۱۶)
پروردگارا! من بر خودم ستم كردم پس مرا ببخش، خدا نيز او را بخشيد، او بخشنده و مهربان است.
اگر معصوم بود، چرا ميگويد: {ظَلَمْتُ نَفْسِي}؟!
پاسخ:
كشتن فرد قبطي، ترك اولايي بود كه موسي (ع) مرتكب شد؛ زيرا كشتن آن فرد از نظر شريعت حرام نبود بهويژه كه حالت دفاعي داشت؛ زيرا او ديد مظلومي در چنگال ستمگري گرفتار شده است. موسي بايد به ياري او ميشتافت و نبايد او را تنها ميگذاشت، ولي دفاع از مظلوع به كشته شدن فرد ستمگر انجاميد كه ميخواست فرد اسرائيلي را اذيت كند.
اينكه ميگويد {ظَلَمْتُ نَفْسـِي} به خاطر آن است كه اين عمل پيامدي داشت و آن اينكه مأموران فرعون به دنبال موسي بودند كه او را دستگير كنند و او ناچار شد فوراً خاك مصر را بهسوي مدين ترك كند و در راه چه سختيها و آسيبها ديد و در خود مدين نيز ده سال به چوپاني پرداخت. تمام اين گرفتاريها نوعي ستم بر خويش بود كه خود را به دشواري انداخت نه ستم بر خدا و اينكه در آيه قبل ميفرمايد: {هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ} مقصود اين است كه اين كار نابهنگام بود؛ زيرا اگر موسي (ع) صبر ميكرد سرانجام اين قبطي مانند ديگر پيروان فرعون در دريا غرق ميشد. بنابراين عمل او ذاتاً حرام نبوده بلكه سبب شد كه موسي به زحمت بيفتد.
نظير اين تعبير را درباره حضرت آدم (ع) نيز ميخوانيم وقتي آدم (ع) از شجره منهيه خورد و آثار تكويني آن را ديد گفت:
{رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ} (اعراف: ۲۳)
پروردگارا! ما بر خويش ستم كرديم و اگر ما را نبخشايي و بر ما رحم نكني از زيانكاران خواهيم بود.
تعبير {ظَلَمْنا أَنْفُسَنا} روشنترين گواه است كه بر خويشتن ستم كردند نه بر خدا با شكستن قانون او و نشانه ستم بر خويش اين است كه سبب شد از آن زندگي آرام و دلپذير به زندگي ناآرام و پرآشوب دنيوي فرود آيند.
در پايان يادآور ميشويم كه اعتقاد به عصمت انبيا از خصايص شيعه نيست. بزرگان اهل سنت نيز پيامبران را پس از نيل به مقام نبوت معصوم ميدانند.
مراجعه شود: جدال احسن، ص ۹۵.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
نبوت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1545
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
ميگويند: در دو جاي سوره بقره از واسطه قرار دادن بتها و مردگان و... منع شده است. شفاعت قابل قبول در قرآن براي مؤمنان است و شفاعت پيامبر (ص) هم به اذن خدا فقط براي مؤمنان است، يعني پيامبر خدا (ص) حق شفاعت براي پدر و مادر و عمويش را ندارد!
پاسخ:
نخست سؤال ميكنيم: در كجاي سوره بقره از واسطه قرار دادن مردگان منع شده است؟ آيات مربوط به شفاعت در سوره بقره عبارتند از:
۱. {مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ} (بقره: ۲۵۵)
كيست آن كه جز به خواست و فرمان او نزد وي شفاعت كند؟
۲. {وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ} (بقره: ۴۸)
و بترسيد از روزي كه كسي به كار كسي نيايد و از او شفاعتي پذيرفته نشود و از او برابري عوضي كه خود را بازخرد نستانند و نه ياري شوند.
۳. {وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ} (بقره: ۱۲۳)
و بترسيد از روزي كه كسي به كار كسي نيايد و از او برابري عوضي كه خود باز خرد نپذيرند و او را هيچ شفاعتي سود ندهد.
۴. {أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ} (بقره: ۲۵۴)
از آنچه شما را روزي كردهايم انفاق كنيد پيش از آنكه روزي بيايد كه در آن نه داد و ستدي باشد و نه دوستي و نه شفاعتي.
اينها مجموع آياتي است كه پيرامون شفاعت در سوره بقره آمده است. در كدام يك از اين آيهها از ممنوعيت شفاعت مردگان سخن ميگويد؟
۱. آيه نخست ميگويد شفاعت شافعان به اذن خداست.
۲. آيه دوم نفي شفاعتي است كه بنياسرائيل ادعا ميكردند زيرا ابتداي آيه خطاب به آنهاست {وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً}.
۳. آيه سوم نيز شفاعت بدون اذن را نفي ميكند و مربوط به شفاعتي است كه امت يهود معتقد بودند.
۴. آيه چهارم هرچند مطلق شفاعت را نفي ميكند امّا به قرينه آيات ديگر نفي شفاعتي را ميكند كه اهل كتاب و مشركان بدان معتقد بودهاند.
اكنون سؤال ميشود در كدام يك از اين آيات آمده است كه اولياي الهي كه درگذشتهاند را نميتوان واسطه قرار داد؟
سخن گفتن بيدليل آسان است ولي اثبات آن مشكل!
مراجعه شود: جدال احسن، ص ۳۷.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
توحید و شرک ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1642
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
پاسخ:
مهمترين مسأله در مباحث مربوط به توحيد و شرك، شناخت معيار آن دو مىباشد و تا اين مسأله به صورت كليدى حل نشود، بخشى از مسائلى كه جنبه روبنايى دارد حل نخواهد شد. از اين جهت مسأله توحيد و شرك را در ابعاد مختلف، امّا به صورت فشرده، مطرح مىكنيم:
۱- توحيد در ذات
توحيد در ذات، به دو صورت، مطرح مىشود:
الف- خدا (و به تعبير دانشمندان علم كلام: «واجب الوجود») يكى است و نظير و مثلى ندارد، اين همان توحيدى است كه خداوند از آن در قرآن مجيد به صورتهاى گوناگون ياد مىكند و مىفرمايد:
«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىِءٌ». [۱]- هيچ چيز، نظير و مثل او نيست.
و در جاى ديگر مىفرمايد: «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفواً أحَداٌ». [۲]- هيچ همتا و مانندى براى او نيست.
البته گاهى اين نوع از توحيد به صورت عوامانه به گونهاى ديگر تفسير مىشود كه رنگ توحيد عددى به خود مىگيرد و آن اين كه: خدا يكى است، دو تا نيست.
ناگفته پيداست كه اين نوع از توحيد (عددى) شايسته مقام الهى نيست.
ب: ذات خدا بسيط است نه مركّب؛ زيرا تركّب يك موجود از اجزاى ذهنى يا خارجى، نشانه نياز او به اجزاى خود مىباشد و «نياز» نشانه «امكان» است و امكان ملازم با احتياج به علّت، و همگى با مقام واجب الوجود، ناسازگار است.
۲- توحيد در خالقيّت
توحيد در خالقيت از مراتب توحيد است كه مورد پذيرش عقل و نقل مىباشد.
از نظر عقل، ما سوى اللَّه يك نظام امكانى است كه فاقد هر نوع كمال و جمال است و هر چيز هر چه دارد، از سرچشمه فيض غنىّ بالذّات گرفته است. پس آنچه در جهان از جلوههاى كمال و جمال ديده مىشود، همگى از آن او است.
و امّا از نظر قرآن آيات فراوانى بر توحيد در خالقيت، تصريح مىنمايد كه به عنوان نمونه، به يكى از آنها اشاره مىكنيم:
«قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَىْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ القَهّارُ». [۳]
- بگو: خدا آفريننده همه چيز و يگانه و غالب است.
بنابراين، توحيد در خالقيّت به صورت كلّى نمىتواند درميان إلهيّون مورد اختلاف باشد. چيزى كه هست، توحيد در آفرينش دو تفسير دارد كه ما هر دو را يادآور مىشويم:
الف: هر نوع نظام علّى و معلولى و روابط سببى و مسبّبى كه در ميان موجودات وجود دارد، همگى به علّة العلل و مسبّب الأسباب منتهى مىشود و در حقيقت، خالق مستقل و اصيل، خدا است و تأثير غير خدا در معلولهاى خود، به صورت تبعى و اذن و مشيّت او است.
در اين نظريّه به نظام علّت و معلول در جهان، كه علم بشر نيز از آن پرده برداشته است، اعتراف مىشود. ولى در عين حال مجموع نظام به گونهاى متعلّق به خدا است و او است كه اين نظام را پديد آورده و به اسباب، سببيّت و به علّتها، عليّت و به مؤثرها تأثير بخشيده است.
ب: در جهان، تنها يك خالق وجود دارد و آن خدا است و در نظام هستى، هيچ نوع تأثير و تأثّرى، ميان اشيا وجود ندارد و خدا، خالق بلاواسطه تمام پديدههاى طبيعى است و حتى قدرت بشر، در فعل او نيز، تأثيرى ندارد.
بنابراين، در جهان يك علّت بيش نداريم و او جانشين تمام آنچه كه علم، به عنوان علل طبيعى معرّفى مىكند، مىباشد.
البته چنين تفسيرى براى توحيد در خالقيّت، مورد عنايت گروهى از دانشمندانِ اشاعره مىباشد ولى برخى از شخصيّتهاى آنان؛ مانند امام الحرمين [۴]و در اين اواخر، شيخ محمّد عبده در رساله توحيد به انكار اين تفسير برخاستهاند و تفسير نخست را برگزيدهاند.
۳- توحيد در تدبير
از آنجا كه آفرينش مخصوص خدا است، تدبير نظام هستى نيز از آن او مىباشد و در جهان تنها يك مدبّر وجود دارد و همان دليل عقلى كه توحيد در خالقيّت را تثبيت مىكند، توحيد در تدبير را نيز به ثبوت مىرساند.
قرآن مجيد نيز در آيات متعدّدى خداوند را تنها مدّبر جهان معرفى مىنمايد و مىفرمايد:
«قل أغير اللَّه أبغى ربّاً و هو ربُّ كلّ شئ». [۵]
- بگو: آيا جز خدا پروردگارى بجويم در حالى كه او مدّبر همه چيز است.
البته همان دو تفسيرى كه درباره توحيد در خالقيّت بيان شد، در مورد توحيد در تدبير نيز مطرح مىگردد و از نظر ما مقصود از توحيد در تدبير، انحصار تدبير استقلالى به خدا است.
بر اين اساس، اين كه در ميان موجودات نظام هستى، نوعى تدبيرهاى تبعى وجود دارد، همگى به اراده و مشيّت خدا صورت مىگيرد. قرآن كريم نيز، به اين نوع مدبّرهاى وابسته به حق، اشاره مىكند و مىفرمايد:
«فَالْمُدَبِّراتِ أمْراً». [۶]
- آنان كه امور، نظام هستى را اداره مىكنند.
۴- توحيد در حاكميت
توحيد در حاكميّت بدان معنا است كه حكومت به صورت يك حقّ ثابت از آن خدا است و تنها او حاكم بر افراد جامعه مىباشد، چنانكه قرآن مجيد مىفرمايد:
«إنِ الْحُكْمُ إلّالِلّهِ». [۷]- حقّ حاكميّت تنها از آن خدا است.
بنابراين حكومت ديگران بايد به مشيّت او صورت پذيرد تا انسانهاى وارستهاى زمام امور جامعه را در دست بگيرند و مردم را به سرمنزل سعادت و كمال رهبرى نمايند، چنانكه قرآن كريم مىفرمايد:
«يا داوُودُ إنّا جَعَلْناكَ خَلِيْفَةً فِى الْأرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ الناسِ بِالْحَقِّ». [۸]
- اى داوود، ما تو را به عنوان نماينده خويش در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم، به حقّ حكم و فرمانروايى نما.
۵- توحيد در طاعت
توحيد در طاعت، به معناى آن است كه مطاع بالذّات و كسى كه پيروى از او، اصالتاً لازم است، خداوند بزرگ مىباشد.
بنابراين، لزوم اطاعت ديگران؛ مانند پيامبر، امام، فقيه، پدر و مادر همگى به فرمان و اراده او است.
۶- توحيد در قانونگذارى و تشريع
توحيد در تقنين بدان معنا است كه حقّ قانونگذارى و تشريع، تنها از آنِ خدا است. بر اين اساس، كتاب آسمانى ما، هرگونه حكمى را كه از چهارچوب قانون الهى خارج باشد مايه كفر، فسق و ستم قلمداد مىنمايد، آنجا كه مىفرمايد:
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أنْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الْكافِرُوْنَ». [۹]
- آنانكه براساس قوانين الهى حكم نمىكنند، كافرند.
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أنْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الفاسِقُوْنَ». [۱۰]
- آنانكه براساس قوانين الهى، حكم نمىكنند، فاسقند.
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أنْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الظّالِمُوْنَ». [۱۱]
- آنانكه بر مبناى مقررّات الهى حكم نمىنمايند، ستمگرانند.
۷- توحيد در عبادت
مهمترين بحث پيرامون توحيد در عبادت، تشخيص معناى «عبادت» است؛ زيرا همه مسلمانان در اين مسأله، اتّفاق نظر دارند كه عبادت مخصوص خدا است و جز او را نمىتوان پرستش نمود چنانكه قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد:
«ايَّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعِيْنُ». [۱۲]
- تنها تو را مىپرستيم و از تو كمك مىجوييم.
از آيات شريفه قرآن، چنين استفاده مىشود كه اين مسأله، يك اصل مشترك در ميان دعوت تمام پيامبران بوده است و همه سفيران الهى به منظور تبليغ آن، برانگيخته شدهاند. قرآن مجيد، در اين زمينه مىفرمايد:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِىْ كُلِّ امّةٍ رَسُوْلًا أنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُو الطّاغُوتَ». [۱۳]
- ميان هر امّتى پيامبرى برانگيختيم كه خدا را بپرستيد و از سركشان و طغيانگران دورى گزينيد.
بنابراين در اين اصل مسلّم كه پرستش مخصوص خدا است و جز او را نبايد عبادت نمود سخنى نيست و هيچ فردى را نمىتوان موحّد دانست مگر اينكه اين اصل را بپذيرد.
سخن در جاى ديگر است و آن اين كه معيار تشخيص «عبادت» از غير عبادت چيست؟
و آيا مثلًا بوسيدن دست معلّم، پدر و مادر، علما و دانشمندان و هر نوع كرنشى كه در برابر ذوىالحقوق، صورت پذيرد عبادت آنها بشمار مىرود؟ و يا اين كه عبادت به معناى مطلق خضوع و كرنش فوقالعاده نيست بلكه در آن، عنصرى معتبر است كه تا آن عنصر در ماهيّت عمل تحقق نيابد، هيچ نوع خضوع، هر چند در حدّ سجده باشد، رنگ پرستش به خود نمىگيرد.
اكنون بايد ديد آن عنصر كه به خضوعها و كرنشها، نام عبادت و عنوان پرستش مىدهد، چيست؟ و اين مسأله مبحثى مهمّ است.
برداشتى نادرست از عبادت
گروهى از نويسندگان عبادت را به معناى «خضوع» و يا «خضوع فوقالعاده»، تفسير نمودهاند، ولى اين گروه، در حلّ يك رشته آيات قرآنى، فرو ماندهاند. قرآن مجيد به صراحت مىفرمايد به فرشتگان دستور داديم كه براى آدم سجده كنند:
«وَ إذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ». [۱۴]
- به فرشتگان گفتيم: بر آدم، سجده كنيد.
سجده بر آدم درست به همان كيفيّت بود كه سجده بر خدا انجام مىگرفت، در حالى كه اوّلى ابراز تواضع و فروتنى بود و دومى، عبادت و پرستش.
اكنون چرا اين دو سجده يكنواخت، دو ماهيّت مختلف پيدا كردند؟
قرآن، در جاى ديگر مىفرمايد: يعقوب پيامبر، با فرزندان خود، بر حضرت يوسف، سجده نمودند:
«وَ رَفَعَ أَبَويْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أبتِ هذا تَأْوِيْلُ رُؤياىَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّىْ حَقّاً». [۱۵]
- و حضرت يوسف پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همه آنان براى وى به سجده درافتادند و يوسف گفت: اى پدر، اين است تأويل رؤيايى كه پيش از اين ديده بودم و خداوند حقّانيت آن را ثابت فرمود.
لازم به تذكّر است كه مقصود حضرت يوسف، از رؤياى پيشين، همان است كه در خواب ديده بود، يازده ستاره همراه با خورشيد و ماه براى وى سجده مىنمايند، چنانكه قرآن از زبان يوسف چنين مىفرمايد:
«إنّى رَأيْتَ أحَدَ عَشَرَ كَوكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رأيْتُهُمْ لِىْ ساجِدِيْنَ». [۱۶]
من يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم كه براى من، سجده مىنمايند.
از آنجا كه حضرت يوسف سجده بستگان خود را به عنوان تأويل رؤياى ياد شده مىشمارد، روشن مىگردد كه منظور از يازده ستاره، همان يازده برادر وى و مقصود از خورشيد و ماه، پدر و مادر او مىباشند.
با اين بيان، روشن مىگردد كه نه تنها برادران يوسف، كه پدر آنان، حضرت يعقوب پيامبر نيز براى وى سجده كرد.
اينك سؤال مىكنيم: چرا چنين سجدهاى كه نهايت خضوع و فروتنى است، نام عبادت به خود نگرفت؟
عذر بدتر از گناه!
در اينجا، گروه ياد شده، وامانده از پاسخ چنين مىگويند: از آنجا كه اين خضوعها با فرمان خدا صورت گرفت ديگر شرك نيست.
ولى ناگفته پيداست كه اين پاسخ، بسيار ناشيانه است؛ زيرا اگر ماهيّت يك عمل ماهيّت شرك باشد، هرگز خدا با آن فرمان نمىدهد.
قرآن مجيد مىفرمايد:
«قُلْ إنَّ اللَّهَ لا يَأمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ أتقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مالا تَعْلَمُونَ». [۱۷]
- بگو: خدا شما را به فحشا فرمان نمىدهد. آيا آنچه را نمىدانيد به خدا نسبت مىدهيد؟
اصولًا فرمان خدا، ماهيّت شئ را دگرگون نمىسازد، اگر حقيقت خضوع در برابر يك انسان، پرستش او باشد و خدا هم به آن فرمان دهد، نتيجه آن، فرمان به پرستش خود خواهد بود.
حلّ اشكال، و معناى حقيقى عبادت
تا اينجا روشن شد كه اصل «ممنوعيّت پرستش غير خدا» مورد اتفاق همه موحّدن جهان مىباشد. از سوى ديگر معلوم گرديد كه سجده فرشتگان براى آدم و سجده يعقوب و فرزندان وى براى يوسف پرستش آن دو، به شمار نمىرود.
اينك بنگريم چه عاملى موجب آن مىگردد كه حركتى يك بار، عنوان عبادت به خود بگيرد ولى بار ديگر، همان حركت با همان ويژگى، از جرگه عبادت، بيرون باشد؟
با مراجعه به آيات قرآن، روشن مىگردد كه عبادت، خضوع در برابر موجودى است كه توأم با خدا دانستن و يا نسبت دادن كارهاى خدايى به وى باشد. از اين بيان، به خوبى معلوم مىشود كه اعتقاد به خدا و يا اعتقاد به توانايى او بر انجام كارهاى خدايى، همان عنصرى است كه هرگاه با خضوعى همراه باشد، به آن رنگ عبادت مىبخشد.
مشركان جهان؛ اعمّ از ساكنان شبه جزيره و مانند آنها، در برابر موجوداتى خضوع و خشوع مىنمودند كه آنها را مخلوق خدا مىدانستند، امّا در عين حال معتقد بودند كه بخشى از كارهاى خدا كه حدّ نازل آن، حقّ بخشودگى گناهان و مالكيّت مقام شفاعت باشد، به آنها واگذار شده است.
گروهى از مشركان بابل در مقابل اجرام آسمانى، به پرستش مىپرداختند و آنها را «ربّ» خود نه «خالق و آفريدگار» مىدانستند، بعنوان
كسانى كه تدبير و كارگردانى جهان و انسانها به آنها واگذار شده است و سرگذشت حضرت ابراهيم، در مقام مناظره با آنان، روى همين اصل، صورت پذيرفت؛ زيرا مشركان سرزمين بابل، هرگز آفتاب و ماه و ستارگان را خداى آفريدگار نمىدانستند بلكه آنان را مخلوقات قدرتمندى تلقّى مىكردند كه- ربوبيت و كارگردانى جهان، به آنان واگذار شده است.
آيات قرآنى نيز كه بيانگر مناظره ابراهيم با مشركان بابل است، روى كلمه «ربّ» تكيه مىكند [۱۸]و لفظ «ربّ» به معناى صاحب و مدبّر مملوك خود مىباشد.
عرب، به صاحب خانه مىگويد: «ربّ البيت» و به صاحب مزرعه مىگويد: «ربّ الضيعه» به خاطر اين كه كارگردانى منزل و كشتزار، برعهده صاحب آن مىباشد.
قرآن مجيد، با معرّفى نمودن خدا به عنوان تنها مدبّر و پروردگار جهان، به مبارزه با گروه مشركان برمىخيزد و همگى را به سوى پرستش خداى يگانه فرا مىخواند و چنين مىفرمايد:
«انَّ اللَّهَ رَبِّىْ وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوْهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيْمٌ». [۱۹]
- خداى بزرگ، ربّ من و ربّ شما است، پس او را بپرستيد كه اين، راه راست مىباشد.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
«ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إلهَ إلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَىءٍ فَاعْبُدُوْهُ». [۲۰]
- او است خدايى كه ربّ شما است، هيچ خدايى جز او وجود ندارد، آفريننده هر چيز است، پس او را پرستش نماييد.
و در سوره «دخان» مىفرمايد:
«لا إلهَ إلَّا هُوَ يُحْيِىِ وَ يُمِيْتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آباءِكُمُ الْأَوَّلِيْنَ». [۲۱]
- خدايى جز پروردگار يگانه نيست، زندگى مىبخشد و مىميراند، پروردگار و مدّبر امور شما و پدران پيشين شما مىباشد.
قرآن كريم، به نقل از حضرت عيسى، چنين مىفرمايد:
«وَ قالَ الْمَسِيْحُ يا بَنِىْ اسْرائيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّىْ وَ رَبّكُمْ». [۲۲]
- حضرت عيسى فرمود: اى بنىاسرائيل، خدا را بپرستيد كه ربّ من و شما است.
از آنچه گذشت به روشنى معلوم مىگردد هرگونه خضوعى كه از اعتقاد به ربوبيّت و خدايى طرف و نسبت دادن كارهاى الهى به وى، پيراسته باشد، نمىتواند به عنوان «عبادت» قلمداد گردد، هر چند از نظر خضوع و فروتنى در درجه نهايى باشد.
بنابراين، خضوع فرزند در برابر پدر و مادر و خضوع امّت در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله كه از چنين قيدى پيراسته است، هرگز عبادت آنان نخواهد بود.
براين اساس، بسيارى از موضوعات مانند:
تبرك جستن به آثار اولياى الهى و بوسيدن ضريح و در و ديوار حرم آنان، توسّل به عزيزان درگاه خدا، نداى بندگان وارسته پروردگار، و بزرگداشت زاد روز و يا وفيات اولياى خدا و ... كه برخى افراد ناآگاه به آنها، رنگ پرستش غير خدا و شرك مىدهند، همگى از گردونه «عبادت» و پرستش غيرخدا، بيرون است.
مراجعه شود: شيعه پاسخ مىدهد ؛ ص ۲۳۸
[۴]- ملل و نحل( شهرستانى)، ج ۱
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
توحید و شرک ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1631
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
گاهي با آيه پنجم سوره احقاف، استدلال ميشود كه درخواست حاجت از غير خدا ممنوع است زيرا آنها از خواسته ما بيخبرند. اينك متن آيه و ترجمه آن:
{وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ} (احقاف: 5)
چه كسي گمراهتر است از آن كس كه معبودي غير خدا را ميخواند كه تا قيامت هم به او پاسخ نميگويد و از خواندن آنها (كاملاً) بيخبر است؟! (و صداي آنها را هيچ نميشنود).
پاسخ:
يكي از انواع تفسير به رأي اين است كه آياتي را كه درباره مشركان وارد شده درباره مسلمانان تفسير كنيم. آيه يادشده مربوط به مشركان است كه معتقد به خدايي بتهاي خود بودهاند و آنها را خدايان كوچك پنداشته و تصوّر ميكردند كه كارهاي خداي بزرگ در دست آنهاست و قرآن به اين حقيقت اشاره ميكند:
{وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ…} (زمر: ۸)
و براي خداوند همتاياني قرار ميدهد تا مردم را از راه او منحرف سازد….
و در آيه ديگر مقام بتها را در نزد مشركان چنين توصيف ميكند:
{وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ} (بقره: ۱۶۵)
برخي از مردم همانندهايي براي خدا برميگزينند و مانند خدا به آنها عشق ميورزند.
بنابراين بتها را امثال خدا و همانند او ميپنداشتند و حتي در جنگها همراه خود ميبردند تا آنها را كمك كنند و قرآن به اين حقيقت اشاره ميكند: {وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ}؛ «به جز خدا خداگونههايي را برگزيدند شايد ياري شوند». (يس: ۷۴)
و نيز عزّت و ذلّت را در دست بتها ميدانستند و قرآن اين انديشه باطل را از آنان نقل ميكند: {وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا}؛ «جز خدا، خداگونههايي برگزيدند تا براي آنان آبرويي باشند». (مريم: ۸۱)
بنابراين قرآن در مورد اين گروه خيره سر ميفرمايد: {وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ}، يعني مشركان عصر رسالت را خطاب ميكند كه از بتهاي چوبي و فلزي، درخواست حاجت ميكردند، درحاليكه آنها نميشنيدند و نميديدند.
اين چه ارتباطي به موحّداني دارد كه نه به الوهيت و خدايي امامان و صالحان معتقدند و نه ميگويند كه كارهاي خدا به آنان سپرده شده بلكه آنها را انسانهايي والا ميدانند كه از قرب و منزلت بيشتري نزد خدا برخوردارند و اگر دعا كنند خدا دعاي آنها را در درگاه الهي مستجاب ميكند، و آنان سخنان ما را ميشنوند.
با اين بيان فرق دو نوع دعا روشن شد: دعاي مشركان و دعاي موحدان.
اوّلاً: مشركان بتها را ندّ و مثل خدا ميپنداشتند ولي موحدان براي خدا ندّ و مثلي قائل نبوده و انبيا و اوليا را مخلوق خدا ميدانند.
ثانياً: مشركان تصوّر ميكردند كه كارهاي خدا به بتها واگذار شده، درحاليكه موحّدان، به چنين تفويضي نميانديشند و خدا را مدبّر جهان ميدانند و كراراً در قرآن، اين آيه را ميخوانند: {يُدَبِّرُ الْأَمْرَ}، «او امور جهان را تدبير ميكند». (يونس: ۳ و ۳۱؛ رعد: ۲؛ سجده: ۵) و بدان اعتقاد دارند. با وجود اين تفاوتهاي ريشهاي چگونه ميتوان اين دو گروه را به هم تشبيه كرد؟
ثالثاً: بتهاي آنان سنگي و چوبي بودند و شنوايي نداشتند تا پاسخ بگويند ولي انبيا و اوليا پس از رحلت از اين جهان زندگي خاصّي در آن جهان دارند و لذا ما بر پيامبر (ص) سلام ميكنيم و ميگوييم: «السلام عليك أيّها النبي» و در زيارت به او خطاب ميكنيم و همچنين آيات و روايات بر حيات برزخي آنان گواهي ميدهد. ازاينرو هر نوع تشكيك در اين مورد انكار مسلمات قرآن و احاديث است.
مراجعه شود: جدال احسن، ص ۵۵.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
توحید و شرک ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1639
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
پاسخ:
نامگذاريها نشان از گرايش ها و تمايلات افراد دارد. نامگذاري با اسامي همچون عبدالحسين و عبد العلي نوعي تعبير استعاري و تشبيهي است كه براي اظهار ارادت است. يعني همچنان كه در عبد و مولاي عرفي، عبد مطيع محض مولاي خود است، من هم مطيع اوامر تو هستم. چرا كه تو امام و هادي و خليفه و جانشين پيامبر اكرم (ص) در تبيين دين و معارف و احكام دين هستي.
اساساً ارزش و مقام امام حسين (ع) به خاطر اوج عبوديت و بندگي خالصانه او به درگاه خداوند است.
ارادت و علاقه ما به امام حسين (ع) نيز برخواسته از همين نكته است به همين جهت كسي كه از روي ارادت به امام حسين (ع) نام فرزندش را عبدالحسين مي گذارد، حسين (ع) را خدا و رب نمي داند بلكه اين نحوه نامگذاري از باب تشبيه است كه در ادبيات رايج است. تشبيه رابطه خود با امام حسين (ع) به رابطه ميان عبد و مولاي عرفي است. يعني در واقع خود را مطيع و پيرو امام و خليفه پيامبر معرفي مي كند. به كار بردن تعابير استعاري و تشبيهي در عرف اهل زبان و در ادبيات همه ملل و اقوام، امري رايج است. به عنوان مثال: وقتي دوستي كه مدتهاست دوستش را نديده اند، ناگهان از در منزل وارد شود به او ميگويد ماه طلوع كرد يا مي گوئيد ستاره سهيل ديده شد. يا در مورد كسي كه در رفتار و گفتار و داوري هايش حق و عدالت را كاملاً رعايت مي كند، مي گوئيد او عبدالعدل است يا مي گويند او «عدل» است گويا عدل مجسم شده در چنين فردي. همه اين تشبيهات براي رساندن معاني خاصي هستند. يا كسي كه مستدل و منطقي استدلال و عمل مي كند مي گوئيد عبدالدليل است . مقصود اين نيست كه ديگر عبد خدا نيست و دليل را خدا و رب خود قرار داده است بلكه كنايه از منطقي بودن و استدلالي بودن مواضع اوست.
عبدالحسين يعني مطيع و پيرو امام حسين (ع). همانگونه كه يك عبد و غلام از مولاي خود اطاعت و پيروي مي كند.
توضيح بيشتر:
۱. عبوديت در مقابل الوهيت؛روشن است كه استعمال عبوديت در چنين موردى، به معناى مملوك بودن است كه شامل تمام بندگان خدا مىشود. منشأ مملوك بودن انسان، خالق بودن خداوند متعال و مخلوق بودن انسان است. در اين استعمال، از آنجا كه عبوديت، رمز مخلوق بودن است، فقط به اسم خداوند متعال اضافه مىشود و مىگويند: «عبداللَّه» زيرا:
إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَنِ عَبْداً. [۱]
«هيچ موجودى در آسمانها و زمين نيست جز آنكه خدا را بنده و فرمان بردار است.»
همچنين قرآن به نقل از حضرت مسيح مىفرمايد:
قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِي الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً. [۲]
«من بنده خدايم، او كتاب آسمانى به من داده و مرا پيامبر قرار داده است.»
۲. عبوديت قراردادى؛چنين عبوديتى ناشى از غلبه و پيروزى انسانى بر انسان ديگر در ميدان جنگ است.
دين اسلام اين نوع عبوديت را تحت شرايطى خاص كه در فقه بيان شده پذيرفته است. اختيار افرادى كه در جنگ به دست مسلمانان اسير مىشوند با حاكم شرع است و او مىتواند يكى از راههاى سهگانه را برگزيند؛ آزادسازى اسيران بدون دريافت غرامت، آزاد كردن آنان در مقابل اخذ غرامت و در اسارت نگهداشتن آنها.
در صورت سوم، فرد اسير «عبد» مسلمانان محسوب مىشود و به همين دليل در كتب فقهى، بابى به نام «عبيد و اماء» منعقد شده است.
به عنوان مثال، قرآن مىفرمايد:
وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمْ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ. [۳]
«مردان و زنان بى همسرِ خود را همسر دهيد. همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را؛ اگر فقير و تنگدست باشند. خداوند از فضل خود آنان را بىنياز مىسازد. خداوند گشايش دهنده و آگاه است.»
در اين آيه، خداوند اسيران جنگى را بندگان و كنيزان مسلمانان مىداند و مىفرمايد: ... عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ .... در اينجا «عبد» به نام غير خداوند اضافه شده است.
۳. عبوديت؛در اينجا عبوديت به معناى اطاعت و فرمانبردارى است
و در كتابهاى لغت اين معنى آمده است. [۴]بنابراين، در نامهايى مانند «عبد الرسول» و «عبد الحسين» معناى سوم مورد نظر است. عبدالرسول و عبدالحسين يعنى؛ مطيع پيامبر صلى الله عليه و آله و امام حسين عليه السلام. و بى شك چون اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله و اولىالأمر واجب است هر مسلمانى مطيع پيامبر و ائمه عليهم السلام بعد از ايشان مىباشد:
... أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ .... [۵]
«اطاعت كنيد خدا را و پيامبر خدا و اولى الأمر [/ اوصياى پيامبر] را ...»
بر اساس اين آيه، قرآن كريم پيامبر را «مُطاع» و مسلمانان را «مطيع» معرفى كرده است و اگر كسى همين معنا را در نام فرزند خود بگنجاند، نه تنها قابل سرزنش نيست كه شايسته ستايش است. ما افتخار مىكنيم كه مطيع پيامبر و حضرت امام حسين باشيم و به فرمان آنها گوش فرا دهيم.
البته واضح است كه ميان «عبدالرسول» و «عبداللَّه» بودن، منافاتى نيست و انسان در عين حالكه عبد خداوند است، مطيع پيامبر صلى الله عليه و آله نيز هست؛ زيرا دانستيم كه عبوديت در مورد خداوند، عبوديت تكوينى و ناشى از خالقيّت حق است، اماعبوديت در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله ناشى از تشريع و دستور خداوند مىباشد كه انسانها را به اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله مىخواند و پيامبر صلى الله عليه و آله را مُطاع مىنامد. ميان اين دو استعمال، فاصله و تفاوت بسيار است.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص ۱۷ و محمد طبرى، پاسخ جوان شيعى به پرسشهاى وهابيان، ۱جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: ۱۳۸۶، ۲.
[۴]- لسان العرب و القاموس المحيط، ماده« عبد».
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
توحید و شرک ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1591
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
|
|
|