آيا همنامي برخي از فرزندان امام علي (ع) با خلفا نشانه داشتن روابط دوستانه با آنها نيست؟
پاسخ:
هر جامعهاي آداب و رسومي دارد كه جامعه ديگر آنها را نميپذيرد؛ براي نمونه عربها آدابي دارند كه عجمها آنها را نميپذيرند. نامگذاري در هر قوم و قبيلهاي وجود دارد؛ يعني هر پدري با انگيزه ويژهاي براي فرزندان خود نامي برميگزيند. گاه نامي مانند نامهاي ايراني جمشيد، داريوش و... نزد گروهي خوب و پسنديده است. اما عربها اين نامها را نميپسندند؛ چنانكه نامهايي مانند خالد، مالك، شِمر، عُدَي، بكر، عمر، عثمان، معاويه، يزيد و...، نزد آنان مرسوم است. صاحبان اين نامها هم از جنبه خوبي و بدي با يكديگر متفاوتاند؛ برخي انسانهاي شجاع و نيرومند، برخي ديگر ترسو و شماري از آنان عالم و برخي ديگر جاهلاند.
ازاينرو برگزيدن نامي كه يك فرد آن عالم و فرد ديگر آن جاهل است به معناي دوست داشتن افراد جاهل يا تأييدكردن جهل نيست. نامگذاري به نام خلفا نيز چنين است. از اينرو كساني كه نام آنان را بر فرزندان خود نهادهاند نه به انگيزه برخورداري خلفا از اين نامها بلكه به دليل رواج اين نامها ميان عربها بوده است. نامگذاري فرزندان اهلبيت نيز به همين دليل صورت پذيرفته است و هرگز بر پذيرش كارهاي خلفا و محبوبيت آنها دلالت نميكند.
افزون بر اين، چنين نامگذاري از همكاري و مشاوره حضرت امير (ع) با خلفا يا بيعت وي با آنان ـ بر فرض تحقق آن ـ مهمتر نيست؛ پس نه اين همكاري و بيعت و نه آن نامگذاري بر تأييد خلافت دلالت نميكند؛ زيرا افزون بر اينها دلايل قوي ديگري مانند حفظ اسلام و پرهيز از پديدآمدن اختلاف ميان مسلمانان وجود داشته است و هنگام تعارض دو دليل با يكديگر دليل قويتر را بايد برگزيد.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 234.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
خلفاء و صحابه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1553
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
اين فرموده امام علي (ع) را در نهج البلاغه درباره ابوبكر چگونه بايد توجيه كرد: او پاك و با عيب اندكي از دنيا رفت. طاعت الهي را بهجا آورد و بهگونه شايسته، تقواي الهي را رعايت كرد.[1]
پاسخ:
اين سخن با جمله «لله بلاء الفلان» آغاز شده و امام چنين فرموده است:
خدا او را در آنچه آزمايش كرد پاداش خير دهد كه كجيها را راست و بيماريها را درمان و سنّت پيامبر (ص) را به پاداشت و فتنهها را پشت سر گذاشت. با دامن پاك و عيبي اندك درگذشت. به نيكيهاي دنيا رسيده و از بديهاي آن رهايي يافت. وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد و چنانكه بايد از كيفر الهي ميترسيد. خود رفت و مردم را پراكنده بر جاي گذاشت كه نه گمراه، راه خويش شناخت و نه هدايت شده به يقين رسيد.
شارحان «نهجالبلاغه» در بيان مقصود از «فلان» سخنان گوناگوني گفتهاند:
الف) «قطبالدين راوندي» ميگويد: «حضرت در مقام ستايش برخي از بزرگان اصحاب خود است كه پس از رسول خدا (ص) به فتنهآلوده نشدند»؛
ب) «ابن ابيالحديد» ميگويد: «مقصود عمر بنالخطاب است»
[2]؛
ج) «طبري» ميگويد:
اين جملهها سخنان دختر «ابيخثيمه» نوحهگر مدينه است نه علي بن ابيطالب (ع) . هنگاميكه عمر درگذشت دختر ابيخثيمه اين جملهها را در رثاي وي گفت و گريست. «مغيره» ميگويد: «هنگاميكه عمر را به خاك سپردند به خانه علي (ع) آمدم تا از او درباره عمر چيزي بشنوم. علي (ع) از خانه بيرون آمد در حاليكه غسل كرده و آب غسل را از سر و روي خود ميگرفت فرمود: خدا ابن خطاب را رحمت كند».
[3]دختر ابيخثيمه راست گفت: او خير خلافت را با خود برد و از شر آن نجات يافت. به خدا قسم اين گفتار مال او نيست بلكه به او گفتهاند كه اينها را بگويد و مقصود از شر خلافت اوضاع ناگوار است كه در دوران عثمان پيدا شد.
د) «ابنشبه» از «عبدالله بنمالك» نقل ميكند كه ما با علي (ع) از دفن عمر بازگشتيم و امام به خانه رفت و غسل كرد؛ سپس از خانه بيرون آمد و اندكي سكوت كرد. سپس گفت: خدا به نوحهگر عمر خير دهد كه گفت: «واعمراه! اقام الاود، واعمراه! ذهب نقي الثوب. قليل العيب».
[4]به خدا قسم او از اين جملهها خبر نداشت بلكه به او آموختند كه چنين بگويد.
با توجه به سخنان بالا ميتوان گفت مرجع سخن (ضماير) در كلمات امام علي (ع) مشخص نيست و بر پايه نقل طبري و ابنشبه اين جملهها ساخته و پرداخته رجال سياسي بوده است كه آنها به نوحهگر آموخته بودند تا درباره مرگ عمر چنين بگويد.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 233.
[1]. نهج البلاغه، خطبه 228.
[2]. شرح نهج البلاغه، ج 12، ص164.
[3]. تاريخ طبري، ج 3، ص285؛ شرح نهج البلاغه، ج 12، ص5؛ البداية و النهايه، ج 7، ص158.
[4]. تاريخ مدينة المنوره، ج 3، ص941؛ الفايق في غريب الحديث،
جارالله زمخشري، ج 1، ص 59.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
خلفاء و صحابه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1458
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چرا هنگامي كه عمر با نوشتن مطلبي از سوي پيامبر (ص) مخالفت كرد، امام علي (ع) و ديگر اصحاب در برابر او نايستادند؟
پاسخ:
پاسخ اين پرسش در خود روايت آمده است؛ يعني آنگاه كه عمر به بهانه كافي بودن قرآن از نوشتن مطلبي از سوي پيامبر جلوگيري كرد ميان افراد در محضر رسول خدا (ص) اختلاف شديدي پديد آمد. اين اختلاف بيگمان در رد يا پذيرش گفتار عمر بود؛ زيرا كساني با نظر او موافق و شمار ديگري با آن مخالف بودند. اما پيامبر (ص)
اجازه نداد كه در حضورش به اختلاف بپردازند و به آنان فرمود: «دعوني»؛ «مرا رها كنيد» كه رنج از بيماري نزد من بهتر از رنج بردن از گفتار شماست.
[1]
نكتههاي زير را از اين روايت ميتوان به دست آورد:
الف) شماري از صحابه با عمل عمر به شدت مخالف بودند و به او در اينباره اعتراض كردند.
ب) پيامبر (ص) به آنان
اجازه نداد كه در محضرش با يكديگر منازعه و حرمتشكني كنند.
ج) ابنعباس ميگفت: «روز پنجشنبه چه روز مصيبتباري بود!؟» سپس آنچنان گريه كرد كه شنهاي جلوي او با قطرههاي اشكهايش تر شد. آنگاه چنين گفت:
روز پنجشنبه كه مرض پيامبر شدت يافت دستور داد كاغذ بياوريد تا براي شما وصيتي بنويسم كه هرگز گمراه نگرديد اما منازعه و مجادله كردند و گفتند پيامبر هذيان ميگويد.
[2]
اين روايت با اسناد صحيح در متون روايي معتبر اهل سنت مانند «صحيح بخاري» «صحيح مسلم» و ديگر صِحاح و مسانيد آنان آمده است.
حال اين پرسش مطرح است كه چرا عمر در آخرين لحظههاي حيات پيامبر (ص) با ايشان مخالفت كرد و با همه توان و قدرت از نوشتن وصيتنامه جلوگيري و حضرت را ناخرسند كرد؟
هنگامي كه خليفه نخست در بيماري مرگ وصيت كرد و عمر را خليفه پس از خود خواند هيچكس نگفت: «حسبُنا كتاب الله» يا به نوشتن وصيتنامه نيازي نيست. هنگامي كه ابوبكر وصيتنامه را به عمر سپرد تا آن را براي مردم بخواند كسي در راه از او پرسيد: «در اين نامه چيست؟» عمر گفت: «نميدانم. اما من اولين كسيام كه از آن پيروي ميكنم!» آن فرد گفت: «من ميدانم كه در آن چيست»: «أَمَّرتَهُ عامَ أَوَّل وَ أَمَّركَ العام»
[3]؛ «سال نخست تو او را به خلافت گماردي و اينك او تو را به خلافت برگزيد».
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 220.
[1]. صحيح بخاري، ج 7، ص9؛ صحيح مسلم، ج 5، ص76.
[2]. مسند احمد، ج 1، ص22؛ صحيح بخاري، ج 4، ص 31؛ صحيح مسلم، ج 5، ص5؛ عمدة القاري، عيني، ج14، ص98؛ المصنف، عبدالرزاق صنعاني، ج 6، ص57.
[3]. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص174.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
خلفاء و صحابه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1498
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آيا بيعت يا به رسميت شناختن خلافت خليفه اول و دوم توسط حضرت علي (ع) دليل بر حقانيت خلافت آن دو است؟
پاسخ:
ابوبكر پس از خودداري حضرت علي (ع) از بيعت عمر را نزد آن حضرت فرستاد و به وي گفت: «او را با خشونت تمام نزد من بياور». عمر نزد امام علي (ع) رفت و سخناني ميانشان درگذشت و وقايعي روي داد. امام به او فرمود: «بدوش شيري را كه بخشي از آن سهم توست! به خدا سوگند اين شوق وافر تو به امارت او براي آن است كه تو را پس از خود به خلافت برگزيند».
[1]
عثمان هنگام جنگ با مرتدان نزد امام علي (ع) رفت و گفت: «تا وقتي تو بيعت نكني كسي به جنگ اين افراد نخواهد رفت و امام باز هم از بيعت خودداري كرد».
[2]بر پايه برخي از نقلها امام تا پيش از رحلت فاطمه زهرا (س) با ابوبكر بيعت نكرد.
[3]
بنابراين انگيزه امام براي بيعتكردن با
خليفه اول صلاحيت او براي خلافت نبود؛ زيرا اگر امام ابوبكر را شايسته خلافت ميدانست در آغاز خلافتش با وي مخالفت نميكرد.
رفتار و گفتار امام نشان ميدهد كه ايشان پس از درگذشت پيامبر (ص) هرگز كسي را شايستهتر از خود براي خلافت نميدانستند و در اينباره ميفرمودند:
... و آگاه باشيد به خدا سوگند كه فلاني [ابن ابيقحافه] جامه خلافت را بر تن كرد در حاليكه ميدانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامي چون محور آسياست به سنگ آسيا كه دور آن حركت ميكند. او ميدانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جاري است و مرغان دورپرواز انديشهها به بلنداي ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداي خلافت را رها كرده دامن جمع نمودم و از خلافت كنارهگيري كردم و همواره در اين انديشه بودم كه آيا با دست تنها براي گرفتن حق خود به پا خيزم؟ يا در اين محيط خفقانزا و تاريكي كه به وجود آوردهاند صبر پيشه سازم؟ محيطي كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا قيام قيامت و ملاقات پروردگار، اندوهگين نگه ميدارد! پس از ارزيابي درست، صبر و بردباري را خردمندانهتر ديدم؛ پس صبر كردم در حاليكه گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود و با ديدگان خود مينگريستم كه ميراث مرا به غارت ميبرند.
[4]
بنابراين حضرت علي (ع) ، هرگز ديگران را شايسته خلافت نميدانست و تنها براي حفظ اسلام و كيان مسلمانان با خلفا بيعت كرد.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 215.
[1]. انساب الاشراف، بلاذري، ج 1، ص 587.
[3]. صحيح بخاري، ج 5، ص 84؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 448؛ سنن الكبري، بيهقي، ج6، ص 3؛ فتح الباري، عسقلاني، ج7، ص 278؛ صحيح ابنحبان، ج11، ص 153؛ البداية و النهاية، ابنكثير، ج5، ص 307.
[4]. نهج البلاغه، خطبه سوم.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
خلفاء و صحابه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1365
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0