پاسخ:
عصمت در لغت معناي عامي دارد و حفاظت و دفاع از هر گزندي را در برميگيرد. اما در مباحث كلامي در معناي حفظ و نگهداري در برابر گناه و اشتباه به كار ميرود كه پيآمد آن ترك گناه و خطاست.
شيعه، امام را نيز مانند پيامبر، معصوم ميداند. امام صادق(ع) فرموده است: «أَلاَنبياءُ وَ أوْصيائُهم لا ذُنوبَ لَهُمْ لأنَّهُم مَعصُومُونَ مُطَهَّرون»
[1]؛ «بر انبيا و جانشينان آنان گناهي نيست؛ زيرا آنان پاك و منزهند».
امام سجاد(ع) نيز ميفرمايد: «أَلإمامُ مِنّا لايَكُونُ إلاّ مَعصُوماً...»
[2]؛ «امام از ما نيست مگر معصوم...».
همچنين اميرمؤمنان(ع) ميفرمايد:
إنَّمَا الطّاعَةُ لِلّهِ عَزّوجَلّ وَ لِرَسُولِه وَ لِوُلاةِ الأمْرِ وَ إنَّما اُمِرَ بِطاعَةِ اُولِي الأَمْرِ لأَنَّهم مَعصُومُونَ مُطهَّرون لا يَأمُرُون بِمَعصيَةٍ.
[3]
طاعت از آن خداي عزّوجلّ، رسول او و واليان أمر است، اطاعت از اولواالامر ازاينرو واجب شد كه آنان معصوم و مطهرند و به معصيت خدا فرمان نميدهند.
امام رضا(ع) نيز در پاسخ مأمون چنين نوشت:
وَ لا يَفْرِضُ اللهُ تَعَالَى طَاعَةَ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يُضِلُّهُمْ وَ يُغْوِيهِمْ وَ لا يَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لا يَصْطَفِي مِنْ عِبَادِهِ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَكْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ يَعْبُدُ الشَّيْطَانَ دُونَه.
[4]
خداوند متعال اطاعت كسي را كه ميداند مردم را گمراه ميكند، بر آنان واجب نميكند و براي رسالت خود، كسي را برنميگزيند كه ميداند به او كفر ميورزد و از
شيطان پيروي ميكند.
بنابراين، باور به عصمت امامان: از امتيازات شيعه به شمار ميآيد. پيغمبر(ص) شئون گوناگوني دارد كه برخي از آنها ويژه اوست و در ديگران يافت نميشود. مانند نبوت، رسالت، دارا بودن شريعت و ارتباط با وحي. اما برخي از ويژگيهاي او مانند عصمت در وجود مقدس ائمه نيز محقق ميشود.
برخورداري ديگران از «شئون خاصه» نبوت با پيغمبري، نبوت و خاتميت او سازگار نيست، اما اتصاف امامان به «شئون عامه» پيامبر به اعتقاد شيعه بر برهانهاي عقلي استوار است و هيچ ترديدي در آن راه ندارد.
«استاد مطهري» در اينباره ميگويد:
اگر امامت را به اين شكل تعريف كنيم كه امري است متمم نبوت از نظر بيان دين؛ يعني به آن دليل وجودش لازم است كه وظيفه پيامبر را در بيان احكام انجام دهد، به همان دليل كه پيغمبر بايد معصوم از اشتباه و گناه باشد، امام نيز بايد چنين باشد.
[5]
اهل سنت، «ابوحنيفه» را معصوم نميدانند؛ زيرا شروط عصمت را در او و همانندانش نمييابند.
بنابراين، اعتقاد به امامت حتي با توجهي گذرا به معناي خاتميت و شئون امامت در تعارض با خاتميت نيست. خاتميت؛ يعني بسته شدن باب تشريع و نيامدن شريعتي پس از شريعت اسلام. اين معنا، با شأن امام؛ يعني تبيين شريعت و حفظ آن و با مقامات او در ارتباط با خدا از راه الهام ناسازگاري ندارد. الهام يا نزول ملك بر امامان ملازم نبوت آنان نيست. چنانكه قرآن كريم ميفرمايد: {فَتَمَثَّلَ لَها بَـشَراً سَوِيّاً}؛ «او در شكل انساني بيعيب و نقص بر مريم ظاهر شد». (مريم: 17)
نبوغ عقلي بشر هر چند از علل خاتميت به شمار ميآيد، خود شريعت به پايان رسيده و عقل بشر در دوره خاتميت به اندازهاي رشد كرده است كه انسان ميتواند كار تبليغ دين را سامان دهد؛ كاري كه پيغمبران تبليغي بدان ميپرداختند، اما تنها برخورداري انسان از عقل، بدون راهنمايي كساني كه دين و روح وحي را از پيغمبر گرفتند، براي فهم دين بس نيست.
به هر روي، عقل نيز حكم ميكند كه انسان در احكام دين، بلكه در هر رشتهاي به نزد كارشناس آن برود. اين سخن، جز اثبات لزوم وجود امام معصوم، وجوب عقلي رفتن انسان را نزد او براي فهم دين و وحي تأييد ميكند.
از ديگر حكمتهاي لزوم وجود امام(ع) اين است كه حتي عاقلان انديشمند و عالمان دين در فهم خود از آموزههاي وحي و گزارههاي ديني با يكديگر اختلاف دارند. از اينرو، وجود امام متصل به پيغمبر(ص) كه دين را از زبان او گرفته است، ناگزير خواهد بود تا دين را از اختلافها برهاند و حفظ كند.
از سوي ديگر پيغمبر اكرم(ص) به سبب آمادگي نداشتن مردم براي پذيرش همه احكام و آموزههاي آسماني، براي بيان همه آنها فرصت نداشت. بنابراين، او ميبايست كسي را پس از خود ميگماشت كه آن آموزهها را فراگيرد تا در زمان فراهم آمدن زمينه، آنها را براي مردم بازگويد و كسي جز امام(ع) نميتوانست چنين مسئوليتي را به دوش بگيرد. پس امام همچون پيامبر «مبيّن دين» بود، اما پيغمبر دين را از وحي و امام(ع) آن را از پيغمبر ميگرفت. پس امامت نه تنها در تعارض با خاتميت نيست، كه لازمه آن و متمم نبوت پيغمبر خاتم است و اين مطلب را هر انسان «متفطن» و «سليم النفس» به روشني درمييابد.
[6]
مراجعه شود:شكست اوهام، ص 32.
[1]. بحارالانوار، ج 25، ص 199.
[2]. همان، ص 194. در ادامه اين حديث آمده است: «عصمت امري ظاهري نيست كه با قيافهشناسي معصوم را از غير معصوم بتوان شناخت. چارهاي جز نصب آن از سوي (علاّم الغيوب) نيست».
[4]. بحارالانوار، ج 25، ص 199.
[5]. امامت و رهبري، مرتضي مطهري، ص 68.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1393
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
پيامبر اسلام(ص) از نظر قرآن، قدرت شگرفي داشته و ماجراي معراج، شق القمر و ديگر معجزات و كرامات او كه در كتابهاي حديث متواتر نقل شده است بر اين گفته گواهي ميدهد. اما دندان او به رغم اين قدرت فرا طبيعياش درجنگ احدبا تير يا سنگ دشمن شكست و چهرهاش خونين شد[1]و هفتاد نفر از يارانش به شهادت رسيدند.[2]وي در جنگ خندق از گرسنگي سنگ بر شكم ميبست[3]و در حديبيه ناگزير شد كه با مشركان مكه صلح كند. آرايش نظامي او در جنگ هوازن به هم ريخت و نيروهايش گريختند. او در محاصره طائف پيروزي به دست نياورد و قبيلههاي بسياري پس از درگذشتش در جزيرة العرب شورش كردند. چرا پيامبر با آن قدرت شگرفش با اين مشكلات روبهرو شد؟
پاسخ:
پاسخ اين است كه انبيا به شيوههاي عمومي و روشهاي عادي به تبليغ ميپرداختند و با دشمنانشان ميجنگيدند و تنها براي اثبات نبوتشان يا هنگامي كه وضع ويژهاي پيش ميآمد، از نيروي غيبي كمك ميگرفتند. اميرمؤمنان (ع) و امامان بعدي نيز با وجود برخورداري از امدادهاي غيبي جز در موارد اندك و استثنايي از آن بهره نميگرفتند.
رجوع شود: شكست اوهام، ص 55.
[1]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج 3، ص82.
[3]. طبقات الكبري، ج 2، ص71؛ المغازي، ج 4، ص449؛ دلائل النبوه، ج 3، ص413.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1336
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آيا خوابيدن امام علي(ع) در بستر پيامبر(ص) فضيلت است يا همراهي كردن با پيامبر(ص) و رهاندن او از خطر؟
پاسخ:
شايد كساني اين آيه را دليل فضيلت ابوبكر بدانند:
(إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها...) (توبه: 40)
اگر او [پيامبر] را ياري نكنيد خداوند او را [در سختترين لحظات] ياري كرد. آنهنگام كه كافران او را [از مكّه] بيرون كردند، در حاليكه يكي از دو نفر بود [و يك نفر بيشتر همراه نداشت]. در آن هنگام كه آن دو در غار بودند، و او به همسفر خود ميگفت: غم مخور، خدا با ماست. آنگاه، خداوند آرامش خود را بر او فرستاد و با لشكرهايي كه مشاهده نميكرديد، او را تأييد نمود... .
اين افراد چنين استدلال ميكنند:
الف) خداوند در اين آيه ابوبكر را «ثاني اثنين» خوانده؛ يعني وي يكي از دو نفر بوده و چه فضيلتي از اين بالاتر كه ابوبكر قرين پيغمبر (ص) شمرده شده است.
ب) ابوبكر در اين آيه يار پيامبر (ص) خوانده شده است. همراه بودن با پيامبر در اين وضع ويژه، منزلت بزرگي به شمار ميرود.
ج) پيامبر (ص) به او گفت: «خداوند با ماست»؛ يعني خداوند آنان را حمايت و نصرت خواهد كرد و كسي كه در نصرت و ياري خداوند شريك پيامبر (ص) باشد، از بزرگترين مردم است.
د) از اين آيه به دست ميآيد كه سكينه (آرامش) بر ابوبكر فرو فرستاده شد؛ زيرا او محتاج آرامش بود نه پيامبر (ص). پيامبر (ص) ميدانست كه خداوند بزرگ او را حفظ ميكند.
[1]
هيچيك از اين دلايل نميتواند فضيلت ابوبكر را در اين قضيه ثابت كند؛ زيرا:
الف) عايشه ميگويد: خداوند در قرآن چيزي درباره ما نازل نكرد.
[2]
ب) «ثاني اثنين» بودن ابوبكر جز خبر دادن از شمار افراد نيست و بر فضيلت وي دلالت نميكند؛ يعني چنانچه دومي كودك يا هركس ديگري ميبود، باز هم قرآن چنين ميفرمود. قرآن كريم فضيلت را تنها در تقوا و پرهيزگاري نه در دوم بودن ميداند: (إِنَّ أَكْرَمَكمُْ عِندَ اللهِ أَتْقَيكُمْ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ خَبِير) (حجرات: 13).
علامه «محمدحسن مظفر» ميگويد: «اگر مقصود دوم بودن در فضيلت و شرافت باشد، ابوبكر از پيامبر (ص) نيز برتر است؛ زيرا با توجه به آيه مباركه او اول و پيامبر (ص) دوم بود».
[3]
ج) اين آيه تنها به خطري كه پيامبر (ص) را در غار تهديد ميكرد اشاره ميكند. كسي در آنجا نبود كه از او حمايت و دفاع كند. همراه وي نه تنها از او دفاع نميكرد، بلكه با اندوه، خوف و وحشت خود بار سنگيني بر دوش پيامبر (ص) ميگذارد و به جاي اينكه به آن حضرت كمك كند و از خطر بكاهد خود به دلداري پيامبر (ص) نيازمند بود. به عبارت ديگر نه تنها از مشكلات و سختيهاي پيامبر نتوانست بكاهد، بلكه تنها بر شمار افراد افزود و عدد را به دو رساند.
د) همراهي با پيامبر (ص) نيز فضيلتي براي وي به شمار نميرود؛ زيرا «ثاني اثنين» تنها بر جمعبودن و با هم بودن در يك مكان دلالت ميكند كه چه بسا يكي از آنان بزرگ و ديگري كوچك يا يكي عالم و دانشمند و ديگري جاهل و نادان بوده باشد. بنابراين همراهي به خودي خود فضيلت نيست.
ه))) به گفته مورخان اندوه ابوبكر پس از ديدن معجزات آشكار و آيات باهره الهي پديد آمد.
[4]بنابراين، با ديدن آنها، به پيروزي و حفظ جان پيامبر (ص) و خودش ميبايست مطمئن ميشد نه اندوهگين. اما خداوند فرمود: «اندوهگين مباش!»
و) اين عقيده كه ابوبكر در نصرت الهي با پيامبر (ص) شريك است و اين فضيلتي بزرگ به شمار ميرود باطل است؛ زيرا بر پايه نص صريح آيه نصرت الهي تنها از آن رسول خدا (ص) بود و ابوبكر تابع محض بود.
ز) فرود آمدن «سكينه» بر ابوبكر نيز نادرست است، بلكه اين آرامش بر خود رسول خدا (ص) نازل شد؛ زيرا همه ضماير متأخر و متقدم در اين آيه مباركه به رسول اكرم (ص) بازميگردد و كسي در اينباره سخني ندارد. ازاينرو، اينكه ضميري در ميان آيه به كسي جز پيامبر (ص) بازگردد، خلاف ظاهر است و اثبات آن به قرينه قاطع نياز دارد.
درباره خفتن امام علي (ع) در بستر پيامبر (ص) در شب هجرت بايد گفت كه از شگفت انگيزترين فداكاريها، جانبازيها و از خودگذشتگيها در تاريخ است و معناي اخلاص و ماهيت فداكاري و حقيقت ايمان و ايثار را به تودهها در گذر تاريخ ميآموزد.
خداوند به دليل اين فداكاري و از خودگذشتگي علي (ع)، به
جبرئيل و ميكائيل فرمود كه به زمين فرود آييد و او را از گزند دشمن حفظ كنيد. آن دو فرشته به زمين فرود آمدند.
جبرئيل بالاي سر علي (ع) و ميكائيل پايين پاي او ايستاد. آنگاه
جبرئيل گفت: «خوشا به حال كساني چون تو اي فرزند ابوطالب! خداي بزرگ در برابر فرشتگان به تو مباهات ميكند». آنگاه خداوند عزّوجلّ اين آيه را نازل كرد:
(وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ اللهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد) (بقره: 207)
بعضي از مردم [با ايمان و فداكار همچون علي(ع) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيامبر(ص)] جان خود را بهخاطر خشنودي خدا ميفروشند و خدا نسبت به همة بندگان مهربان است.
به روايت «اسكافي» همه مفسران گفتهاند كه اين آيه درباره علي (ع) نازل شد، هنگامي كه در شب هجرت در بستر پيغمبر (ص) خوابيد.
[5]
آوردهاند: «معاويه» صد هزار درهم به «سمرة بن جندب»
[6]داد تا حديثي در اينباره وضع كند كه آيه (
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْـرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ) در شأن ابن ملجم ـ عليه اللّعنة ـ و آيه (
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللهَ عَلى ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ)
[7]؛ در شأن علي بن ابيطالب نازل شده است!
سمره اين كار را نپذيرفت. معاويه دويست هزار درهم برايش فرستاد و او نپذيرفت؛ سپس سيصد هزار درهم فرستاد و او باز هم نپذيرفت؛ پس چهارصد هزار درهم فرستاد و او پذيرفت.
[8]
رجوع شود به: شكست اوهام، ص 45.
[1]. دلائل الصدق، محمدحسن مظفر، ج 2، صص 405 و 404.
[2]. صحيح بخاري، ج3، ص 121؛ فتح القدير، محمد بن علي بن محمد شوكاني، ج 4، ص 21.
[3]. دلائل الصدق، ج 2، ص 404.
[4]. السيرة النبوية، ج 1، ص 387؛ المنتظم، ج2، ص 3؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 361؛ البدايه و النهايه، ج 3، ص 380؛ تاريخ اسلام، ذهبي، ج 1، ص 322؛ تاريخ طبري، ج2، ص 378.
[5]. شرح نهج البلاغه، ج 13، ص262.
[6]. سمره كه پيامبر اكرم۹ وي را جهنمي دانست، همان كسي است كه هنگام امارت بر بصره هشت هزار نفر را كشت و گفت: اگر دو برابر اين ميكشتم، ترسي به دل راه نميدادم. او در يك روز 47 قاري و حافظ قرآن را كشت. ماجراي بودن نخل وي در باغ يكي از انصار و پيشنهاد پيامبر اكرم۹ درباره فروش آن به چند برابر بهاي آن و تعويض آن با نخلي در بهشت و نپذيرفتن او و دستور پيامبر۹ به كندن آن درخت بر پايه «لا ضرر ولا ضرار في الاسلام» در تاريخ معروف است.
هنگامي كه معاويه وي را از امارت عزل كرد، چنين ميگفت: خدا معاويه را لعنت كندكه نمكنشناسي كرد. اگر من به مقداري كه پيروي از او كردم، خدا را اطاعت ميكردم، هرگز مرا عذاب نميكرد. شرح نهج البلاغه، ج2، صص 77 و 78؛ قاموس الرجال، ج5، ص 312.
[7]. «بعضي از مردم گفتارشان در زندگي دنيا ماية اعجاب تو ميشود؛ (در ظاهر، اظهار محبت شديد ميكنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه ميگيرند. درحاليكه آنان، سختترين دشمنانند. (نشانة آنها اين است كه) هنگامي كه روي برميگردانند [و از نزد تو خارج ميشوند]، در راه فساد در زمين، كوشش ميكنند و زراعتها و چهارپايان و انسانها را نابود ميسازند؛ [با اينكه ميدانند] خدا فساد را دوست نميدارد». (بقره: 204 و 205)
[8]. شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص73.
:: موضوعات مرتبط:
پاسخ به شبهات ,
اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1450
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0