وقتی انسان مُلّا میشود!
ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل. این تعبیری بود که برخی از بزرگان برای لزوم تربیت در کنار علم آموزی به کار می بردند. اما برخی دیگر پا را فراتر گذاشته و این عبارت را چنین اصلاح کردند: ملّا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است!
سکانس اول:
یکی از دوستان به صورت تصادفی در درس تفسیر قرآن یکی از اساتید حوزه شرکت کرده بود. درس استاد، بسیار پربار بود. اما دوست من بار عجیبی از این درس بر گرفته بود! میگفت برای اولین بار است که در این درس شرکت می کنم. اما همین یک جلسه برای من کافی است، این قدر مطالب متنوع در درس گفته شد و من به آن توجه کردم و به ذهن سپردم که احساس می کنم می توانم چندین درس و کلاس و سخنرانی راه بیندازم! دیگر احساس نیازی برای ادامه کلاس استاد هم در خودم احساس نمی کنم.
سکانس دوم:
جوانان این دوره، خود را غرق در شبکه های اجتماعی کردهاند. هرکس یک گوشی هوشمند خریده، یا پا به دنیای اینترنت گذاشته تا خودی نشان دهد، در چند شبکه اجتماعی ثبت نام می کند، لایک می زند و اظهار فضل دیگران را می خواند. گاهی کمی هم خودش اظهار فضل کند بدش نمی آید!
در این دوره، بسیاری از جوانان به جای مطالعه کتاب، به خواندن استاتوس و پست و کامنت روی آورده اند. مطالبی که از این طریق به راحتی منتشر میشود و صدق و کذبش بماند، اما حسابی حس آگاه بودن و به روز بودن را القا می کند.
جوانی که با خواندن یک پست یا کامنت، حس می کند که آخرین خبر را دریافت کرده و از آخرین دستاوردهای بشر مطلع شده و با دیدی متفاوت به پدرش که از این فناوری ها سر در نمی آورد می نگرد.
این مطلب را که یکی از اهل فن در گوگل پلاس منتشر کرده بود درباره آدم هایی است که حتی احساس نیاز به مشورت و یادگیری هم نمی کنند. چون آنها نیز مانند دوست من گوشهای از فناوری را دیدهاند و به تنهایی تا انتها را خواندهاند!
وقتی یک نکته فقهی را فهمیدیم، و حتی گاه نفهمیدیم، به بررسی و اشکال گیری از فتوای فلان مرجع تقلید می پردازیم. با دانستن یک حکم قانونی، کارشناس حقوقی میشویم و به خودمان حق می دهیم نسبت به حق دیگران، بی مبالات باشیم. این حال و روز ماست که با یکی از بزرگ ترین نعمت های خداوند، راه خطا می پیماییم؛ علم
سکانس سوم:
طبقه ترشیجات فروشگاه خالی شده بود. کارگر فروشگاه جعبه بزرگ ترشی ها را آورد تا قفسه را پر کند.
من هم که چرخ دستیِ خریدم هنوز جا داشت، تصمیم گرفتم یک ترشی جدید را انتخاب کنم و بخرم. شیشه ترشی زیتون توجهم را جلب کرد. بسیار زیبا و جذاب بسته بندی شده بود. اما چون هنوز آن را امتحان نکرده بودم از کارگر فروشگاه نظرش را در مورد آن پرسیدم.
جوان خوش بر و رویی بود. به گمانم از همان لیسانسی هایی بود که از بی شغلی به این کار رو آورده بود تا هزینه های زندگی اش را تأمین کند. اما اعتماد به نفسش را از دست نداده بود. با سوال من، با اینکه به گفته خودش تاکنون از آن نخورده بود و حتی اسمش را هم از روی شیشه خواند، اما کارشناسانه آن را خوش طعم توصیف کرد. گفت: این ها خارجی است و کیفیت و قیمتشان بالاست، حتماً خوش طعم هستند.
هرچند مثل برخی ها جنس ایرانی را نکوبید، اما به خارجی بودنش، کلاسش را بالا برد.
برای پیدا کردن قیمت و تاریخ انقضاء، نوشته های روی شیشه را خواندم. نگاهم به آدرس کارخانه افتاد: قزوین!
نتیجه:
ما انسانها گاهی نباید بدانیم. البته نه اینکه نباید بدانیم، بلکه دانستن بیش از حد، ما را نیز از حدودمان بیرون می برد.
دانستن برخی از مطالب حس بزرگی و غروری به ما می دهد که دیگر نیازی به دانستن بیش از آن نمی کنیم. برخی از ما، با خواندن یک خبر سیاسی، قضاوت های سیاسی می کنیم و به عنوان یک کارشناس، در مورد سایر مسائل سیاسی نیز نظر می دهیم.
وقتی یک نکته فقهی را فهمیدیم، و حتی گاه نفهمیدیم، به بررسی و اشکال گیری از فتوای فلان مرجع تقلید می پردازیم.
با دانستن یک حکم قانونی، کارشناس حقوقی میشویم و به خودمان حق می دهیم نسبت به حق دیگران، بی مبالات باشیم.
این حال و روز ماست که با یکی از بزرگ ترین نعمت های خداوند، راه خطا می پیماییم؛ علم.
این همان نعمتی است که برخی با کسب قطرهای از آن خود را دریا پنداشته، به جای شکر و خدمت و آموزش، به تکبر و نیرنگ و گاه خیانت تمایل پیدا میکنند.
اندرون خویش استغنا بدید
گشت طغیانی ز استغنا پدید [1]
حق شناسی و عبودیت و فرو دستی، ثمرههایی است که از علم بشر توقع می رفت، اما نتیجه نداد. در این روزگار پیشرفتها، معجزه کارساز نیست، چراکه انسانها آن را با خرافه یکی میدانند و برچسب جهالت بر آن میچسبانند. حقا که اگر انسان بندگی را در خود نپروراند، دانایی موجب طغیان او خواهد بود
این امر، نه حال و روز یک فرد، نه یک جامعه، که حال و روز همه انسان ها است. با پیشرفت علم و روشن شدن تاریکی های جهل انسان، بر غرور و زورگویی او نیز افزوده شده است.
حق شناسی و عبودیت و فرو دستی، ثمرههایی است که از علم بشر توقع می رفت، اما نتیجه نداد. در این روزگار پیشرفتها، معجزه کارساز نیست، چراکه انسانها آن را با خرافه یکی میدانند و برچسب جهالت بر آن میچسبانند.
حقا که اگر انسان بندگی را در خود نپروراند، دانایی موجب طغیان او خواهد بود. [2]
اگر چون ابن سینا، اهل مراقبت باشد، بعد از سال ها علم آموزی، به این نتیجه می رسد که هیچ نمی داند. اما اگر خداوند در نزد او رنگ و بویی نداشته باشد، به دانستن نکتهای، عالمی را نقد می کند و به داشتن توشهای، عالَمی را به کشتن میدهد.
گواه آن، کشورهایی است که با داشتن رشد علمی زیاد، به خود حق می دهند که در امور داخلی هر کشوری دخالت کنند، برای مردم هر کشوری تصمیم بگیرند و حتی نسل مردمان کشوری را نابود کنند. با علمشان و کشف ناشناخته های بشر، بر دیگران حکم رانده و به جای ارائه دستاوردهای علمی شان به همه مردم دنیا، آن ها را عقب تر از خود نگاه می دارند تا بتوانند بیش از پیش بر سرمایه های خود بیفزایند. این همان طغیان بشریست؛ رهاورد استفاده نادرست از علم که همانا ثروتی الهی [3] است و سرپوشی برای اظهار بی نیازی ظاهری. محمددهقانی زاده
پی نوشت ها:
[1] مولوی
[2] «كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى، أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى»؛ علق، آیه 6 و 7.
[3] «عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ»؛ علق، آیه 5.
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1230
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0