وقتی انسان مُلّا میشود!
ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل. این تعبیری بود که برخی از بزرگان برای لزوم تربیت در کنار علم آموزی به کار می بردند. اما برخی دیگر پا را فراتر گذاشته و این عبارت را چنین اصلاح کردند: ملّا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است!
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1232
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : جمعه 12 دی 1393
|
|
داستان سید مهدی قوام و زن فاسد
به قیافهشان که نمیخورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استغفرالله میگوید.
چراغهای مسجد دسته دسته روشن میشوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.
آقا سید مهدی که از پلههای منبر پایین میآید، حاج شمسالدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز میکند تا برسد بهش.
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1355
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : یک شنبه 23 آذر 1393
|
|
عالمی که آینده رضاخان را پیشبینی کرد
شیخ محمد حسن کاشف الغطاء در (1294 -1228)، عالم بزرگ شیعه، مرجع تقلید و از منادیان وحدت و پشیرفت مسلمانان در دوره معاصر است. متن زیر به گوشههایی از زندگی این عالم بزرگوار میپردازد:
1. آیتالله کاشفالغطاء خود را معرفی میکند.
اگرچه اندک اما وجود داشتهاند دانشمندان و نامآورانی که شرح زندگی خود را خود نوشتهاند. علامه کاشفالغطاء هم در متنی مختصر زندگی سراسر تکامل و ترقی خود را مکتوب کردهاند؛ یک زندگی شگفتآور و عبرتانگیز: « هنوز ده سال نخستين عمرم به پايان نرسيده بود كه از سرچشمه علوم عربى و ادبيات و مبادى فقه و اصول سيراب شده بودم . نخستين كتابى كه در اين مقطع به رشته تحرير درآوردم، كتاب «العبقات العنبريه في طبقات الجعفريه» بود كه در دو جلد شامل ادبيات، تاريخ و مسائل گوناگون، نگارش يافت.»
2. آیتالله کاشفالغطاء کتاب اصلالشیعة و اصولها را مینویسد.
بسیاری از علمای معاصر شیعه، به تالیف کتابهایی پرداختند که ماهیت و حقیقت تشیع و اصول اعتقادی آن را بهویژه به پیروان دیگر مذاهب معرفی کند. اما در این میان، کتاب «اصلالشیعة و اصولها» (آیین شیعه و اصول اعتقادی آن)، به قلم آیتالله محمدحسین الکاشفالغطاء تاثیر عجیبی بر جهان اسلام گذاشت. آیتالله مکارم شیرازی که این کتاب را ترجمهای روان و خواندنی کرده است، درباره این اثر ارزشمند مینویسد: «مرحوم کاشفالغطاء، این دانشمند و محقق بزرگ شیعه، حقاً دین خود را به ساحت مقدس حضرت جعفربن محمد (علیهماالسلام) باانتشار کتاب «اصل الشیعه» ادا نمود. او با قلم توانا و موشکاف و پرمغز خود توانست بسیارى از پردههاى اوهام را پاره کند و عقاید شیعه را آنچنان که هست به عموم مسلمانان معرفى نماید، تا بدانند شیعه نه بتپرست است و نه خارج از دین، نه على (علیهالسلام) را خدا مىداند و نه او را از پیغمبر اسلام (صلىاللهعلیهوآله) شایستهتر مىشناسد، نه در دین خدا بدعتى گذاشته و نه قرآن را ناقص و تحریف یافته مىداند.»
3. آیتالله کاشفالغطاء و پیمانی که خدا از عالمان گرفته.
زندگی علامه محمدحسین آل کاشفالغطاء، نمونه روشنی از یک زندگی بابرکت سیاسی یک عالم دینی است. او سیاست را عرصهای خارج از دین تصور نمیکرد و برای اصلاح جامعه مسلمانان از هیچ اقدامی دریغ نمیکرد. ایشان خود در این باره گفتهاند: «من تا فرق سر غرق در سیاستم! و دخالت در سیاست از وظایف حتمى من است، و اگر دخالت نکنم خود را در پیشگاه خدا و وجدان مسئول مى بینم.» آیتالله کاشفالغطاء، بسیار این سخن ژرف از امیرالمومنین (علیهالسلام) را تکرار مى کرد که «و ما أَخذ الله على العلماء أن لا یقاروا على کظة ظالم و لاسغب مظلوم: خدا از دانشمندان پیمان گرفته است که در برابر شکمخوارگى ظالمان و گرسنگى مظلومان سکوت نکنند.» از این رو، آیتالله کاشفالغطاء، همیشه یک پای ثابت همه جنبشهای ملى عراق و جنبشهاى ملى در سراسر جهان اسلام بود. با آغاز جنگ جهانى اول، علامه به شهرستان «کوت» رفت و در جهاد ملت عراق در برابر نیروهاى استعمارگر انگلیسى پیشتازی کند. ایشان همچنین در ایستادگی دلاورانه مردم نجف در برابر انگلیسىهای متجاوز به طور موثری حضور داشت.
4. آیتالله کاشفالغطاء برای فلسطین چه کار کرد؟
در سال 1350 هـجری قمری (1931 میلادی)، اتفاقی دیگر در زندگی آیتالله کاشفالغطاء رقم خورد. این مرجع تقلید شیعیان به دعوت مجلس اعلای فلسطين برای شرکت در کنفرانس اسلامی که قرار بود در شب مبعث خاتمالانبیا () برگزار شود عازم فلسطین شد. اين همایش، بزرگترين علمای اسلامی را از سراسر دارالاسلام گرد هم آورده بود. امام کاشفالغطاء در این جمع، و در حضور يک صد و پنجاه نفر از نمايندگان جهان اسلام و بيست هزار نفر از حضار، سخنرانی پرشوری کرد و مسائل حساس آن روزهای امت اسلامی، از جمله وحدت و استقلال مسلمانان و نیز ضرورت پیکار با استعمارگران و صهيونيستهای غاصب را با افراد حاضر در میان گذاشت. تاثیر و حضور علامه به اندازهای بود که دیگر عالمان و حاضرات، نماز را به ایشان اقتدا کردند. از امام کاشفالغطاء همچنین چندیت فتوا در ضرورت نصرت مردم مظلو فلسطین و مبارزه با دشمن غاصب صهیونیستی وجود دارد. کاشفالغطاء در این فتاوی تذکر میدهد که دفاع از این ملت مظلوم افزون بر فرض ایمانی و دینی، از نظر انسانی هم واجب است و وجدان سلیم انسانی خود بدون هیچ فتوایی رای به وجوب یاری این مظلومان میدهد.
5. آیتالله کاشفالغطاء سفیر انگلیس را رسوا کرد.
امام کاشفالغطاء بهشدت در برابر استعمارگران هوشیار و بیدار بود. در این باره خاطرات جالبی نقل شده است. یکبار در ملاقات با «سفیر آمریکا» در عراق، بهشدت از همکارى ایالات متحد با صهیونیستها گلایه کرد و پشتیبانی از آنها در اشغال سرزمین فلسطین را مردود دانست. در این دیدار به سفیر ایالات متحد گفت: «قلبهاى ما از دست شما آمریکایىها مجروح است، شما ضربه ناجوانمردانهاى به ما زدید که هرگز ما در برابر آن سکوت نخواهیم کرد!». سپس اضافه کرد: «افکار ملت ما همه بر ضد شما بسیج شدهاند و به خاطر ضربتى که بر پشت ملت عرب زدید (قضیه فلسطین) و پشت آنها را شکستید از دلهاى آنها خون مىچکد.» خاطره مشهور دیگر، جریانات پیرامون کنگره «بحمدون» انجمن آمريكايى دوستداران خاورميانه بود. این کنگره از افراد شاخص منطقه برای ايجاد ائتلاف بين اديان و مسيحيت عليه ماركسيسم و كمونيسم دعوت كرده بود. آیتالله کاشفالغطاء، بهشدت درخواست حضور در این کنگره را رد کرد و نه تنها این کار را انجام داد، مشغول نوشتن کتابی در رد آن شد که به نام «المثل العلیا فى الاسلام لا فى بحمدون» انتشار یافت. فحوای این کتاب و اعتراض علامه این بود که «الگوهاى انسانيت و الگوهاى برتر در اسلام است نه در کنگره بحمدون.» شيخ محمدحسین در اين نامه توامان برضد استعمار و استثمار به روشنگری پرداخت و بسیاری از فجايع و فريبهايى كه امپریالیسم جهانى در دنيا به بار آورده را مطرح کرد. این کتاب بسیار مورد توجه قرار گرفت و در برخی موارد به بهای فراوانی خرید و فروش مىشد. برگردان فارسی این متن، بعدها به وسیله دكتر علی شريعتى منتشر شد.
6. آیتالله کاشفالغطاء به رضاخان چه گفت؟
محمدحسین آل کاشفالغطاء، در کنار سفرهای متعددی که به منظور نشر معارف اسلامی به اقصی نقاط جهان داشت، در سال 1352 هجری قمری هم به ايران سفر کرد. در این سفر هشتماهه، مردم ایران را با آموزههای صحیح اسلامی و نیز اصول جاوید و حقیقی تشیع آشنا کرد. این دوره از تاریخ ایران، با عصر حاکمیت رضاخان پهلوی مصادف بود و روشنفکری غربزده و دولت مرعوب پهلوی، اعتقادات دینی جامعه را بهشدت تهدید میکردند. ايشان در کرمانشاه، همدان، تهران، شاهرود، مشهد، شيراز، خرمشهر و آبادان سخنرانی کردند. در این سفر، آیتالله کاشفالغطاء با رضاخان هم دیدار کرد. این دو یکبار هم در نجف با یکدیگر دیدار کرده بودند. آیتاللهالعظمی محمدتقی بهجت (رحمةاللهعلیه) درباره این دیدار روزی گفت: «زمانى همين سيد ابراهيم [شخصی] نقل مىكرد كه با مرحوم آقا شيخ محمدحسين كاشفالغطاء (رحمةاللهعلیه) و رضاخان پهلوى در حرم مطهر حضرت امير (عليهالسلام) يا در ايوان طلاى آن حضرت بوديم، مرحوم كاشفالغطاء رو كرد به پهلوى و گفت: هر قدر كه قدرتمند باشى (يا بشوى) به اندازه قدرت و شوكت عبدالمجيد (خلیفه معزول عثمانی) نخواهى شد كه اكنون اولاد او بعد از مرگش در خيابانهاى هندوستان گدايى مىكنند!»
7. آیتالله کاشفالغطاء، از شادی نه ربیع نهی کرد.
شیخ محمدحسین آلکاشفالغطاء، فراوان به مساله وحدت مسلمانان توجه داشت . برای همین هم بود که رد سخنرانی که در یک کنگره در بیتالمقدس، در میان عالمان شیعه و سنی ایراد کرد، فرمود: «پيامبر براى دو چيز مبعوث شد: «بعث النبى للامرين كلمة التوحيد و توحيد الكلمة». آیتالله سید رضیالدین شیرازی، نوه میرزای شیرازی و از شاگردان شیخ محمدحسین درباره حساسیت ایشان نسبت به معاشرت شیعه و سنی خاطره جالبی را نقل میکند: «به ياد دارم در نجف در ماه ربيعالاول به مناسبتى، كه ضرورتى ندارد اشاره كنم، بچهها ترقهبازى مىكردند؛ همانطور كه در شب چهارشنبه سورى در ايران بچهها ترقه مىزنند، در نجف هم بچه عربها غالبا اين كار را در ماه ربيع و نهم ربيع مىكنند. مرحوم كاشفالغطاء در صحن يك سخنرانى كرده، بهقدرى اين سخنرانى نافذ و موثر بود كه مانع خيلى از حركتهاى آنها شد و اين واقعا كار دشوارى بود. چيز آسانى نبود كه بشود جلو بچهها را گرفت، اما ايشان با يك سخنرانى توانست در اولياى اطفال و خود جوانها، تأثير عجيبى به جا گذارد.» این مشی امام کاشفالغطاء نتایجی هم داشت. از جمله یکبار در جریان سفر به بیتالمقدس، جماعتی از اهل سنت در نابلس به او گفتند: «ما بهترین وسیله تقرب به خداوند را آزار و اذیت شیعیان دانسته و خون آنها را حلالتر از خون کافر می شمردیم. اما اکنون به برکت آمدن شما و شنیدن خطبه تو بهترین وسیله نزدیکی به خدا را خدمت به شیعیان میدانیم. آن زمان شیعه حتی در بیروت نمیتوانست بدون تقیه در مسجدی نماز بگذارد، همین طور در قدس و حیفا و یافا. اما اکنون بعد از این سفر اوضاع به عکس شده و به شیعه مانند یکی از مذاهب حنفی و شافعی می نگرند.»
8. آیتالله کاشفالغطاء، فقه شیعه را به قوانین مصر وارد کرد.
یک بار میان امام کاشفالغطاء و احمد محمد شاکر، قاضی شرع مصری و عالم برجسته سنی، پیرامون موضوع طلاق و رای دو مذهب در این باره گفتگویی برقرار شد. احمد شاکر، ضمن پذیرش شرط دو شاهد برای طلاق، در موضوع رجوع، بر خلاف امامیه که وجود شاهد را شرط صحت رجوع نمیدانند، شرط دو شاهد را برای صحت ضروری میدانست. دو شیخ، نامههایی در این باره به یکدیگر نوشتند که مجله «الرسالة المصریه» چاپ شد. منطق قوی و استدلالهای مستند آیتالله کاشفالغطاء، باعث شد که دادگاههای شرعی مصر و برخی از کشورهای عربی، در این موضوع، به فتاوی شیعه رجوع کنند و از برخی تنگناها که براساس فقه رایج اهل سنت پدید آمده بود رهایی یابند.
9. آیتالله کاشفالغطاء، موسیقی را از تحریم درآورد.
آیتالله کاشفالغطاء، آرای بدیع و جسورانهای در فقه نیز دارد. یکی از این آراء، نظر علامه پیرامون غِنا (موسیقی) است. ایشان برای موسیقی شأن هنری قائل بود و معتقد بود هر کسی هم نمیتواند به دارج عالی در این هنر و زیبایی آفرینش دست یابد. محمد علی الحومانی، ادیب لبنانی، در این باره خاطرهای از یک دیدار با علامه کاشفالغطاء تعریف میکند که جالب توجه است. در این دیدار علامه گفت: « غنا، چه همراه با ابزارهای طربانگیز و چه بی آن باشد، تا اندازهای که به سَبُکی شنونده و خروج وی از کمال نینجامد، مباح است.» امام کاشفالغطاء، برای این دیدگاه فقهی خود شواهد و مستنداتی هم آورد: «اگر در اسلام احکامی هست که در طول زمان نباید تغییر و تبدیل یابد، احکام دیگری هم هست که به مقتضای عقل، منطق و مستلزمات شرعی، باید تغییر بیابد؛ اما بسیاری مجتهدان، سلیقه اجرای این تبدیل اما بسیاری مجتهدان، سلیقه اجرای این تبدیل و تغییر را ندارند و این گونه احکام، همچنان جامد و بیگانه از هدفی که در شرع لحاظ شده بود، میماند.
/ج
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1176
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : یک شنبه 12 مرداد 1393
|
|
دعایی که آیتالله بهجت خواندن آن را به رهبر انقلاب توصیه کردند
«مرحوم آقای بهجت (رضوان الله تعالی علیه) میفرمودند این دعا را زیاد بخوانید: «یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک».
رهبر انقلاب در دیدار با اساتید، فضلا و طلاب نخبهی حوزه علمیه قم در ذیل شرح حدیثی، توصیهی مرحوم آیتالله بهجت را برای خواندن دعای «یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک» بیان کردند و فرمودند:
«مرحوم آقای بهجت (رضوان الله تعالی علیه) میفرمودند این دعا را زیاد بخوانید: «یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک». ممکن بود یک اشکال مقدّری وجود داشته باشد، ایشان به آن هم جواب میداد. ممکن بود کسی بگوید وقتی میگوئیم «ثبت قلبی علی دینک»، ما که دینمان درست است، منطقی است، مستحکم است، این برای آن طبقات پایین است. ایشان میفرمود در هر طبقهای که دل انسان و ایمان انسان و دینداری انسان هست، تنزل از آن طبقه، برگشت است. «ثبت قلبی علی دینک» یعنی دین را در همان طبقهی عالی نگه دار و تثبیت کن.
اگر این شد، آن وقت زندگی میشود شیرین، مرگ هم مرگ راحت. یکی از مشکلات اساسی ماها، مشکل مردن است. امام سجاد (علیه السلام) به خداوند متعال عرض میکند: «امتنا مهتدین غیر ضالین، طائعین غیر مستکرهین غیر عاصین». خب، انسان در همهی طول عمر در طریق هدایت بوده، اما باز امام دعا می کند که: «امتنا مهتدین غیر ضالین، طائعین غیر مستکرهین غیر عاصین»؛ معلوم میشود خطرناک است.
حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود»
منبع:Khamenei.ir
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1223
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 21 تير 1393
|
|
زندگینامه حجر بن عدی براستى قلم در برابر عظمت و وفاى حجر، عاجز و نا توان است. او کسى نبود که بزرگیها و فداکاریهاى او را بتوان به آسانى ترسیم کرد، مرد وفا بود، شب زنده دار و روزه دار بود او یک مسلمانان راستین بود. از دوران جوانى، دلاورى و شجاعت با سرشت او در هم آمیخته شده و خون حماسه و پیکار در رگهاى او جارى بود. او در نوجوانى همراه برادرش "هانى بن عدى" به حضور پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله شرفیاب شد و به آئین اسلام گروید. او از دوران حیات پیامبر چیزى درک نکرد و پس از زمان اندکى که از مسلمانانى او مى گذشت پیامبر از دنیا رفت و در جنگهاى زمان آن حضرت نیز اسم او به چشم نمى خورد. او در عین رزم جوئى، مرد تقوى و نیایش و معنویت بود و به همین سبب او را حجر الخیر مى نامیدند، در برابر حجر شر که از یاران معاویه بود. او نسبت به مادرش همواره نیکى مى کرد و نماز و روزه فراوان انجام مى داد. او هرگز بى وضو نمى ماند و هر وقت وضو مى گرفت، نماز مى خواند. دعاى او در پیشگاه، پروردگار به هدف اجابت مى رسید. حجر مرد هدف و عقیده بود، او به مردان حق و فضیلت عشق مى ورزید، او هنگام مرگ "ابوذر" در ربذه همراه اشتر بر بالینى او حاضر شد، آرى مردان خدا از همرزمان خود چنین یاد مى کنند! حجر شیفته حق و عدالت و تشنه فضیلت و مردانگى و پیرو راستین اسلام بود و همه این ها را در وجود على مى دید. حجر در زمان علی و در میان یاران حضرت على (علیه السلام) نمونه بود. او در مدت خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) در هر سه جنگ صفین، نهروان و جمل در رکاب آنحضرت شمشیر مى زد او پیش از شروع جنگ صفین، روزى پشتیبانى خود را از امیر مؤمنان (علیه السلام) چنین اعلام کرد "ما زاده جنگ و فرزندان شمشیریم مى دانیم جنگ را از کجا باید شروع کرد و چگونه از آن بهره بردارى نمود، ما با جنگ بزرگ شده و آن را آزموده زود شناخیتم ما داراى یاران نیک، خویشاوندان و عشیره فراوان، رأى آزموده و نیروى پسندیده اى هستیم اینک اختیار ما در دست توست، اگر به شرق یا غرب جهان بروى، در رکاب تو هستیم و هر چه دستور بدهى اطاعت مى کنیم
آرامگاه حجربن عدی در سوریه
امیر مؤمنان (علیه السلام) از این وفادارى خوشحال شد و درباره او دعا کرد. یکى از افتخارات وى مقابله با ضحاک یکى از فرماندهان نامدار شام بود که در این نبرد پیروز شد. حجر در جنگ صفین از طرف امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمانده قبیله کنده بود و در جنگ نهروان فرماندهی میسرهی لشگر امام را بر عهده داشت. بعد از شهادت حضرت على (علیه السلام) و جریان صلح تحمیلى بر امام حسن (علیه السلام) حاکمان شهرها به دستور معاویه شروع به شکنجه و آزار شیعیان حضرت على (علیه السلام) کردند یکى زا این حاکمان مغیره بود که چون از محبوبیت عمومى و شایستگى و فضیلت حجر آگاه بود ناگزیر به آن اعتراف مى کرد و مى گفت نمى خواهم بهترین مردان شهر را بکشم تا آنان را در پیشگاه خدا سعادتمند گردند و من بدبخت و تبهکار! او اضافه کرد با قتل حجر و یاران او معاویه در دنیا به عزت و آقائى مى رسد ولى مغیره روز قیامت ذلیل و مغذب مى گردد. پس از شهادت امام مجتبی علیه السلام و رفت و آمد بزرگان عراق و اشراف حجاز با امام حسین علیه السلام دستنشاندگان معاویه به دستور او سختگیری بیشتری نسبت به شیعیان، بهخصوص شیعیان کوفه میکردند و بعضی از چهره های سرشناس شیعه را به بهانه های پوچ و بی اساس به قتل میرساندند. یکی از آنان حجربن عدی کندی بود. بیان حجر در رثای علی حجر بن عدى فرداى ضربت خوردن مولاى متقیان چنین گفت: تأسف و اندوه من بخاطر سرور پرهیزگاران، پدر پاکان، و شیر مرد پاکیزه خوئى است که او را کافرى پست و گمراه، و دور از رحمت خدا و گنهکارى مفسد و سنگدل کشت. لعنت خدا بر کسى باد که از شما خاندان دورى کند، زیرا شما از خاندان پیامبر راهنما و نقطه امید من در روز رستاخیز است. خبر شهادت چشمان نافذ و بصیر امیر مؤمنان (علیه السلام) به سوى حجر دوخته شد و او را مخاطب ساخته و فرمود: "چگونه خواهى بود هنگامى که تو را به تبرى از من فرا خوانند و چه خواهى گفت در آن حال که از تو بخواهند پیوند دوستى ات را از من بگسلى؟
حجر پاسخ داد: به خدا سوگند، اگر با شمشیر بدنم را پاره پاره کنند و اگر خرمنى از آتش بیفروزند تا مرا در آن بیندازند، تمام اینها را قبول مى کند ولى تبرى از تو را، نه! حضرت على (علیه السلام) شهادت حجر و یارانش را پیشگوئى کرد و فرمود: اهل کوفه! هفت نفر از بهترین مردان شما در عذراء کشته خواهند شد و وضع آنان مانند اصحاب اخدود خواهد بود. زیاد به حکمرانی منصوب می شود درسال 50 هجرى دست مرگ طومار عمر مغیره بن شعبه را در هم نوردید و معاویه "زیاد بن ابیه" برادر خوانده بد نام و سفاک خود را که حکمران بصره بود به حکمرانى کوفه نیز منصوب نمود. اما با چنان اعتراض سختى و مبارزه بى امانى از جانب جهر مواجه شد که بر فراز منبر رفت و چنین گفت اگر نتوانم این قریه ناچیز (یعنى کوفه) را از شر تحریکات حجر حفظ کنم مرد نیستم!
آرامگاه حجربن عدی در سوریه
من بلائى بر سر حجر بیاورم که براى آیندگان عبرت باشد! اما با سرسختى حجر و یارانش مواجه شد و ناگزیر پس از تلاشهاى فراوان از دستگیرى وى نا امید شد اما با بى وفائى و خیانت کوفیان چندى بعد حجر مجبور شد در عوض دادن امان نامه از ظرف زیاد خود را تسیلیم کند چون همرزمان حجر بازداشت و سرکوب شدند زیاد براى اینکه معاویه را به کشتن حجر وا دارد شروع به جمع آورى شهادتهاى دروغ و طومارى بى اساس بر ضد حجر و همرزمانش کرد. و سرانجام حجر و یازده تن از یارانش را به شام حرکت داد و در نتیجه هفت تن از همراهان حجر آزاد و باقى به مرگ محکوم شدند. دو رکعت عشق هنگامى که نوبت قتل حجر وفادار و بزرگوار رسید از دژخیم خود اجازه خواست دو رکعت نماز بخواند، او موافقت کرد، حجر به نماز ایستاد و نماز را طول داد پرسیدند آیا از ترس مرگ نماز را طول دادى گفت: "به خدا سوگند در عمرم هر وقت وضو گرفته ام، دو رکعت نماز خوانده ام و هرگز نمازى به این کوتاهى نخوانده ام و براى اینکه خیال نکنید من از مرگ مى ترسم به این کوتاهى خواندم و بعد گفت پس از مرگ من، زنجیر از دست و پایم باز نکنید و خون پیکرم را نشوئید زیرا مى خواهم روز رستاخیز با همین وضع با معاویه روبرو شوم"!
خبر شهادت جانگداز حجر دلیر و همرزمانش بازتاب وسیع داشت. من جمله اعتراض شدید امام حسین (علیه السلام) به معاویه بود. در این بین عایشه نیز معترض بود و شخصى را نزد معاویه فرستاده بود با مانع کشتن حجر شود اما کار از کار گذشته بود اما عایشه به معاویه گفت: از پیامبر اسلام شنیدم که فرمود: بعد از من هفت کشته مى شوند که خدا و اهل آسمان از قتل آنان خشمگین خواهند شد و چنین شد چه بسا هنگام مرگ معاویه او دچار کابوس وحشتناکى شده بود و در حالى که به شدت دچار تشنج و درد بود تکرار مى کرد: "اى حجر! مؤاخذه و گرفتارى من به خاطر تو طولانى خواهد بود". تاثیر شهادت حجر شهادت حجر تأثیر بسیاری بر روحیه مردم گذاشت و موج نفرت از خاندان اموی سراسر جامعه اسلامی را فرا گرفت، به طوری که عایشه هنگامی که در مراسم حج با معاویه ملاقات کرد، به او گفت:« چرا حجر و یاران او را کشتی و از خود شکیبایی نشان ندادی؟ از رسول خدا شنیدم که فرمود در « مرج عذراء » جماعتی کشته می شوند که فرشتگان آسمان از کشته شدن آنها خشمگین خواهند شد.» معاویه برای این که عمل خود را توجیه کند گفت:« در آن زمان هیچ مرد عاقل و کاردانی نزد من نبود تا مرا از این کار باز دارد.» گفتهاند که حجر مستجاب الدعوه بود.
منابع: قصه کربلا، ص 43 تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 230 کامل بن اثیر، ج 3، ص 472. پایگاه اسلامی الشیعه
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1316
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 21 تير 1393
|
|
زندگینامه ابوذر غفاری در ابتداي سخن و قبل از بيان اهميت موضوع، اشاره به اين نكته ضروريست كه علاوه بر مشخص بودن اصحاب نزديك پيامبر اكرم (ص)، در رواياتي (از منابع سني) صراحتاً از برخي اصحاب، با عنوان دوستان پيامبر (ص) نام برده شده است: «رفقاي رسول خدا(ص) دوازده نفرند؛ ابوبكر، عمر، علي (ع)، حمزه، جعفر، ابوذر، مقداد، سلمان، خديجه، ابن مسعود، عمار ياسر، بلال بن رياح.»
همچنين در تأكيد بر علو شخصيتي برخي از آنان آمده است كه: ترمذي ما را حديث كرد كه رسول خدا فرمود:« پروردگار مرا به دوست داشتن چهار تن امر كرده است، علي(ع) يكي از آنهاست و ابوذر و مقداد وسلمان را هم؛ و خبر داده كه خود نيز آنها را دوست دارد.» جالب توجه است كه پس از رحلت پيامبر اكرم (ص)، از بين اين اصحاب، دو نفر از آنان در پي خلافت راهي را بر مي گزينند كه بقيه مخالف بوده، و از امام علي (ع) حمايت مي نمايند لذا علاوه بر اينكه اينان از اصحاب بزرگ پيامبر (ص) بوده و در كنار حضرتش زيسته اند پس از ايشان نيز در كنار امام علي (ع) ماندند و بر عملي شدن خواستهاي پيامبر(ص) تأكيد داشتند كه به عنوان شيعيان اوليه شناخته شده اند.
همچنين ثبات شخصيتي و معروفيت ديانت و نقش آنان به حدي بوده كه علي رغم دشمني بني اميه و بني عباس كه سالها حاكميت را در دست داشتند و از هيچ ترفندي براي خدشه دار نمودن چهره آنان كوتاهي نكردند با چنين وضعيتي، ثبات ديني آنان به حدي قوي بود كه ماندگاري و درخشش شخصيتي آنان حفظ شد، خصوصاً ابوذر كه مستقيماً با شخص معاويه و دستگاه تبليغاتي او نيز در مي افتد.
چگونگي گرايش به اسلام نامش جُندب بن جُناده، و از قبيله بني غفار بود. قبل از رسالت پيامبر اكرم (ص)، در دوره جاهلي، ترك بت پرستي نمود. خدا را پرستش مي كرد و مي گفت خدايي جز خداي يگانه نيست. ابوذر خود گفته است؛ من سه سال پيش از آنكه به حضور رسول خدا(ص) برسم نماز مي خواندم و در علت بي اعتقاديش به «فلس»، بت قبيله، گفته اند كه روزي ديد كه سگ قبيله، خود را به كنار «فلس» رسانده و بت را آلوده نمود در حالي كه بت از خود هيچ واكنشي نشان نداد.
به هر صورت وقتي كه به ابوذر خبر رسيد كه مردي در مكه مبعوث شده و مي گويد كه پيامبر خداي يكتاست روح دردمند و جستجوگرش بي صبرانه بدنبال دست يابي به واقعيت اميد مي بندد. برادرش اُنيس كه خبر از دعوت جديد پيامبر (ص) را آورده، مي گويد او مردي است كه راست مي گويد در حالي كه قريش برايش چهره عبوس كرده اند.
بدنبال اين خبر ابوذر راهي مكه شده به حضور پيامبر اكرم (ص) مشرف و اسلام را بر مي گزيند. ايشان را از پيشگامان غير قريش، و چهارمين يا پنجمين مسلماني دانسته اند كه به اسلام گرويد. ابوذر صحابي بزرگ پيامبر (ص) علاقه به حقيقت، صداقت و روشن ضميري بي نظير ابوذر غفاري، ايشان را به يكي از اصحاب بزرگ پيامبر اكرم (ص) تبديل نموده، عنصر لياقت، روشن ضميري، خوش طينتي، و … هر چه بود از ابوذر مسلماني دگرگونه و متمايز با ديگران مي سازد.
پاكي و تشنگي خاصش به حقيقت جويي، باعث مي گردد كه باران رحمت ديانت اسلام را كه توسط پيامبر (ص) بر انسانها عرضه مي شد با صداقت تمام پذيرا شده، در مقاطع مختلف ايفاي نقش كند. ابوذر بعد از اينكه مسلمان شد تا پس از جنگ بدر و احد در ميان قوم خويش مقيم بود سپس به مدينه به حضور پيامبر اكرم (ص) رسيد حضرت رسول (ص) در برخي از غزوات ايشان را در مدينه جانشين خود مي نمود از جمله به هنگام غزوه ذات الرقاع و غزوه بني المصطلق (المريسيع) جانشين حضرتش بود.
در فتح مكه پرچم بني غفار را داشت. در جنگ تبوك ابوذر از سپاه اسلام عقب افتاد وقتي كه رسيد پيامبر اكرم (ص) فرمود: «آفرين بر ابوذر كه تنها راه مي رود و تنها مي ميرد و تنها برانگيخته مي شود. مثل اين بود كه يكي از عزيزان خانواده ام از من بازمانده و نرسيده است.» همچنين در فضيلتش مي فرمايد: «آسمان بر سر مردي راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده است و زمين راستگوتر از او را برپشت خود نداشته است.» «ابوذر مي گفت: روز قيامت مجلس من از همه شما به رسول خدا (ص) نزديكتر است و اين به آن جهت است كه از آن حضرت كه درود و سلام خدا بر او باد شنيدم كه مي فرمود: نزديك ترين شما روز قيامت به من كسي است كه از دنيا همانگونه بيرون رود كه در زمان رحلت من بوده است و بخدا سوگند هيچ كس از شما نيست مگر آنكه به چيزي از دنيا دست يازيده است جزمن.»
شخصيت استثنايي ابوذر به حدي مي رسد كه از سوي جبرئيل به پيامبر خدا (ص) ندا مي رسد كه: سوگند به كسي كه ترا به حق به پيامبري برانگيخته است او در ملكوت آسمانها از زمين مشهورتر است به پارسايي و پرهيزكاريش در اين جهان فاني.
براستي كه تعمق و تفكر در خصيصه هاي شخصيتي ابوذر، در دنياي خودخواهيها و مكرها، اين كلام الهي را به خاطر مي آورد كه به پيامبر(ص) وحي شده: «وَ ِاذ قال ربك للملئكه اني جاعل‘’ في الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء ونحن نسج بحمدك ونقدس لك قال اني اعلم مالا تعلمون»
(سوره بقره آیه 30، چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمين خليفه اي مي آفرينم، گفتند: آيا كسي را مي آ فريني كه در آنجا فساد كند و خونها بريزد، و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مي گوييم و تو را تقديس مي كنيم؟ گفت: من آن دانم كه شما نمي دانيد.) از خصوصيات ديگر ابوذر فزوني علم و دانش و ديانت بود كه امام علي(ع) در موردش فرمود:«انباشته از علمي شد كه از كشيدن آن ناتوان ماند بسيار سختگير و آزمند بود، سختگير به از دست دادن دين خود و آزمند نسبت به كسب علم» چنانچه ابوذر، خود نيز مي گفت:«پس از ترك محضر رسول خدا (ص) چنان شد كه اگر پرنده اي در آسمان بال مي زد، از آن حالت دانشي را به خاطر مي آورديم و بهرة علمي مي برديم».
بدين ترتيب شخصيتي آگاه باوفا، الگوي دينداري، ثبات و پايداري، و شخصيتي بي نظير براي جهان اسلام شكل مي گيرد چنانچه يكي از شخصيتهاي مهم شيعي چون مالك اشتر با ابوذر مصاحبت داشته و از علم او نيز بهره مند شده است.» مهمتر اينكه منزلت و اعتبار ابوذر نزد پيامبر (ص) بيش از ديگر اصحاب بود چرا كه براساس شناختي كه از ايشان داشتند تنها وي را لايق مي داند كه وظيفه بسيار خطير دفاع از حق را برعهده اش قرار داده، پيمان گرفت كه در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كننده ها نهراسد و حق را بگويد هر چند تلخ باشد.
ايشان نيز، پس از رحلت نبي اكرم (ص) در عملي كردن اين پيمان به خوبي عمل نمود و در حمايت از امام علي (ع) و اصول اسلامي، با تكيه بر آيات قرآن همه سختي ها را به جان خريد و در برابر خود خواهان قدرت طلب و بي عدالتي ها و نابهنجاريهاي اجتماعي ايستاد تا آنجا كه هيچ ترفندي براي همراه نمودنش كارساز نشد و «نه اي» كه در برابر معاويه و دستگاه حاكمة او گفت چنان با اصالت، زيبا، انساني و محكم بود كه او را به ربذه كشاند ابوذر رنج آن را به جان پذيرا شد چرا كه «نه» او، از جنس همان «نه اي» بود كه خداوند متعال به پيامبر اكرم (ص) آموخت «لااله الاالله» لايي كه پرچمدارش پيامبر (ص)، و مظهر عدالتش، روح بزرگ و باشگوه امام علي (ع) بود و منادي اش ابوذر! ابوذر حامي و صحابي امام علي(ع) ابوعمرو كندي مي گويد روزي نزد علي (ع) بوديم مردم گفتند براي ما از اصحاب خود چيزي بگو، فرمود: از كدام يك از اصحابم؟ گفتند از اصحاب محمد (ص) گفت: همه اصحاب محمد (ص) اصحاب من هستند، از كدام يك مي پرسيد؟… گفتند: از ابوذر چيزي بگو، گفت: ابوذر فراوان سؤال مي كرد، گاه رسول الله (ص) به او پاسخ مي داد و گاه پاسخ نمي داد.
ابوذر در دينش آزمند بود و به فراگرفتن علم حريص، آن قدر علم آموخت كه پيمانة علمش پرشد آن گونه كه از تحمل آن عاجز آمد. پس با توجه به اينكه ابوذر دانشمندترين اصحاب پيامبر(ص) بود به عنوان بزرگترين صحابي و حامي امام علي (ع) نيز ايفاي نقش نموده، بيان مي داشت كه رسول الله (ص) مي فرمود:«هركس از من جدا شود از خدا جدا شده و هركس از علي (ع) جدا شود از من جدا شده!»
لذا پس از حادثه سقيفه همراه مقداد، سلمان فارسي، عباده بن صامت، ابوالهثيم بن التيهان و حذيفه و عمار، تلاش مي نمايند كه انحراف حاصل شده در امر خلافت را به صلاح آورند و در اعتراض به واقعه سقيفه مي گويد: اي گروه مهاجر و انصار شما و بستگان شما مي دانيد كه رسول خدا (ص) فرمود: امر خلافت پس از من از آن علي (ع) است ولي شما فرمايش رسول خدا (ص) را دور انداخته، به دست فراموشي سپرديد پيرو دنيا شديد و آخرت را رها كرديد آري به بهره و ميوه آن دست يافتيد و پوسته آن را رها كرديد و حال آنكه اگر اين كار را در خاندان پيامبرتان قرار مي داديد حتي دو تن هم با شما اختلاف نمي كردند. همچنين با صداي رسا فرياد برمي آورد: من جندب بن جناده يار و صحابي رسول خدا (ص)، هر كس مرا نمي شناسد بشناسد. من از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: «مثلُ اهل بيتي كمثل سفينه نوح من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق».
«مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است هر کس سوار آن شود نجات یابد و هر کس مخالفت کند غرق می گردد».
به هر حال ابوذر در شرايط مختلف به عنوان مسلماني ثابت قدم و بي نظير، شيعه بودن را به تصوير مي كشد و مرز ميان ديانت زنده واصيل با كاركردهاي واقعي، و دينداري خود خواهانه، منحط و دروغين را تفكيك مي نمايد و خدمت بزرگي به دنياي اسلام نمود چرا كه دو تيپ و دوگونه مسلمان را در درون اصحاب پيامبر (ص) از هم متمايز و مشخص كرد يك طرف چهره عمليِ ابوذر بودن، و ديگر، فرزند دنيا بودن، طلحه شدن، زبيرشدن و معاويه بودن. آن هنگامي كه اصحاب ضعيف و دون پايه، به فزوني قدرت و مجلل نمودن هر چه بيشتر زندگي روي آورده و حركت به سوي كاخها، زندگي روزمره شان شد و با سرعتي بدور از انتظار به سمت و سوي شكل دهي جامعه طبقاتي گام بر داشتند ابوذر سيماي پايبندي به پيامبر (ص) و مسلمان واقعي بودن را به نمايش مي گذارد.
اين چنين شدن را در مكتب قرآني پيامبر(ص): «و ما الحيوه الدنيا الا لعب ولهو وللدار الاخره خير للذين يتقون افلا تعقلون » (سوره انعام آیه 32، و زندگي دنيا چيزي جز بازيچه و لهو نيست و پرهيزكاران را سراي آخرت بهتر است. آيا به عقل نمي يابيد؟) و در كنار شخصيت بي نظيري چون امام علي (ع) مي آموزد كه مي فرمود: «چهارپايان در بند شكمند، و درندگان در پي تجاوز به هم، مؤمنان فروتنند، مؤمنان مهربانند، مؤمنان ترسان، آنرا كه تقوا فراز برده فرو مياريد، و آن را كه دنيا بالا برده بلند مشماريد»
نهايتاً در طي مسير شرافت و انسانيت به مرتبتي صعود مي نمايد كه امام علي (ع) مي فرمايند: «امروز هيچ كس جز ابوذر و خودم باقي نمانده است كه در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كننده نترسد!» ابوذر و خلفا: پس از فروكش نمودن اعتراضات، به حادثه سقيفه و بيعت امام علي (ع)، ابوذر نيز بدون اينكه در موضع اعتراض آميز خود باقي بماند به فعاليتهاي اجتماعي همراه ديگر مسلمانان پرداخت ولي بر خلاف ديگر شيعيان كه معمولاً پست هايي را داشتند (از جمله عمار كه يكي از كارگزاران عمر بود) ابوذر پستي را نپذيرفت و وقتي كه به او مي گفتند: اي ابوذر آيا تو هم چون ابوهريره كه حاكم بحرين است پستي را نمي پذيري؟ در پاسخ مي گفت: مگر چه مي خواهم مرا هر روز مقداري آب يا شير و مقداري نان كافي است.
اين شيوه رفتاري در حالي است كه ابوذر در زمان پيامبر (ص) بارها جانشين آن حضرت شده بود گويا با چنين رفتاري در نظر داشت كه قدرت طلبي را ناچيز و مطرود جلوه داده، عملاً نشان دهد كه حكومت موضوعيتي ندارد، تنها هدف، ديانتي است كه عنصر نمادينش نيز عدالت مي باشد، لذا علي رغم اينكه حاكمان سقيفه با ترفند خلافت را در دست گرفته بودند چون بطور تقريبي و در حد توان شيخين، عدالت و اصول اسلامي جريان داشت و جامعه در وضعيتي قابل قبول بود ايشان نيز انتقادي نداشت اما چون عثمان به خلافت نشست و ثروت اندوزي و بي عدالتي حاكم شد وضعيت ابوذر نيز دگرگونه گرديده به فردي معترض و ناآرام تغيير موضع داد. اين عكس العمل عمق و اهميت كاركرد عدالت و ارزش واهميت انسان، از نگاه ابوذر را مي رساند. اعثم كوفي مي نويسد: ابوذر در اعتراض به عثمان مي گفت:«تو بر سيرت و سنت ابوبكر و عمر برو تا فارغ باشي و كسي انكار نكند… عثمان گفت: تو را با اين سخن چه كار؟ ابوذر گفت: من خودم را گناهي نمي دانم مگر امر به معروف و نهي از منكر».
همچنين هنگامي كه عثمان در مدينه عمار را كتك كاري مي نمايد ابوذر كه آن هنگام در شام بود زبان به نكوهش عثمان مي گشايد بطوري كه عرصه را بر معاويه چنان تنگ مي كند كه به عثمان مي نويسد: «ابوذر ولايت شام را بر تو تباه كرد و دلهاي مردمان را از دوستي تو بگردانيد» به اين ترتيب ابوذر در دوره خلفا، دو روش متفاوت را در پيش مي گيرد در دوره خليفه اول و دوم كه دين به ابزار دست قدرت و ثروت تبديل نشده، بلكه براين دو برتري دارد همراهي آرام است اما وقتي كه ثروت و قدرت به عنوان نماد خودخواهي انسان مي خواهد دين را نيز به ابزار دست خود تبديل كند و مثلث خطرناك خودخواهي مطلق را تشكيل داده، اسلام پيامبر را تحقير نمايد ابوذر به بزرگترين منتقد عثمان (حاكميت زر و زور) مبدل مي گردد و همين خصيصه است كه شيعه را در طول تاريخ همواره انقلابي نگهداشته است.
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1695
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : موعظه
ت : شنبه 21 تير 1393
|
|
زندگینامه رحیم موذنزاده اردبیلی رحیم موذن زاده اردبیلی اول مهرماه سال 1304 در اردبیل به دنیا آمد. اذانگویی و نوحهخوانی و منبری را از شیخ عبدالکریم به ارث برد و تا آخر عمر راه او را ادامه داد. خودش میگفت که اذانگویی در خانواده آنها، 150 سال قدمت دارد و نام فامیل آنها بههمین دلیل موذن شده است؛ «زمانی که آن موقعها در اردبیل شناسنامه میدادند، به تناسب شغل و حرفه، نام خانوادگی انتخاب میکردند. به پدربزرگم هم گفته بودند تو چهکارهای؟ گفته بود موذن. گفته بودند نام خانوادگی شما موذن است». رحیم در کودکی به مکتبخانه میرود و تحت نظر میرزا عزیز، قرآن و دستگاههای موسیقی را فرا میگیرد. به گفته خودش: «در آن دوران ما عوض دبیرستان مکتب میرفتیم. همه هم متدین بودند. خانوادهها در دوره ما در ابتدای امر، بچهها را با قرآن مانوس میکردند. ما هم پس از طی این مرحله، به مدرسه حاج ابراهیم آمدیم. طلبه بودیم به اصطلاح امروز ولی حین طلبگی، این اذان با ما همراه بود». پس از یادگیری اصول نوحهخوانی و اذانگویی، با همراهی پدر در مسجد اردبیل به اینکار مشغول میشود و گاهی نیز برای خواندن یک نوحه به شهرهای اطراف، خصوصا تالش میرود. پسر بهجای پدر با سکونت پدر در تهران، رحیم موذن برای تحصیل حوزوی رهسپار قم میشود. حاج مهدی سراج - از دوستان رحیم - میگوید: «وقتی شیخ کریم به تهران میآید، رحیم را برای درس خواندن به قم میفرستد. صدای رحیم آنقدر خوب بوده که دیگر همیشه او برای مجالس، در قم میخوانده است. مداحان قم پیش شیخ کریم شکایت کرده بودند که با آمدن رحیم ما از کار افتادهایم». رحیم درس خارج فقه میخواند و ظهرها در حرم حضرت معصومه اذان میگفت.
سال 1329 شیخ کریم فوت میکند و رحیم که فقط 25 سال سن دارد، به تهران میآید تا جای خالی پدر را در مسجد امام پرکند. خودش ماجرا را اینگونه تعریف میکند:
«مرحوم پدرم سال 1322 برای نخستین بار اذان را در رادیو گفت و همین روند تا 1326 که برنامه سحری را به صورت زنده اجرا میکرد، ادامه داشت. او در سال 1329 سکته کرد و من قبول کردم جای او اذان بگویم تا الان که با این سن و سال هنوز مشغولم و افتخار دارم که با گفتن آن یک اذان، برای اسلام و مملکتم کاری کردهام. ما که نه ثروت داریم، نه مکنت و همین یک اذان برایمان بهترین خیر است». در همین سال است که نام خانوادگی او نزد مردم از موذن به موذنزاده اردبیلی تغییر میکند. جعفر تعریف میکند که «وقتی شیخ کریم میمیرد و پدرم به جایش اذان میگوید، مجریان رادیو ایران برای معرفی او به مردم، زاده اردبیلی را به فامیل پدرم اضافه میکنند تا به شنوندگان بگویند او پسر شیخ کریم است. سر همین موضوع، همه فکر کردند که نامخانوادگی پدر من موذنزاده اردبیلی است و همین نام هم تا آخر روی او ماند». ملکه بخششکن - همسر رحیم موذنزاده اردبیلی - تعریف میکند که حاج رحیم حدود سال1330 به اردبیل میآید و از او خواستگاری میکند؛ «4 ماه بود که پدرش فوت کرده بود. ما عروسی کردیم و آمدیم تهران. خانوادههای ما با هم همسایه بودند و ساکن یک محله بودیم.
به یکی از همسایهها رشوه داده بود و گفته بود که این دختر را برای من خواستگاری کن. من تا بعد از عقد ندیده بودمش. من را در آشپزخانه پدرم عقد کردند و بردند خانه او. آنجا برای اولینبار دیدمش. خودش میگفت قبلا یکبار من را دیده بوده. با عمهام رفته بودم حمام. بعد که بیرون آمدیم، من پایم لیز خورد، زمین خوردم و آن موقع من را دیده بود». حاج رحیم پس از ازدواج، دوباره به تهران بازمیگردد. همسر آن مرحوم ادامه میدهد: «15 روز بعد از عروسی آمدیم تهران. اول بازار تهران مستاجر بودیم و بعد رفتیم خیابان سینا یک خانه کوچک گرفتیم. بعد آنجا را هم فروختیم و آمدیم آریانا (مالک اشتر) زندگی کردیم.
آنجا هم چند سالی بودیم و آخر سر آمدیم اینجا(مهرشهر کرج). به گفته حاج عسگر عاشقی، خانه حاج رحیم در مهرشهر کرج، کوچک بود و او همیشه به شوخی این خانه را زندان موسی بنجعفر مینامیده است. همسر موذنزاده هم این موضوع را تایید میکند: «2تا اتاق داشتیم و 6 تا بچه». اتصال به بالا در رادیو تا سال 1334 که صدای حاج رحیم در رادیو ضبط شود، موذنزاده اردبیلی برای مسجد امام و رادیو ملی بهصورت زنده اذان میگفت. خانم بخششکن میگوید: «ماه رمضان، هر روز با هم میرفتیم مسجد ارگ و من بیرون میماندم و او میرفت اذانش را میگفت و با هم برمیگشتیم خانه. از همانجا هم مستقیم در رایو پخش میشد». جعفر موذنزاده اردبیلی - پسر ارشد حاج رحیم - میگوید: «سال 1334 پدر به رادیو میرود و از مهندس محبی - مسؤول استودیو 6 - میخواهد که اذانش را ضبط کنند. ماه رمضان بود و از او میخواهند که برود بعد از افطار برای ضبط بیاید. پدر قبول نمیکند و میگوید الان باید اذانش را ضبط کنند. خودش میگفته آن روز حال خاصی داشته و گویا بهاش الهام شده بود که باید اذان را همان لحظه برای ضبط بخواند.خلاصه مسؤولان رادیو قبول میکنند و پدر برای ضبط به استودیو میرود.
به گفته خودش، وقتی برای ضبط این اذان به استودیوی رادیو رفته، اذان را در تمام گوشهها امتحان کرده و دیده که جا نمیافتد. همانطور که میدانید دستگاه بیات ترک یک حزن خاصی دارد و پدر هم در همین دستگاه، در گوشه روحالارواح، اذان را خوانده. میگفت وقتی اذان را در این گوشه خواندم، احساس کردم که به بالا وصل شدم. دیگر تا پایان اذان، در استودیو نبودم». جعفر خاطره جالبی را نیز از قول پدرش از اولین ضبط این اذان در رادیو تعریف میکند: «وقتی پدر اذان را میخواند، یکی از خوانندههای مطرح موسیقی ایرانی که در حال تماشایش بوده، با تعجب از او میپرسد که اذان را در چه گوشهای خواندی؟ پدر هم میگوید گوشه روحالارواح. آن خواننده مشهور به او میگوید که تابهحال این گوشه را نشنیده بوده».
خود حاج رحیم در گفتوگو با خبرگزاری ایسنا این ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «یک روزی تصمیم گرفتم تا یک اذان یادگاری بگویم. در استودیوی 6 صدا و سیما، هر گوشهای انداختم، نشد تا اینکه آن را در روحالارواح آواز بیات ترک به این شکل که بیش از 50 سال پخش میشود گفتم. ما ایرانی هستیم و اذان ما باید برخاسته از خودمان باشد.
الان اذانخوانهایی هستند که از عربستان تقلید میکنند و این پسندیده نیست و خود ما باید ابتکار به خرج دهیم. الان 50 سال است که کسی نتوانسته روی این اذان من اذان بگوید؛ حتی برادرم سلیم که آن صدای گیرا و زیبا را دارد و این خواست خداست؛ همان خدایی که میگوید اگر با من یکصدایی کنید، محبت شما را به قلوب همه میاندازم».
موذنزاده اردبیلی در ادامه به نکتهای اشاره میکند که عدم تحقق آن تاسفانگیز است؛ «البته 20 سال پیش میخواستم یک اذان دیگر را به مدت 15 دقیقه که در میان آن دعا هم هست، پر کنم اما نگذاشتند و گفتند که اذان 6 دقیقه بیشتر نمیشود».
به گفته پسر ارثه او، موذنزاده تا 1357 و پیروزی انقلاب اسلامی، هر سال برای تجدید ضبط اذانش به رادیو میرفته: «از سال 34 به بعد، پدر هر سال برای ضبط به رادیو میرفت و اذانش را مجدد میخواند. اصلا از طرف رادیو دستور بوده که این اتفاق بیفتد. تلویزیون الان بیشتر اذان ضبط شده سال 56 پدرم را پخش میکند. کانال 5 که همیشه این اذان را پخش میکند ولی بعضی اوقات دیدهام که کانالهای 1 و 3، اذان ضبط شده سالهای 34 و 35 را پخش میکنند. صدای پدر در این اذان، بسیار شفاف، جوانتر و رساتر است و خوب که دقت کنید، میتوانید تفاوتشان را تشخیص دهید». فراموشی و بیماری از سال 1357، دوره گمنامی موذنزاده اردبیلی آغاز میشود. موذنزاده در برخی مساجد تهران مناجات و نوحه میگفت و هر سال، شبهای عاشورا در مسجد اردبیلیها به منبر میرفت. جز خانواده و دوستان، کمتر کسی از وجود او آگاه بود.
پسر بزرگ موذنزاده میگوید: «همه فکر میکردند که پدرم فوت کرده است. هیچکس تا سالها پیگیر نشد که او کجاست و چه میکند. تلویزیون و رادیو اذان او را پخش میکردند و مردم هم این اذان را دوست داشتند اما هیچکس سراغی از او نمیگرفت». همسر او نیز از وضعیت بد مالی زندگیشان میگوید: «من در خانه مواظب بچهها بودم و او صبح میرفت و شب میآمد. زندگی ما خیلی مشکل بود. بچهها یکییکی به دنیا میآمدند و خرج و مخارج زندگی کفاف نمیداد. کار موذنزاده هم فقط منبر بود و کار دیگری نمیکرد. روزی یک مجلس میرفت و خرج زندگی درنمیآمد».
جعفر تعریف میکند که چگونه به زنده بودن حاج رحیم پیمیبرند: «آقای غلامرضایی - مجری تلویزیون - خیلی اذان پدرم را دوست داشت و تعریف میکرد که از هر کس درباره موذنزاده اردبیلی پرسیده، گفتهاند اول انقلاب فوت کرده است. غلامرضایی میگوید یک روز با یک آذریزبان برخورد کردم و از او سراغ موذنزاده را گرفتم و او به من گفت که زنده است». به این ترتیب، پس از 25 سال و در حالی که تنها 2 سال به پایان عمر او مانده بود، موذنزاده اردبیلی مجددا کشف میشود و یکی از خبرگزاریها هم با او گفتوگو میکند.
«بیماری پدر از سال 74 شروع شد و در سال 84 به اوج رسید. این اواخر، سرطان از مثانه، به کلیه و کبد و ریههایش هم رسیده بود».
جعفر تعریف میکند که تنها یکبار از پدر گلهای درباره بیماریاش شنیده است؛ «در تمام مدتی که مریض بود، اصلا گله و شکایت نمیکرد و خیلی آرام بود؛ جز یکبار که به من گفت نمیدانم چرا این مریضی را گرفتهام. آدمی مذهبیای بود و دکترها برای مریضیاش به او سوند بسته بودند. او هم مدام مراقب بود که نجس نشود. فقط این موضوع بود که خیلی ناراحتش میکرد».
حاج مهدی سراجزاده - دوست جوان موذنزاده اردبیلی - هم تاکید میکند که این حرف را به او هم گفته است: «یادم هست که در بیمارستان بودیم و 5 روز مانده بود به رفتنش. تا آنروز حتی یکبار هم ندیده بودم که از وضعیت خود گله کند اما آنروز دست منرا گرفت و گفت مهدی، چرا من به این روز افتادم و این نوع مریضی نصیبم شد؟ چشمهایش پر از اشک شده بود و من هم گریهام گرفته بود. قبل از اینکه چیزی بگویم، خودش بلافاصله گفت که همهچیز خواست خداست. بعد هم فضا عوض شد و خندید».
همسر آن مرحوم هم از روزهای بیماری موذنزاده تعریف میکند؛ «این اواخر خیلی مریضی کشید و همهاش بیمارستان بود. بیچاره اصلا اهل غر زدن نبود. من بداخلاقی میکردم؛ خب آدم باید راستش را بگوید؛ من هر چی میگفتم اصلا حرفی نمیزد». حاجی به دیار باقی رفت موذنزاده در آخرین ماههای زندگیاش نهایتا موفق میشود به آرزوی خود برسد و حاجی شود. پسر بزرگ او میگوید که پدرش پس از شنیدن خبر سفر حج بسیار خوشحال شده است؛ «وقتی قرار شد که از طرف لاریجانی که آنموقع رییس صدا و سیما بود، به مکه برود، حالش خیلی بد بود و 2تا سوند بهاش وصل بود ولی خوشحال بود و میگفت به آرزویش رسیده است.
من رفتم اداره اوقاف و گفتم حال پدرم خوب نیست، از نظر پزشکی تاییدش نکنید. گفتند مگر میشود موذنزاده را رد کرد. این مرد باید به زیارت خانه خدا برود. 4ماه قبل از فوتش بود که با وضع خرابی که داشت به مکه رفت. من خیلی نگرانش بودم. روزی که آمد، سریع خودم را بهاش رساندم و دیدم حالش زیاد خوب نیست. گفتم فقط یک چیزی به من بگو، رفتی مکه چی دیدی؟ گفت فقط همین را بگویم که رفتم خدا را دیدم و آمدم». جعفر تعریف میکند که پدرش بنا به درخواست حجاج دیگر کشورهای اسلامی در مکه نیز اذان خود را گفته است: «میگفت ازش خواستهاند که در عرفات اذانش را بخواند ولی «علیا ولیالله» را نگوید. قبول نکرده بود. دست آخر آنها قبول میکنند که اذانش را کامل بخواند. میگفت اذانش را 20 دقیقه خوانده است».
علی معلم دامغانی که اذان موذنزاده اردبیلی را در عرفات شنیده بود، این اذان را یکی از بدیعترین نمونههای اذان دانسته که نهتنها در ایران بلکه در سراسر جهان مورد توجه قرار گرفته است؛ «رحیم موذنزاده را در عرفات زیارت کردم و به یاد دارم که ایشان در آنجا برای آخرین بار، اذان جاودانه خود را اجرا کردند که بسیار مورد توجه حجاجی که از دیگر مناطق جهان آمده قرار گرفت و فکر میکنم او هم به آرزوی خود رسید». موذنزاده اردبیلی پس از بازگشت از سفر حج، به علت پیشروی بیماری سرطان، در بیمارستان بستری میشود. پزشکان برای بهبود او دست بهکار میشوند ولی سرطان دیگر تمام بدن او را فرا گرفته بود و کاری از کسی ساخته نبود. مسؤولان نظام، یکییکی به بالینش میآمدند و موذنزاده هم به آنها پند و اندرز میداد. جعفر تعریف میکند: «خیلیها آمدند. یادم هست که به آقای مسجدجامعی که آنموقع وزیر ارشاد بود، یک کاغذی نشان داد که اسم 2 هزارتا جوان رویش بود. گفت این جوانها مشکل دارند. شما وزیر هستید و باید یک کاری بکنید. اگر اینها به کار خلاف بیفتند، تقصیر شماست. گفت این جوانها بهدرد این مملکت میخورند. باید یک فکری برای آنها کرد. با آقای حداد عادل هم که رییس مجلس بود، مدام از درد مردم حرف میزد». موذنزاده آنقدر ملاقاتکننده در بیمارستان داشت که در مواقع بیداری باید وقت خود را به احوالپرسی با آنها میگذراند.
منصور موذنزاده میگوید: «کسی را رد نمیکرد. با اینکه حال بدی داشت، همه را میپذیرفت و با همه هم صحبت میکرد. بعضی وقتها که دیگر اتاق جا نداشت، ما مجبور میشدیم که از اتاق بیرون برویم». سراجزاده هم در اینباره میگوید: «وقتی در بیمارستان بود، دستهدسته دخترها و پسرها میآمدند و از او عیادت میکردند و میرفتند. با اینکه حال خوشی نداشت، یکییکیشان را ماچ میکرد و با آنها احوالپرسی میکرد». پس از مدتی برای گشاد شدن سوند موذنزاده، عملی موفقیتآمیز صورت میگیرد اما دیگر دیر شده بود.
سرانجام ریه پیرمرد نیز به دست سرطان از کار میافتد و او جهان رادر 6 خرداد ماه 1384 بدرود میگوید. مراسم ختم موذنزاده در حالی در مسجد اردبیلیهای تهران برگزار میشود که این مسجد مملو از آدم بوده است. جعفر موذنزاده گلهای هم از مسؤولان دارد؛ «شبی 5 هزار نفر برای مراسم ختم و شام غریبان و شب هفتم و چلهم پدر به مسجد آمدند. آنقدر جمعیت زیاد بود که بسیاری از آنها در کوچه بودند و مسجد دیگر جا نداشت. بیشتر از 15 میلیون تومان فقط هزینه همین مراسم شد که پرداخت همه آنها بر عهده خانواده و دوستان پدر افتاد و حتی یکنفر نیامد یک جلد قرآن به این مسجد هدیه کند. از بزرگان و سران نظام خیلیها به مسجد آمدند ولی هیچکس هیچ کمکی به ما نکرد. از روزی که فهمیدند پدر در بیمارستان بستری است، مدام برای عیادت با او میآمدند. اتاق پدر همیشه شلوغ بود و حتی برای خانواده او هم جا نبود. خیلی از دولتیها و سران نظام به بیمارستان آمدند و با پدر عکس گرفتند و رفتند. هزینه بیمارستان پدر هم حدود 20 میلیون تومان شد که باز همه را خودمان پرداخت کردیم. مسؤولان اینهمه درباه اهمیت اذان پدر گفتند ولی حداقل نیامدند کمکی به خانواده او برای پرداخت هزینه بیمارستاناش کنند. من بازنشسته موسسه تحقیقات خاک و آب هستم و بقیه اعضای خانواده ما هم از قشر مرفه نیستند. نمیدانید با چه مکافاتی توانستیم از پس این هزینهها برآییم».
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1301
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 21 تير 1393
|
|
حضرت آیت الله سید رضا بهاءالدینی پدر او از ابتدای تأسیس حوزه علمیه قم به آسید صفی ( و فرزند بافضیلتش به آسید رضای آسید صفی ) شهرت داشت. آسید صفی مرد بزرگوار و باتقوایی بود که افتخار خدمت آستانه مقدسه فاطمه معصومه سلام الله علیها را چون پدرانش دارا بود. آسید رضا می فرمود: « پدرم درسهای حوزوی را تا رسائل و مکاسب خوانده بود، درس حاج شیخ می رفت و به او شهریه هم می دادند و در ادبیات ید طولایی داشت. آشنایی او با قرآن و حفظ آن تا جایی بود که کشف الآیات علما و روحانیون بود؛ هر آیه ای را می پرسیدند، در ذهن خود حاضر داشت. روزی بیست جزء قرآن می خواند و در آیات قرآن تدبر می کرد. از خصوصیات پدر ما این بود که شیطنت نداشت بلکه شیطنت هم یاد نمی گرفت. مرد خیلی آزادی بود. » در کتاب آیت بصیرت آمده است : از دیگر صفات برجسته سید صفی الدین، اندیشمندی در زندگانی و استفاده شایان از اوقات عمر بود. ایشان در مورد والد محترمشان می فرمودند: « همنشینی بسیار با علمای ربانی داشت و از مجالست و گفتگو با آنان لذت فراوان روحی و معنوی می برد. به طوری که از فیض درس و بحث آنها استفاده کرده، اندیشه های زلال معنوی به دست آورده بود. ادبیات عرب را خوب می دانست و مقداری از رسائل و مکاسب را خوانده بود. همچنین، در درس حاج شیخ عبدالکریم حائری حاضر می شد.بسیار مشاهده می شد که دعاهایش به اجابت می رسند و بدون هیچ تأخیری انجام می شوند. » مادر فاطمه سلطان، مادر ایشان از بیت مرحوم صدرالمتألهین (ملاصدرای شیرازی- ره ) است. آقا می فرمود: « آن طوری که به ما گفته اند اینچنین است. » آن مکرمه، بانویی بزرگوار و باتقوی و دارای حالات بلند عرفانی بود. قبل از ولادت فرزندش، سید رضا، خداوند فرزندی به او عنایت می فرماید که در سن دو سالگی از دنیا می رود. مادر دلسوخته تنها به صبر در مصیبت از دست رفته فرزند دلبندش بسنده نمی کند، بلکه سجده شکر بجای آورده و آن رخداد را از الطاف حضرت حق می داند و در حال سجده از خدا درخواست فرزندی می کند که از علمای بزرگ امامیه و اولیاء الله باشد. با ولادت فرزندش سید رضا و آثار نبوغی که از دوران طفولیت در جبین او مشاهده می کند دعای خود را مستجاب می بیند، لذا در تربیت و پرورش و تعلیم او سرمایه گذاری بیشتر نموده تا ذاتیات بلند و نیکوی او به فعلیت برسد. در کتاب آیت بصیرت آمده است : صفا و صمیمیت، قناعت و ساده زیستی، عشق و علاقه به همسر و فرزندان و کیاست و صداقت، او را برای زنان فامیل و افراد محله الگو کرده بود. نورانیت روح و روان و صفای زندگانی، هدیه ای آسمانی بود که از برکت انس با قرآن و حفظ بسیاری از دعاهای معصومان (ع) برای آن بانوی پرهیزکار فراهم شده بود. ولادت و خاطرات کودکی درباره تاریخ ولادت و خاطرات کودکی، ایشان خود می فرمودند: « آن طوری که به ما گفته اند تاریخ ولادت ما، 1327 هجری قمری بوده است، ولی ما از سنین یک سالگی را در خاطر داریم. من تقریباً یک ساله بودم و در گهواره، در آن ایام به خیارک مبتلا شدم ( خیارک دمل بزرگی است که باید جراحی شود ). جراح آمد تا جراحی کند، اطرافیان ما که متوحش بودند از دور گهواره ما رفتند؛ چون طاقت نداشتند ببینند. ما این مطلب را می فهمیدیم. جراح نیشتر را زد و ما راحت شدیم. ما شش ماهگی را یادمان هست و از سنین یکی، دو سالگی مطلب را می فهمیدیم و اینجور کارها را از وجعش (دردش) خائف و ناراحت بودیم، اما کاری نمی توانستیم بکنیم.مرحوم حاج آقا حسین (اخوی) سه سال از ما کوچکتر است و کاملاً تولدش را من یادم هست. کجا نشسته بودم، کجا مرا خواباندند، کجا متولد شد.ایشان گریه می کرد آنها چه می کردند، همه را مثل این که با بچگی ضبط کردم. یعنی مشاهده می کردم و می فهمیدم. » معنویت در کودکی در بیانی فرمودند: « خداوند از دو سالگی معرفتش را به ما داد. » نويسنده کتاب آیت بصیرت از قول ایشان نقل کرده است : «... یک ساله که بودم افراد پاک طینت و نیکو سرشت را دوست داشتم و علاقه ای قلبی به آنان پیدا می کردم. خیر و شر را می فهمیدم و اهل آن را می شناختم. در همان ایام بود که بین انسانهای خیر و نیکوکار و افراد شرور و طغیانگر فرق می گذاشتم. از این رو، مادربزرگم را که جلسات روضه امام حسین علیه السلام را اداره می کرد و در آنها روضه می خواند دوست می داشتم. پاکی، خوبی و نورانیت او را حس می کردم و از او خوشم می آمد. روزی مرا همراه خود به جلسه ای برد و این در حالی بود که به دو سالگی نرسیده بودم. آن جلسه مجلس جشن میلاد رسول اکرم (ص) بود. در آن روز شعر: « تولد شد محمد(ص) ـــ به دنیا آمد احمد(ص) » خوانده شد و بقیه همراه مادربزرگم جواب می دادند. در همان حال، جملات را می فهمیدم و لذت می بردم. از آن روز این شعر را از حفظ دارم. » ورود به مکتبخانه آقا در مورد ورود به مکتبخانه اینطور می فرمودند ( به نقل از کتاب آيت یصيرت ) : « دو ساله بودم که برای آموختن حمد و سوره به مکتبخانه رفتم. پس از فراگیری حمد و سوره، اذان و اقامه را آموختم. آن گاه قرائت قرآن را یاد گرفته، سپس خواندن و نوشتن را آغاز کردم. معلم مکتبخانه های آن روز، خانم های متدین، خوش اخلاق و با فهم و شعوری بودند که خداوند نصیب ما کرده بود. شش ساله بودم که دوره مکتب تمام شد و من برای ادامه آموختن به مکتب دیگری رفتم و « نصاب الصبیان » - که معانی لغات را به شعر بیان می کند - شروع کردم. استاد ابتدا اشعار را می خواند، سپس توضیح می داد. آن گاه برای یادگیری و تکرار بیشتر، سؤال می کرد. هرگاه پرسش می کرد چه کسی می تواند از رو بخواند؟ می گفتم: من از حفظ می خوانم! و این موجب تعجب او می شد زیرا مرتبه اول و دوم که اشعار را می خواند، خود به خود حفظ می شدم و نیازی به تمرین و صرف وقت بیشتری نداشتم. روز دوم و سوم و روزهای بعد با همین شور و شوق و جدّیت گذشت. استاد که از قدرت حافظه و شدت علاقه من شگفت زده شده بود، برخی از دوستان خود را از وضع درس من آگاه کرده بود، تا این که خبر به گوش آیت الله حاج شیخ ابوالقاسم قمی (ره) رسید. ایشان که از پارسایی و معنویت بسیار بهره داشت و در تواضع و اخلاص و طلبه پروری کم نظیر بود، خود برای ملاقات بنده وارد جلسه درس شد، در کنارم نشست و چندین پرسش مطرح کرد که هنوز سؤالهای ایشان را به خاطر دارم. پرسش ایشان که تمام می شد، سریع جواب می دادم، باز هم می پرسید و من هم پاسخ می دادم. سرعت جواب و کامل بودن آن موجب شگفتی او شد به طوری که بعد از آن روز، مرتب تشریف می آورد و مرا تشویق می کرد. و گاهی سفارش مرا به استادم می کرد که مواظبت بیشتری کند و سرمایه گذاری زیادتری نماید. » و نیز می فرمودند ( به نقل از کتاب سیری در آفاق ) : « زمانی که به مکتب هم می رفتم، باز علاقه به الک بازی داشتم. در همان روزها در خواب دیدم فردی خواست پولی به ما بدهد. کسی گفت: پول به او می دهی؟ او الک بازی می کند! از خواب بیدار شدم و علاقه به بازی هم از سر ما رفت ولی خواب ما هم تعبیر شد. آن ایام، مکتب می رفتیم، یکی از آقایان از عتبات آمده بود. استاد مکتبی ما خیلی با او رفیق بود. یک کله قند و یک شیشه گلاب داد ببریم برای او. قیمت کله قند شاید یک قران بود، وقتی بُردم، او سه قران خواست به ما بدهد، روی شناختی که از ما و پدر ما داشت، خیلی مردانگی کرد. همه کله قند و شیشه گلابش سه قران نمی ارزید، خواست سه قران را بما بدهد، ما نگرفتیم. دور حیات منزلش دنبال ما دوید که پول را به ما بدهد. از او نگرفتیم و از خانه بیرون آمدیم و خواب خود را تعبیر کردیم که این پول نصیب ما نشد، به واسطه علاقه ما به بازی و از همان وقت دانستیم خدا ما را برای بازی خلق نکرده است. » تحصیلات آقا نقل می کردند ( به نقل از کتاب آیت بصیرت ) : « پدرم که مردی مؤمن و مهربان بود به فرزندانش بی احترامی نمی کرد. هیچ گاه آنان را تنبیه نکرده، کاری را بر آنان تحمیل نمی نمود.از این رو، اختیار و انتخاب زندگی را به ما می سپرد و از شغل و حرفه ای که علاقه داشتیم پرسش می کرد تا به علاقه و شوق ما درباره آینده آگاه شود. شبی از من سؤال کرد که به چه کاری علاقه داری؟ از آن جا که بهترین حرفه در آن روز، کار ظریف روی چوب بود و علاقه ای درونی به کارهای هنری داشتم به پدرم گفتم: نجاری را دوست دارم. پدر، نگاهی به من کرد و گفت: درس خواندن هم خوب است، حاضری برای درس خواندن استخاره کنم؟ قبول کردم. وضو گرفت، رو به قبله کرد و با چند صلوات و توجه به پروردگار، قرآن را باز کرد. ناگهان دیدم خنده ای ملیح تمام صورت پدرم را فراگرفت و با خوشحالی زیادی که از ارادت و عشق به اهل بیت علیهم السلام و سربازی آن خاندان سرچشمه می گرفت، فرمود: خوب آمد ... برای درس خواندن خوب آمد. خوب آمدن استخاره، آرامشی بر تمام وجودم افکند. از آن لحظه، به این راه مطمئن شدم و به دنبال آن شوق و علاقه ای بسیار وجودم را فراگرفت، به طوری که سر از پا نمی شناختم. در این میان، تشویقهای گذشته عالم بزرگوار، مرحوم حاج شیخ ابوالقاسم قمی ( ره) نیز بسیار کارساز بود. » در مورد تحصیل در حوزه علمیه قم می فرمودند: « در همان هفت هشت سالگی بودم که حاج شیخ عبدالکریم حائری آمد تا به مشهد برود.در ایوان طلای ( حرم حضرت معصومه سلام الله علیها ) نماز می خواند. رفت و در مراجعت توافق شد در قم بماند. ما در آن سنین در مدرسه رضویه علیه السلام بودیم. برای خواندن مغنی به مدرسه فیضیه آمدیم. آنوقت درس آشیخ محمد علی ادیب می رفتیم و اینها همه قبل از آمدن حاج شیخ بود. » « در دوازده سالگی در امتحان حاج شیخ شرکت کردیم و قبول شدیم. باب حال سیوطی ( از کتب حوزوی ) که قدری مشکل است و ابوطالب هم در حاشیه آن حرفهایی دارد برای امتحان معین شد. حاج شیخ به ما گفت: مطالعه کن! گفتم: مطالعه نمی خواهد. خیلی خوشش آمد. جالب این بود که شاید جاهای دیگر را ما به این خوبی بلد نبودیم: باب حال را خوب بلد بودیم. وقتی بیان کردم حاج شیخ گفت: من نفهمیدم. کنایه از اینکه دوباره بگو! ما دوباره شروع کردیم به گفتن. امتحان ما سر و صدایی پیدا کرد. حاج شیخ خیال کرد ما آدمی هستیم. نمی دانست ما آنجا را خوب بلدیم، ابوطالب هم چیزهایی دارد که استاد گفته بود و ما حفظ کرده بودیم. » « حاج شیخ حتی یک مرتبه با ما اوقات تلخی نکرد، با اینکه خیلی اذیتش کردیم. تا یک مسأله ای پیش می آمد وقتی حاج شیخ می آمد می رفتیم پیش حاج شیخ و حاج شیخ هم جواب می داد. » می فرمودند: « وقتی ما در مدرسه فیضیه و در حجره بودیم با اینکه منزل ما قم بود همین محله ای که الان هستیم، ولی یکبار حساب کردیم دیدیم یک سال شده است که به منزل نرفته ایم. آنقدر سرگرم تحصیل و تدریس بودیم که به فکر منزل نمی افتادیم و هر وقت پدر و مادر و اقوام می خواستند از ما دیدنی بکنند به مدرسه می آمدند. مادرم گاهی می آمد از دور مرا می دید و می رفت. آنها هم می خواستند ما سرگرم اشتغالات خود باشیم. در این حجره چند تدریس داشتیم. پدرم که از دنیا رفت حاج شیخ در همین حجره برای تسلیت به دیدن ما آمد. آن وقت خیلی جوان بودیم. مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی هر روز به حجره ما رفت و آمد داشت و این حجره خاطراتی از آن مرد دارد. » شوق به درس در کتاب آیت بصیرت از قول ایشان چنین نقل شده : « چنان عشق و علاقه ای به تحصیل داشتم، که زندگی ام کتاب بود و همنشینم درس و بحث و مطالعه. با هیچ جلسه ای و برنامه ای به اندازه مجلس درس انس نداشتم، به طوری که در سن نوجوانی حدود شانزده ساعت کار درسی می کردم. به کارهای فکری شوق بسیار داشتم، به طوری که لحظه ای نمی آسودم و همیشه فکرم مشغول بود. در هر فرصتی و با هر پیشامد و حادثه ای وقت را غنیمت می شمردم و تلاش بیشتری می کردم. همه کتابهایی که می خواندم به همین شیوه بود. علاوه بر کتابهای درسی حوزه و مطالعه آنها، وقت بسیاری جهت مطالعه کتابهای دیگری که برای طلبه مفید و لازم بود، صرف می کردم. علاقه و پشتکار در راه مطالعه کتابهای درسی و تسلط بر آنها بدان حد بود که برخی افراد تقاضای درس می کردند و بنده هم قبول می کردم، و این در حالی بود که چند روزی بیشتر از اتمام آن کتاب نگذشته بود. از آنجا که احساس می کردم مجهولاتم و نقاط ابهام درس، در تدریس حل می شود، علاقه عجیبی به تدریس داشتم. شبهای تابستان برای استراحت به پشت بام مدرسه فیضیه می رفتیم. در آن جا از ستارگان و علم نجوم چیزهایی فرا گرفتیم. گاهی که ساعتم خراب می شد آن را باز می کردم و با نگاه به دستگاه آن، آن قدر فکر می کردم تا عیب آن را پیدا کنم. » دیگر خصوصیت ایشان، این است که به کارهای هنری علاقه وافر داشته، با هنر معماری، آشنایی دیرینه دارند. مشکلات معیشتی طلبه ها آقای حیدری کاشانی نقل می کنند از آقا سوال شد: روحیه طلبه ها با ضیق معیشت چگونه بود؟ فرمودند: « خیلی خوب. با اینکه چیزی نداشتند دو سیر و نیم گوشت را آبگوشت می کردند، چند نفر می خوردند و سلطنت می کردند. البته مرحوم حاج شیخ هم فوق العاده بود، مرحوم بافقی ورقی دستش بود حجره به حجره می رفت و رسیدگی می کرد. حاج شیخ مرد موفقی بود. خودش در امتحانات شرکت می کرد که از نزدیک امتحان طلاب را ببیند. طلاب برای مذاکره علمی گاهی به خارج قم می رفتند. مشکلات برای طلاب زیاد بود. » ازدواج و فرزندان می فرمودند: « خیلی زود ازدواج کردیم. در سن هفده سالگی بودیم که ازدواج کردیم. ازدواج من وضع عجیبی داشت. مادر ما به ما پیله کرد برای ازدواج، گفتم: اگر مجلسی هم فراهم کنی و من نیایم که ازدواجی نمی شود. مادرم وقتی دید حرف من جدی است متوسل به پدرم شد و خودش مأیوس شد. من می خواستم تا سن 35، 36 سالگی ازدواج نکنم، بلکه بروم نجف و تحصیلات را ادامه بدهم. پدر ما که هشتاد سال سن داشت، آمد مدرسه فیضیه، در حجره و به ما گفت: تو به ما اجازه می دهی که خانه فلانی برویم و با این تعبیر که اجازه می دهی به خانه فلانی برویم، دهان ما را بست و ما را کوبید. او اهل تأدب نبود. حالا چطور بود یک چنین تأدبی کرد، نمی دانم. ما سکوت کردیم و ازدواج کردیم. مثل اینکه پدر و مادرمان به ازدواج ما اهتمام داشتند. البته من با پاکی هم رشد کردم، چنانچه حاج آقا حمید ما با اینکه در بازار دکان داشت و خیلی با بانوان سر و کار داشت، پاک بود. آقا عبدالله هم همینجور یک پاکی اساسی دارند. حالا این پاکی ها از کجا سر منشأ گرفته است نمی دانم. » آقای حیدری کاشانی در مورد فرزندان ایشان نقل می کند: آیت الله بهاء الدینی (قدس سره) دو پسر و هشت دختر داشت. پسر بزرگ ایشان مرحوم مغفور حاج آقا حمید بهاء الدینی بود. او مردی وارسته و اهل حال بود. این فرزند بافضیلت به پدر بزرگوارش عشق می ورزید. در هجدهم ماه شعبان سال 1400 هـ.ق از دنیا رفت و در باغ بهشت علی بن جعفر دفن شد. حقیر در همه مجالس ختم ایشان حالات آقا را نظاره گر بودم. هیچ تغییری در او نمی دیدم . گرفتگی ظاهری در چهره نبود و خیلی عادی به نظر می رسید. پس از مدتی که از فوت آن فرزند بافضیلت گذشت. روزی آقا به حقیر فرمود: « ما برای آقا حمید خیلی ناراحت بودیم. شبی مرحوم حاج آقا مصطفی فرزند مرحوم امام (ره) آمد و به ما گفت تو که نباید برای این چیزها ناراحت باشی. چرا ناراحتی؟ وضع ما عوض شد. » آقا نفرمودند این در عالم رویا بوده یا مکاشفه؛ چون فرزند امام از دنیا رفته بود و حیات برزخی خود را سالها قبل از فوت حاج آقا حمید آغاز کرده بود. مرحوم حاج آقا حمید بعد از فوت هم، عشق و ارتباط با پدر بزرگوارش را قطع نکرد و به فرموده آقا: « او گاهی شبها برای دیدن ما می آید. » درس خارج و اجازات آقا می فرمودند: « خیلی زود ما درس حاج شیخ رفتیم، جوان بودیم، مدت شش سال درس ایشان را درک کردیم. مباحث، رکوع نماز و بعد از آن مضاربه بود و بعد مبحث دیگر. همه درسها را می نوشتیم. ما قبل از نهار سه درس را می نوشتیم. بعد یک لقمه نان می خوردیم. سر درس چیزی نمی نوشتیم و مسلط به بحث بودیم، بعد از درس می نوشتیم. قلم ما روان بود. » درباره اجازه اجتهاد خود نقل می کردند: « در صدور اجازه اجتهاد ما، بین آقای اراکی ( آیت الله العظمی حاج شیخ محمد علی اراکی ) و خوانساری (آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری)، اختلاف بود. در نهایت آقای خوانساری حاکم شد. البته این اجازه اجتهاد فعلاً پیش ما نیست نمی دانم شاید پیش آقای ... باشد و اجازه روایت هم از مرحوم محدث قمی داشتیم ( صاحب مفاتیح الجنان و کتابهای بسیار دیگر ) » تدریس از بررسی دوران تحصیلی ایشان مقام و موقعیت علمی ایشان به دست می آید. همان طوری که قبلا خاطر نشان شد، ایشان می فرمود: « از سنین چهارده سالگی ما شروع به تدریس کردیم و هر کتابی را می خواندیم تدریس می کردیم. وقتی بود که در تمام مدارس قم تدریس داشتیم و روزی چهارده درس و مباحثه اداره می کردیم و تسلط ما بر کتابهای درسی این چنین بود که برای عده ای رسائل می گفتیم و اگر دقت نظر بعضی نبود ما درس را بی مطالعه می گفتیم، این قدر حضور ذهن داشتیم و مسلط بودیم، ولی دقت نظر آقایانی ما را وادار به مطالعه می کرد. » می فرمودند: « از همان اوائل هر چه را می خواندیم تدریس می کردیم، مثلاً زمانی که آقای مطهری و دیگران پیش ما درس می خواندند خیلی سال است. قبلش نیز ما تدریس داشتیم. مجموعاً هفتاد سال تدریس داشتیم. به آقای مطهری و منتظری و صدر (امام موسی صدر) رسائل درس می دادیم و آقایانی از حوزه، قدری قوانین پیش ما خواندند. » آقای کاشانی می گوید: پرسیدم تدریس فقه و اصول شما پنجاه سال بوده ؟ فرمود: « حسابش را نکرده ام» ، این سؤال را در وقتی از ایشان داشتم که سن مبارک ایشان هشتاد و نه سال بود و آقا از سنین چهارده سالگی تدریس داشتند و قریب به بیست سالگی درس مرحوم آیت الله العظمی مؤسس می رفتند، تحقیقاً بیش از پنجاه سال فقه و اصول فرمودند و با ادبیات می شود هفتاد سال تدریس. آقای حیدری کاشانی نقل می کنند : « در این سالهای اخیر که توفیق تشرف به محضرشان و درس خارج فقه ایشان را داشتم، مجلس درس ایشان آغاز و انجام آن به این صورت بود، که یکی از آقایان فرعی را می خواند یا حدیثی از امامان شیعه قرائت می کرد. ایشان در همان مجلس قدری فکر می کرد، و بحث را شروع می فرمود و همه شقوق و جوانب آن فرع را بیان می کرد، که باعث اعجاب دوستان اهل فضل می شد، بدون مراجعه به کتاب و مطالعه قبلی. در بحث قضا که مدتی در محضرشان بودم. آقایان حدیثی را از وسائل الشیعه شیخ حرعاملی می خواندند. ایشان روی آن فکر می کرد و روز دیگر عنوان می فرمود و در اطرافش به تحقیق می پرداخت و گویا دروس خارج قبلی ایشان هم به این صورت بوده است از قراری که بعضی از شاگردان دوره های قبل ایشان می گفتند. » اساتید همچنین از قول آقای حیدری کاشانی نقل شده ، آقا در مورد اساتید دوران کودکی خود می فرمودند: « ما خیلی استاد داشتیم، یکی در مدرسه باقریه علیه السلام بود، یکی در مدرسه تقی خان بود، یکی هم پسر عمه ما بود، یکی آشیخ محمد و دیگری آخوند برادر آقای حائری بود، یعنی پسر برادر آشیخ محمد علی (مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد علی حائری، متوفی 1358 هـ.ق)، که ما آنجا می رفتیم. مرحوم شیخ (ابوالقاسم کبیر) می آمد بحث های صرفی را از ما سؤال می کرد و در آن وقت من هفت، هشت ساله بودم، قرآن را خوانده بودم و بحثهای تفسیر را به ما یاد داده بودند. حاج شیخ خیلی از ما سؤال می کرد، ما فکر می کردیم و جواب می دادیم و مورد توجه واقع می شد. آقا در اینجا فرمود: « خیلی روی ما زحمت کشیدند، اما زحمات هدر رفت، ما آدم نالایقی بودیم. » عرض کردم : چطور هدر رفت و حال آنکه چشم حوزه علمیه به شما است و مایه دلگرمی طلاب هستید. حوزه می خواهد از حضرتعالی الگو بگیرد آنوقت شما می فرمایید هدر رفتیم. آقا فرمود: « خود ما می دانیم چیزی نیستیم، در برابر حس خودمان همه حسهای دیگران اعتباری ندارد. »از آقا پرسیدم حضرتعالی سطح ( دورانی قبل از سطوح عالی حوزه ) را پیش کدام یک از آقایان خواندید، فرمودند: « من سطح را پیش میرزا خواندم (آیت الله آمیرزا محمد همدانی متوفای 1365 هـ.ق) و لمعه را پیش آخوند (آیت الله آخوند ملا علی همدانی). آمیرزا محمد خوب درس می داد. رسائل را هم پیش آمیرزا خواندیم. منطق را خدمت آسید احمد حجت افغانی خواندم. اخلاقیات عملی را خدمت آیت الله حاج شیخ ابوالقاسم کبیر آموختیم. در سن دوازده سالگی به درس مرحوم آیت الله حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (متوفی 1343 هـ.ق) رفتم. ایشان آیه « الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا » را عنوان بحث قرار داده بود، ما دیدیم استفاده زیادی از درس ایشان نداریم، گفتیم درسی را که نمی فهمیم برای چه برویم، دیگر نرفتیم، برای ما سنگین بود. کلام را خدمت آیت الله آمیرزا علی اکبر حکمی یزدی (متوفای 1344 هـ.ق) تلمذ کردیم. در تفسیر یادم هست جلسه داشتیم راجع به عدم تحریف قرآن. ما به علوم جدید رو نمی آوردیم، مثل اینکه بی اعتنا به آنها بودیم. در تدریس، ما هر کتابی را که می خواندیم، تدریس می کردیم و می خواستیم دیگران هم اینطور درس بخوانند. مثلاً حاشیه ملاعبدالله را که خواندیم، شروع به تدریس می کردیم. مغنی را می خواندیم و تدریس کردیم، حال چی بود؟ حافظه ما خوب بود؟ نمی دانم. ما همیشه مطالعه را جلوتر داشتیم، که اگر یک شب نتوانیم مطالعه کنیم، آمادگی تدریس را داشته باشیم. » نیز می فرمود: « ما درس شاه آبادی رفتیم، اما نه زیاد، چون علاقه به فلسفه نداشتیم، اهتمام ما بیشتر به فقه و اصول و تفسیر و فهم و درک ادعیه بود. اهتمام ما به کلمات ائمه زیاد بود، با کلمات دیگران ما آرام نمی شدیم و قانع نمی شدیم و کلمات و فرموده های ائمه ما را قانع می کرد. لذا آنچه ما در تفسیر و شرح ادعیه داشتیم، نظریاتی نبود که از دیگران گرفته باشیم، نظر و دید خودمان بود که متخذ از فرمایشات معصومین بود. در فقه و اصول، تقریرات درس دیگران بود و اوائل هم بنا بر ایراد و اشکال نداشتیم بعد این فکر برای ما پیدا شد که می دیدیم گفته ها بی ایراد و اشکال نیست. نقد می کردیم و این افکار مال دیگران بود. اما در علوم دیگر نظرها همه برای خود ما بود و به جای دیگر جز کلمات ائمه نظر نداشتیم. و بعد هم متوجه شدیم اصلاً این علوم رسمی ما را اشباع نمی کند. به قول بعضی ها علم رسمی سر بسر قیل است و قال، باید دنبال علمی رفت که آرام بخش باشد. و به واقع نگری آدمی را راهنمایی کند تا حقیقت اشیاء را ببیند، « اللهم ارنی الاشیاء کما هی » که از دعاهای ائمه علیهم السلام است. » جناب آقای حیدری کاشانی؛ از شاگردان و ارادتمندان ایشان نقل می کند: از ایشان پرسیدم غیر از درس مرحوم آیت الله حائری اساتید درس خارج شما چه کسانی بودند؟ فرمود: « درس مرحوم آیت الله العظمی آقای حجت می رفتم و چند روزی هم درس مرحوم آیت الله آشیخ محمد علی حائری. ایشان اصول می گفت، تعادل و تراجیح. نمی دانم فقه هم می گفت یا نه. درس مرحوم حجت را زیاد رفتم و از درسش خوشم می آمد، خوش بیان بود. همه بحثهای ایشان را نوشتم. درس مرحوم آیت الله العظمی آقای بروجردی هم می رفتم. درس متین بود. کسی که نود سال زحمت کشیده باز برای مباحثه مطالعه می کرد، خیلی من علاقه داشتم به مباحثه ایشان. امام مؤسس درس ایشان بود و در آوردن آقای بروجردی به قم، امام یک طرف و بقیه هم یک طرف. با مرحوم آیت الله حاج میرزا آقای فیض هم ارتباطی داشتیم و درس ایشان هم می رفتیم. » ایشان در عرفان برای خود سلسله مشایخی (اساتید) را قائل نبود و می فرمود: « استاد اخلاق و عرفان عملی ما آشیخ ابوالقاسم کبیر بود، حاج شیخ محمد تقی بافقی هم هوای ما را داشت. » او سلسه مشایخ سیر و سلوک عملی بسیاری از عالمان اهل عرفان را می ستود، اما خود را در سلک آن مشایخ ذکر نمی کرد. مثلاً ایشان تا مرحوم حاج سید علی شوشتری را تجلیل می کرد و مرد وارسته و قابل اعتمادی می دانست، اما هرگاه صحبت از قبل او می شد، می فرمود: نمی دانم، و اضافه می کرد: « مشایخ ما ائمه معصومین(ع) بوده اند، ما سیره و روش آنها را برای خود الگو و سرمشق قرار داده ایم، و هر کجا جا پای عرفان است از آن ائمه(ع) است، جای دیگر خبری نیست. » در کتاب آسمان معرفت در شرح حال سالک الی الله و عارف بالله علامه بزرگوار حاج سید محمد حسین طباطبائی، صاحب تفسیر المیزان نقل می کند که فرموده است: « استاد ما در سیر و سلوک و عرفان عملی، آیت الله حاج سید علی قاضی طباطبایی قدس سره العزیز بود و استاد آقای قاضی، مرحوم حاج سید احمد کربلایی و استاد ایشان مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی و استاد ایشان، مرحوم حاج سید علی شوشتری و استاد ایشان، ملاقلی جولا و بعد از ملاقلی جولا را نمی شناسیم و نمیدانیم ملاقلی جولا چه کسی بوده است و خود حاج سید علی شوشتری هم او را نمی شناخت. » آثار علمی آقای حیدریکاشانی نقل می کردند: « دست نوشته هایی از ایشان به جای مانده است، مثل تقریرات درس آیت الله مؤسس که در مدت شش سال خدمتشان تلمذ داشته اند از زکات و دیگر کتابها و تقریرات مرحوم آیت الله حجت و شرح دعای ابوحمزه و شرح بعضی از خطبه های نهج البلاغه، مخصوصاً خطبه اول و خطبه مالک اشتر و تفسیر قرآن و بررسی ادبیات عرب و دیگر نوشتجات عربی و فارسی مجموعه اشعار که متأسفانه ما راهی برای به دست آوردن آن پیدا نکردیم و آقا بارها فرمود: پیش آقایان ... می باشد. امید است آن عزیزان که با بیان آن مرد بزرگ آشنایی بیشتر دارند ترتیبی دهند تا حوزه علمیه و دیگر اقشار بتوانند از افکار نورانی آن رجل الهی استفاده کنند. » « در زمان حیات آقا و سالهایی که توفیق تشرف به محضرش را داشتم اوراق و صفحات مختصری پراکنده به دست آوردم. تفسیر سور آخر قرآن، ( سوره های عصر، نصر، انشراح، کوثر و قسمتی کوتاه از سوره عنکبوت و یوسف) و بحثهای ادبی؛ تاریخ آداب العربیه، مقایسه نظم و نثر جاهلیت و اسلام، بحثهای اصولی و بحثهای فقهی و تفسیر حدیث ثقلین و متفقرقات که هیچ کدام از آنها جز تفسیر بعضی از سور قصار قرآن تمام و کامل نبود تا بتوانیم کام جان ارادتمندان را به شهد شراب طهور آن شیرین کنیم. » شاگردان برخی شاگردان دوره سطح این فقیه والامقام ( به نقل از کتاب آیت بصیرت ) عبارتند ازآیات و حجج اسلام: « استاد شهید مطهری، احمد جنتی، علی مشگینی، احمد آذری قمی، محمد فاضل لنکرانی، حسینعلی منتظری، سید مصطفی خمینی و فرزندان آیات صدر، خوانساری، حجت، ابوالقاسم قمی و حاج شیخ عباس قمی. » و شاگردان درس خارج ایشان عبارتند از آقایان: « حیدری کاشانی، معزی، حجتی یزدی، امجد، برادران احمدی یزدی، حسینی کاشانی، نصیری و ... » آقای حیدری کاشانی می نویسند : با سیری در شاگردان شناخته شده، می توان موقعیت علمی ایشان را دانست. مرحوم آیت الله شهید مطهری از شاگردان دوره سطح ایشان است، فردی که در تمام زمینه ها از بهترین اساتید حوزه برخوردار گشته و به مدارج عالیه از علم و عمل رسیده بود. مرحوم آقای مطهری که تقوایش و مراقبت و مواظبتش تا آنجا است که در دوران سکونت در مدرسه فیضیه، هم حجره ای ایشان می گوید: سحرها می رفت از رودخانه پشت مدرسه فیضیه آب می آورد و مرا صدا می زند که بلند شوم وضو بگیرم نماز شب بخوانم، این گونه افراد، پیش هر کسی تلمذ نمی کنند، کسی را که در علم و عمل شاخص می نگرند خود را در اختیار افکار علمی و عملی او قرار می دهند. آیت الله بهاء الدینی، دقت نظر بعضی از شاگردان را خاطرنشان می کند که ما را وادار به مطالعه بیشتر و دقیق تر می کردند. کمک به امام و رهبر انقلاب آقای کاشانی بیان می کند: دوستی و همفکری آقا با مرحوم امام(ره) از سنین دوازده سالگی در زمان حاج شیخ بوده است. هم فکری در مبارزات، از زمان کشف حجاب به وجود آمد و روز به روز این همبستگی بیشتر میشود، به طوری که بعد از مرحوم آیت الله بروجردی و حرکت امام، در قم معروف بوده است که کسی که در حرکات مبارزاتی با امام هماهنگی کامل دارد ایشان است. رهبر انقلاب می فرمودند: از سالهای 42 در قم اینطور معروف بود. آیت الله بهاء الدینی که در حضور و غیاب امام، در تأیید امام کوشا بود. در دوران تبعید امام، همراهی ایشان با انقلابیون و مبارزین تا آنجا بود که از ایشان پول برای خرید اسلحه می خواهند و ایشان می دهد. وقتی حضرت امام در تبعیدگاه بود به ایشان می گویند: فردی را معین کنید که مردم به او مراجعه کنند و شهریه را بدهد و از جمله اسم ایشان برده می شود. امام می فرمایند: ایشان از هر جهت خوب است، جز این که او آنقدر بی اعتنا به دنیا است که هر چه به او بدهند به این و آن می دهد و برای اول ماه و شهریه پول باقی نمی ماند. در دوران قبل از پیروزی و بعد از آن اگر کسی حرفی برای تضعیف امام و انقلاب می زد با مراجعه به ایشان و شنیدن گفتار بلند این مرد خدا، تقویت روحی شده، حرفهای دیگران را نادیده می انگاشت. در دوران جنگ تحمیلی در جبهه و پشت آن شمع محفل رزمندگان بود. در شبهای عملیات با دعای شبانه خود موجب دلگرمی رزمندگان بود. همه جا این جمله را بر زبان داشت که امام را باید کمک کرد. پس از امام(ره) با فتوای بقاء بر تقلید میت، ولو ابتدایی امام را در سطح بالای مرجعیت نگه داشت و کمک و یاری رهبری را توصیه می کرد و می فرمود: « آقای خامنه ای را باید کمک کرد » این یک واقعیت است که بسیاری به واسطه فرموده های این مرد الهی، دیدی مثبت به انقلاب داشته و دارند. جلسات درس اخلاق مرحوم امام با دید بالایی که از این عالم عامل داشت فرمودند: از ایشان بخواهید درس اخلاق برای حوزه بگوید و از وجود او بهره برداری کنید، و درس اخلاقی که از سالها پیش بطور خصوصی برای عده ای داشت به فیضیه و زیر کتابخانه کشیده شد و عمومی گشت. روز اول یکی از مراجع تقلید فعلی در درس شرکت کرد تا هم خود بهره ببرد و هم مشوق دیگران باشد. درس اخلاق ایشان در حوزه خیلی ادامه نداشت تا اینکه به حسینیه معظم له منتقل شد و تا قبل از آنکه پاهای ایشان از حرکت بماند، آن جلسات و نشستهای اخلاقی در حسینیه برقرار بود. دوران نقاهت تا ارتحال آقای حیدری کاشانی نقل می کند: « کسالت و نقاهت آقا دو گونه بود؛ گونه ای از دوران نوجوانی و از همان زمان که این پرورده دامن عصمت و طهارت برای حفظ عفاف خود مرتب از خود خون می گیرد که قوای خود را تضعیف کند و دچار عدم عفاف نشود. می فرمود: « آن کارها باعث نقاهت ما شد. وقتی کسالت مرا به امام گفته بودند. فرموده بود: او که همیشه مریض است و ضعف و نقاهت دارد و ایشان درست گفته بود. کسالت ما همان ضعف مفرط ما بود که منشأش خونهایی بود که ما گرفته بودیم. مرحوم حاج شیخ هم به ما اعتراض می کرد که چرا خون می گیری ولی مشکلات ما را نمی دانست. » کسالت دیگر، نقاهت دوران پیری و امراض جسمی بود. روزی خدمتش رسیدم از درد معده می نالید، عرض کردم کرفس و سبزی را اجازه دهید بجوشانیم، آبش را داخل نخود آب کنید ان شاء الله مفید است. فرمود: « از اینها گذشته. گفتم: چه باید کرد؟ فرمود: باید تسلیم شد. » « کل من علیها فان » و بعد فرمود: « ما سه مرتبه با خدا دبه کرده ایم، بنا بوده برویم، از خدا خواستیم بمانیم. » سه روز بعد از این ملاقات با یکی از ائمه جمعه خدمتش رسیدم. آقا خوابیده بود به فرموده خودشان ایشان را بلند کردم. کمی نشست و فرمود مرا بخوابانید. نزدیکان گفتند. آقا سکته خفیفی کرده است. حقیر به یاد سه روز قبل ایشان افتادم که فرمود: باید تسلیم شد. خیلی ناراحت شدم. از آن روز به بعد گویا روز به روز ارتحال و انتقال از این عالم را در وضع مزاجش می دیدم. چند روز پس از این تاریخ خدمتشان رسیدم و چند خبر فوت به ایشان دادم. خیلی ساده و طبیعی با آنها برخورد کرد. دیدم آنچه معروف است در بین مردم که اخبار ناگوار را به مریض ندهید، در اینجا مورد ندارد. با خبر مرگ به عنوان یک امر پیش پا افتاده برخورد داشت؛ مثل اینکه بشنود فلانی به سفر رفت یا از سفر برگشت، آنهم سفرهای دم دست. این نشانگر این معنی است که آن فاصله زیادی که دیگران بین عوالم می بینند، سالکین الی الله و عرفاء بالله، این چنین دیدی ندارند. در یکی از همین روزها فرمود: « ما می دانیم آن طرف برای ما بهتر است، لذا از مرگ باکی نداریم. » و در هفته دیگر که خدمتشان رسیدم، فرمود:« ما به تو گفتیم که از مرگ باکی نیست، اما خیلی مشکل است. » یکی از آقایان مورد اعتماد می فرمود: در دوران نقاهت آیت الله بهاء الدینی یک روز بعد از نماز صبح نشسته بودم چشمم روی هم بود. حالتی به من دست داد؛ در آن حال آیت الله بهاء الدینی را دیدم که به من می فرماید: « یک هفته دیگر من از دنیا می روم و سلمان و ابوذر به تشیع من می آیند. » از آن به بعد هر چه دوستان درباره کسالت آقا با من سخن می گفتند، من اظهار یأس می کردم. پس از یک هفته ایشان از دنیا رفت. شاید می خواست هشداری بدهد که تشییع جنازه مرا از دست مده. بعد از فوت ایشان یکی از بزرگان گفته بود که دو شخصیت بزرگ از پیشینیان در تشیع جنازه ایشان بودند. اما اسم از آن دو شخصیت نبرده بود. غروب آفتابِ آسمان عرفان و معنویت در روز جمعه 28/4/1376 برابر با 14 ربیع الاول 1418 هجری قمری واقع شد.
محل دفن پیکر مطهر ایشان به فرموده رهبری مکان دفن پیکر مطهر آن بزرگ مرد عرصه عرفان و تهذیب در مسجد بالا سر در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، کنار قبر مطهر مرحوم آیت الله العظمی اراکی، بالای سر استادش، مرحوم آیت الله عبدالکریم حائری یزدی و دیگر مراجع معین شد. معمار و دیگر مسئولین آستانه مقدسه می گفتند: اینجا بتون است، قبری نمی شود درآورد. دوستان اظهار کردند رهبری فرموده اند، اجازه دهید ما همین مکان را می کنیم اگر بتون بود، یا اگر قبری بود او را پر می کنیم . اضافه کردند آقای بهاء الدینی فردی عادی نیست. معمار آستانه می گوید: اگر فرد عادی نیست باید زمین برای او شکافته شود، به او می گویند: شما دستور دهید زمین را بکنند ببینند قبر چگونه آماده می شود. شروع به کندن کردند نه قبری بود نه بتونی، یا پایه آجری، قبری وسیع و بکر آماده شد. آنها که به وجب، وجب این مکان وقوف داشتند! بعضی با این عبارت که حرف حسابی به کله شما فرو نمی رود، دوستان را مورد خطاب قرار داده که اینجا قبری نمی شود کند ! . در زمان حیات آیت الله بهاء الدینی وقتی درباره مکان قبر، با ایشان مذاکره شده بود، فرموده بودند: « آقای حاج میرزا جواد آقای ملکی گفته قبر تو پای من. » امام موسی بن جعفر علیه السلام می فرمایند: « اذا مات المؤمن بکت علیه الملائکه و بقاع الارض التی کان یعبد الله علیها و أبواب السماء التی کان یصعد فیها بأعماله و ثلم فی الاسلام ثلمة لا یسدها شیء لان المؤمنین الفقهاء حصون الاسلام کحصن سور المدینة لها: چون مؤمن بمیرد فرشته های آسمان و قطعه های زمین که خدا را در آنها عبادت کرده و درهای آسمانها که عبادتش از آن بالا رفته بر او بگریند و در اسلام رخنه ای افتد که چیزی آنرا نبندد. زیرا مؤمنان مسئله دان و عالم، دژهای اسلامند، مانند حصارهای شهر که بر گرد آن است. » پیام رهبر انقلاب در فوت ایشان « ... مجلس او همواره معراج روح مستعد فضلای جوانی بود که می خواستند علم دین را با صفای عطرآگین عرفان دینی توأم سازند. معلم اخلاق و سالک الی الله بود و صحبت نورانی و کلام رازگشای او دل مستعد را در یاد خدا مستغرق می کرد... این عالم کهنسال و مراد و مقبول فضلا و علما، عمر بابرکت و پرفیض خود را در بهشتی از پارسایی و زندگی زاهدانه، در کنج محقر خانه ای که دهها سال شاهد غنای معنوی صاحبش بود، بسر آورد و بی اعتنایی به زخارف ناپایدار دنیوی را که سیره همه صاحبدلان برجسته حوزه های علمیه است درس ماندگار خود ساخت... »
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1459
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 21 تير 1393
|
|
ماجرای هُدهُد و بُلْقَیس حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ با تمام حشمت و شكوه و قدرت بینظیر بر جهان حكومت میكرد. پایتخت او بیت المقدس در شام بود. خداوند نیروهای عظیم و امكانات بسیار در اختیار او قرار داده بود،تا آن جا كه رعد و برق و جن و انس و همه پرندگان و چرندگان و حیوانات دیگر تحت فرمان او بودند. و او زبان همه آنها را میدانست.
هدف حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ این بود كه همه انسانها را به سوی خدا و توحید و اهداف الهی دعوت كند و از هرگونه انحراف و گناه باز دارد و همه امكانات را در خدمت جذب مردم به سوی خدا قرار دهد.
در همین عصر در سرزمین یمن، بانویی به نام «بُلْقَیس» بر ملت خود حكومت میكرد و دارای تشكیلات عظیم سلطنتی بود. ولی او و ملتش به جای خدا، خورشید پرست و بت پرست بودند و از برنامههای الهی به دور بوده و راه انحراف و فساد را میپیمودند. بنابراین لازم بود كه حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ با رهبریها و رهنمودهای خردمندانه خود آنها را از بیراهه و كجرویها به سوی توحید دعوت كند. و مالاریای بت پرستی را كه واگیر نیز بود، ریشه كن نماید.
روزی حضرت سلیمان بر تخت حكومت نشسته بود. همه پرندگان كه خداوند آنها را تحت تسخیر سلیمان قرار داده بود با نظمی مخصوص در بالای سر سلیمان كنار هم صف كشیده بودند و پر در میان پر نهاده و برای تخت سلیمان سایهای تشكیل داده بودند تا تابش مستقیم خورشید، سلیمان را نیازارد.
در میان پرندگان، هُدهُد (شانه به سر) غایب بود، و همین امر باعث شده بود به اندازه جای خالی او نور خورشید به نزدیك تخت سلیمان بتابد. سلیمان دید روزنهای از نور خورشید به كنار تخت تابیده، سرش را بلند كرد و به پرندگان نگریست دریافت هُدهُد غایب است. پرسید: «چرا هُدهُد را نمیبینم، او غایب است. به خاطر عدم حضورش او را تنبیهی شدید كرده یا ذبح میكنم مگر این كه دلیل روشنی برای عدم حضورش بیاورد.»
چندان طول نكشید كه هُدهُد به محضر سلیمان ـ علیه السلام ـ آمد، و عذر عدم حضور خود را به حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ چنین گزارش داد: «من از سرزمین سبأ، (واقع در یمَن) یك خبر قطعی آوردهام. من زنی را دیدم كه بر مردم (یمن) حكومت میكند و همه چیز مخصوصاً تخت عظیمی را در اختیار دارد. من دیدم آن زن و ملتش خورشید را میپرستند و برای غیر خدا سجده مینمایند، و شیطان اعمال آنها را در نظرشان زینت داده و از راه راست باز داشته است و آنها هدایت نخواهند شد، چرا كه آنها خدا را پرستش نمیكنند...! آن خداوندی كه معبودی جز او نیست و پروردگار و صاحب عرش عظیم است.»[1]
حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ عذر غیبت هُدهُد را پذیرفت، و بیدرنگ در مورد نجات ملكه سبأ و ملتش احساس مسؤولیت نمود و نامهای برای ملكه سبا (بُلْقَیس) فرستاد و او را دعوت به توحید كرد. نامه كوتاه اما بسیار پر معنا بود و در آن چنین آمده بود: «به نام خداوند بخشنده مهربان ـ توصیه من این است كه برتری جویی نسبت به من نكنید و به سوی من بیایید و تسلیم حق گردید.»[2]
سلیمان ـ علیه السلام ـ نامه را به هُدهُد داد و فرمود: «ما تحقیق میكنیم تا ببینیم تو راست میگویی یا دروغ؟ این نامه را ببر و بركنار تخت ملكه سبأ بیفكن، سپس برگرد تا ببینیم آنها در برابر دعوت ما چه میكنند؟!»
هُدهُد نامه را با خود برداشت و از شام به سوی یمن ره سپرد و از همان بالا نامه را كنار تخت بُلْقَیس انداخت.
ردّ هدیه بُلْقَیس از جانب سلیمان ـ علیه السلام ـ بُلْقَیس در كنار تخت خود نامهای یافت كه پس از خواندن آن دریافت كه نامه از طرف شخص بزرگی برای او فرستاده شده است و مطالب پرارزشی دارد. بزرگان كشور خود را به گرد هم آورد و با آنها در این باره مشورت كرد. آنها گفتند: «ما نیروی كافی داریم و میتوانیم بجنگیم و هرگز تسلیم نمیشویم.» ولی بُلْقَیس اتخاذ طریق مسالمت آمیز را بر جنگ ترجیح میداد و این را دریافته بود كه جنگ موجب ویرانی میشود، و تا راه حلّی وجود دارد نباید آتش جنگ را برافروخت. او پیشنهاد كرد كه: هدیهای گرانبها برای سلیمان میفرستم تا ببینم فرستادگان من چه خبر میآورند.[3]
بُلْقَیس در جلسه مشورت گفت: من با فرستادگان هدیه برای سلیمان، او را امتحان میكنم. اگر او پیامبر باشد میل به دنیا ندارد و هدیه ما را نمیپذیرد، و اگر شاه باشد، میپذیرد. در نتیجه اگر دریافتیم او پیامبر است، قدرت مقاومت در مقابل او را نخواهیم داشت و باید تسلیم حق گردیم.
بُلْقَیس گوهر بسیار گرانبهایی را در میان حُقّه (ظرف مخصوصی) نهاد و به فرستادگان گفت: «این گوهر را به سلیمان میرسانید و اهداء میكنید.»[4]
فرستادگان ملكه سبأ به بیت المقدس و به محضر حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ آمدند و هدایای ملكه سبأ را به حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ تقدیم نمودند، به گمان این كه سلیمان از مشاهده آن هدایا، خشنود میشود و به آنها شادباش میگوید.
امّا همین كه با سلیمان روبرو شدند، صحنه عجیبی در برابر آنان نمایان شد. سلیمان ـ علیه السلام ـ نه تنها از آنها استقبال نكرد، بلكه به آنها گفت: «آیا شما میخواهید مرا با مال خود كمك كنید درحالی كه این اموال در نظر من بیارزش است، بلكه آن چه خداوند به من داده از آن چه به شما داده برتر است. مال چه ارزشی در برابر مقام نبوّت و علم و هدایت دارد، این شما هستید كه به هدایای خود شادمان میباشید. «فَما آتانِی اللَّهُ خَیرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیتِكُمْ تَفْرَحُونْ»
آری این شما هستید كه مرعوب و شیفته هدایای پر زرق و برق میشوید، ولی اینها در نظر من كم ارزشند.
سپس سلیمان ـ علیه السلام ـ با قاطعیت به فرستاده مخصوص ملكه سبأ فرمود: «به سوی ملكه سبأ و سران كشورت باز گرد و این هدایا را نیز با خود ببر، اما بدان ما به زودی با لشكرهایی به سراغ آنها خواهیم آمد كه توانایی مقابله با آن را نداشته باشند، و ما آنها را از آن سرزمین آباد (یمن) خارج میكنیم در حالی كه كوچك و حقیر خواهند بود.»[5]
پیوستن بُلقیس به سلیمان ـ علیه السلام ـ و ازدواج با او فرستاده مخصوص سلیمان با همراهان به یمن بازگشتند و عظمت مقام و توان و قدرت سپاه سلیمان و نپذیرفتن هدیه را به ملكه سبأ گزارش دادند. بُلْقَیس دریافت كه ناگزیر باید تسلیم فرمان سلیمان (كه فرمان حق و توحید است) گردد و برای حفظ و سلامت خود و جامعه هیچ راهی جز پیوستن به امّت سلیمان ندارد. به دنبال این تصمیم با جمعی از اشراف قوم خود حركت كردند و یمن را به قصد شام ترك گفتند، تا از نزدیك به تحقیق بیشتر بپردازند. هنگامی كه سلیمان از آمدن بُلْقَیس و همراهانش به طرف شام اطلاع یافت، به حاضران فرمود: «كدام یك از شما توانایی دارید، پیش از آن كه آنها به این جا آیند، تخت ملكه سبأ را برای من بیاورید.»
عفریتی از جنّ (یعنی یكی از گردنكشان جنیان) گفت: من آن را نزد تو میآورم، پیش از آن كه از مجلست برخیزی. اما «آصف بن برخیا» كه از علم كتاب آسمانی بهرهمند بود گفت: من آن تخت را قبل از آن كه چشم بر هم زنی، نزد تو خواهم آورد.»
لحظهای نگذشت كه سلیمان، تخت بُلْقَیس را در كنار خود دید و بیدرنگ به ستایش و شكر خدا پرداخت و گفت: «هذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ؛ این موهبت، از فضل پروردگار من است تا مرا آزمایش كند كه آیا شكر او را به جا میآورم، یا كفران میكنم.»[6]
سپس سلیمان ـ علیه السلام ـ دستور داد تا تخت را اندكی جابجا كرده و تغییر دهند تا وقتی كه بُلْقَیس آمد، ببینند در مقابل این پرسش كه آیا این تخت تو است یا نه، چه جواب میدهد.طولی نكشید كه بُلْقَیس و همراهان به حضور سلیمان آمدند. شخصی به تخت او اشاره كرد و به بُلْقَیس گفت: «آیا تخت تو این گونه است؟!».
بُلْقَیس دریافت كه تخت خود اوست و از طریق اعجاز، پیش از ورودش به آن جا آورده شده است. او با مشاهده این معجزه، تسلیم حق شد و آیین حضرت سلیمان را پذیرفت. او قبلاً نیز نشانههایی از حقّانیت نبوّت سلیمان را دریافته بود، به هر حال به آیین سلیمان پیوست و به نقل مشهور با سلیمان ازدواج كرد و هر دو در ارشاد مردم به سوی یكتا پرستی كوشیدند.[7]
چگونگی ملاقات بُلْقَیس با سلیمان، و ایمان آوردن او قبل از ورود بُلْقَیس به قصر سلیمان، سلیمان ـ علیه السلام ـ دستور داده بود صحن یكی از قصرها را از بلور بسازند، و از زیر بلورها آب جاری عبور دهند. (و این دستور به خاطر جذب دل بُلْقَیس، و یك نوع اعجاز بود) هنگامی كه ملكه سبأ با همراهان وارد قصر شد، یكی از مأموران قصر به او گفت: «داخل صحن قصر شو!» ملكه هنگام ورود به صحن قصر گمان كرد كه سراسر صحن را نهر آب فراگرفته است، از این رو تا ساق، پاهایش را برهنه كرد تا از آن آب بگذرد، در حالی كه حیران و شگفت زده شده بود كه آب در این جا چه میكند؟ اما به زودی سلیمان ـ علیه السلام ـ او را از حیرت بیرون آورد و به او فرمود: «این حیاط قصر است كه از بلور صاف ساخته شده است، این آب نیست كه موجب برهنگی پای تو شود.»[8]
پس از آن كه ملكه سبأ نشانههای متعدّدی از حقّانیت دعوت سلیمان ـ علیه السلام ـ را مشاهده كرد و از طرفی دید كه با آن همه قدرت، او دارای اخلاق نیك مخصوصی است كه هیچ شباهتی به اخلاق شاهان ندارد، از این رو با صدق دل به نبوت سلیمان ـ علیه السلام ـ ایمان آورد و به خیل صالحان پیوست.[1]. نمل، 20 تا 26؛ تفسیر القُمّی. این مطلب حاكی است كه پرندگان دارای هوش و دریافت هستند.
-------------------------------------------
پی نوشت ها [2]. نمل، 30 تا 31. [3]. نمل، 29 تا 35. [4]. بحار، ج 14، ص 111. [5]. نمل، 36 و 37. [6]. نمل، 40. [7]. بحار، ج 14، ص 112. [8]. نمل، 41.
منبع:andisheqom.com
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1609
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 21 تير 1393
|
|
زندگینامه شیخ رجب علی خیاط عبد صالح خدا « رجبعلی نكوگويان » مشهور به « جناب شيخ » و « شيخ رجبعلی خياط » در سال 1262 هجری شمسی، در شهر تهران ديده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » يك كارگر ساده بود. هنگامی كه رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنيا رفت و رجبعلی را كه از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.
از دوران كودكی شيخ بيش از اين اطلاعاتی در دست نيست. اما او خود، از قول مادرش نقل میكند كه: « موقعی كه تو را در شكم داشتم شبی [ پدرت غذايی را به خانه آورد] خواستم بخورم ديدم كه تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شكمم میكوبی، احساس كردم كه از اين غذا نبايد بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسيدم....؟ پدرت گفت حقيقت اين است كه اين ها را بدون اجازه [از مغازه ای كه كار میكنم] آوردهام! من هم از آن غذا مصرف نكردم. »
اين حكايت نشان میدهد كه پدر شيخ ويژگی قابل ذكری نداشته است. از جناب شيخ نقل شده است كه:« احسان و اطعام يك ولی خدا توسط پدرش موجب آن گرديده كه خداوند متعال او را از صلب اين پدر خارج سازد. » شيخ پنج پسر و چهار دختر داشت، كه يكی از دخترانش در كودكی از دنيا رفت.
خانه ی شیخ رجب علی خیاط خانه خشتی و ساده شيخ كه از پدرش به ارث برده بود در خيابان مولوی كوچه سياهها (شهيد منتظری) قرارداشت. وی تا پايان عمر در همين خانه محقر زيست. يكی از فرزندان شيخ میگويد: پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده كرديم و به پدرم گفتم: آقايان، افراد رده بالا به ديدن شما میآيند، ديدارهای خود را در اين اتاقها قرار دهيد، فرمود: « نه! هر كه مرا میخواهد بيايد اين اتاق، روی خرده كهنه ها بنشيند، من احتياج ندارم. »اين اتاق، اتاق كوچكی بود كه فرش آن يك گليم ساده و در آن يك ميز كهنه خياطی قرار داشت.
طرز لباس پوشیدن شیخ رجب علی خیاط لباس جناب شيخ بسيار ساده و تميز بود، نوع لباسی كه او میپوشيد نيمه روحانی بود، چيزی شبيه لباده روحانيون بر تن میكرد و عرقچين بر سر میگذاشت و عبا بردوش میگرفت. نكته قابل توجه اين بود كه او حتی در لباس پوشيدن هم قصد قربت داشت، تنها يك بار كه برای خوشايند ديگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شيخ خود اين داستان را چنين تعريف میكند: « نفس اعجوبه است، شبی ديدم حجاب ( منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمیتوانم حضور پيدا كنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه يكی از اشراف تهران به ديدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشايند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم ...»!
جناب شيخ دنبال غذاهای لذيذ نبود، بيشتر وقت ها از غذاهای ساده، مثل سيب زمينی و فرنی استفاده میكرد. سر سفره، رو به قبله و دو زانو مینشست و به طور خميده غذا میخورد، و گاهی هم بشقاب را به دست میگرفت هميشه غذا را با اشتهای كامل میخورد، و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب يكی از دوستان كه دستش میرسيد میگذاشت.
هنگام خوردن غذا حرف نمیزد و ديگران هم به احترام ايشان سكوت میكردند. اگر كسی او را به مهمانی دعوت می كرد با توجه، قبول يا رد میكرد، با اين حال بيشتر وقت ها دعوت دوستان را رد نمیكرد.از غذای بازار پرهيز نداشت، با اين حال از تأثير خوراك در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست.
شغل شیخ رجب علی خیاط خياطی يكی از شغلهای پسنديده در اسلام است. لقمان حكيم اين شغل را برای خود انتخاب كرده بود.جناب شيخ برای اداره زندگی خود، اين شغل را انتخاب كرد و از اين رو به « شيخ رجبعلی خياط » معروف شد. جالب است بدانيم كه خانه ساده و محقر شيخ، با خصوصياتی كه پيشتر بيان شد، كارگاه خياطی او نيز بود. يكی از دوستان شيخ میگويد: فراموش نمیكنم كه روزی در ايام تابستان در بازار جناب شيخ را ديدم، در حالی كه از ضعف رنگش مايل به زردی بود. قدری وسايل و ابزار خياطی را خريداری و به سوی منزل میرفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت كنيد، حال شما خوب نيست. فرمود:
«عيال و اولاد را چه كنم؟!
در حديث است كه رسول خدا (ص) فرمودند : « إن الله تعالي يحب أن يري عبده تعباً في طلب الحلال؛ خداوند دوست دارد كه بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببيند. »شيخ در عالم سياست نبود، اما با رژيم منفور پهلوی و سياستمداران حاكم آن به شدت مخالف بود.يكی از فرزندان شيخ میگويد: در 30 تير سال 1330 هجری شمسی وقتی شيخ وارد منزل شد، شروع كرد به گريه كردن و فرمود:
«حضرت سيد الشهدا(ع) اين آتش را با عبايشان خاموش كردند و جلوی اين بلا را گرفتند، آن ها بنا داشتند در اين روز خيلی ها را بكشند؛ آيت الله كاشانی موفق نمیشود ولی سيدی هست كه میآيد و موفق میشود. » پس از چندی معلوم شد که مقصود از سید دوم، امام خمینی (ره) است.
ناصردین شاه در برزخ در رابطه با وضعيت ناصرالدين شاه قاجار در عالم برزخ، يكی از شاگردان شيخ از ايشان نقل كرد: « روح او را روز جمعهای آزاد كرده بودند و شب شنبه او را با هل به جايگاه خود میبردند، او با گريه به مأموران التماس میكرد و میگفت:« نبريد ». هنگامی كه مرا ديد به من گفت: اگر میدانستم جايم اين جاست در دنيا خيال خوشی هم نمیكردم! »
ستایش از پادشاه ستمکار جناب شيخ، دوستان و شاگردان خود را از همكاری با دولت حاكم ( پهلوی) و به خصوص از تعريف و تمجيد آنان بر حذر میداشت. يكی از شاگردان شيخ از وی نقل كردهاست كه فرمود: « روح يكی از مقدسين را در برزخ ديدم محاكمه ميكنند و همه كارهای ناشايسته سلطان جاير زمان او را در نامه عملش ثبت كرده و به او نسبت میدهند. شخص مذكور گفت: من اين همه جنايت نكردهام. به او گفته شد: مگر در مقام تعريف از او نگفتی: عجب امنيتی به كشور دادهاست؟ گفت: چرا! به او گفته شد: بنابر اين تو راضی به فعل او بودی، او برای حفظ سلطنت خود به اين جنايات دست زد. »
در نهجالبلاغه آمده است كه امام علی(ع) فرمود: « الراضي بفعل قوم كالداخل فيه معهم، و علي كل داخل في باطل اثمان: اثم العمل به، و اثم الرضا به؛ هركه به كردار عدهای راضی باشد، مانند كسی است كه همراه آنان، آن كار را انجام داده باشد و هر كس به كردار باطلی دست زند او را دو گناه باشد؛ گناه انجام آن و گناه راضی بودن به آن. »
وفات شیخ رجب علی خیاط سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید.يكی از ارادتمندان جناب شيخ، كه شب قبل از وفات، از طريق رؤيای صادقه رحلت ملكوتی وی را پيشبينی كرده بود، ماجرای وفات را چنين گزارش میكند: شبی كه فردای آن شيخ از دنيا رفت، در خواب ديدم كه دارند در مغازههای سمت غربی مسجد قزوين را میبندند، پرسيدم: چه خبره؟ گفتند آشيخ رجبعلی خياط از دنيا رفته. نگران از خواب بيدار شدم. ساعت سه نيمه شب بود. خواب خود را رؤيای صادقه يافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بیدرنگ به منزل آقای رادمنش رفتم، با شگفتی، از دليل اين حضور بیموقع سؤال كرد، جريان رؤيای خود را تعريف كردم.
ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و ميش، به طرف منزل شيخ راه افتاديم. شيخ در را گشود، داخل شديم و نشستيم، شيخ هم نشست و فرمود: « كجا بوديد اين موقع صبح زود؟ » من خوابم را نگفتم، قدری صحبت كرديم، شيخ به پهلو خوابيد و دستش را زير سر گذاشت و فرمود: « چيزی بگوييد، شعری بخوانيد! » يكی خواند: خوشتر از ايام عشق ايام نيست صبح روز عاشقان را شام نيست اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود منبع:aviny.com
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1557
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : موعظه
ت : پنج شنبه 19 تير 1393
|
|
زندگی نامه ميثم تمار یکی از یاران امام علی (ع) ميثم بن يحيي تمّار، غلام زني از بني اسد و عجميتبار بود. امير مؤمنان علي عليه السلام او را خريد و آزاد ساخت. ميثم از خواص اصحاب و از ياران و شيعيان به حق آن حضرت به شمار ميآمد.او به مقدار قابليت و ظرفيت خويش از محضر امام علي عليه السلام علم آموخت و آن حضرت او را بر برخي از اخبار غيبي و اسرار نهان آگاه ساخت تا جايي که ابن عباس از محضر ميثم استفاده ميکرد. نقل است که امير مومنان عليه السلام چگونگي کشته شدن ميثم را پيشگويي و به وي فرمود: تو را بعد از من دستگير ميکنند و به دار خواهند زد. در روز سوم از بيني و دهان تو خون روان خواهد شد و محاسنت را رنگين خواهد ساخت. آن گاه امام درختي را که بر اّن ميثم را بر دار خواهند کشيد به او نشان داد و فرمود: تو در آخرت با من خواهي بود. پس از شهادت اميرالمومنين عليه السلام ميثم پيوسته به نزد آن درخت ميآمد و نماز ميگزارد. ميثم در سال آخر عمر خويش به بيت الله الحرام و سپس به مدينه رفت و در آن جا به ديدار ام المومنين ام سلمه شتافت و از احوال امام حسين عليه السلام پرس و جو کرد. ام سلمه به وي گفت: بسيار ميشنيدم که رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم سفارش تو را به اميرالمؤمنين علي عليه السلام ميفرمود. امام حسين عليه السلام نيز تو را بسيار ياد ميکند.
ميثم به کوفه بازگشت و در همان سال، يعني آخر سال 60 هجري، ده روز قبل از ورود امام حسين عليه السلام به عراق، توسط عبيدالله بن زياد ملعون دستگير شد و به همان نحوي که امام علي عليه السلام خبر داده بود به دار آويخته شد و به شهادت رسيد. فضائل ميثم بزرگترين فضيلتيک انسان، همان ايمان و علم و تقواست که در ميثم نيز وجود داشت.اما اضافه بر اينها، گاهي برجستگيهاي خاصي در شخصيتيک مؤمن متقي وجود دارد که او را نسبتبه ديگران، برتر مي سازد. در اين بخش، اشارهاي کوتاه به بعضي از اين صفات ارزنده و امتيازات و فضايل خاص ميثم ميشود: سخنوري ميثم، بياني رسا داشت و در نطق و سخن، توانا و فصيح بود. سخنوري ميثم تمار را از اين واقعه که نقل ميشود ميتوان دريافت: در بازار، ميثم، رئيس صنف ميوه فروشان بود. هرگاه قرار بود در جايي و نزد کسي و يا موقعيت مهمي، سخني گفته شود از ميثم تمار ميخواستند که سخنگويشان باشد. گروهي از بازاريان نزد ميثم رفتند تا باهم به عنوان شکايت از حاکم و عامل بازار، پيش «ابن زياد» بروند که والي شهر کوفه بود. در اين برخورد و ديدار با ابن زياد ميثم بود که به نمايندگي از ديگران با رشادت به سزايي سخن گفت. خود ميثم در باره اين ديدار و سخنها ميگويد: ابن زياد، با شنيدن گفتارم به شگفتي افتاد و در سکوت فرورفت.همين بيان صريح و حقگويي آشکار باعث شد که از ميثم کينه اي در دل ابن زياد بماند. راوي حديث در صدر اسلام با آن استعداد خاص و موقعيت خوبي که ميثم داشت، احاديث زيادي از علي(ع) شنيده بود، و آن گونه که از گفته هاي پسرش بر ميآيد، حتي کتابي که مجموعه اي از احاديث بود تاليف کرده است، ليکن متاسفانه از نوشته هاي او چيزي باقي نماند و راويان ديگر هم به خاطر درک نکردن موقعيت و اهميت آن به نقل از وي نپرداختند و بيشتر آنها از دسترس دور ماند. فقط اندکي از روايات ميثم در کتابهاي حديث نقل شده است. پسرانش يعقوب و صالح از نوشته هاي او روايت نقل مي کردند. خبر مرگ معاويه بن ابو سفيان ابو خالد، به صالح، فرزند ميثم خبر داد که: روز جمعه اي با پدرت در شط فرات به کشتي نشسته بوديم که ناگهان باد سختي محفوظ بمانيد. اين باد، «عاصف» است و خبر مرگ معاويه را ميدهد که هماکنون مرد.يک هفته بعد، قاصدي از شام آمد. با او ملاقات کردم و اخبار را از او پرسيدم، گفت: مردم در امن و امان به سر ميبرند، معاويه فوت کرده ومردم با فرزندش يزيد، بيعت کرده اند.گفتم: مرگ معاويه در چه روزي واقع شد؟ گفت: روز جمعه گذشته.
ج - قيام مختار پس از شهادت حضرت مسلم در کوفه، ابن زياد حاکم کوفه، ميثم و مختار و جمعي ديگر را دستگير و زنداني کرد. ميثم تمار به مختار گفت: تو از زندان رها ميشوي و به خونخواهي حسينبن علي(ع) قيام خواهي کرد و همين شخص را -ابن زياد - که ما را ميکشد، خواهي کشت. ابن زياد مختار را از زندان، طلبيد تا او را به قتل برساند که در همين اثنا قاصدي از سوي يزيد همراه نامه اي فرارسيد که در آن نامه، دستور آزاد کردن مختار بود. او هم طبق دستور، مختار را رها کرد و ميثم را به دار آويخت. خبراز واقعه کربلا زني به نام «جبله مکي» نقل ميکند که از ميثم تمار شنيدم که ميگفت: اين امت، پسر دختر پيامبرشان را در دهم محرم مي کشند و دشمنان خدا اين روز را مبارک مي دانند. اين واقعه، قطعا انجام خواهد گرفت. اين، داستاني است که مولايم اميرمؤمنان مرا از آن آگاه کرده است. او به من خبر داده است که بر حسين(ع) همه چيز خواهد گريست، حتي حيوانات بيابان و دريا و آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و آدميان و اجنه مؤمن و همه و همه.... آن گاه ميثم گفت: اي جبله! بدان که حسينبن علي(ع) سرور شهيدان در قيامت است و يارانش بر شهيدان ديگر برتري دارند. اي جبله! هرگاه به خورشيد نگاه کردي و ديدي که چون خون تازه، قرمز است، بدان که سيدالشهدا کشته شده است. جبله ميگويد: يک روز از خانه بيرون آمدم. ديدم خورشيد بر ديوارها مي تابد، همچون پارچه هاي رنگ آميزي شده که به سرخی می زد. صيحه کشيده و گريه کردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسين بن علي(ع) کشته شد!.... مزار شهيد مدتي پيکر پاک و مطهر ميثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زياد براي اهانت بيشتر به ميثم اجازه نداد که بدن مقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند; به علاوه مي خواست با استمرار اين صحنه، زهر چشم بيشتري از مردم بگيرد و به آنان بفهماند که سزاي مدافعان و پيروان علي(ع) چنين است، ولي غافل از آن بود که شهيد، حتي پس از شهادتش هم، راه نشان ميدهد، الهام مي بخشد، اميد مي آفريند و مايه ترس و تزلزل حکومتهاي جور و ستم است، او اولين مسلماني بود که به هنگام قتل بر دهانش لگام زده شد. هفت تن از مسلمانان غيور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، اين صحنه را نتوانستند تحمل کنند که ميثم شهيد، همچنان بالاي دار بماند; با هم، همپيمان شدند تا پيکر شهيد را برداشته و به خاک بسپارند. براي غافل ساختن ماموراني که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبيري انديشيدند و نقشه را به اين صورت عملي ساختند که: شبانه در نزديکيهاي آن محل، آتشي افروختند و تعدادي از آنان بر سر آن آتش ايستادند. نگهبانان، براي گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالي که چند نفر ديگر از دوستان شهيد، براي نجات پيکر مقدس «ميثم» از آتش دور شده بودند. طبيعتا، ماموران که در روشنايي آتش ايستاده بودند، چشمشان صحنه تاريک محل دار را نميديد. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبي که خشک شده بود دفن نمودند. صبح شد. ماموران جنازه را بر دار نديدند; خبر به «ابن زياد» رسيد. ابن زياد ميدانست که مدفن او مزار هواداران علي(ع) خواهد شد. از اين رو جمع انبوهي را براي يافتن جنازه ميثم، مامور تفتيش و جستجوي وسيع منطقه ساخت، ولي آنان هرچه گشتند، اثري از جنازه نيافتند و مايوس گشتند. اينک مزار شهيد يک مشهد است و به شهادت ايستاده است. گواه پيروزي حق و شاهد رسوايي و نابودي باطل است. در سرزمين عراق در محلي ميان نجف اشرف و کوفه، بارگاهي است که مدفن «ميثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام ميثم به عنوان يار و مصاحب علي - عليه السلام نوشته شده است
«ميثم» يکپارچه تلاش و اشتياق بود. در راه تثبيت حق و روشن نگاه داشتن مشعل حق و ارزشهاي اصيلي که به خاموشي ميگراييد، جان بر کف و شهادت طلب بود. او با وارستگي و ايماني استوار و جهادي پايدار، رهروي راستين در مسير حق بود; مجاهدي سرشار از اخلاص و تجسمي والا از عقيده و جهاد بود. سزاوار است که جويندگان حق و پويندگان راه پاکي که ميثم به انجام رسانيد، به آن يگانه اقتدا کنند و در انديشه و کردار و در فکر و عمل، گام، جاي گام او بگذارند.که او «اسوه» بود. و پيروي از اسوه هاي کمال، وظيفه کمال جويان است.شهيدان، اينگونه در تداوم راهشان توسط پيروان وفادار، به حيات جاويد مي رسند.سلام خدا و فرشتگان وپاکان بر «ميثم تمار»، که هنوز هم چراغي روشن بر سر راه انسانيت است، نور ميدهد.
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1375
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : موعظه
ت : پنج شنبه 19 تير 1393
|
|
زندگینامه سلمان فارسی یکی از اصحاب پیامبر(ص) سلمان کیست؟ حدود دویست و شانزده یا سیصد و شانزده سال قبل از هجرت، در روستای «جی» (از روستاهای اصفهان) فرزندی به دنیا آمد، که نامش را «روزبه» گذاشتند و بعدها پیامبر اسلام(ص) او را «سلمان» نامید. پدر سلمان «بدخشان کاهن» (روحانی زرتشتی) بود و کار همیشگی اش هیزم نهادن بر شعله آتش. با اینکه سلمان در میان خاندان و محیطی زرتشتی دیده به جهان گشود، ولی هرگز در برابر آتش سر فرود نیاورد و به خدای یکتا اعتقاد یافت. سلمان در دوران کودکی مادرش را از دست داد و عمه اش سرپرستی او را به عهده گرفت. سلمان، بعد از آنکه دریافت قرار است او را شش ماه با اعمال شاقه زندانی سازند و پس از آن اگر به آیین نیاکانش ایمان نیاورد اعدامش کنند، با همکاری عمه اش گریخت و روانه بیابان شد. در بیابان کاروانی دید که به سوی شام میرفت; پس به مسافران پیوست و رهسپار سرزمینهای ناشناخته گردید. سرانجام سلمان، در همان آغاز هجرت گمشده اش را یافت و در حالی که برده یک یهودی بود، در محضر رسول خدا(ص) مسلمان شد. (1) آزادی و نامگذاری سلمان پیامبر گرامی اسلام(ص) سلمان را به مبلغ چهل نهال خرما و چهل وقیه (هر وقیه معادل چهل درهم)، از مرد یهودی، خرید و آزادش ساخت و نام زیبای «سلمان» را بر او نهاد. (2) این تغییر نام، بیانگر آن است که: 1 - برخی از نامهای عصر جاهلیت، شایسته یک مسلمان نیست; 2 - واژه «سلمان» از سلامتی و تسلیم گرفته شده است. انتخاب این نام زیبا از سوی پیامبر(ص) نشانه پاکی و سلامت روح سلمان است. فضیلتهای برجسته سلمان سلمان، الگوی مسلمان کمال جو، وارسته و خودساخته است و ارزشهای متعالی بسیاری در خویش گردآورده بود. بخشی از این فضایل عبارت است از: 1 - نزدیکی به رسول خدا(ص) سلمان، پس از پذیرفتن اسلام، چنان در راه ایمان و معرفت اسلامی پیش رفت که نزد رسول خدا جایگاهی والا یافت و مورد ستایش معصومان(ع) قرار گرفت. بخشی از سخنان آن بزرگان در باره سلمان چنین است: الف) در ماجرای جنگ خندق، که در سال پنجم هجری رخ داد و به پیشنهاد سلمان پیرامون شهر خندق کندند. هر گروهی میخواست سلمان با آنها باشد; مهاجران میگفتند: سلمان از ما است. انصار میگفتند: او از ما است. پیامبر(ص) فرمود: «سلمان منا اهل البیت» (3) ; سلمان از اهل بیت ما است. عارف معروف، محیالدین بنعربی، با اینکه از علمای اهل تسنن است، در شرح این سخن پیامبر اکرم(ص) میگوید: پیوند سلمان به اهل بیت (علیهم السلام) در این عبارت، بیانگر گواهی رسول خدا(ص) به مقام عالی، طهارت و سلامت نفس سلمان است; زیرا منظور از اینکه سلمان از اهل بیت (علیهم السلام) است، پیوند نسبی نیست; این پیوند بر اساس صفات عالی انسانی است. (4) ب) جابر نقل میکند که رسول خدا(ص) فرمود: «همانا اشتیاق بهشت به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است; و بهشت به دیدار سلمان عاشقتر از دیدار سلمان به بهشت است.» (5) ج) پیامبر اکرم(ص) فرمود: «هر که میخواهد به مردی بنگرد که خداوند قلبش را به ایمان درخشان کرده، به سلمان بنگرد.» (6) د) آن بزرگوار همچنین فرمود: «سلمان از من است، کسی که به او ستم کند به من ستم کرده است و کسی که او را بیازارد مرا آزرده است.»
و) امام صادق(ع) فرمود: «سلمان علم الاسم الاعظم» (7) ; سلمان اسم اعظم را میدانست.
این سخن بدان معناست که سلمان از نظر عرفان، به مقامی رسیده بود که حاصل اسم اعظم الهی بود. اگر کسی چنین لیاقتی داشته باشد، دعایش به اجابت میرسد و کرامات عظیمی از او سر میزند. 2 - علم سلمان پیامبر اسلام(ص) فرموده است: «اگر دین در ثریا بود، سلمان به آن دسترسی پیدا میکرد.» (8) وسعت و عمق آگاهیهای سلمان به حدی بود که برای هر کس قابل هضم نیست. امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) و علی(ع) اسراری را که دیگران قدرت تحمل آن را نداشتند به سلمان میگفتند و او را لایق نگهداری علم مخزون و اسرار میدانستند; از اینرو یکی از القاب سلمان، «محدث» است. (9) سلمان دارای علم بلایا و منایا (حوادث آینده) بود و همچنین از متولمان(قیافهشناسان) و محدثان به شمار میرفت. جایگاه علمی سلمان چنان بود که امام صادق(ع) در بارهاش فرمود: «در اسلام، مردی که فقیهتر از همه مردم باشد، همچون سلمان، آفریده نشده است.» (10) پیامبر اسلام(ص) فرمود: «سلمان دریای علم است که نمیتوان به عمق آن رسید.» (11) البته دانش سلمان، به معارف فکری محدود نمیشد و آگاهیهای فنی او نیز در حد بالایی بود. در جنگ خندق، طرح کندن خندق را سلمان خدمت پیامبر(ص) پیشنهاد کرد و عملی شد. همچنین در جنگ طائف، طرح ساختن «منجنیق» برای درهم کوبیدن قلعه های مشرکان از ابتکاراتی است که به سلمان نسبت داده شده است. بنابراین، سلمان حق دارد از مقام علمی اش چنین تعبیر کند: ای مردم! اگر من شما را از آنچه میدانستم مطلع میکردم، میگفتید، سلمان دیوانه است، یا به کسی که سلمان را بکشد درود میفرستادید. (12) 3 - عبادت سلمان آنچه به عبادت سلمان ارزش بیشتری می دهد، علم و آگاهی اوست. چرا که عبادت آگاهانه و پرستش از روی بصیرت از عبادت سطحی و ظاهری ارزشمندتر است. امام صادق(ع) فرمود: روزی پیامبر اسلام(ص) به یاران خود فرمود: کدام یک از شما تمام روزها را روزه میدارد. سلمان گفت: من، یا رسول الله. پیامبر(ص) پرسید: کدام یک از شما تمام شبها را به عبادت میگذراند؟ سلمان گفت: من، یا رسول الله. حضرت پرسید: آیا کسی از شما هست که روزی یک بار قرآن را ختم کند؟ سلمان گفت: من یا رسول الله. یکی از حاضران که جوابهای سلمان را خودستایی و فخرفروشی می پنداشت، گفت: اکثر روزها دیده ام که سلمان روزه نیست، بیشتر شب را هم میخوابد و بیشتر روز را به سکوت میگذراند، پس چگونه همیشه روزه است و هر شب برای نیایش با خدا بیدار میماند و روزی یک بار قرآن را ختم میکند؟! پیامبر(ص) فرمود: ساکتباش! تو را با همسان لقمان چه کار؟ اگر میخواهی چگونگی اش را از خودش بپرس تا خبر دهد. سلمان گفت: در ماه سه روز روزه میگیرم و خداوند فرموده است: «هر کس عمل نیکی انجام دهد پاداش ده برابر دارد. از طرف دیگر، روز آخر شعبان را روزه گرفته و آن را به روزه ماه رمضان متصل میکنم و هر که چنین کند، پاداش روزه همیشه را دارد. از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: هر کس با طهارت بخوابد، در ثواب، چنان است که تمام شب را عبادت کرده باشد. اما ختم قرآن، رسول خدا(ص) فرمود: هر کس یک بار سوره «قل هوالله» را بخواند، پاداش یک سوم قرآن را دارد و هر که دو بار بخواند، دو ثلث قرآن را خوانده است و هر که سه بار بخواند، گویا قرآن را ختم کرده است.
و نیز حضرت فرمود: یا علی، هر کس تو را با زبان دوستبدارد یک سوم ایمانش کامل شده، هر که با دل و زبان وستتبدارد، دو ثلث ایمان او کامل شده; و هر که با دل و زبانش دوستتبدارد و با دست هم یاریات کند، تمام ایمان را به دست آورده است.» (13) 4 - زهد سلمان آیات و روایات نشان میدهد که «زهد» به معنای حرام ساختن نعمتهای الهی بر خود نیست. زهد به معنای عدم دلبستگی به امور مادی است. یکی از مواردی که در تمام زوایای زندگی سلمان، از آغاز تا پایان عمر، دیده میشود زهد، پارسایی و بیرغبتی او به دنیاست. سلمان، که پیرو راستین پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) بود، راه آنان را پیش گرفت و حتی وقتی فرماندار مدائن بود، ساده زیستی را رها نکرد. زهد و وارستگی سلمان از ایمان عمیق او سرچشمه میگرفت; زیرا هر کس ایمان قویتر داشته باشد، از جاذبههای دنیوی آزادتر است. امام صادق(ع) فرمود: «ایمان ده درجه دارد، مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم ایمان است.» (14) سلمان، خانه نداشت و هرگز دل به خانه سازی نمیداد. شخصی از او خواست تا برایش خانه ای بسازد ولی سلمان راضی نشد. سرانجام به سبب اصرار شخص نیکوکار اجازه داد برایش خانه بسازد، ولی سفارش کرد خانه چنان باشد که هنگام ایستادن سر به سقف آن بخورد و هنگام خوابیدن پا به دیوار برسد. (15)سلمان پارسا، حتی حقوق اندک سالانه (16) خود را هم به نیازمندان میداد و بسیار اندک برای خود برمیداشت. 5 - دفاع از حریم ولایت آنچه در زندگی سلمان، بسیار چشمگیر و جالب است عدم بیتفاوتی اوست. او با هوشیاری و جدیت کامل در صحنههای مختلف حضور داشت و در پیروی از امامحق لحظهای تردید نکرد. او همواره، از هر فرصتی، برای گفتن حق بهره میبرد و مسلمانان را به امامتحضرت علی(ع) فرا میخواند. آن بزرگوار پیوسته این سخن رسول خدا را برای مردم تکرار میکرد:«همانا علی(ع) دری است که خداوند گشوده است. هر کس در آن وارد شود، مؤمن است و هر کس که از آن خارج گردد، کافر است.» (17) - «بهترین فرد این امت، علی(ع) است.» (18) بعد از رحلت جانسوز رسول خدا(ص)، غصب خلافت و مظلومیت حضرت علی(ع)، سلمان در خطبهای بسیار فصیح، که میتوان آن را «کوبنده و افشاگرانه» خواند، چنین گفت: «ای مردم! هر گاه فتنه ها و آشوبها را همچون پاره ظلمانی شب دیدید که برجستگان در آن به هلاکت میرسند، بر شما باد به آل محمد(ص) چرا که آنها راهنمایان به سوی بهشتند، و بر شما باد علی(ع). ای مردم! ولایت را در میان خود همانند سر قرار دهید.» یعنی اگر ولایت اهل بیت (علیهم السلام) را نداشته باشید، مسلمان حقیقی نیستید و دین شما سودی ندارد. (19) ابن عباس سلمان را در خواب دید و از او پرسید: در بهشت، پس از ایمان به خدا و رسول، چه چیز برتر است؟ سلمان پاسخ داد: پس از ایمان به خدا و پیامبر، هیچ چیز با ارزشتر و برتر از دوستی و ولایت علی بنابیطالب(ع) و پیروری از او نیست. (20) نقش سلمان در تشیع ایرانیان یکی از کارهای بسیار مهم سلمان، که بخش اعظم زندگی او را فرا گرفته بود، تلاش پیگیر او در معرفی اسلام ناب و تشیع راستین بعد از رحلت رسول خدا(ص) است. او در این راستا در مدینه جهاد کرد و از هر فرصتی بهره برد. وقتی به مدائن آمد، همین عقیده را دنبال کرد و نقش بسیاری در تشیع ایرانیان داشت. میپرسند: با اینکه اسلام در عصر خلافتخلیفه دوم وارد ایران شد، چرا اکثریت قاطع مردم ایران، شیعه حضرت علی(ع) هستند؟ در پاسخ باید گفت: عوامل متعددی سبب این گرایش است. از نخستین عوامل این گرایش، وجود سلمان در مدائن و رفت و آمد او به کوفه و حوالی آن و حتی اصفهان و ... بود. سلمان پیامآور اسلام ناب، منادی تشیع و نویدبخش مذهب اهل بیت (علیهم السلام) بود و اکثر ایرانیان این ندا و نوید را شنیدند و پذیرفتند. (21) وفات سلمان سرانجام، پس از عمری طولانی و بابرکت، در اواخر خلافت عثمان در سال 35ه .ق وفات یافت. (22) حضرت علی(ع) پیکرش را غسل داد، کفن کرد و بر آن نماز گزارد. همراه آن حضرت، جعفر بن ابیطالب و حضرت خضر، در حالی که با هر یک از آن دو هفتاد صف از فرشتگان بودند بر پیکر سلمان نماز گزاردند. (23) بعضی از راویان چنین نقل کرده اند که حضرت علی(ع) بر کفن سلمان شعری نوشت که معنای آن چنین است: «بر شخص کریم و بزرگواری وارد شدم، بیآنکه توشه نیک و قلب پاک داشته باشم; ولی بردن توشه نزد شخص کریم و بزرگوار، زشتترین کار است.» (24) مرقد شریف حضرت سلمان(س) در مدائن، در پنج فرسخی بغداد، نزدیک تاق کسری قرار دارد.در این دنیای پرتلاطم و پرزرق و برق که انسان را در گرداب گناه غرق میکند، هر کس الگویی میخواهد تا با سرمشق قرار دادن روش و کردارش کشتی وجودش را سالم به ساحل سعادت برساند; و زندگی سلمان فارسی برای ما ایرانیان الگویی شایسته است.
پی نوشت ها: 1- بحار، ج 22، ص366. 2- الدرجات الرفیعه، ص203. 3- مجمعالبیان، ج 2، ص427. 4- شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 18، ص36. 5- بحار، ج 22، ص 341. 6- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 150. 7- اعیان الشیعه، ج7، ص287. 8- شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 18، ص36. 9- بحار، ج 22، ص 331. 10- تنقیح المقال، ج 2، ص47. 11- اختصاص شیخ مفید، ص 222. 12- رجال کشی، ص 20. 13- بحارالانوار، ج 22، ص317. 14- همان، ص 341. 15- شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ص36. 16- حدود چهار تا شش هزار درهم. 17- کتاب سلیم بنقیس، ص 251. 18- اعیان الشیعه، ج7، ص287. 19- بهجةالآمال، ج 4، ص 418. 20- بحارالانوار، ج 22، ص 341. 21- کتاب ایرانیان مسلمان در صدر اسلام، ص 201. 22- بحار، ج 22، ص 391 - 392. 23- همان، ص373. 24- طرائف الحقائق، ج 2، ص 5.
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1357
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : موعظه
ت : پنج شنبه 19 تير 1393
|
|
چگونه نوه مسیحى قیصر روم ، مادر امام زمان شد؟ (نرجس خاتون) مادر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) یکى از ملکه هاى وجاهت وزیبایى است که از نسل حواریون عیسى بن مریم بوده است. قدرت الهى آن بانوى مکرمه را براى همسرى حضرت عسکرى (علیه السلام) از روم به سامرا فرستاده تا گوهر تابناک وجود مهدویت در آن رحم پاک پرورش یابد.
نرجس خاتون که نام دیگر او ملیکا بود، نوه قیصر روم و از خاندان شمعون، وصى بلا فصل حضرت مسیح است.
اما ماجرا از این قرار است که: بشر بن سلیمان برده فروش، از فرزندان ابو ایوب انصارى و از شیعیان با اخلاص حضرت امام هادى وامام حسن عسکرى بود و در سامره افتخار همسایگرى حضرت عسکرى را داشت. او گفت که روزى کافور – یکى از خدمتگزاران امام هادى (علیه السلام) – به خانه ام آمد وگفت: امام با شما کار دارد، وقتى من به خدمت حضرت رسیدم، چنین فرمود: اى بشر تو از اولاد انصار هستى که در زمان ورود حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) به یارى آن جناب به پا خاستند، ودوستى شما نسبت به ما اهل بیت مسلم است، بنابراین به شما اطمینان زیادى دارم ومى خواهم به تو افتخارى بدهم. رازى را با تو در میان مى گذارم که نزدت محفوظ بماند.
سپس نامه پاکیزه اى به خط وزبان رومى مرقوم فرموده وسر آن نامه را با خاتم مبارکش مهر کرد، وکیسه زردى که در آن ۲۲۵ اشرفى بود بیرون آورد وفرمود: این کیسه را بگیر وبه بغداد برو، وصبح فلان روز سر پل فرات مى روى، در این حال کشتى مى آید، در آن اسیران زیادى خواهى دید که بیشتر آنان مشتریان فرستادگان اشراف بنى عباس خواهند بود وکمى از جوانان عرب هستند.
در چنین وقتى متوجه شخصى به نام عمر بن زید برده فروش باش که کنیزى با چنین وصفى خواهى دید که خود را از دسترس مشتریان حفظ مى کند. در این حال صداى ناله اى به زبان رومى از پس پرده رقیق ونازکى خواهى شنید که بر هتک احترام خود مى نالد.
بشر بن سلیمان گوید: من به فرموده حضرت امام على النقى عمل کردم وبه همانجا رفتم وآنچه امام فرموده بود من دیدم ونامه را به آن کنیزک دادم، چون نگاه وى به نامه حضرت افتاد به شدت گریه کرد ونگاه (به عمر بن زید) کرد وگفت: مرا به صاحب این نامه بفروش، وقسم یاد نمود که در غیر این صورت خودم را هلاک خواهم کرد.
من در تعیین قیمت با فروشنده گفتگوى زیادى کردم تا به همان مبلغى که امام داده بود راضى شد، من هم پول را تسلیم کردم وبا کنیزک که خندان وشادان بود به محلى که قبلا در بغداد تهیه کرده بودم، در آمدیم. پس از ورود، دیدم نامه را با کمال بى قرارى از جیب خود درآورد وبوسید وروى دیدگان ومژگان خود نهاد وبر بدن وصورت خود مالید.
گفتم: خیلى شگفت است که شما نامه اى را مى بوسى که نویسنده آن را نمى شناسى. گفت: آنچه مى گویم بشنو، تا علت آن را دریابى: من ملکه دختر یشوعا، پسر قیصر روم هستم، مادرم از فرزندان حواریین است واز نظر نسب، نسبت به حضرت عیسى دارم، بگذار داستان عجیب خودم را برایت نقل کنم.
جد من قیصر میخواست مرا در سن سیزده سالگى براى برادرزاده اش تزویج کند. سیصد نفر از رهبانان وقسیسین نصارى از دودمان حواریین عیسى بن مریم وهفتصد نفر از رجال واشراف وچهار هزار نفر از امرا وفرماندهان وسران لشگر وبزرگان مملکت را جمع نمود، آنگاه تختى آراسته به انواع جواهرات را روى چهل پایه نصب کرد، وقتى که پسر برادرش را روى آن نشانید صلیبها را بیرون آورد واسقفها پیش روى او قرار گرفتند وانجیلها را گشودند، ناگهان صلیبها از بلندى روى زمین ریخت وپایه هاى تخت درهم شکست.
پسرعمویم با حالت بیهوشى از بالاى تخت بر روى زمین درافتاده ورنگ صورت اسقفها دگرگون گشت وبه شدت لرزید. بزرگ اسقفها چون چنین دید، به جدم گفت: پادشاها! ما را از مشاهدى این اوضاع منحوس، که علامت بزرگى مربوط به زوال دین مسیح ومذهب پادشاهى است، معاف بدار.
جدم در حالى که اوضاع را به فال بد گرفت، به اسقفها دستور داد تا پایه هاى تخت را استوار کنند ودوباره صلیبها را برافرازند وگفت: پسر بدبخت برادرم را بیاورید تا هر طور هست این دختر را به وى تزویج نمایم تا شاید که این وصلت مبارک، نحوست آن از بین برود. وقتى که دستور ثانوى او را عمل کردند، هر چه که در دفعه اول دیده بودند تجدید شد، مردم پراکنده گشتند وجدم با حالت اندوه به حرمسرا رفت وپردهها بیفتاد.
همان شب در عالم خواب دیدم مثل اینکه حضرت عیسى وشمعون وصى او وگروهى از حواریین در قصر جدم قیصر اجتماع کرده اند ودر جاى تخت منبرى که نور از آن مى درخشید قرار داد.
طولى نکشید که (محمد) (صلى الله علیه وآله وسلم) پیغمبر خاتم وداماد وجانشین او وجمعى از فرزندان او وارد قصر شدند.
حضرت عیسى به استقبال شتافت وبا حضرت (محمد) معانقه کرد وحضرت فرمود: یا روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده ام، ودر این هنگام اشاره به امام حسن عسکرى (علیه السلام) نمود، حضرت عیسى نگاهى به شمعون کرده وگفت: شرافت به سوى تو روى آورده است، با این وصلت با میمنت موافقت کن، او هم گفت: موافقم.
آنگاه دید که حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) بالاى منبر رفت وخطبه اى بیان فرمود ومرا براى فرزندش تزویج کرد، سپس حضرت عیسى وحواریون را گواه گرفت، وقتى که از خواب بیدار شدم از ترس جان خود، خواب را براى پدرم وجدم نقل نکردم وپیوسته آن را در صندوقچه قلبم نهفته وپوشیده مى داشتم.
از آن شب به بعد قلبم از فرط محبت به امام عسکرى (علیه السلام) موج مى زند تا به جایى که از خوراک بازماندم، وکم کم رنجور ولاغر شدم، وبه شدت بیمار گردیدم. جدم تمام پزشکان را احضار کرد وهمه از مداواى من عاجز گردیدند، وقتى از مداوا مایوس شدند جدم گفت: اى نور دیده! شما هر خواهشى دارى به من بگو تا حاجتت را برآورم.
گفتم: پدر جان! اگر در به روى اسیران مسلمین بگشایى وقید وبند از آنان بردارى واز زندان آزاد گردانى امید است که عیسى ومادرش مرا شفا دهند. پدرم درخواست مرا پذیرفت ومن نیز به ظاهر اظهار شفا وبهبودى کردم وکمى غذا خوردم، پدرم خیلى خوشحال شد واز آن روز به بعد، نسبت به اسیران مسلمین احترام شدید انجام مى داد. در حدود چهارده شب از این ماجرا گذشت.
باز در خواب دیدم که دختر پیغمبر اسلام، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به همراهى حضرت مریم وحوریان بهشتى به عیادت من آمدند، حضرت مریم به من توجه کرد وفرمود: این بانوى بانوان جهان، ومادر شوهر تو است.
من فورى دامن مبارک حضرت زهرا را گرفتم وبسیار گریستم واز این که امام حسن عسکرى (علیه السلام) به دیدن من نیامده خدمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) شکایت کردم، فرمود: او به عیادت تو نخواهد آمد، زیرا تو به خداوند متعال مشرکى ودر مذهب نصارا زندگى مى کنى، اگر مى خواهى خداوند وعیسى ومریم از تو خشنود باشند ومیل دارى فرزندم به دیدنت بیاید، شهادت به یگانگى خداوند ونبوت پدرم که خاتم الانبیا است بده، من هم حسب الامر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) آنچه فرموده بود گفتم، حضرت مرا در آغوش گرفت واین باعث بر بهبودى من شد، آنگاه فرمود: اکنون به انتظار فرزندم حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) باش که او را به نزدت خواهم فرستاد.
وقتى از خواب بیدار شدم، شوق زیادى در تمام اعماق وجودم راه یافت ومشتاق ملاقات آن حضرت بودم تا اینکه شب بعد امام را در خواب دیدم، در حالى که از گذشته شکوه مى نمودم، گفتم: اى محبوبم، من که خود را در راه محبت تو تلف کردم، فرمود: نیامدن من علتى جز مذهب تو نداشت، ولى حالا که اسلام آورده اى، هر شب به دیدنت مى آیم تا آنکه کم کم وصال واقعى پیش آید، از آن شب تا حال پیوسته در عالم خواب خدمت آن حضرت بودم.
(بشر بن سلیمان) پرسید چگونه در میان اسیران افتادى؟
گفت: در یکى از شبها در عالم خواب حضرت عسکرى را دیدم فرمود: فلان روز جدت قیصر، لشگرى به جنگ مسلمانان مى فرستد، تو مى توانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اى از کنیزان که از فلان راه مى روند به آنها ملحق شوى.
من به فرموده حضرت عمل کردم، وپیش قراولان اسلام با خبر شدند وما را اسیر گرفتند وکار من به اینجا کشید که دیدى، ولى تا به حال به کسى نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. تا اینکه پیرمردى که در تقسیم غنایم جنگى سهم او شده بودم، نامم را پرسید، من اظهار نکردم وگفتم: نرجس. گفت: نام کنیزان؟
(بشر) گفت چه بسیار جاى تعجب است که تو رومى هستى وزبانت عربى است؟ گفتم: جدم در تربیت من جهدى بلیغ وسعى بسیارى داشت، وزنى را که چندین زبان مى دانست، براى من تهیه کرده بود واز صبح وشام نزد من مى آمد وزبان عربى به من مى آموخت، روى همین اصل است که مى توانم عربى حرف بزنم.
(بشر) مى گوید: وقتى او را به سامره خدمت امام على النقى (علیه السلام) بردم، حضرت از وى پرسید: عزت اسلام وذلت نصارى وشرف خاندان پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را چگونه دیدى؟
گفت: در موردى که شما از من داناترید چه بگویم. فرمود: مى خواهم ده هزار دینار ویا مژده مسرت انگیزى به تو بدهم، کدام یک را انتخاب مى کنى؟ عرض کرد: فرزندى به من بدهید، فرمود: تو را مژده به فرزندى مى دهم که شرق وغرب عالم را مالک مى شود وجهان را پر از عدل وداد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم وجور شده باشد.
عرض کرد: این فرزند از چه شوهرى خواهد بود؟ فرمود: از آن کس که پیغمبر اسلام در فلان شب در فلان ماه وفلان سال رومى تو را براى او خواستگارى نمود، در آن عیسى بن مریم و وصى او تو را به چه کسى تزویج کردند؟
گفت: به فرزند دلبند شما، فرمود او را مى شناسى؟ عرض کرد: از شبى که به دست حضرت فاطمه (علیها السلام) اسلام آوردم، دیگر شبى نبود که او به دیدن من نیامده باشد.
آنگاه حضرت امام على النقى (علیه السلام) به (کافور) خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید، وقتى که آن بانوى محترم آمد فرمود: خواهرم این همان زنى است که گفته بودم، حکیمه خاتون آن بانو را مدتى در آغوش خود گرفت واز دیدارش شادمان گردید، آنگاه حضرت فرمود: اى عمه او را به خانه خود ببر و فرایض مذهبى و اعمال مستحبه را به وى یاد بده که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد (علیه السلام) است. منابع: کتاب غیبت، شیخ طوسى، ص ۱۲۴ – کشف الحق، خاتون آباى، ص ۳۴. tebyan-zn.ir
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1533
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : موعظه
ت : پنج شنبه 19 تير 1393
|
|
زندگینامه علامه محمد باقر مجلسی علامه مجلسى در زمان شاه عباس اول كه مردى با سياست و با كفايت و در عين حال، مردى سنگدل و بى رحم بود متولد شد. زمانيكه شاه صفى پس از او به حكومت رسيد، عراق از قلمرو حكومت ايران جدا شد. پس از شاه صفى، شاه عباس دوم كه 9 سال داشت به حكومت رسيد و در مجلس تاجگذارى او بود كه علامه از او خواست شراب خوارى و فروش آن و برخى اعمال منكر ديگر ممنوع شود. او هم به توصيه هاى علامه عمل كرد، اما رفته رفته، او نيز چون ديگر شاهان آلوده شراب و... شد. اوضاع سياسى علماى بزرگوار شيعه در طول تاريخ با وجود فشارها و محروميت ها و اختناقهاى فراوان زحمات ارزنده اى كشيده و آثارى گرانبها به يادگار نهاده اند. آنان با خون دل خوردن ها و زحمات طاقت فرسا نهال تشيع را آبيارى نمودند و اين ميراث عظيم پيامبر صلى الله عليهوآله را به ما رساندند. در اين بين هر گاه اوضاع نسبتا مساعدى فراهم مى شد و فشارها بر عليه شيعيان كم مى شد شاهد شكوفايى بى نظير فقها و علما و فيلسوفان شيعه هستيم. از جمله اين موقعيتها عصر شيخ مفيد و شيخ طوسى را در حكومت آل بويه مى توان برشمرد. همچنين دوره صفويه و زمان علامه مجلسى شاهدى صادق بر اين گفتار است. علامه مجلسى با عنايت به انتساب شاهان صفويه به تشيع و اينكه آنان خود را منسوب به ائمه اطهار عليهم السلام مى دانستند بيشترين استفاده را در جنبه هاى مختلف نمود. تأليف بزرگترين دائرة المعارف حديث شيعه در غير چنين زمانى و با عدم امكانات اقتصادى بسيار دشوار مى نمود. تولد علّامه محمد باقر مجلسى به سال 1037 هجرى مساوى با عدد ابجدى جمله «جامع كتاب بحارالانوار» چشم به جهان گشود. پدرش مولا محمد تقى مجلسى از شاگردان بزرگ شيخ بهايى و در علوم اسلامى از سرآمدان روزگار خود به شمار ميرفت. وى داراى تأليفات بسيارى از جمله «احياء الاحاديث فى شرح تهذيب الحديث» است. «مادرش دختر صدرالدين محمد عاشوري» است كه خود از پرورش يافتگان خاندان علم و فضيلت بود. خاندان علامه مجلسى خاندان علامه مجلسى از جمله پر افتخارترين خاندانهاى شيعه در قرون اخير است. در اين خانواده نزديك به يكصد عالم وارسته و بزرگوار ديده مى شود و از نزديكان علامه پس از بررسى تنها علم و فضل مشاهده مى كنيم: 1 - جد بزرگ علامه، عالم بزرگوار حافظ، ابو نعيم اصفهانى صاحب كتابهايى چون«تاريخ اصفهان» و «حلية الأولياء» است. 2 - پدر علامه، مولى محمد تقى مجلسى، معروف به مجلسى اول (1003 - 1070 هجرى) صاحب كرامات و مقامات معنوى و روحى بلند است. او محدث و فقيهى بزرگ است و كتابهايى نيز تأليف نموده است. محمد تقى مجلسى شاگرد شيخ بهايى و مير داماد است. او در علوم مختلف اسلامى تبحر داشته و در زمان خويش مرجعيت تقليد را به عهده داشته است. وى در كنار مرجعيت، از اقامه نماز جمعه و جماعت نيز غفلت نمى كرد و امام جمعه اصفهان بود. از جمله پرورش يافتگان مكتبش مى توان به:علامه مجلسى (كه بيشترين استفاده را از پدر خويش برده است)، آقا حسين خوانسارى و ملا صالح مازندرانى اشاره نمود. 3 - علامه دو برادر داشت كه آنها نيز مردانى متقى و زاهد بودند به نامهاى ملا عزيز اللّه و ملا عبد اللّه، كه براى تبليغ و نشر علوم اهل بيت عليهم السلام به هندوستان رفت و ساكن آنجا گرديد. 4 - خاندان علامه مجلسى نه تنها مردانى عالم و دانشمند به جامعه تحويل داده، بلكه زنان اين خاندان نيز پا به پاى مردان خويش قدم برداشته اند. علامه مجلسى چهار خواهر داشت كه آنان نيز هر يك داراى تأليفات و تحقيقات ارزنده اى در علوم اسلامى مى باشند. از جمله تأليفات آنان مى توان به:شرح كافى، المشتركات فى الرجال، شرح شرايع الإسلام، شرح مطالع و شرح قصيده دعبل خزائى اشاره نمود. همسران اين زنان عالم و بزرگوار نيز از علماى بزرگ بودند. كسانى همچون ملا صالح مازندرانى، ملا ميرزاى شيروانى، ملا على استرآبادى و ميرزا محمد فسايى. 5 - علامه مجلسى داراى 5 پسر بود كه همگى از محضر علم و معارف پدر بهره مند شدند و به مدارجى بالا دست يافتند. 6 - دامادهاى علامه هم كه 5 نفر بودند از طلاب و فضلاى آن زمان بودند و علامه با عنايتى خاص نسبت به دامادها، دختران خويش را به ازدواج آنان درمى آورد.علاوه بر اينها خاندانهاى بزرگى از علماى آن عصر مرتبط با علامه مجلسى بودند، مانند وحيد بهبهانى، بحر العلوم، طباطبايى بروجردى، ميرزا عبد الله افندى صاحب رياض العلما، شهرستانى و... مقام علمى علامه مجلسى آنچنان شهرتى در علوم مختلف اسلامى دارد كه محتاج هيچ بيان و توضيحى نيست. نام علامه مجلسى چون آفتابى بر آسمان فقاهت و اجتهاد مى درخشد.علامه مجلسى از جمله بزرگانى است كه از جامعيت خاصى برخوردار بود. او در علوم مختلف اسلامى مانند تفسير، حديث، فقه، اصول، تاريخ، رجال و درايه سرآمد عصر بود. نگاهى اجمالى به مجموعه عظيم بحار الأنوار اين نكته را بخوبى آشكار مى سازد. اين علوم در كنار علوم عقلى همچون فلسفه، منطق، رياضيات، ادبيات، لغت، جغرافيا، طب، نجوم و علوم غريبه از او شخصيتى ممتاز و بى نظير ساخته است.نظرى گذرا به «كتاب السماء و العالم» در بحار الأنوار اين جامعيت را بخوبى نمايان مى سازد.برخى علامه مجلسى را در طول تاريخ اسلامى از حيث جامعيت در علوم و فنون گوناگون بى نظير دانسته اند.علامه ريزبينى و نكته سنجى هاى بسيار زيبايى پيرامون روايات مشكل دارد. بيانهاى علامه در ذيل روايات و آيات قرآن بسيار دقيق و زيبا است و كمتر مى توان در آنها خطا و اشتباهى يافت. علامه مجلسى، علاوه بر علومى چون روايات اهل بيت عليهم السلام در فقه نيز تبحرى بالا داشته، گرچه اكثر مجلدات فقهى بحار مجال پاكنويس شدن نيافته است. تحصيلات علامه از همان اوان کـودکـى تحت تربيت و تعليم پـدر دانشمند و در سايه تـوجه خـاص آن بزرگـوار، پرورش پيدا نمود و بـا هـوش سـرشار و استعداد خـدادادى و پشتکار مخصـوص به تحصيل علـوم متـداوله عصـر در حـوزه علمـى اصفهان پرداخت. و با توجه به تـوانايـى ذاتـى در مـدت کوتاهى مراحل مختلف علمـى و تحصيلى را طى کرده و سپـس به گـرد آورى علـم حـديث و آثار اهل بيت عصمت و طهارت دل بست و تحقيق و پژوهش عميقانه در آن فـن شريف مبذول داشت و تلاش خود را در ايـن مـورد متمـرکز نمـوده تمام اوقـاتـش را صـرف آن کـرد تـا اينکه منشـأ تحـولـى بزرگ در روزگـار خـود گـرديد. دعاى خير پدر از ملا محمد تقى مجلسى پدر علامه مجلسى نقل کرده اند که فرمـود : در يکـى از شبها بعد از نماز شب يک حالت خـوشـى به مـن دست داد که فهميدم هر حاجتى از خدا بخـواهـم بر آورده مى شود و فکر کردم، در امـور دنيا و آخرت چه چيز از خـدا مسئلت بنمايـم ناگاه صداى گـريه محمـد بـاقـر از گهواره بلنـد شد. عرض کردم الهى به حق محمد و آل محمـد (صل الله عليه وآله) اين طفل را مروج ديـن خـودت و نشر کننده احکام سيد رسولانت قرار بده و او را موفق کـن به تـوفيقـاتـى که انتهايـى بـراى آن نبـاشـد, شکـى نيست که دعاى والـد در حق ايـن فرزنـد شايسته مستجاب و به درجات عاليه دست يافت. آفتابى بر منبر مجلسى كه در مدرسه ملا عبدالله به اقامه نماز و تدريس اشتغال داشت بعد از رحلت پدر بزرگوارش در مسجد جامع اصفهان به اقامه نماز و درس دادن مشغول گشت.»[8] در پاى درس او بيش از هزار طلبه مينشستند و از نور علم و معرفت دلهاى خود را جلا ميدادند. سيد نعمت الله جزايرى كه ناميترين شاگرد اوست، ميگويد: «با آنكه در سن جوانى به سر ميبرد چنان در علوم تتبع كرده بود كه احدى از علماى زمانش به آن پايه نرسيده بودند.»[9] «هنگامى كه در مسجد جامع اصفهان مردم را موعظه ميكرد هيچ كس فصيحتر و خوش كلام تر از او نديدم. حديثى كه شب مطالعه ميكردم چون صبح از او ميشنيدم چنان بيان ميكرد كه گويى هرگز آن را نشنيدهام.»[10] تواضع و بزرگمنشى او چنان بود كه بسيارى از بزرگان حوزه براى نشان دادن ارادت خود به او و شناساندن ارزش علّامه به طلاب جوان گاهى به پاى درس ايشان حاضر مى شدند. «شيخ محمد فاضل – با اينكه مجلس درس و مباحثه داشت – به حوزه درس علّامه حاضر ميشد و عملاً به طلاب درس تواضع ميآموخت و علّامه نيز در مقابل به شاگردانش اظهار ميداشت استفاده او از من كمتر از استفاده من از اوست بلكه استفاده من از او بيشتر است.»[11] سفر با سلاح قلم علّامه هيچگاه در سفر، قلم – اين سلاح حوزوى – را از خود جدا نميساخت و همواره آن را چون دل خويش صيقل مى داد و با آن به راز و نياز ميپرداخت. «علّامه جلد بيست و دوم بحار الانوار را در نجف اشرف بعد از مراجعت از سفر حج تأليف نمود.[15]» و «در مراجعت از سفر خراسان در بين راه ترجمه خطبه امام رضا (عليهالسلام) و رساله وجيزه رجب را نگاشت.»[16] هنگام سفرهاى علّامه طلاب فرصت را غنيمت ميشمردند و با او همراه ميشدند تا در فضايى ساده و دوستانه سعادت واقعى را در كلام او جستجو كنند « مير محمد خاتون آبادي ميگويد: من در اوان كودكى در تحصيل حكمت و معقول حريص بودم و تمام اوقات عمر خود را در آن مصروف ميداشتم تا آنكه در راه حج به صحبت علّامه مولى محمد باقر مجلسى مشرف گرديدم و با او ارتباط نزديك يافتم و از نور علم و هدايتش رهبرى شدم و به تحصيل و تتبع در كتب فقه و حديث و علوم مشغول شدم و مدت چهل سال بقيه عمرم را از فيوضات او بهرهمند شدم.»[17] « در روزهايى كه علامه در مشهد مقدس براى زيارت مشرف بود جمعى انبوه از علماء فضلا و طلاب جهت استفاده از علوم او تقاضاى درس حديث ميكردند و علّامه مجلسى چهل حديث (اربعون حديث) را در اين ايام نوشت.» هنگامى كه علّامه شرح اربعين را به اتمام رساند يكى از فضلاى اهل سنت بعد از ديدن كتاب از راه انصاف و محبت گفت: ما گمان ميكرديم پايه علمى علّامه مجلسى منحصر به ترجمه كتاب از عربى به فاسى است تا اينكه كتاب «اسماء و العالم» بحار و «شرح اربعين» او را ديدم، دانستم كه علّامه مجلسى دانايى است كه مافوق او در علم نميباشد.» غروب غمگين عالم خستگي ناپذير مرحوم علامه مجلسي (رحمة الله عليه) پس از عمري در راستاي احياي احاديث گرانبهاي اهل بيتعصمت و طهارت (عليهم السلام) سپري شد بالاخره در 27 رمضان سال 1111 ق. وفات نمود و پيكر پاك ايشان در كنار مسجد جامع اصفهان و در كنار مزار پدر فرزانه اش محمد تقي مجلسي سپرده شد.[18] محراب بحار علّامه مجلسى با خود چنين انديشيد كه بايد گهرهاى گرانبهاى اهل بيت (عليهمالسلام) را كه از اطراف و اكناف جمع كرده است در قالب محرابى زيبا به نام «بحارالانورا» بگنجاند تا نه تنها طلاب بلكه تمام شيعيان در اين محراب به سوى قبله دلها يعنى كلام اهل بيت به نماز عشق بايستند و بدين وسيله راه را از چاه و درست را از نادرست تشخيص دهند تا هر زمان هر مكتبى درباره هر مطلبى كلامى از اهل بيت خواست شيعيان با انگشت اشاره محراب زيباى «بحار» را نشانه روند. از اين رو دست به كارى عظيم زد و شروع به نگارش اين دايرة المعارف بزرگ تشيع كرد. علّامه در مقدمه بحارالانوار چنين مينگارد: «درآغاز كار به مطالعه كتابهاى معروف و متداول پرداختم وبعد از آن به كتابهاي ديگرى كه در طى اعصار گذشته به علل مختلف متروك و مهجور مانده بود رو آوردم. هر جا كه نسخه حديثى بود سراغ گرفتم و به هر قيمتى كه ممكن شد بهرهبردارى ميكردم. شرق و غرب را جويا گشتم تا نسخههاى بسيار گرد آورى نمودم. در اين مهم دينى جماعتى از برادران مذهبى مرا يارى نمودند و به شهرها و قصبهها و بلاد دور سركشيدند تا به فضل الهى مصادر لازم را به دست آوردند … بعد از تصحيح و تنقيح كتابها بر محتواي آنها واقف شدم، نظم و ترتيب كتابها را نامناسب ديدم و دسته بندى احاديث را در فصلها و ابواب متنوع راهگشاى محققان و پژوهشگران نيافتم. از اين رو به ترتيب فهرستى همت گماشتم كه از هر جهت جالب و مفيد باشد. در سال 1070 هجرى اين فهرست را نا تمام رها كردم و از فهرست بندى ساير كتابها دست كشيدم كه اقبال عمومى را مطلوب نديدم و سران جامعه را فاسد و نامطبوع ديدم… . ترسيدم كه در روزگارى بعد از من باز هم نسخههاى تكثير شده من در طاق نسيان متروك و مهجور شود و يا مصيبتى از ستم غارتگران زحمات مرا در تهيه نسخهها بر باد دهد، لذا راه خود را عوض كردم – از خدا يارى طلبيدم – و به كتاب بحارالانوار پرداختم. … در اين كتاب پربار قريب 3000 باب طى 48 كتاب علمى خواهيد يافت كه شامل هزاران حديث است، شما در اين كتاب براى اولين بار با نام برخى از كتابها آشنا ميشويد كه سابقه علمى ندارند و طرح آن كاملاً تازه است. پس اى برادران دينى كه ولايت امامان را در دل و ثناى آنان را بر زبان داريد به سوى اين خوان نعمت بشتابيد و با اعتراف و يقين كتاب مرا دست به دست ببريد و با اعتماد كامل به آن چنگ بزنيد و از آنان نباشيد كه آنچه را در دل ندارند بر زبان ميآورند.»[12] اما فرصت كم و مشاغل زياد او مانع از آن شد كه به تصحيح روايات بپردازد. به همين علت در مقدمه چنين نگاشت: «در نظر دارم كه اگر مرگ مهلت دهد و فضل الهى مساعدت نمايد شرح كاملى متضمن بر بسيارى از مقاصدى كه در مصنفات ساير علما باشد بر آن «بحارالانوار» بنويسم و براى استفاده خردمندان ، قلم را به قدر كافى پيرامون آن به گردش درآورم.»[13] علامه مجلسى قدرت تصحيح روايات و احاديث را به خوبى دارا بود همان گونه كه اين قدرت و ژرف نگرى خود را در مراةالعقول به نمايش گذارده است. حضرت امام خمينى (ره) درباره بحارالانوار ميفرمايد: «بحار خزانه همه اخبارى است كه به پيشوايان اسلام نسبت داده شده، چه درست باشد يا نادرست، در آن كتابهايى هست كه خود صاحب بحار آنها را درست نميداند و او نخواسته كتاب علمى بنويسد تا كسى اشكال كند كه چرا اين كتابها را فراهم كردي!». [14] کتابخانه علامه مجلسي با توجه به کتاب بحار الانوار و با توجه به وصيت نامه ايشان که اسامي چندين کتابخانه را ذکر مي کند که کتاب هاي آنها به ايشان منتقل شده است از آن جمله: ۱)کتابخانه علامه مولي محمد تقي مجلسي پدر بزرگوار ۲)کتابخانه حافظ کاظم 3)کتابخانه سيد محمد علي ۴)کتابخانه شاه ابو تراب ۵)کتابخانه سيد حسن آل يراق ۶)کتابخانه ميرزا غياث و غيره عظمت و اهمييت اين کتابخانه معلوم مي شود و چنان چه مشهور است علامه مجلسي ۲۰۰ اصل از اصول چهار صد گانه معتبر نزد شيعه را در اختيار داشته است. پس از وفات علامه مجلسي کتابهايش بين اولاد او تقسيم شد و به قانون طبيعت در اندک مدتي متلاشي گرديد و هريک از آن کتب به کتابخانهاي منتقل شد. آلبرت اينشتن و علامه مجلسی آلبرت اينشتين(فوت 1955 م) در رساله ي پاياني عمر خود با عنوان: "دي ارکلرونگ" Die Erkla"rung - von: Albert Einstein – 1954 يعني:"بيانيه" که در سال 1954 آن را در امريکا و به آلماني نوشته است - اسلام را بر تمامي اديان جهان ترجيح ميدهد و آن را کاملترين ومعقولترين دين مي داند. اين رساله در حقيقت همان نامه نگاري محرمانه ي اينشتين با آيت الله العظمي بروجردي (فوت1340ش =1961م) است که توسط مترجمين برگزيده شاه ايران محرمانه صورت پذيرفته است اينشتين در اين رساله "نظريه نسبيت" خود را با آياتي از قرآن کريم و احاديثي از (نهج البلاغه) وبيش از همه (بحارالانوار) علامه مجلسي (که از عربي به انگليسي توسط حميد رضا پهلوي (فوت1371ش) و.. .ترجمه وتحت نظر آيت الله بروجردي شرح مي شده) تطبيق داده و نوشته که هيچ جا در هيچ مذهبي چنين احاديث پر مغزي يافت نميشود وتنها اين مذهب شيعه است که احاديث پيشوايان آن نظريه ي پيچيده "نسبيت" را ارائه داده ولي اکثر دانشمندان نفهميده اند از آنجمله حديثي است که علامه ي مجلسي در مورد معراج جسماني رسول اکرم(ص) نقل ميکند که: هنگام برخاستن از زمين دامن يا پاي مبارک پيامبر به ظرف آبي ميخورد و آن ظرف واژگون ميشود.اما پس از اينکه پيامبر اکرم(ص) از معراج جسماني باز ميگردند مشاهده ميکنند که پس از گذشت اين همه زمان هنوز آب آن ظرف در حال ريختن روي زمين است ...اينشتين اين حديث را از گرانبهاترين بيانات علمي پيشوايان شيعه در زمينه ي "نسبيت زمان" دانسته و شرح فيزيکي مفصلي بر آن مينويسد...همچنين اينشتين در اين رساله "معاد جسماني" را از راه فيزيکي اثبات ميکند(علاوه بر قانون سوم نيوتون=عمل وعکس العمل). او فرمول رياضي معاد جسماني را عکس فرمول معروف "نسبيت ماده و انرژي" ميداند: E = M.C2 >> M = E :C2 يعني اگر حتي بدن ما تبديل به انرژي شده باشد دوباره عينا" به ماده تبديل شده و زنده خواهد شد. او همچنين در همين رساله عقيده ي به "وحدت وجود" را از خرافات هاي شايع شده توسط ملا صدرا تلقي کرده و آن را از ديدگاه "فيزيک کلاسيک" و "فيزيک نسبيتي" به شدت مورد حمله قرار مي دهد ...بطور خلاصه: او ميگويد: هر موجودي داراي حيطه و مرز فيزيکي خاص خود است(حيز وجودي) که امکان ندارد با موجود يا وجود ديگري اتحاد يا وحدت داشته يا بيابد...در رابطه با "عقل" نيز با کمال شگفتي - انيشتين نظريه ي اخباريون شيعه را ( که عقل را نسبي ميدانند و در حريم شرع و دين آن را بکار نميبرند) صحيح دانسته و ميگويد: حق با اخباري هاي شما ست وهنوز زود است که مردم اين را بفهمند..در ادامه نيز فرمول رياضي خاصي براي "عقل نظري بشر" ارائه داده و "نسبيت" آن را اثبات ميکند... . اينشتين در اين کتاب همواره از آيت الله بروجردي با احترام و به لفظ"بروجردي بزرگ" ياد کرده و از شادروان پروفسور حسابي نيز بارها با لفظ"حسابي عزيز" ياد کرده است. 3000000دلار بهاي خريد اين رساله توسط پروفسورابراهيم مهدوي( مقيم لندن) با کمک يکي از اعضاء شرکت اتومبيل" بنز" از يک عتيقه فروش يهودي بوده و دستخط اينشتين در تمامي صفحات اين کتابچه توسط خطشناسي رايانه اي چک شده و تاييد گشته که او اين رساله را به دست خود نوشته است. اصل نسخه ي اين رساله اکنون جهت مسائل امنيتي به صندوق امانات سري لندن - بخش امانات پروفسور ابراهيم مهدوي- سپرده شده و نگهداري ميشود... علامه مجلسی و مباحث کلامی محققان و انديشمندان راه هاي وصول به حقيقت را از چهار طريق ياد کرده اند: حکمت مشايي بنيانگذاراين مکتب ارسطودر 322 قبل از ميلاد مسيح بوده و چون عقايد خود را در حين راه رفتن براي شاگردان خود بيان مي کرد بعدها پيروان اين مکتب در جهان اسلامي به مشاييان مشهور شدند. در حکمت مشايي اصل داوري با عقل و استدلال است. درقرن پنجم هجري اين مکتب به وسيله ابن سينا در جهان اسلام رواج يافت مباحث کلامي ( متکلمان) : در علم کلام تفکر و دلايل عقلي منطبق با شرع و فقه راهنماي طالب معرفت است. بزرگاني چون علامه مجلسي – شيخ مفيد – خواجه نصير الدين طوسي – مقدس اردبيلي بدين علم شهرت دارند حکمت اشراقي : موسس اين مکتب شيخ شهاب الدين سهروردي در قرن ششم هجري بوده است. حکمت عرفاني : در اين حکمت رسيدن به حقيقت از طريق علم و عقل , غير ممکن است و عقل جزيي و حسابگر را در آن راهي نيست. سالک تنها راه رسيدن به حقيقت را کشف و شهود مي شمارد و نزديکترين راه براي رسيدن به معرفت حق را اشراقات قلبي مي داند. حکايتي درباره ريا و اخلاص ازعلامه مجلسي حکايتي را درباره علامه مجلسي نقل مي کنند که نمي دانم تا چه حد درست است، ولي به هر حال، پيام اين داستان واقعيت دارد، گرچه به اين شکل هم اتفاق نيافتاده باشد. نقل مي کنند پس از رحلت مرحوم علامه مجلسي، ايشان را در خواب ديدند و پرسيدند چه چيزي موجب نجات شما شد و از بين اين همه خدمت هايي که انجام داده ايد و کتابهايي که نوشته ايد و تدريس هايي که داشته ايد، کدام براي شما نافع تر بود؟ ايشان فرمودند: هيچ کدام از کارهايي که انجام دادم آن اثري را که انتظار داشتم به همراه نياورد و هنگام حساب، هر کدام نقص و ايرادي داشت. پرسيدند پس چه چيزي دست شما را گرفت؟ فرمود: روزي از کوچه اي رد مي شدم و سيبي در دستم بود. در اين حال زني هم (که گويا يهودي بوده) در حالي که بچه اي در بغل داشت از آنجا عبور مي کرد. کودک نگاهش به سيبي که در دستم بود افتاد و من از حرکات او فهميدم تلاش دارد سيب را از دست من بگيرد. مادرش که متوجه شد، او را منع کرد و دستش را کشيد. من براي شاد کردن آن کودک، جلو رفتم و آن سيب را به او دادم. در اين دنيا به من گفتند کار صد در صد خالص تو همين يک کار بود که هيچ شائبه اي از تملق سلطان، شهرت و فضل علمي خود را به رخ ديگران کشيدن و ... نداشت! آن سيب را فقط براي رضاي خدا دادم تا دل آن کودک شاد شود. علوم علامه مجلسي اين عالم بزرگوار به كليه علومي كه مجتهدان بدان نياز دارند از قبيل صرف و نحو و معاني بيان و لغت و رياضي و فلسفه و حكمت و تاريخ و تفسيروحديث و رجال و درايه و اصول فقه و كلام احاطه كامل داشتند و در بيشتر آنها صاحب نظر بوده است. محل سكونت محل سكونت:محل منزل علامه مجلسي به طور قطع و يقين معلوم نيست اما بر حسب قرائن محل آن در كوچه امام جمعه در جنب مسجد جامع قرار داشته است. مقام علمى ايشان شيفته مقام اجتماعي و نفوذ در حکومت و مردم نگرديده بلکه در سايه دانش اندوزي از محضر بزرگاني همچون پدرش محمد تقى مجلسى در علوم نقلى و مرحوم آقا حسين خوانسارى در علوم عقلى لقب پر افتخار علامه را از بزرگانى همچون وحيد بهبهانى ، علامه بحر العلوم و شيخ اعظم انصارى اخذ کرد. اين بزرگان که هريک دريايى متلاطم از علوم و معارف اسلامى هستند با ديدن مقام و منزلت علامه مجلسى اين لقب را در مورد او به کار بردند، علاوه بر موارد فوق علامه از طرف مولا محمد صالح مازندرانى (متوفاى 1086 هجرى) ملا محسن فيض کاشانى (متوفاى 1091 هجرى)سيد على خان مدنى صاحب شرح معروف بر صحيفه سجاديه عليهالسلام (متوفاى 1120 هجرى) شيخ حرّ عاملى مؤلف کتاب وسائل الشيعه (متوفاى 1104 هجرى) صاحب اجازه و مشايخ نقل او ميباشند. زيرا ايشان از جمله بزرگانى بود که از جامعيت خاصى در علوم مختلف برخوردار بود، که نگاهى اجمالى به مجموعه عظيم بحار الأنوار اين نکته را بخوبى آشکار مىسازد. وي در علوم مختلف اسلامى مانند تفسير، حديث، فقه، اصول، تاريخ، رجال و درايه سرآمد عصر بود، اين علوم در کنار علوم عقلى همچون فلسفه، منطق، رياضيات، ادبيات، لغت، جغرافيا، طب، نجوم و علوم غريبه از او شخصيتى ممتاز و بىنظير ساخته بود. که نظرى گذرا به «کتاب السماء و العالم» در بحار الأنوار اين جامعيت را بخوبى نمايان مىسازد. برخى جامعيت وي در علوم و فنون گوناگون را در طول تاريخ اسلامى بىنظير دانستهاند. علامه مجلسی ايشان روشى معتدل ما بين اصولى و اخبارى داشت. او در عين اينکه محدثى بزرگ بود به علوم عقلى هم توجهى خاص داشت. ايشان از جمله بزرگانى است که علوم عقلى همچون فلسفه را خوانده و از اساتيد اين علوم محسوب مىگشته ولي در عين حال همه چيز را در منبع و سرچشمه وحى يافته بود و تمام همت خويش را به نشر روايات معصومين عليهمالسلام اختصاص داد. تنها حساسيت علامه به انحرافات در دين بود. او که در زمان خويش شيوع صوفيگرى را مىديد دست به مبارزهاى قاطعانه با تصوف زد و در اين مسير با استعانت از اهل بيت عليهمالسلام به پيروزى چشمگيرى نائل شد. علامه ريزبينى و نکته سنجىهاى بسيار زيبايى پيرامون روايات مشکل داشته. بيانهاى ايشان در ذيل روايات و آيات قرآن بسيار دقيق و زيبا است، کمتر مىتوان در آنها خطا و اشتباهى يافت. ايشان علاوه بر علومى چون روايات اهل بيت عليهمالسلام در فقه نيز تبحرى بالا داشته، تا جائيکه نام مجلسى در آسمان فقاهت و اجتهاد درخشش خاصي به خود گرفته است، گرچه اکثر مجلدات فقهى بحار مجال پاکنويس شدن نيافته است. علامه مجلسي بعد از تكميل تحصيلات خود در فنون و علوم مختلف از فقه، حديث، رجال، كلام، حكمت، و رياضي و غيره با واقع بيني مخصوصي به تحقيق در اخبار اهل بيت عصمت و طهارت «عليهمالسلام» پرداخت، و با استفاده از استعداد فوق العاده و نفوذ معنوي و شرايط مقتضي و قدرت سلطان وقت، شاه سليمان صفوي به جمع آوري كتابهاي مربوطه و مدارك لازمه از هر مرز و بوم همت گماشت، و با اين امكانات و اطلاعات وسيع خود و كمك شاگرداني مبرز كه همه از بزرگان و معاريف بودند، شالودة بناي عظيم كتاب (بحار الانوار) را كه به حقيقت دائره المعارف شيعه شناخته شده، پايه گذاري گشت. و احاديث اهل بيت عليهم السلام را از هر گوشه و كنار كه به دست مي آمد سواي كتب اربعه (كافي، من لا يحضره الفقيه، تهذيب، و استبصار) در آن ثبت و ضبط نمود. منزلت اجتماعى علامه مجلسى علاوه بر نفوذ در دربار، در ميان عامه مردم نيز از نفوذ بىسابقهاى برخوردار بود. وي قاضى و حاکم در مشاجرات و دعاوى بود. تمام امور دينى زير نظر مستقيم وي انجام مىگشت، تمام وجوهات به محضر ايشان فرستاده مىشد، سرپرستى درماندگان ، ايتام و... را نيز برعهده داشت. ايشان در سايه علم سرشار و نفوذ معنوى و بيان سحر انگيز خود مردم را از ميخانه و قهوهخانهها به مساجد کشاند تا جائيکه در زمان وي مساجد از رونق خاصى برخوردار گرديد. خصوصا در ماه مبارک رمضان و شبهاى قدر جمعيت بىسابقهاى به مساجد روى مىآوردند. وفات علامه محمد باقر مجلسـى آن محقق پـر کار و عالـم نامـدار پـس از عمرى پر برکت که سراسر وقف خدمتگزارى به علـم و ديـن و دانـش و فرهنگ در جهان اسلام گرديد , عاقبت در سـن 73 سالگـى و در آخـريـن روزهاى ماه مبـارک رمضان سـال 1111 هـ.ق در شهر دانـش پـرور اصفهان، چشـم از جهان فرو بست و به سراى باقـى شتافت. هر چند بعضي وفات او را در 27 ماه رمضان سال 1110 مي نويسند قبر شريفش در جامع اصفهان کنار پدر بزرگوارش زيارتگاه است لقب علامه علامه مجلسى پـس از رحلت پدر بزرگـوارش ، به جاى او در مسجد جامع اصفهان اقامه نماز جماعت مـى نمـود ايشان از زمان شاه عبـاس دوم تا زمان شاه سلطان حسيـن داراى مقام و قدرت مطلق دينى بود و تا آخرين روزهاى حياتـش ايـن قدرت و نفـوذ همچنان رو به افزايـش و تعالـى مى رفت ، به همين مناسبت از جانب سلاطيـن صفـوى عنـوان شيخ الاسلامى که عالـى تريـن درجه روحانيت در آن عصر بـود به وى اعطا گرديـد. شيخ الاسلام بالاترين و مهمترين منصب دينى و اجرايى در آن عصر بود.او قاضى و حاكم در مشاجرات و دعاوى بود. تمام امور دينى زير نظر مستقيم او انجام مى گشت و تمام وجوهات به محضر او فرستاده مى شد شيخ الاسلام سرپرستى درماندگان و ايتام و... را نيز برعهده داشت.نكته مهم در اينجا آن است كه علامه اين منصب را با اصرار و التماس شاه پذيرفت و در همان مجلس، شاه چند بار كلمه التماس را بر زبان آورد تا علامه راضى به پذيرفتن اين منصب گردد.علامه تا پايان عمر خويش عهده دار اين وظيفه مهم بود. علامه، محمد باقر مجلسى اين لقب پر افتخار را از بزرگانى همچون وحيد بهبهانى، علامه بحر العلوم و شيخ اعظم انصارى اخذ كرده است. اين بزرگان كه هريك دريايى متلاطم از علوم و معارف اسلامى هستند با ديدن مقام و منزلت علامه مجلسى اين لقب را در مورد او به كار بردند و به حق او علامه عصر خويش بود. شهرت و لقب:علامه مجلسي را به عناوين زير ياد كرده اند: 1)آخوند مجلسي 2)صاحب بحارالانوار 3)علامه مجلسي 4)فاضل مجلسي 5)مجلسي اصفهاني 6)مجلسي ثاني 7)مجلسي دوم 8)مجلسي(به طور مطلق) 9)محدث مجلسي تأليفات علامه مجلسـى محقق پر کارى بـود که در عمر شريف خـويـش لحظه اى از تأليف و تحقيق نياسـود و تـوانست کتابخانه بزرگى را که يادگار نياکانـش بـود غنـى تر و پـر بارتر ساخته و جهت استفاده علاقه منـدان در اختيار دانـش پژوهان قرار دهد ، او براى به دست آوردن کتب نادر و کمياب به کشورهاى ديگر از جمله يمـن مسافرت نمود. به دست تواناى علامه مجلسـى کتب زيادى نگارش يافت که به دو بخـش ، تأليفات فارسـى و عربى قابل تقسيم است. ايشان در عمر 73 ساله خويش بيش از يکصد کتاب به زبان فارسى و عربى نوشت که اولين آنها کتاب الأوزان و المقادير يا ميزان المقادير و آخرين تأليف ايشان هم کتاب حق اليقين است، تعداد کتابهاي علامه مجلسي را به زبانهاي فارسي و عربي حدود ۲۰۰ جلد کتاب مي باشد که اگر ساير تاليفات ايشان را نيز به سبک جديد چاپ کنند کليه تاليفات او را مي توانبالغ بر ۳۰۰ جلد به قطع وزيري و هر جلدي ۴۰۰ صفحه تضمين کرد. بحار الانواردر ۱۱۰ جلد مراه العقول در ۲۵ جلد و ملاف الاختياردر ۱۶ جلد از مهمترين آثار اوو همگي به زبان عربي است جالب اين است که تاريخ وفات وي به حساب ابجد معادل است با "جامع کتاب بحارالانوار" از ميان آثار فارسي مجلسي ۵ کتاب از همه مهمتر مي باشد:حق اليقين در اعتقادات ـعين الحياة در اخلاق ـحليلة المتقين در آداب و احکام ـحياة قلوب در تاريخ پيامبرانو جلاالعلوم در تاريخ امامان. علاوه بر اينها برخى کتب علامه عبارتند از: 1-بحار الأنوار، که يک مجموعه بزرگ روايى و تاريخى 110 جلدي است و در ضمن آن تفسير بسيارى از آيات قرآن کريم هم آمده است. 2-مرآة العقول، شرح کافى ثقة الاسلام کلينى است در 26 جلد. 3-ملاذ الأخيار، شرح تهذيب شيخ طوسى است در 16 جلد. 4-الفرائد الطريفة، شرح صحيفه سجاديه عليهالسلام است. -5 شرح أربعين حديث، که از بهترين کتب در اين موضوع مىباشد. 6-حق اليقين، در اعتقادات است و به زبان فارسى نوشته شده. علامه چندين کتاب کلامى ديگر نيز دارد. 7-زاد المعاد، در اعمال و ادعيه ماهها (فارسى) 8-تحفة الزائر، در زيارات (فارسى) 9-عين الحياة، شامل مواعظ و حکم برگرفته از آيات و روايات معصومين عليهمالسلام (فارسى) 10-صراط النجاة 11-حلية المتقين، در آداب و مستحبات روزانه و در طول زندگى (فارسى) 12-حياة القلوب در تاريخ پيامبران و ائمه عليهمالسلام در سه جلد (فارسى) 13-مشکاة الأنوار، که مختصر حيات القلوب است (فارسى) در آداب قرائت قرآن و دعا 14-جلاء العيون در تاريخ و مصائب اهل بيت عليهمالسلام (فارسى) 15-توقيعات امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف همراه با ترجمه آنها 16-کتب فراوانى بعنوان ترجمه احاديث خاص مانند ترجمه توحيد مفضل و... 17-کتبى در موضوع ترجمه ادعيه و زيارات همچون زيارت جامعه کبيره و دعاى سمات و... 18-رسالههاى فراوان فقهى که به جهت اختصار از آنها نام نمىبريم کتابهايى نيز در موضوعات مختلف از قبيل تفسير، رجال، تراجم و... از علامه به يادگار مانده است. مراه العقول في شرح اخبار الرسول در شرح اصول کافي الوجيزه في الرجال الفوائد الطريقه في شرح الصحيفه السجاديه رساله الاوزان المسائل الهنديه رساله اعتقادات رساله في الشکوک مقياس المصابيح ربيع الاساييع رساله در شکوک رساله ديات رساله در اوقات رساله در جفر رساله در بهشت و دوزخ رساله اختيارات ايام ترجمه عهدنامه اميرالمومنين (ع ) به مالک اشتر شرح هاي دعاي جوشن کبير رساله در رجعت رساله در آداب نماز رساله در آداب نماز نکته قابل توجه در آثار علامه مجلسى آن است که ايشان اکثر عناوين کتبش را کتابهاى فارسى تشکيل مىدهد و اين نکته توجه علامه را به هدايت جامعه خويش که فارسى زبان بودند بخوبى نشان مىدهد. صرف نظر از تأليف و تصنيف و تحقيق و آنهمه مراتب علمي و فقهي و ادبي و حكمي، كه در تأليفاتش بكاربرده است، بالغ بر يك ميليون و چهار صد هزار بيت شعر نيز گفته است كه اگر بر همه روزهاي عمر علامه مجلسي ( از ابتداي تولد تا انتهاي عمر ) تقسيم شود 53 بيت در روز خواهد بود شاگردان علامه بيش از يكهزار نفر از طلاب و دانش پژوهان از محضر پر فيض علامه مجلسى استفاده نموده اند. علامه اجازهاى فراوانى نيز به شاگردان خويش داده است. از جمله شاگردان علامه اند: 1 - سيد نعمت اللّه جزائرى 2 - جعفر بن عبد اللّه كمره اى اصفهانى 3 - زين العابدين بن شيخ حرّ عاملى 4 - سليمان بن عبد الله ماحوزى بحرانى 5 - شيخ عبد الرزاق گيلانى 6 - عبد الرضا كاشانى 7 - محمد باقر بيابانكى 8 - ميرزا عبد الله افندى اصفهانى مؤلف محترم رياض العلماء 9 - سيد على خان مدنى مؤلف گرانقدر رياض السالكين (شرح صحيفه سجاديه عليه السلام) 10 - شيخ حرّ عاملى 11 - ملا سيما، محمد بن اسماعيل فسايى شيرازى 12 - محمد بن حسن، فاضل هندى و... اساتيد متأسفانه با آنكه اطلاعات ما در مورد زندگى علامه مجلسى فراوان است، پيرامون اساتيد او اطلاع كمى در دست داريم. البته مشايخ روايت علامه را مى شناسيم اما اينكه علامه محضر درسى چه كسانى را درك كرده مبهم است. از جمله اساتيد و مشايخ نقل علامه اند: 1 - پدرش محمد تقى مجلسى (متوفاى 1070 هجرى) كه استاد علامه در علوم نقلى بوده است. 2 - مرحوم آقا حسين خوانسارى (متوفاى 1098 هجرى)، فرزند آقا جمال كه استاد علامه در علوم عقلى بوده است. اين دو بزرگوار اساتيد علامه هستند، اما مشايخ نقل او: 3 - مولا محمد صالح مازندرانى (متوفاى 1086 هجرى) 4 - ملا محسن فيض كاشانى (متوفاى 1091 هجرى) 5 - سيد على خان مدنى صاحب شرح معروف بر صحيفه سجاديه عليه السلام (متوفاى 1120 هجرى) 6 - شيخ حرّ عاملى مؤلف كتاب وسائل الشيعه (متوفاى 1104 هجرى). لازم به ذكر است كه اين دو تن علاوه بر اجازه هايى كه به علامه داده اند از ايشان اجازه هم گرفته اند بنا بر اين جزء شاگردان علامه نيز محسوب مى گردند. منبع :majlesi.net
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1423
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : موعظه
ت : پنج شنبه 19 تير 1393
|
|
علامه محمد تقی جعفری استاد علامه محمد تقي جعفري قدس سره به سال 1304 خورشيدي در شهر تبريز متولد شد و پس از تحصيلات عاليه علوم اسلامي در شهر تبريز، تهران، قم و نجف اشرف در محضر آيات عظام، ميرزا فتاح شهيدي، شيخ محمدرضا تنكابني، شيخ كاظم شيرازي، سيد عبدالهادي شيرازي، سيد ابوالقاسم خويي و سيد محسن حكيم كسب فيض نمود. تا حال حاضر بيش از هشتاد اثر از آثار استاد به طبع رسيده است و چاپ بعضي از آنان همچون شرح مثنوي در 15 جلد مكرر را تجديد گرديده است. ضمناً تحت نظارت ايشان و طي 12 سال كاملترين كشف الابيات مثنوي مولوي در 4 جلد رحلي تحت عنوان «از دريا به دريا» منتشر شده است. از آثار برجسته ايشان شرح و تفسير بر نهج البلاغه مي باشد كه 27 جلد آن به زبان فارسي چاپ و منتشر شده است. ديگر اثر نفيس استاد جعفري، در زمينه بررسي و مقايسه افكار مولانا با فلسفه ها و جهان بيني هاي شرق و غرب مي باشد كه تحت عنوان مولوي و جهان بيني ها چاپ شده است. در زمينه حقوق بشر و مقايسه آن با حقوق بشر در اسلام، كتاب مفصل و مشروحي به قلم ايشان منتشر شده كه نظريات جديد آن در كنفرانس اسلامي طرح ومورد استفاده قرار گرفته است. كتاب مزبور به زبان انگليسي نيز ترجمه و چاپ شده است و به زبان ژاپني توسط يكي از اساتيد دانشگاه ناكويا در دست ترجمه است. بيش از 60 كتاب و مقاله ديگر استاد علامه جعفري هنوز منتشر نشده و در آينده به طبع خواهند رسيد. كه به اين ترتيب مجموعه آثار منتشر نشده ايشان متجاوز از 150 عنوان مي گردد. كتاب هاي ايشان در زمينه هاي: فقه، علوم سياسي، روان شناسي، علوم تربيتي، معارف اسلامي، نظريه زيبايي و هنر در اسلام مباحث فلسفي و كلامي، مشحون از آرا و نظريات ابتكاري و بديع است. تاكنون ده ها نويسنده، استاد و محقق و متفكر از سراسر جهان با ايشان مذاكرات علمي داشته اند كه بيش از 50 فقره از اين مذاكرات در 2 جلد كتاب تحت عنوان «تكاپوي انديشه ها» منتشر شده است. لازم به ذكر است كه مكاتبات علمي علامه جعفري با برتراند راسل فيلسوف شهير انگليسي كه طي آنها، استاد جعفري به برخي از نظريات راسل انتقاد وارد ساخته، در بعضي از كتاب هاي ايشان مثل: نقد و بررسي افكار راسل، توضيح و بررسي مصاحبه راسل ـ وايت مكرر به چاپ رسيده است. همچنين كتابي تحت عنوان «بررسي و نقد سرگذشت انديشه ها» حاوي تحليل و نقد نظريات آلفرد نورث وايتهد پدر منطق رياضي كه يكي از بزرگترين فلاسفه اروپا مي باشد، چاپ و منتشر شده است. ضمناً كتاب هايي به قلم ايشان در نقد و تحليل فلسفه پوزيتيويستي و نئوپوزيتيويستي معاصر غرب چاپ و منتشر شده است. كه از آن جمله مي توان به شرح و نقد نظريات كانت، هگل، دكارت و ديويد هيوم اشاره نمود. استاد فقيد علامه محمد تقي جعفري (ره) بر اثر بيماري در تاريخ 25/8/1377 به رحمت ايزدي پيوست. روحش شاد و يادش گرامي باد فهرست آثار علامه محمدتقي جعفري (قدس سره) در فقه: 1ـ رسائل فقهي كه شامل مطالب زير است: ـ طهارت اهل كتاب ـ ذبايح اهل كتاب ـ عدم انحصار زكات در موارد نه گانه ـ قاعده لاضرر و لاضرار ـ حليت و حرمت گوشت انواع حيوانات ـ حقوق حيوانات در فقه اسلامي ـ كيفر سرقت در اسلام ـ مقايسه حقوق بشر در اسلام و غرب ـ بحثي درباره امر به معروف و نهي از منكر ـ حرمت سقط جنين ـ مسئوليت مدني ناشي از جرم كودكان بزهكار در فقه و حقوق اسلامي 2ـ حقوق جهاني بشر از ديدگاه اسلام و غرب (فارسي و انگليسي) 3ـ الرضاع در فلسفه: 1ـ جبر و اختيار 2ـ مجموعه مقالات كه شامل موضوعات زير است: ـ برهان كمالي دكارت بر وجود خداوند ـ برهان كمالي (وجويي) در اثبات خدا ـ هدف زندگي ـ مقدمه اي بر مفهوم فلسفه مالكيت ـ حركت و تحول ـ حركت و تحول از ديدگاه قرآن ـ طبيعت و ماوراي طبيعت ـ علم در خدمت انسان ـ رابطه علم و حقيقت ـ علم و عرفان از ديدگاه ابن سينا ـ علم از ديدگاه اسلام ـ اميد و انتظار 3ـ ارتباط انسان و جهان 4ـ ايده آل زندگي و زندگي ايده آل 5ـ نقد نظريات ديويد هيوم در چهار موضوع فلسفي ـ مفاهيم و انديشه هاي مجرد ـ خويشتن ـ عليت ـ استي و بايستي 7ـ بررسي و نقد برگزيده افكار راسل 8ـ زيبايي وهنر از ديدگاه اسلام 9ـ حكمت اصول سياسي اسلام (فلسفه سياسي اسلام) اين كتاب ترجمه و تفسير فرمان مبارك حضرت امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر است. 10ـ بررسي و نقد كتاب (سرگذشت انديشه ها) كه مهمترين كتاب آلفرد نورث وايتهد در فلسفه مغرب زمين است. 11ـ پيام خرد، اين كتاب حاوي تعدادي از سخنراني هاي بين المللي مي باشد كه به عنوان نمونه مي توان به سخنان ايشان تحت عنوان (تقسيم بندي فلسفه ها) در يونان در دانشگاه آتن اشاره نمود. پس از اين سخنراني و بيان اين تقسيم بندي جديد در فلسفه، آقاي پروفسور «موچوبولوس» استاد بزرگ فلسفه در دانشگاه آتن درباره استاد علامه جعفري اين مطالب را بيان كرد: همان گونه كه در معرفي استاد گفتم: ايشان بسيار عميق به مسائل مي نگرند. امروز شما آقايان و خانم ها با سخنراني علامه جعفري مي توانيد اين موضوع را تأئيد كنيد كه استاد علامه جعفري تقسيم بندي جديدي را كه براي علم و فلسفه و انواع آن مطرح كرده اند بسيار جالب است و با توجه به افكار ايشان مي توان خطوط اصلي فلسفه و وظايف آينده فيلسوف را تعيين كرد. 12ـ فلسفه دين 13ـ تحقيقي در فلسفه علم 14ـ فلسفه و هدف زندگي 15ـ فلسفه و نقد سكولاريزم 16ـ مقدمه اي بر فلسفه 17ـ مولوي و جهان بيني ها 18ـ تعاون الدين و العلم 19ـ الامر بين الامرين 20ـ نهايت الادراك الواقعي بين الفلسفه القديمه و الحديثه 21ـ آفرينش و انسان 22ـ موسيقي از ديدگاه فلسفي و رواني در عرفان: 1ـ عرفان اسلامي 2ـ آيا شريعت طريقت و حقيقت با يكديگر متفاوتند؟ 3ـ نيايش امام حسين (ع) در صحراي عرفان (به زبان فارسي و عربي) 4ـ تفسير و نقد و تحليل مثنوي (15 جلد) 5ـ حضرت علي (ع) و عرفان 6ـ علل و عوامل جذابيت سخنان مولوي در علم النفس: 1ـ آيا جنگ در طبيعت انسان است؟ 2ـ وجدان در معارف اسلامي: 1ـ ترجمه و تفسير نهج البلاغه (27 جلد) 2ـ ترجمه كامل نهج البلاغه (1 جلد) 3ـ انسان در ديدگاه قرآن 4ـ مبدا اعلا 5ـ امام حسين (ع) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت 6ـ شناخت انسان در تصعيد حيات تكاملي 7ـ علم از ديدگاه علي 8ـ علم و دين در حيات معقول 9ـ اخلاق و مذهب 10ـ شناخت از ديدگاه علمي و قرآن در ادبيات و تحقيقات در مباني آنها: 1ـ سه شاعر (حافظ، سعدي، نظامي) 2ـ حكميت و اخلاق و عرفان در شعر نظامي گنجوي (به زبان فارس يو روسي) 3ـ تحليل شخصيت خيام (بررسي آرا فلسفي، ادبي، علمي و ديني) 4ـ از دريا به دريا (كشف الابيات مثنوي مولوي در 4 جلد) در مباحث علمي: 1ـ عمل تجويد ذهن 2ـ بحثي در قانون تعادل در روش تجزيه اي و تركيبي 3ـ دانش ها و ارزش ها در مجراي قوانين علمي در مديريت: 1- انگيزش مديريت در اسلام و نقد انگيزش هاي معاصر در فرهنگ: 1ـ فرهنگ پيرو ـ فرهنگ پيشرو 2ـ طرحي براي انقلاب فرهنگي منبع:aviny.com
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1462
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : پنج شنبه 19 تير 1393
|
|
حدیث شریف کسا در سخنان آیت الله بهجت (ره)
شاید همین تصریحی که در حدیث کسا درباره برطرف شدن مشکلات است موجب شده بود که حضرت آیتالله بهجت قدسسره برای رفع گرفتاریها و شفای بیماران، به قرائت این حدیث توصیه کند و به قرائت جمعی آن، توجه خاصی داشته باشد.
حدیث شریف کسا، روایتی است از عظمت پنجتن آل عبا، روایتی جالب و جاذب از پنج بزرگواری که محور عالم هستی هستند؛ فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش. سلام الله علیهم اجمعین.
حضرت آیتالله بهجت قدسسره مانند دیگر عالمان بزرگ شیعه توجه ویژهای به این حدیث داشت. شاید چشمگیرترین امری که در اینباره از ایشان مشهود بود، قرائت دائمی حدیث کسا بود. ایشان شبها این حدیث را قرائت میکرد و حتی در سالیانی دورتر، افراد خانواده را گرد هم میآورد و به همراه ایشان حدیث کسا میخواند. گاهی هم در لابهلای کلامش به فرازهای آن روایت اشاره میکرد و گاهی هم صراحتاً درباره حدیث کسا سخن میگفت. باور ایشان این بود که امام عصرعجلاللهتعالیفرجهالشریف به مجالس حدیث کسا توجه ویژهای دارند. گاهی هم در پاسخ به شبهاتی که درباره سند این روایت مطرح میشد، مطالب روشنگری بیان میفرمودند؛ بهعنوان مثال حضرت آیتالله بهجت قدسسره معتقد بودند کسانی که اهل تعقل و درایت باشند و با دقت در عجایب این حدیث بنگرند، صحت این روایت را مییابند و دیگر نیازی به سند آن ندارند.
میفرمودند: «عجائب و غرایبی در حدیث کساست. خدا میداند کسی بشمارد که چقدر معجزه در آن است، خیلی کار بزرگی کرده است». این فرمایش از آن عالم بزرگ، کلیدی است برای باز کردن باب تفکر و تدبر در این حدیث.
در آغاز آنچه نظر خواننده این حدیث را به خود جلب میکند این است که راوی آن، که خبر از غیب آسمانها میدهد، وجود مقدس فاطمه زهرا سلاماللهعلیها است. ایشان سخن از نزول فرشته وحی میدهد و آنچه را که خداوند متعال به آن فرشته فرموده بیان میکند. سرچشمه علم او، علم لایزال خداوند تبارک و تعالی است. از سلمان فارسی روایت شده: «عماربنیاسر به من گفت: آیا مىخواهى چیز عجیبى را برایت نقل کنم؟ گفتم: نقل کن اى عمار! گفت: آرى، من شاهد بودم که روزى على بن ابىطالب بر فاطمه داخل شد، هنگامى که چشمان فاطمه بر او افتاد، گفت: نزدیک بیا تا به تو بگویم که در جهان هستى چه بوده، چه هست، و تا روز قیامت چه خواهد شد. عمار گفت: در این حال دیدم که على بازگشت، پس من هم به دنبال او بازگشتم تا اینکه به حضور پیامبر رسید، پس پیامبر به او گفت: اى ابوالحسن! نزدیکتر بیا، پس على نزدیکتر رفت و در کنار او نشست و پیامبر به وى فرمود: حال تو مىگویى یا من بگویم؟ على فرمود: شما بگویید بهتر است. پس رسول خدا فرمود: مثل اینکه فاطمه به تو چنین و چنان گفته است و تو نزد من آمدهاى تا درباره آن جویا شوى. على پرسید: آیا نور فاطمه از نور ماست؟ پیامبر فرمود: آیا تردید دارى؟ البته که چنین است و على سجده شکر نمود».[1]
حضرت آیتالله بهجت قدسسره میفرمود: «کسی که حدیث کسا را از روی دقت ببیند [متوجه میشود که] خود حضرت [زهرا] خبر میدهد جبرئیل آمد پهلوی ما. نمیگوید پدر من گفت که جبرئیل آمد. خودش به الهام الهی فهمیده بود چنین سؤال کرد، چنین تقاضا کرد از خدا؛ هیچ نمیگوید که پدر من گفت که جبرئیل تقاضا کرد از خدا، خدا اجازه داد که پایین بیاید».
این حدیث، بیان شأن نزول آیه تطهیر است؛ آیهای که یکی از مهمترین براهین شیعه برای اثبات عصمت اهلبیت علیهمالسلام است؛ چراکه در کتب شیعه و سنی بیان شده که مقصود از اهلبیت در آیه «إنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ، أهلَالبَیتِ ...»، همین پنج وجود مقدس هستند. اینها کسانیاند که خدا ایشان را از رجس و پلیدی پاک کرده است. اهمیت اثبات عصمت نیز بر کسی پوشیده نیست؛ چراکه اگر بدانیم کسی از جانب خدا از هرگونه زشتی پاک شده، میتوانیم با آرامش خاطر، تمام وجودمان را به او بسپاریم و از او تبعیت نماییم.
یکی از نکات قابل تأملی که در حدیث کسا نمایان است، عبارات سرشار از محبت و احترامی است که وجود مقدس زهرای اطهر در مواجهه با همسر و فرزندانش بهکار میبرد. این عبارات بازگوکننده عظمت مقام این خانواده و ادب، معرفت و محبت شگرف فاطمه زهرا سلاماللهعلیها نسبت ایشان است؛ آنجا که به فرزندانش میفرماید: «السلام علیک یا ولدی و یا قرة عینی و ثمرة فؤادی» و نیز آنجا که همسر بزرگوار خود را اینگونه خطاب میکند: «و علیک السلام یا اباالحسن و یا امیرالمؤمنین».
آیتالله بهجت رحمهالله میفرمود: «چند معجزه در حدیث کساست؛ به امام حسن علیهالسلام میفرماید: صاحب حوض هستی. آیا تا به حال گفته بود تو صاحب حوض من هستی؟! به امام حسین علیهالسلام میگوید: تو شافع امت من هستی».
شاید بتوان گفت سفره عام لطف و مغفرت الهی، در هیچ درگاهی چون درگاه امام حسین علیهالسلام گسترده نیست. ثوابهای عظیمی که خداوند متعال برای عزاداران و گریهکنندگان بر سیدالشهدا علیهالسلام قرار داده، پاداشهای فوقالعادهای که برای زیارت آن حضرت شمرده شده و موارد مشابه، همه گویای مقام شفاعت حضرت اباعبدالله علیهالسلام است. امام صادق علیهالسلام میفرماید: «مَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ لَا یُرِیدُ بِهِ إِلَّا وَجْهَ اللَّهِ تَعَالَى غُفِرَ لَهُ جَمِیعُ ذُنُوبِهِ وَ لَوْ کَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ فَاسْتَکْثِرُوا مِنْ زِیَارَتِهِ یَغْفِرِ اللَّهُ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ؛ کسی که مزار حسینبنعلی را زیارت کند و از آن زیارت نیتی جز جلب رضای الهی نداشته باشد، تمام گناهانش آمرزیده میشود، هرچند به اندازه کفهایی باشد که در روی آب دریا پدیدار میشود؛ پس زیاد به زیارت او بروید تا خدا گناهانتان را بیامرزد».
خاکساری در درگاه سیدالشهدا علیهالسلام موجب رضای الهی است؛ تاآنجاکه در روز عرفه خدای متعال ابتدا به زوّار آن حضرت توجه میکند و سپس به کسانی که در صحرای عرفات هستند. آیتالله بهجت قدسسره میفرماید: «همان وقتی که زائرین عرفه در کربلا هستند، روایت معتبر دارد به اینکه خدا اول نظر رحمت به زوار حسین در کربلا میکند، ثانیاً به زوار عرفات؛ به این علت که کاری کرد که نکرده بود من مضی، و نخواهد کرد من یأتی».
در فرازی دیگر از حدیث کسا آمده است: «یا عَلِیُّ وَالَّذی بَعَثَنی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، وَاصْطَفانی بِالرِّسالَةِ نَجِیّاً، ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فی مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الْأَرْضِ، وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ شیعَتِنا وَمُحِبّینا، وَفیهِمْ مَهْمُومٌ اِلاَّ وَفَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ، وَلا مَغْمُومٌ اِلاَّ وَکَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ، وَلا طالِبُ حاجَةٍ اِلاَّ وَقَضَی اللّهُ حاجَتَهُ؛ اى على سوگند بدانکه مرا به حق به نبوت برانگیخت و به رسالت و نجات دادن [خلق] برگزید، ذکر نشود این خبر ما در انجمن و محفلى از محافل مردم زمین که در آن گروهى از شیعیان و دوستان ما باشند و در میان آنها اندوهناکى باشد، جز آنکه خدا اندوهش را برطرف کند؛ و نه غمناکى جز آنکه خدا غمش را بگشاید؛ و نه حاجتمندی باشد جز آنکه خدا حاجتش را برآورد».
شاید همین تصریحی که در حدیث کسا درباره برطرف شدن مشکلات است موجب شده بود که حضرت آیتالله بهجت قدسسره برای رفع گرفتاریها و شفای بیماران، به قرائت این حدیث توصیه کند و به قرائت جمعی آن، توجه خاصی داشته باشد
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1781
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : چهار شنبه 18 تير 1393
|
|
جمله یک جن درباره آیت الله بهجت
صاحب خانه گفت: آنجا نرو جن دارد. گفتم: باشد به من کاری ندارند. رفتم داخل اتاق دراز کشیدم، عمامهام را پهلوی خودم گذاشتم و عبایم را روی سرم کشیدم. پاسی از شب که گذشت، صدای پای آنها را بیرون در اتاق میشنیدم.
حجت الاسلام روحی تعریف میکند:
خیلی از داستانهایی که آیت الله بهجت نقل میکردند که یک آقایی این چنین بود، خودشان را داشتند میگفتند. دوستان میگفتند: این خودش است. میگفتم: نه، دلیلی ندارد. تا اینکه شاید سی سال گذشت و از یک قضیهای که اغلب آن را نقل میکردند به صحت این مطلب پی بردیم. ایشان بارها میفرمودند: آن آقا در مورد جن چنین گفته. تا یک بار بچههای کوچک کتابی خوانده بودند و خیلی از جن وحشت کرده بودند. ایشان به بچهها فرمودند: بیایید با شما کار دارم. من هم رفتم طرف دیگری و میخواستم مراقبت کنم که چه کار میخواهند بکنند آقا. دیدم به آنها فرمودند: جن ترس ندارد، آنها کاری به مومن ندارند. حالا کسی که سی سال میگفت یک آقایی، به این بچههای کوچک میگفتند: "من خودم وارد منزلی شدم(منزل عمویشان در کربلا) خواستم بروم داخل اتاق، صاحبخانه گفت: آنجا نرو جن دارد. گفتم: باشد به من کاری ندارند. رفتم داخل اتاق دراز کشیدم، عمامهام را پهلوی خودم گذاشتم و عبایم را روی سرم کشیدم. پاسی از شب که گذشت، صدای پای آنها را بیرون در اتاق میشنیدم. یک دفعه احساس کردم که یکی از این پاها به در اتاق نزدیک شد. از پنجره خودش را بالا کشید و داخل اتاق را نگاه کرد. دید که من اینجا خوابیدم. عمامهام کنارم است. رفت به آنها گفت: این لشکر خداست." عصر از ایشان پرسیدم آقا، آن شخص حرف جن را چه طوری متوجه شد؟ فرمود: آخر آن جملهاش این بود: هذا خیل الله. سی سال به ما در خانه میگفتند: یک آقایی بود.
منبع:عقیق
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1868
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : چهار شنبه 18 تير 1393
|
|
گوشههایی از فضائل مرد خدا؛
آیت الله بهجت: سفیانی از حتمیات است
علی بهجت گفت: از شدت ناراحتی برای اتفاقات دنیای اسلام توان پدر برای درس دادن تحلیل میرفت و میگفتند سفیانی از حتمیات است اینها به اسم میکشند. شما چه میدانید؟ با این درندگان چه کنیم؟ نمی دانیم، مرددیم دعا کنیم آیا بمانیم تا ظهور؟
حجت الاسلام و المسلمین علی بهجت فرزند آیت الله بهجت در برنامه ضیافت روز دوشنبه شبکه قرآن و معارف سیما بیان داشت: در طول تاریخ شیعه علمای زیادی بوده اند که زحمت زیادی کشیده اند اما از این میان تعدادی در کنار سیر عملی شان، سیر انفسی داشته اند و مسلماً تنها این افراد توانسته اند که به سیر الی الله و یقین برسند و آیت الله بهجت نیز از این دست علما بودند.
آیت الله بهجت از سن 12 سالگی باطن گناه را می دیدند
وی گفت: همه می گفتند که آیت الله بهجت می توانند ضمائر را ببینند ولی ایشان اصلاً این چیزها برایشان مهم نبود و می گفتند غلط است که کسی دنبال این چیزها برود و بیان می داشتند اگر کسی دنبال گندم برود ممکن است در کنارش کاه هم به او بدهند.
علی بهجت اظهار داشت: ایشان از زمانی که کودکی 12 ساله بود چشمش در عبادت باز شده بود و می توانست باطن گناهان را ببیند و در سن 14 سالگی نیز که در نماز جماعت مرحوم نائینی شرکت می کرد می توانست سیر آفاقی مرحوم نائینی را درک کند. آیت الله بهجت توانسته بود در زندگی اش عصمت کودکی شان را حفظ نماید و در حقیقت به این دلیل آلوده نبودند و می توانست به راحتی پرواز کنند.
آیت الله بهجت از جانب آقای قاضی لقب فاضل گیلانی گرفت
وی عنوان کرد: وی از شاگردان آقای قاضی بود و نحوه آشنایی اش با آقای قاضی نیز بسیار جالب است زیرا علامه طباطبایی خودشان می گفتند که ما بعد از 5، 6سال ماندن در نجف یاد می گرفتیم به محضر آقای قاضی برسیم اما آیت الله بهجت از همان ابتدا به محضر آقای قاضی رسیدند.
فرزند آیت الله بهجت افزود: خود آیت الله بهجت از نحوه آشنایی شان با مرحوم قاضی و اولین باری که نام ایشان را شنیده بودند این گونه می گویند که من در کربلا بودم که یک آقایی شب های پنجشنبه برای زیارت از نجف به کربلا می آمد و در مدرسه ما وضو می گرفت من تعارفش می کردم که به حجره ما بیاید و او نیز دعوت مرا می پذیرفت از طریق این فرد که برادر علامه طباطبایی بود نام آقای قاضی را شنیدم
وی تصریح کرد: در دوران نوجوانی در حوزه نجف، پس از حلّ مشکلی علمی مرحوم قاضی به وی گفت: «أشهد أنّک فاضل» و از آن پس او را «فاضل گیلانی» خطاب می کرد.
فرزند ایت الله بهجت افزود؛هرگز در کلاس آقای قاضی سؤالی نپرسید و هرگز نیز سؤالی نداشت مگر این که استاد پاسخش را می داد گاهی حتی به اسم می گفت این هم در پاسخ سؤال بهجت.
وی بیان داشت: وی در رابطه با آقای قاضی و کلاس هایش می گوید من در همه مدت سؤالی از مرحوم قاضی نکردم ولی در تمام این مدت هم سوالی نبود که در ذهن من باشد الا این که استاد جواب مرا می داد پدر بعد از این که این موضوع را بیان کردند لبخندی زدند و گفتند 2، 3 بار حتی استاد نام مرا بردند و گفتند در پاسخ به سؤال ایشان. به طوری که یک بار کنار دستی من به من نگاه کرد و گفت تو که سؤالی نپرسیده ای چرا استاد می گویند در پاسخ به سؤال تو؟
فرزند این عالم ربانی تأکید کرد: در حقیقت ایشان در محضر استادان خوبی قرار میگرفت البته این در حالی بود که خودش به دنبال این نبود تا استاد پیدا کند زیرا اگر انسان در مسیر درست قدم بردارد این خود خداست که استاد را می فرستد در حقیقت این ها به دنبال کسانی بودند که جان مطلب را کف دستشان بگذارد.
علی بهجت اضافه کرد: وی در رابطه با مرحوم قاضی می گفت درس های ایشان قابل نوشتن نبود من یک جلسه درس استاد را قیمت کردم دیدم به اندازه قیمت یک کوچه ای بود به نام صدتومانی یعنی کلاس ایشان این قدر ارزش داشت که هر جلسه اش از آن کوچه صد تومانی هم باارزش تر بود.
وی در رابطه با نظر آقای قوچانی در رابطه با پدر بزرگوارش گفت: مرحوم قوچانی در رابطه با آیت الله بهجت می گوید ایشان 22 سال سن داشت اما بیش از 20 مقام داشت اما حیف که نمی توانم بگویم.
پس از بازگشت از حرم امام رضا(ع) چنان نشاطی داشت که حس می کردی مست شده است
حجت الاسلام بهجت تأکید کرد: وی با نماز جان می داد و با زیارت جان دوباره می گرفت، ایشان 40 سال دو ماه و نیم از سال را به زیارت امام رضا(ع) می رفت اما در طی این 40 سال یک چهل متری برای خودش آن جا تهیه نکرد همیشه 2 ساعت قبل سحر بیدار می شد و به عبادت می پرداخت و نزدیک طلوع آفتاب به حرم می رفت.
وی ادامه داد: قبل از رفتن به حرم به خاطر عبادت زیاد توانشان بسیار کم می شد اما در کمال حیرت وقتی از حرم بر می گشتند انرژی بسیار زیادی پیدا می کردند به طوری که می توان گفت از حرم که بازمی گشتند انگار مست بودند و دوپینگ کرده بودند بنابراین با من شوخی می کردند و سر به سر من می گذاشتند و این انرژی وصف ناپذیر باعث حیرت ما میشد.
حجت الاسلام بهجت بیان داشت: در زیارت حضرت معصومه(س) هم همین طور بودند به طوری که از سال 1324 شمسی روزی دو ساعت به حرم حضرت معصومه می رفتند و یک ساعت ایستاده و یک ساعت نشسته زیارت می ردند و دعای جامعه کبیره و چند بار نیز به نیابت، امین الله می خواندند.
نشسته می خوابید و می گفت نشسته بخوابید تا خواب بر شما مسلط نشود
وی تصریح کرد: ایشان در درس جدی و در عبادت نیز بسیار کوشا بودند به طوری که انسان باورش نمی شد که فردی که این چنین عبادت می کند اهل آن چنان درس و علمی باشد و از طرفی جدی بودن در درس هم باعث نمی شد تا از سیر ملکوتی شان کم بگذارند.
وی در رابطه با نظم آقای بهجت گفت: آیت الله بهجت بسیار در کارهایشان نظم داشتند و از همه وقتشان استفاده می کردند به یاد دارم زمانی که می خواستند از این میز به میز دیگر بروند تا کتابی را بردارند اگر در این فاصله کوتاه از ایشان سؤالی می کردی می گفتند الان وقت سؤال است؟ یعنی حتی در بین این راه کوتاه نیز بیکار نمی ماندند.
علی بهجت اضافه کرد: اگر من تیتر روزنامه ها را می خواندم می گفتند وقت اضافه آورده ای که تیتر روزنامه ها را می خوانی و واقعا هم همین بود من در زندگی ام کسانی را دیده ام که بسیار روزنامه مطالعه می کنند اما یادشان نمی آید ماه قبل چه اتفاقی افتاده و کسانی را دیدم که روزنامه نخوانده و تلویزیون ندیده می دانستند ماه های آینده چه اتفاقاتی می افتد.
وی همچنین در رابطه با زمان استراحت ایشان گفت: خواب ایشان بسیار کم بود به طوری که گاهی نشسته می خوابیدند از ایشان که می پرسیدیم چرا نشسته می خوابید می گفتند دراز نمی کشم که خواب بر من مسلط نشود.
مشکلات مردم برایشان مهم بود و اگر ما در پی حل مشکل برنمی آمدیم خودشان آن را انجام می دادند
فرزند آقای بهجت اظهار داشت: در رابطه با خانواده نیز سعی می کردند با تمام مشغله هایشان سر سفره بیشتر غذا خوردن را طول بدهند صله رحمشان نیز در این زمان بود زیرا احوال همه را از من و دیگر اعضا خانواده می پرسیدند.
وی تأکید کرد: حتی به نام می گفتند فلان فرد مشکل داشت آیا حل شد؟ دختر فلان فرد مشکلش برطرف شد؟ و می خواستند که پیگیر مشکلات همه باشیم و اگر زمانی هم ما یادمان می رفت خودشان آن کار را انجام می دادند، از برنج و محصولات میوه هم که جز وجوهات نبود یک سوم را کنار می گذاشتند به طوری که گاهی ما 3،4 ماه سال را بی برنج می ماندیم.
فحش هم می دهید بگویید گل اناری
علی بهجت گفت: پدر هرگز در کودکی به ما اجازه نمی دادند فحش بدهیم من می گفتم نمی شود که عصبانی هستیم فحش ندهیم می گفتند بگویید گل اناری زیرا گل انار مانند انار است اما وقتی سراغش می روی می بینی انار نیست.
گاهی از شدت ناراحتی برای اتفاقات دنیای اسلام انرژی شان در درس دادن تحلیل می رفت
حجت الاسلام بهجت با اشاره به این که ایشان نسبت به اتفاقاتی که در جاهایی مانند بغداد می افتاد از جمله انفجارها به شدت حالت ترحم داشتند افزود:به طوری که از شدت ناراحتی شان احساس می کردید که در آن انفجار برای یکی از اقوامشان اتفاقی افتاده است. در جلسه استفتائات نیز گاهی بعد از جواب به چند سؤال یکدفعه بیان می داشتند هر روز یک انفجار انجام می دهند نمی گذارند راحت باشیم.
وی ادامه داد: حتی از شدت ناراحتی برای این گونه مسائل توانایی و انرژی شان برای درس دادن تحلیل می رفت گاهی یکدفعه به شدت ناراحت می شدند و می گفتند خدایا رحم کن ما از ایشان می پرسیدیم آقا چه شده؟ میگفتند سفیانی از حتمیات است این ها به اسم می کشند. شما چه می دانید؟ با این درندگان چه کنیم؟ نمی دانیم، مرددیم دعا کنیم آیا بمانیم تا ظهور؟
اگر از کرامات ایشان می گفتی به شدت عصبانی می شدند و می گفتند من گدا هستم
وی عنوان کرد: یک موضوعی که به شدت ایشان را عصبانی می کرد این بود که بگویید من فلان کرامت را از شما دیده ام این حرف باعث ناراحتی و عصبانیت ایشان می شد طوری که با ناراحتی می گفتند من چه کاره ام ؟ من کاره ای نیستم من گدا هستم. در صورتی که فرد می دانست این از کرامات آقا بوده است.
علی بهجت با بیان خاطره ای گفت: یک بار فردی به نزد آقا آمد و گفت به تازگی نورسیده ای دارم آقا گفتند نامش را زینب بگذار من گفتم آقا از کجا می دانید دختر است پس شما می دانید که فرزند ایشان دختر است آقا حرف را عوض می کردند و می گفتند من مگر گفتم دختر است. در حقیقت ایشان هرگز دوست نداشتند کسی ایشان را بشناسد.
ایشان تمام نشانه ها را پاره می کرد
فرزند آیت الله بهجت گفت: سیر زندگی آیت الله بهجت بسیار پیچیده بود به طوری که سال ها طول می کشید تا یک سؤالمان در رابطه با ایشان پاسخ داده شود زیرا وی هرگز حاضر نبود از خود چیزی را افشا کند، او واقعا عبد خدا بود و همیشه هم می گفت من هیچ چیز نیستم به همین خاطر ما نیز چیز زیادی از ایشان نمی فهمیدیم.
وی در پایان خاطرنشان کرد: سال 63 بود که علامه جعفری تلنگری به من زد که کارهایت را رها کن و پیش پدرت بیا که ایشان یک فرد خاص و تکی است اما بعد از آن نیز من چیز زیادی در رابطه با پدر متوجه نمی شدم البته گاهی بعضی مطالب را یادداشت می کردم اما این یافته ها تنها مانند پازلی از هم پاشیده بود تمام نشانه ها را پاره می کردند
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1236
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : چهار شنبه 18 تير 1393
|
|
|