نمونه هایی از افراد صبور بر مرگ فرزندان:
بیماری ها، آسیب های جسمی، خسارت های مالی، فقدان عزیزان، محرومیت ها و ... بخشهای رنگارنگی از سرگذشت اجتناب ناپذیر بشراند که حتی برخوردارترین مردمان نیز از حوادثی از این قبیل، مصون نمی مانند. در این پیشامدها که البته بطور قهری و بدون میل و اراده ی انسان در زندگی او رخ می نماید، دو گونه عکس العمل از مردم بروز می کند: بعضی در برابر مصیبت، مقاومت خود را از دست داده و دچار شکستگی روحی می گردند و گروهی دیگر بار مصیبت را تحمل کرده و با توجه به جریان طبیعی این جهان، خود را از هنگامه ی مصیبت، سالم و سربلند خارج می سازند. جزع و بی تابى فایده ای ندارد، بلكه ضررهایی هولناك و ایمان سوز به دنبال دارد، ولی صبر و بردبارى خودش داراى ثواب و اجری عظیم است، چنانچه امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «و كذلك الصبر یعقب خیرا، فاصبروا و وطنوا أنفسكم على الصبر توجروا »: همین طور صبر خیر را به دنبال می آورد. پس صبر كنید و مهیا كنید خود را برای صبر تا مزد داده شوید. امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «ان العبد لیکون له عندالله الدرجة لایبلغها بعمله، فیبتلیه الله فی جسده او یصاب بماله او یصاب فی ولده، فان هو صبر بلغه الله ایاه»: برای بنده، مقامی و رتبتی در نظر گرفته شده است که با عمل بدان نمی تواند رسید، پس خدا او را به بلیه ئی در پیکرش یا خسارتی در مالش یا حادثه ئی برای فرزندانش مبتلا می سازد، اگر صبر کرد خدا بدان مقام می رساندش.
عثمان بن مظعون که از مسلمانان باسابقه ی صدر اسلام و از مهاجران به حبشه و مدینه بود، فرزند جوان خود را در مدینه از دست داد، سنگینی بار مصیبت بقدری او را بستوه آورد که تصمیم گرفت همیشه ی عمر، خانه نشین شده به عبادت بپردازد و یکباره دست از فعالیت های اجتماعی بردارد. افسردگی ناشی از این مصیبت، چنان بود که ترجیح می داد دیگر هرگز جلوه های زندگی را نبیند. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به سراغ او رفت و او را از این عمل نهی کرده و فرمودند: «لارهبانیة فی الاسلام». در اسلام، گوشه گیری و ترک دنیا عمر را به عبادت های فردی سر کردن نیست، «انما رهبانیة امتی الجهاد»، رهبانیت و ترک دنیا در امت من باید به صورت جهاد در راه خدا انجام گیرد. در این بحث مختصرى از حالات بزرگان و گذشتگان و صبر و بردبارى به هنگام مرگ فرزندان که یکی از سخت ترین مصیبت ها می باشد ذكر مى گردد. توجه به سیره این افراد شکیبا ،می تواند کمکی در صبر کردن بر اینگونه مصیبت ها باشد.
صبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله)بر مرگ فرزندشان
هنگامی که ابراهیم فرزند پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت، ایشان بر مرگ ابراهیم اشك مى ریخت به او گفتند كه شما ما را از گریه كردن نهى كردى اما خود شما اشك مى ریزید؟. پیامبر(صلی الله علیه و آله) در جواب فرمود: « تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول ما یسخط الرب »: چشم مى گرید و قلب اندوهناك مى شود ولى چیزى كه خدا را به خشم آورد نمى گویم. و در جاى دیگر مى خوانیم که فرمود: «لیس هذا بكاء ان هذا رحمة»: " این گریه (بى تابى) نیست، این رحمت (گریه عاطفى) است". اشاره به اینكه در سینه انسان قلب است نه سنگ، و طبیعى است كه در برابر مسائل عاطفى واكنش نشان مى دهد و ساده ترین واكنش آن جریان اشك از چشم است، این عیب نیست این حسن است، عیب آنست كه انسان سخن بگوید كه خدا را به غضب آورد.
صبر امام سجاد (علیه السلام) بر مرگ فرزندشان
در روایت است كه عده اى نزد امام سجاد علیه السلام بودند كه خادم آن حضرت سیخ كباب را با عجله از تنور بیرون آورد ولى سیخ از دستش افتاد و به سر بچه امام سجاد (علیه السلام) اصابت كرد و مرد. امام سجاد (علیه السلام) از منزل شتابان بیرون آمد وقتى بچه را دید كه مرده است رو كرد به غلام خود و فرمود: «انت حر لوجه الله »: تو در راه خدا آزادى! زیرا تو عمدا این كار را نكردى. سپس حضرت شروع به تجهیز و كفن و دفن فرزندش نمود.
صبر امام باقر (علیه السلام) بر مرگ فرزندشان
زراره نقل می کند: فرزند حضرت باقر(علیه السلام) سخت بیمار شد. امام (علیه السلام) در یك طرف خانه بود هر كس به او نزدیك می شد میفرمود دست به بچه نزنید ضعف و ناتوانیش زیاد مى شود؛ انسان در این حال (حال احتضار) از همیشه ضعیف تر است هر كه به او دست بزند بضررش كار كرده است. پس از فوت شدن بچه، حضرت دستور داد دو چشم و چانه اش را ببندند. آنگاه فرمود تا وقتى امر خدا نیامده ما ناراحت هستیم ولى وقتى امر خدا رسید دیگر جز تسلیم كار دیگرى نداریم. امر كرد روغن آوردند روغن زد و سرمه كشید و غذا خواست خودش با دیگران غذا خوردند. فرمود این صبر جمیل است و دستور داد بچه را غسل دهند. و جبه اى از خز و رداى خزى با عمامه خز پوشید خارج شد و بر او نماز خواند.
گفتار ابوذر در مرگ فرزندان خویش
فرزندان ابوذر در سن كودكى وفات مى كردند به او مى گفتند فرزندانت باقى نمى مانند ابوذر مى گفت: «الحمد لله الذى یأخذهم من دار الفناء و یدخرهم فی دار البقاء»: «خداى را سپاس كه فرزندانم را از دار فانى مى برد و در دار باقى آنها را ذخیره مى نماید». مرحوم صدوق در كتاب من لا یحضره الفقیه روایت مى كند كه وقتى «ذر» (پسر ابوذر) وفات كرد ابو ذر (رحمة الله علیه) سر قبر او ایستاد و دستش را بر خاك قبر مالید و گفت: «رحمك الله یا ذر» خدا رحمت كند تو را اى ذر! به خدا قسم تو براى من فرزند خوبى بودى، حال تو از من جدا شدى من از تو خشنودم، به خدا قسم كه من از رفتن تو ناراحت نیستم و نقصانى به من نرسید و به غیر از حق تعالى به احدى نیاز ندارم و اگر هول مطلع (یعنى جاهاى هولناك عالم پس از مرگ نمى بود) خیلى خوشحال بودم كه من به جاى تو رفته باشم (ولى مى خواهم چند روزى تلافى گذشته را بنمایم و تهیه آن عالم را ببینم). به تحقیق كه اندوه از براى تو مرا مشغول ساخته است از اندوه بر تو (یعنى همیشه در غم آنم كه عبادات و طاعاتى كه براى تو نافع است انجام دهم و این معنى مرا بازداشته است كه غم مردن و جدایى تو را بخورم). و الله براى مردن و جداشدنت گریه نكرده ام بلكه گریه ام بر حالت تو كه چه بر تو خواهد گذشت بوده است. اى كاش مى دانستم كه چه گفتى و به تو چه گفتند. خداوندا حقوقى را كه من بر او داشتم و تو بر او واجب نمودى من همه را به او بخشیدم پس تو هم حقوق خود را به او ببخش! زیرا تو به جود و كرم از من سزاوارترى.
مرگ هفت فرزند در یک روز
هفت فرزند از عبد الله بن عامر مازنى در یك روز به مرض طاعون مردند و او مى گفت: «انى مسلم مسلم»؛ «من مسلمانم و در برابر این مصیبت ها تسلیم امر پروردگار هستم.» آرى مسلمان باید در برابر مصیبت ها و مشكلات تسلیم مقدرات الهى باشد و چون چرا و اعتراض و جزع و فزع ننماید.
سخنان حكمت آمیز معاذ در مرگ فرزند خویش
عبد الرحمن بن تمیم مى گوید: روزى به اتفاق دوستان به منزل معاذ رفتیم دیدیم كه او كنار سر فرزندش نشسته و فرزندش در حال احتضار به سر مى برد، وقتى آن صحنه را مشاهده كردیم نتوانستیم خودمان را كنترل كنیم همگى گریستیم و یك نفر در میان ما با صداى بلند گریه مى كرد، معاذ او را منع كرد و گفت: ساكت باش! به خدا قسم كه او مى داند من به این مصیبت راضى هستم و ارزش این در نزد من بهتر است از تمام جنگ هایى كه همراه رسول خدا (صلى الله علیه و آله) با دشمنان اسلام جنگیده ام زیرا من از خود آن حضرت شنیدم كه مى فرمود: هر كس در مرگ فرزند عزیز خویش براى رضاى خدا صبر كند خداوند متعال به میت، خانه و قرارگاهى بهتر از خانه و قرارگاه خودش مى دهد و به مصیبت دیده نیز صلوات، رحمت، مغفرت و رضوان عطا مى فرماید! عبد الرحمن بن تمیم مى گوید: ما هنوز در منزل معاذ بودیم كه هنگام اذان ظهر روح فرزند او از بدنش جدا شد. رفتیم مسجد نماز خواندیم و بلافاصله برگشتیم دیدیم كه خود معاذ فرزندش را غسل داد و حنوط نمود و كفن كرد و آماده حركت دادن به طرف قبرستان مى باشد بدون این كه منتظر حاضر شدن برادران و همسایگان شود. ما به معاذ گفتیم: خدا تو را رحمت كند چرا صبر نكردى كه ما از نماز فارغ شویم و در تجهیز برادرزاده خود حاضر گردیم؟ معاذ گفت: مأموریم كه مردگان را چه شب بمیرند و چه روز منتظر نگذاریم و زودتر كفن و دفن آنها را فراهم كنیم. عبد الرحمن مى گوید: وقتى بچه را به قبرستان بردند، خود معاذ و شخص دیگرى داخل قبر شدند، وقتى معاذ خواست از قبر بیرون بیاید من دستم را دادم كه او را از قبر بیرون آورم، معاذ از گرفتن دست من امتناع ورزید و گفت: نمى خواهم دست مرا بگیرید زیرا خودم قوت بالا آمدن را دارم و خوش ندارم كه افراد نادان مرا ببینند كه شما زیر بال مرا گرفتید و گمان كنند كه مصیبت مرا از پا درآورده و سست كرده است.
گفتار پدر دو شهید به هنگام شنیدن خبر شهادت فرزندانش
وقتى كه خبر شهادت فرزند عمر بن كعب هندى را كه در شنبر به شهادت رسید به پدرش رساندند پدر بدون این كه ناراحتى كند گفت: «الحمد لله الذى جعل من صلبى ما اصیب شهیدا.» «حمد و ستایش خداى را كه فرزندى از صلب مرا به درجه رفیع شهادت رساند.» پس از چندى فرزند دیگرش در جرجان به شهادت رسید وقتى خبر شهادت این فرزندش را نیز به او دادند گفت: «الحمد لله الذى توفی منى شهیدا آخر.» «حمد و ستایش مخصوص آن خدایى است كه فرزند دیگرى را از من به شهادت رساند.»
داستان شگفت انگیز صبر پدرى در مرگ فرزند خویش
مردى از طایفه قریش عده اى از برادران و دوستان خود را به مهمانى دعوت كرد از قضا اسب یا الاغ یكى از آنها، بچه میزبان را لگد زد و بچه مرد. میزبان این قضیه را از مهمانان مخفى كرد و به خانواده اش نیز سپرد كه سر و صدا و گریه و ناله سر ندهند تا به خوبى از مهمانان پذیرایى گردد سپس مشغول خدمت و پذیرایى آنها شد، وقتى مهمانان با فراغت و آرامى غذایشان را خوردند شروع به تجهیز، غسل و كفن فرزند خود كرد. مهمانان ناگهان مواجه با تابوت فرزند او گشتند، قضیه را جویا شدند؟ میزبان جریان را بازگو كرد. آنها همگى از صبر و بزرگوارى آن مرد تعجب كردند.
داستان شگفت انگیز حكیم و نابیناى مفلوج
ابو العباس به نقل از یكى از حكما مى گوید: من به قصد رفتن به رباط از منزل بیرون رفتم در بین راه به سایبانى برخورد كردم، زیر آن رفتم تا چند لحظه اى استراحت كنم ناگهان دیدم مردى نابینا كه از دست و پا فلج بود در آنجا است و مى گوید: «لك الحمد سیدی و مولاى اللهم احمدك حمدا یوافى محامد خلقك كفضلك على سائر خلقك اذ فضلتنى على كثیر ممن خلقت تفضیلا.»: «حمد و ستایش مخصوص تو است اى آقا و مولاى من.خدایا! تو را آن چنان ثنا مى گویم كه از ثناهاى مخلوقت برتر و بالاتر باشد همان گونه كه خودت بر مخلوقاتت برترى دارى زیرا تو مرا بر بسیارى از بندگانت برترى و فضیلت دادى و مرا مشمول الطاف خاص خود گردانیدى.» حكیم مى گوید: با خود گفتم: از او سؤال كنم آن فضیلت چیست كه او مى گوید «خدا به من داده است» تا از گفته او الهام گیرم. بنابراین به نزدیك او رفتم و سلام كردم او جواب سلام مرا داد. گفتم: خدا تو را مورد رحمت خویش قرار دهد سؤالى دارم آیا جواب مرا مى دهى؟ گفت: اگر آگاه باشم بلى. گفتم: خدا تو را رحمت كند كدام فضیلت است كه خدا به تو داده است و تو در برابر آن خدا را شكر مى كنى؟ گفت: آیا حالت مرا نمى بینى گفتم بلى مى بینم. گفت: به خدا سوگند اگر خداوند تبارك و تعالى بر من آتش فرو ریزد كه مرا بسوزاند و به كوهها امر كند كه مرا نابود كنند و به دریاها دستور دهد كه مرا غرق نماید و به زمین فرمان دهد كه مرا فرو برد هرگز از او ناراحت و نگران نخواهم شد بلكه محبتم به او زیادتر و شكرم بیشتر مى شود. سپس نابینا رو به من كرد و گفت: من با تو كارى دارم آیا انجام مى دهى؟ گفتم: بلى، گفت: من بچه اى داشتم كه اوقات نماز به نزدم مى آمد و موقع افطار به من غذا مى داد و از دیروز تا حالا او را نیافتم شما از او جستجو كنید اگر او را پیدا كردید به نزد من بیاورید؟ من با خود گفتم: برآوردن حاجت او باعث تقرب به خدا است پس حركت كردم و به جستجوى فرزند او رفتم ناگهان به ریگزارى رسیدم دیدم درنده اى بچه او را دریده و مشغول خوردن است. گفتم: «إنا لله و إنا إلیه راجعون» (ما برای خدائیم. به سوی او باز می گردیم). به فكر فرو رفتم كه چگونه خبر مرگ این بچه را به آن بنده صالح خدا، پدر داغدیده اش بدهم؟ به هر صورت به نزد آن نابینا رفتم پس از سلام گفتم: خدا تو را رحمت كند اگر از تو سؤالى كنم جواب مرا مى دهى؟ گفت: اگر آگاهى داشته باشم جواب خواهم داد. گفتم: آیا منزلت تو در نزد خدا بالاتر است یا پیامبر خدا حضرت ایوب (علیه السلام)؟ نابینا گفت: البته حضرت ایوب (علیه السلام) مقامش در پیشگاه خداوند بالاتر و عظیم تر است. گفتم: حضرت ایوب (علیه السلام) را خداوند متعال به سختى و بلاها مبتلا نمود و او در برابر آن همه بلاها صبر و استقامت پیشه كرد، اى مرد عزیز! فرزندت را درنده بیابان خورد، خداوند در این مصیبت اجر بزرگ به تو عنایت كند. نابیناى مفلوج وقتى خبر مرگ فرزند خود را شنید گفت: «الحمد لله الذى لم یجعل فی قلبى حسرة من الدنیا»: حمد و ستایش مخصوص آن خدایى است كه هیچ حسرتى از دنیا در قلبم قرار نداد.» سپس فریادى زد و به رو افتاد من لحظه اى كنارش نشستم بعد او را حركت دادم، دیدم كه از دنیا رفت گفتم: «إنا لله و إنا إلیه راجعون»، در فكر بودم كه چگونه در امر تجهیز او اقدام نمایم؟ ناگهان دیدم قافله اى به طرف رباط مى روند به آنها اشاره كردم كه بیایند مرا كمك كنند آنها آمدند و در غسل دادن او مرا یارى كردند سپس با پارچه اى كه نزد آنها بود میت را كفن كردیم. آنان رفتند و من سر قبر او نشستم و به قرائت قرآن پرداختم تا اینكه پاسى از شب گذشت و خوابم برد. در خواب دیدم كه همین مرد نابینا با صورت و قیافه بسیار زیبا در باغ سرسبزى با لباس سبز ایستاده است و مشغول تلاوت قرآن مى باشد. به او گفتم: آیا تو همان رفیق من نیستى كه اكنون از دنیا رفتى؟ گفت: بلى، گفتم: چه چیز تو را به این مقام عالى رساند؟ گفت: با صبر در برابر بلاها و شكر در مقابل نعمت ها به این درجه نایل شدم.
سخنان حكیمانه پدرى بعد از دفن فرزند خویش
از شعبى حكایت شده است كه مى گوید: مردى را دیدم كه فرزند خویش را پس از وفات دفن كرد و بعد از این كه خاك بر او ریخت كنار قبرش ایستاد و گفت: اى فرزند عزیزم! تو هبه خوب و عطیه نمونه و ودیعه خداوند و امانت كمك كارى بودى، مالك اصلى و آن كسى كه تو را عطا كرده بود امانت خود را به نزد خود بازیافت و به جاى تو صبر به من عنایت كرد و مرا از اجر و پاداش تو محروم نكرد. تو قبل از من به سوى پروردگار و در جوار رحمت حق شتافتى و او سزاوارتر است به تفضل نسبت به تو تا من.
منـابـع
آرام بخش دل داغديدگان(ترجمه «مسكن الفؤاد»،شهيد ثانى)،حسین جناتی، ص: 140-159
گفتاری در باب صبر، آیت الله سید علی خامنه ای،ص 52-58
زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر(عليهما السلام)، موسوی خسروی ،ص: 213
تفسير نمونه، ج9، ص: 352
:: موضوعات مرتبط:
فلسفه بلا ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1281
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0