گفتوگو با كشيشي كه شيعه شد
بايد مذهب تشيع را به مردم گينه معرفي كرد . براي مذهب تشيع تنها يك مدرسه ديني در پايتخت داريم كه درمقابل مدارس وهابيون خيلي كم است بايد فضاي آموزش و پرورش ديني را در گينه بيشتر كرد تا مردم با مباني تشيع و اهل بيت آشنا شوند .
گفتوگو از:جمال طاهری
محمد بويه از كشور گينه استاد تاريخ از دانشگاه دولتي است كه در كشورش داراي جايگاه خوب اجتماعي و اقتصادي است به خاطراينكه فن بيان خوبي دارد كشيشي موفق بوده است و در جلسات وعظ و سخنرانيهايش هميشه جمعيت زيادي تجمع ميكردند تا از آموزههاي ديني او بهره ببرندمحمد بسياراهل مناظره و مباحثه بود و به عنوان يك مسيحي متعصب همواره آرزو داشت تا به ايتاليا برودو به واتيكان راه پيدا كند و بتواند روزي اسقف بزرگي براي كشورش شود اما او حالا به جاي ايتاليا و واتيكان به ايران آمده و در مشهد الرضا مشغول درس خواندن است تا مبلغ شيعه شود. گفتوگوي" پایگاه بصیرت" را با وي بخوانيد:
شما كه جايگاه خوبي در دين مسيحيت داشتيد چطور شد سراغ دين اسلام و آشنايي با آن رفتيد؟
راستش را بخواهيد من نسبت به مسيحيت بسيارتعصب وتقيد داشتم بهصورتي كه كشيش بودم وميخواستم تااطلاعات ديني داشته باشم براي همين بيشتر درس ميخواندم تا به واتيكان راه پيدا كنم و اسقف بزرگي در كشورم بشوم اما چون با مسلمانان بحث ومناظره داشتيم هر دو گروه مجبور بوديم تا نسبت به عقايد هم اشراف داشته باشيم و بهتر بتوانيم درمناظرات از دين خود دفاع كنيم براي همين مسلمانان كتاب انجيل ما را ميخواندند و ما هم كتاب قرآن آنها را ميخوانديم تا نسبت به هم شناخت پيدا كنيم. به اين ترتيب بود كه با دين اسلام آشنا شديم .
چطور شد كه مسلمان شديد؟
من شخصيتي دارم كه خيلي اهل بحث وگفتوگو هستم هميشه ميخواستم از دين اسلام و مسلمانان ايرادي بگيرم و آن را در مباحثم بگويم براي همين درباره اسلام خيلي تحقيق ومطالعه ميكردم تا بتوانم يكجايي نقطه ضعف وكاستي پيدا كنم و درمناظرات كم نياورم غافل ازاينكه هرچه بيشتر مطالعه ميكردم به اسلام علاقهمند شدم و نسبت به آن كنجكاوتر شدم به نوعي منطق اسلام من را به خود جذب كرد
چه چيزي دراسلام بود كه باعث گرايش وعلاقه شما شد؟
قرآن. حقيقتا قرآن كتابي است كه حقيقتا جامع است وبه تمام سوالات در همه زمانها پاسخ ميدهد من درباره هر مسئلهاي ترديد داشتم وميخواستم آن را ضعف اسلام بدانم در قرآن جوابش راپيدا ميكردم درحاليكه انجيل اين مشخصه را ندارد مهمترين چيزي كه در قرآن من را جذب كرد ماجراي حضرت عيسي علیه السلام بود. در قرآن حضرت عيسي يكي از پيامبران خدا معرفي شده است كه از سوي خدا براي هدايت مردم مبعوث گرديده است او هم انساني مثل همه انسانهاست و بنده خوب خداست ولي ميديديم دركتاب انجيل ايشان را فرزند خدا معرفي كرده يعني همان پدر وپسر كه خود تناقض بزرگي درمسيحيت است
مسئله نبوت حضرت عيسي شما را به اسلام جذب كرد؟
بله مطالبي كه درباره حضرت عيسي در قرآن آمده بود واقعيترو كاملتر بودند بهتر با عقل ومنطق مطابقت داشت اينكه درمسيحيت گفته ميشود عيسي فرزند خداست خيلي ابهام درذهن ايجاد ميكند البته وقتي هم علت را ميپرسيم جواب درستي نميدهند من به دليل اينكه كشيش بودم به انجيل اشراف داشتم دراين مدت خيلي قرآن را خواندم و مطالب هردو را مقايسه كردم براي همين بيشتر به محتوايات قرآن علاقه پيدا كردم
شما قرآن را ميخوانديد تا مسلمانان را شكست بدهيد ولي خودتان شكست خورديد درست است؟
بله بياغراق بايد همين را گفت منطق قوي وجامع قرآن من را شكست داد وهرچه تلاش كردم نتوانستم ايرادي از دين اسلام بگيرم تا درمناظرات عليه مسلمانان استفاده كنم ولي خدا چيز ديگري ر��م زده بود.
چطور شد به ايران آمديد؟
من دوستي در دانشگاه داشتم ك�� خيلي با هم درباره دين بحث داشتيم او گفت برو به جايي كه اسلام است و از نزديك بيشتر با اسلام آشنا شو اين بود كه ميخواستم اطلاعاتم درباره اسلام بيشتر شود .همزمان دو نفر من را راهنمايي كردند؛ يكي دكتري وهابي بود به من گفت برو عربستان آنجا با اسلام آشنا ميشوي و هرگونه امكاناتي هم خواستي با پول مناسب دراختيارت ميگذارند از يك طرف هم يك مبلغ شيعه من را به ايران راهنمايي كرد تا بهتر اسلام را بشناسم اوگفت برو ايران ببين در اسلام مشكلي و يا ايرادي هست يا نه
از قرار دعوت عالم وهابي كه وسوسه كنندهتر بود؟
بله خيلي هم اصرار ميكرد به عربستان بروم تا وهابي شوم ولي نميدانم چرا راهنمايي مبلغ شيعه بيشتر به دلم نشست ...
مستقيما به شهرمشهد آمديد؟
بله به همراه يكي از دوستان دانشگاهيم كه اوهم درمباحثات با مسلمانان، درباره اسلام كنجكاو شده بود راهي ايران شديم در وهله اول نميخواستم مسلمان شوم فقط هدفم شناخت و تحقيق بود وبه مدرسه جامعهالمصطفي در مشهد رفتم
چطورشد نمكگير امام رضا علیه السلام شديد؟
من تمام هدفم رفتن به واتيكان براي اسقف شدن بود به همين خاطر ميخواستم اسلام را بشناسم تا بهتر نقدش كنم ولي سرنوشت چيز ديگري برايم رقم زد و بودن كنار امام رضا خيلي به من كمك كرد تا حقيقت اسلام شيعي رابشناسم ودرك كنم حالا مشغول درس طلبگي هستم تا يك مبلغ شيعه در كشورم بشوم هيچ كس باورش نميشود من با آن همه تعصب در مدرسه اسلامي باشم.
وقتي اولين بار به حرم حضرت امام رضا علیه السلام رفتيد چه حس وحالي داشتيد؟
بار اول كه به حرم امام رضا علیه السلام رفتم ديدم همه گريه ميكنند خيلي برايم جالب وعجيب بود زيرا در كشورما و بسياري از كشورهاي ديگر گريه مربوط به بچههاست و بزرگترها گريه نميكنند آن رانشان غم وافسردگي ميدانند قبلا شنيده بودم كه مسلمانان براي كشتههاي هزارسال پيش خودشان هم گريهزاري ميكنند ومدام درغم واشك هستند وقتي به حرم امام رضا علیه السلام رفتم و ديدم هركس آنجا ميرود با ديدن بارگاه و ضريح امام اشك ميريزد برايم عجيب بود اما بعد كه خودم متحول شدم و گريهام گرفت احساس خوبي پيدا كردم يك حس آرامش و سبكي تازه فهميدم اين گريه چقدر خوب است. خوشحالم كه خدا توفيق داد تا در كنار امام رضا باشم و درس بخوانم.
به شهرهاي مذهبي ديگرهم رفتهايد؟
بله به نجف و كربلا سفر داشتهام خيلي خوب بود.
با توجه به اين سفرها و تحقيقاتي كه درباره اسلام داشتهايد چه چيز اسلام برايتان جالب توجه بوده است؟
يكي همان گريه براي اهل بيت (عليهماسلام) كه ضمن گرامي داشتن فرزندان واهل بيت پيامبر باعث آرامش روح وروان انسان ميشود و ديگري بحث جانشيني و ولايت فقيه در تشيع است اين خيلي اهميت دارد كه پيامبر اسلام بعد از رحلتشان دين اسلام را نيمه كاره رها نكردند، بلكه يك به يك فرزندانشان جانشين پيامبر بودند تا اسلام تحريف نشود و مسلمانان بازنمانند؛ درحاليكه درمسيحيت بعد ازحضرت عيسي هيچ جانشين نداشت براي همين عدهاي سودجو وفرصت طلب درانجيل تحريفات ايجاد كردند كه تا به امروز باعث گمراهي مسيحيان شده است و خيلي حقايق درمسيحيت تغيير �
:: موضوعات مرتبط:
اسلام شناسی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 988
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
اسلام و دین یهود (چهره بنى اسرائيل در قرآن مجيد)1
و إذ أخذنا ميثقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما ءاتينكم بقوة و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون (63) ثم توليتم من بعد ذلك فلو لا فضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخسرين (64) و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قردة خسئين (65) فجعلنها نكلا لما بين يديها و ما خلفها و موعظة للمتقين (66) و إذ قال موسى لقومه إن الله يأمركم أن تذبحوا بقرة قالوا أ تتخذنا هزوا قال أعوذ بالله أن أكون من الجهلين (67) قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هى قال إنه يقول إنها بقرة لا فارض و لا بكر عوان بين ذلك فافعلوا ما تؤمرون (68) قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما لونها قال إنه يقول إنها بقرة صفراء فاقع لونها تسر النظرين (69) قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هى إن البقر تشبه علينا و إنا إن شاء الله لمهتدون (70) قال إنه يقول إنها بقرة لا ذلول تثير الأرض و لا تسقى الحرث مسلمة لا شية فيها قالوا الئن جئت بالحق فذبحوها و ما كادوا يفعلون (71) و إذ قتلتم نفسا فادرأتم فيها و الله مخرج ما كنتم تكتمون (72) فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحى الله الموتى و يريكم ءايته لعلكم تعقلون (73) ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة أو أشد قسوة و إن من الحجارة لما يتفجر منه الأنهر و إن منها لما يشقق فيخرج منه الماء و إن منها لما يهبط من خشية الله و ما الله بغفل عما تعملون (74)
ترجمه آيات
و چون از شما پيمان گرفتيم در حاليكه كوه را بالاى سرتان برده بوديم كه آن كتابيكه بشما دادهايم محكم بگيريد و مندرجات آنرا بخاطر آريد شايد پرهيزكارى كنيد (63) .
بعد از آن پيمان باز هم پشت كرديد و اگر كرم و رحمت خدا شامل شما نبود از زيانكاران شده بوديد (64) .
آنها را كه از شما در روز شنبه تعدى كردند بدانستيد كه ما بايشان گفتيم: بوزينگان مطرود شويد (65) .
و اين عذاب را مايه عبرت حاضران و آيندگان و پند پرهيزكاران كرديم (66) .
و چون موسى بقوم خويش گفت: خدا بشما فرمان ميدهد كه گاوى را سر ببريد گفتند مگر ما را ريشخند مىكنى؟ گفت از نادان بودن بخدا پناه مىبرم (67) .
گفتند: براى ما پروردگار خويش بخوان تا بما روشن كند گاو چگونه گاوى است گفت: خدا گويد گاويست نه سالخورده و نه خردسال بلكه ميانه اين دو حال پس آنچه را فرمان يافتهايد كار بنديد (68) .
گفتند: براى ما پروردگار خويش را بخوان تا بما روشن كند گاو چگونه گاوى باشد كه گاوان چنين بما مشتبه شدهاند و اگر خدا بخواهد هدايت شويم (70) .
گفت: خدا گويد كه آن گاويست نه رام كه زمين شخم زند و كشت آب دهد بلكه از كار بر كنار است و نشاندار نيست گفتند حالا حق مطلب را گفتى پس گاو را سر بريدند در حاليكه هنوز ميخواستند نكنند (71) .
و چون كسى را كشته بوديد و در باره او كشمكش مىكرديد و خدا آنچه را نهان ميداشتيد آشكار كرد (72) .
گفتيم پارهاى از گاو را بكشته بزنيد خدا مردگان را چنين زنده مىكند و نشانههاى قدرت خويش بشما مىنماياند شايد تعقل كنيد (73) .
از پس اين جريان دلهايتان سخت شد كه چون سنگ يا سختتر بود كه بعضى سنگها جويها از آن بشكافد و بعضى آنها دو پاره شود و آب از آن بيرون آيد و بعضى از آنها از ترس خدا فرود افتد و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست (74)
بيان
(و رفعنا فوقكم الطور) الخ، طور نام كوهى است، همچنانكه در آيه: (و اذ نتقنا الجبل فوقهم، كانه ظلة) (1) ، بجاى نام آن، كلمه جبل ـ كوه ـ را آورده، و كلمه (نتق) بمعناى از ريشه كشيدن و بيرون كردن است.
از سياق آيه، كه اول پيمان گرفتن را، و امر بقدردانى از دين را، ذكر نموده و در آخر آيه ياد آورى آنچه در كتابست خاطر نشان كرده، و مسئله ريشه كن كردن كوه طور را در وسط اين دو مسئله جاى داده، بدون اينكه علت اينكار را بيان كند، بر مىآيد: كه مسئله كندن كوه، براى ترساندن مردم بعظمت قدرت خدا است، نه براى اينكه ايشانرا مجبور بر عمل بكتابيكه داده شدهاند بسازد، و گر نه اگر منظور اجبار بود، ديگر وجهى براى ميثاق گرفتن نبود
اينكه بعضى گفتهاند: (بلند كردن كوه، و آنرا بر سر مردم نگه داشتن، اگر بظاهرش باقى بگذاريم، آيتى معجزه بوده، كه مردم را مجبور و مكره بر عمل مىكرده، و اين با آيه: (لا اكراه فى الدين)، (2) و آيه: (أ فانت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين، آيا تو ميتوانى مردم را مجبور كنى، كه ايمان بياورند؟) (3) نميسازد، حرف صحيحى نيست، براى اينكه همانطور كه گفتيم، آيه شريفه بيش از اين دلالت ندارد، كه قضيه كندن كوه، و بالاى سر مردم نگه داشتن آن، صرفا جنبه ترساندن داشته، و اگر صرف نگه داشتن كوه بالاى سر بنى اسرائيل، ايشانرا مجبور بايمان و عمل مىكرد، بايستى بگوئيم: بيشتر معجزات موسى (ع)، نيز باعث اكراه و اجبار شده.
گوينده سابق كه ديديد گفت: آيه مورد بحث با آيه (256ـ بقره) و آيه (99ـ يونس) نميسازد، در مقام جمع بين دو آيه گفته است: بنى اسرائيل در دامنه كوه قرار داشتند، و در آنحال زلزلهاى ميشود، بطوريكه قله كوه بر سر مردم سايه مىافكند، و مردم مىترسند، نكند همين الان كوه بر سرشان فرو ريزد، و قرآن كريم از اين جريان اينطور تعبير كرد: كه كوه را كنديم، و بر بالاى سر شما نگه داشتيم
در پاسخ اين سخن ميگوئيم: اين حرف اساسش انكار معجزات، و خوارق عادات است، كه ما در باره آن قبلا صحبت كرديم، و آنرا اثبات نموديم، و اگر بنا شود امثال اين تاويلها را در معارف دين راه دهيم، ديگر ظهورى براى هيچيك از آيات قرآنى باقى نمىماند، و نيز ديگر براى بلاغت كلام، فصاحت آن، اصلى كه مورد اعتماد باشد، و قوام فصاحت و بلاغت بدان باشد، نخواهد داشت
(لعلكم تتقون) الخ، كلمه (لعل) اميد را مىرساند، و آنچه در اميدوارى لازم است، اين استكه گفتنش در كلام صحيح باشد، حال چه اينكه اين اميد قائم بنفس خود متكلم باشد، (مانند موارديكه ما انسانها اظهار اميد مىكنيم)، و يا آنكه قائم بنفس گوينده نيست، (چون گوينده خداست، كه اميد در او معنا ندارد) ولى قائم بشخص مخاطب، و يا بمقام مخاطب باشد، مثل آنجائى كه مقام مقام اميد است، هر چند كه نه گوينده اميدى داشته باشد، و نه شنونده، و چون بطور كلى اميد ناشى از جهل باينده است، و اميد خالى از جهل نيست، و خدايتعالى هم منزه از جهل است، لاجرم هر جا در كلام خدايتعالى واژه اميد بكار رفته، بايد گفت: يا بملاحظه مخاطب است، يا بمقام مخاطب و گفتگو، و گر نه اميد در حق خدايتعالى محال است، و نميشود نسبت اميد بساحت مقدسش داد، چون خدا عالم بعواقب امور است، همچنانكه راغب هم در مفردات خود باين معنا تنبيه كرده است. (4
(كونوا قردة خاسئين)، يعنى ميمونهائى خوار و بيمقدار باشيد.
(فجعلناها نكالا) الخ، يعنى ما اين عقوبت مسخ را مايه عبرت كرديم، تا همه از آن عبرت بگيرند، و كلمه (نكال) عبارتست از عمل توهينآميز، نسبت بيك نفر، تا ديگران از سرنوشت او عبرت بگيرند.
(و اذ قال موسى لقومه: ان الله يامركم: أن تذبحوا بقرة، ) الخ، اين آيه راجع بداستان گاو بنى اسرائيل است، و بخاطر همين قصه بود، كه نام سوره مورد بحث، سوره بقره شد، و طرز بيان قرآن از اين داستان عجيب است، براى اينكه قسمتهاى مختلف داستان از يكديگر جدا شده، در آغاز داستان، خطابرا متوجه رسولخدا (ص) مىكند، و مىفرمايد: (و اذ قال موسى لقومه، بياد آر موسى را، كه بقومش گفت) الخ، و آنگاه در ذيل داستان، خطابرا متوجه بنى اسرائيل مىكند، و مىفرمايد: (و اذ قتلتم نفسا، فادارأتم فيها و چون كسى را كشتيد و در باره قاتلش اختلاف كرديد) .
ازسوى ديگر، يك قسمت از داستانرا از وسط بيرون كشيده، و در ابتداء نقل كرده، و آنگاه بار ديگر، صدر و ذيل داستان را آورده، (چون صدر قصه جنايتى است كه در بنى اسرائيل واقع شد، و ذيلش داستان گاو ذبح شده بود، و وسط داستان كه دستور ذبح گاو است، در اول داستان آمده) .
باز از سوى ديگر، قبل از اين آيات خطاب همه متوجه بنى اسرائيل بود، بعد در جمله:
(و اذ قال موسى لقومه)، ناگهان خطاب مبدل بغيب شد، يعنى بنى اسرائيل غايب فرض شد، و در وسط باز بنى اسرائيل مخاطب قرار مىگيرند، و به ايشان مىفرمايد: (و اذ قتلتم نفسا فادارأتم فيها)، حال ببينيم چه نكتهاى اين اسلوب را باعث شده.
اما التفات در آيه: (و اذ قال موسى لقومه)، كه روى سخن را از بنى اسرائيل برسول گرامى اسلام برگردانده، و در قسمتى از داستان آنجناب را مخاطب قرار داده، چند نكته دارد.
اول اينكه بمنزله مقدمهايست كه خطاب بعدى را كه بزودى متوجه بنى اسرائيل مىكند، و مىفرمايد: (و اذ قتلتم نفسا فادارأتم فيها، و الله مخرج ما كنتم تكتمون، فقلنا اضربوه ببعضها، كذلك يحيى الله الموتى، و يريكم آياته، لعلكم تعقلون)، توضيح ميدهد، (و يهوديان عصر قرآن را متوجه بان داستان ميسازد) .
نكته دوم اينكه آيه: (و اذ قتلتم نفسا)، كه گفتيم: خطاب به بنى اسرائيل است، در سلك آيات قبل از داستان واقع است، كه آنها نيز خطاب به بنى اسرائيل بودند، در نتيجه آيه مورد بحث و چهار آيه بعد از آن، جملههاى معترضهاى هستند، كه هم خطاب بعدى را بيان مىكنند، و هم بر بى ادبى بنى اسرائيل دلالت مىكند، كه پيغمبر خود را اذيت كردند، و باو نسبت دادند: كه ما را مسخره مىكنى، و با آن توضيحخواهىهاى بيجاى خود كه پرسيدند : گاوى كه ميگوئى چطور گاوى باشد؟
اوامر الهى و بيانات انبياء را نسبت ابهام دادند، و طورى سخن گفتند، كه از سراپاى سخنشان توهين و استخفاف بمقام والاى ربوبيت استشمام ميشود، چند نوبت بموسى گفتند: به پروردگارت بگو، كانه پروردگار موسى را پروردگار خود نميدانستند، (ادع لنا ربك يبين لنا ما هى، از پروردگارت براى ما بپرس: كه آن گاو چگونه گاوى باشد؟) و باين اكتفاء نكرده، بار ديگر همين بى ادبى را تكرار نموده گفتند: (ادع لنا ربك يبين لنا: ما لونها؟ از پروردگارت بخواه، تا رنگ آن گاو را برايمان روشن سازد)، باز باين اكتفاء نكرده، بار سوم گفتند : (ادع لنا ربك يبين لنا ما هى؟
ان البقر تشابه علينا، از پروردگارت بخواه، اين گاو را براى ما مشخص كند، كه گاو بر ما مشتبه شده) .
بطوريكه ملاحظه مىكنيد، اين بى ادبان، حتى يكبار هم نگفتند: (از پروردگارمان بخواه)، و از اين گذشته، مكرر گفتند: (قضيه گاو براى ما مشتبه شده)، و با اين بى ادبى خود، نسبت گيجى و تشابه به بيان خدا دادند.
علاوه بر همه آن بىادبيها، و مهمتر از همه آنها، اينكه گفتند: (ان البقر تشابه علينا، جنس گاو برايمان مشتبه شده)، و نگفتند: (ان البقرة تشابهت علينا، آن گاو مخصوص كه بايد بوسيله زدن دم آن بكشته بنى اسرائيل او را زنده كنى، براى ما مشتبه شده)، كانه خواستهاند بگويند: همه گاوها كه خاصيت مرده زنده كردن ندارند، و اين خاصيت مال يك گاو مشخص است، كه اين مقدار بيان تو آن گاو را مشخص نكرد.
و خلاصه تاثير نامبرده را از گاو دانستهاند، نه از خدا، با اينكه تاثير همه از خداى سبحان است، نه از گاو معين، و خدايتعالى هم نفرموده بود: كه گاو معينى را بكشيد، بلكه بطور مطلق فرموده بود: يك گاو بكشيد، و بنى اسرائيل ميتوانستند، از اين اطلاق كلام خدا استفاده نموده، يك گاو بكشند.
از اين هم كه بگذريم، در ابتداى گفتگو، موسى ع را نسبت جهالت و بيهوده كارى و مسخرگى دادند، و گفتند: (أ تتخذنا هزوا، آيا ما را مسخره گرفتهاى؟) و آنگاه بعد از اين همه بيان كه برايشان كرد، تازه گفتند: (الان جئت بالحق) (حالا حق را گفتى)، كانه تاكنون هر چه گفتى باطل بوده، و معلوم است كه بطلان پيام يك پيامبر، مساوى است با بطلان بيان الهى.
و سخن كوتاه اينكه: پيش انداختن اين قسمت از داستان، هم براى روشن كردن خطاب بعدى است، و هم افاده نكتهاى ديگر، و آن اين استكه داستان گاو بنى اسرائيل، اصلا در تورات نيامده، البته منظور ما توراتهاى موجود فعلى است، و بهمين جهت جا نداشت كه يهوديان در اين قصه مورد خطاب قرار گيرند، چون يا اصلا آنرا در تورات نديدهاند، و يا آنكه دست تحريف با كتاب آسمانيشان بازى كرده بهر حال هر كدام كه باشد، جا نداشت ملت يهود مخاطب بان قرار گيرد، و لذا از خطاب به يهود اعراض نموده، خطاب را متوجه رسولخدا (ص) نمود.
آنگاه بعد از آنكه اصل داستان را اثبات كرد، به سياق قبلى كلام برگشته، خطابرا مانند سابق متوجه يهود نمود.
بله، در تورات در اين مورد حكمى آمده، كه بى دلالت بر وقوع قصه نيست، اينك عين عبارت تورات: در فصل بيست و يكم، از سفر تثنيه اشتراع ميگويد: هر گاه در آن سرزمينى كه رب معبود تو، بتو داده، كشتهاى در محلهاى يافته شد، و معلوم نشد چه كسى او را كشته، ريش سفيدان محل، و قاضيان خود را حاضر كن، و بفرست تا در شهرها و قراى پيرامون آن كشته و آن شهر كه بكشته نزديكتر است، بوسيله پير مردان محل، گوسالهاى شخم نكرده را گرفته، به رودخانهاى كه دائما آب آن جارى است، ببرند، رودخانهايكه هيچ زراعت و كشتى در آن نشده باشد، و در آنجا گردن گوساله را بشكنند، آنگاه كاهنانيكه از دودمان لاوى باشند، پيش بروند، چون رب كه معبود تو است، فرزندان لاوى را براى اين خدمت برگزيده، و ايشان بنام رب بركت يافتهاند، و هر خصومت و زد و خوردى بگفته آنان اصلاح ميشود، آنگاه تمام پير مردان آن شهر كه نزديك بكشته هستند، دست خود را بالاى جسد گوساله گردن شكسته، و در رودخانه افتاده، بشويند، و فرياد كنند، و بگويند: دستهاى ما اين خون را نريخته، و ديدگان ما آنرا نديده، اى رب! حزب خودت اسرائيل را كه فدا دادى، بيامرز، و خون بنا حقى را در وسط حزبت اسرائيل قرار مده، كه اگر اينكار را بكنند، خون برايشان آمرزيده ميشود، اين بود آن عبارتى كه گفتيم: تا حدى دلالت بر وقوع داستان بقره در بنى اسرائيل دارد .
حال كه اين مطالب را كه خيلى هم طول كشيد توجه فرمودى، فهميدى كه بيان اين داستان در قرآن كريم، باين نحو كه ديدى، از قبيل قطعه قطعه كردن يك داستان نيست، بلكه اصل نقل داستان بنايش بر اجمال بوده، كه آنهم در آيه: (و اذ قتلتم نفسا) الخ آمده، و قسمت ديگر داستان، كه با بيان تفصيلى، و بصورت يك داستان ديگر نقل شده، بخاطر نكتهاى بوده، كه آنرا ايجاب مىكرده.
(و اذ قال موسى لقومه) الخ، خطاب در اين آيه برسولخدا (ص) است و كلامى است در صورت داستان، و مقدمهايست توضيحى، براى خطاب بعدى، و در آن نامى از علت كشتن گاو، و نتيجهاى كه از آن منظور است، نبرده، بلكه سر بسته فرموده: خدا دستور داده گاوى را بكشيد، و اما اينكه چرا بكشيد، و كشتن آن چه فائدهاى دارد؟ هيچ بيان نكرد، تا حس كنجكاوى شنونده تحريك شود، و در مقام تجسس بر آيد، تا وقتى علت را شنيد، بهتر آنرا تحويل بگيرد، و ارتباط ميان دو كلام را بهتر بفهمد.
و بهمين جهت وقتى بنى اسرائيل فرمان: (ان الله يامركم ان تذبحوا بقرة) را شنيدند، تعجب كردند، و جز اينكه كلام موسى پيغمبر خدا را حمل بر اين كنند كه مردم را مسخره كرده، محمل ديگرى براى گاوكشى نيافتند، چون هر چه فكر كردند، هيچ رابطهاى ميان درخواست خود، يعنى داورى در مسئله آن كشته، و كشف آن جنايت، و ميان گاوكشى نيافتند، لذا گفتند: آيا ما را مسخره مىكنى؟
و منشا اين اعتراضشان، نداشتن روح تسليم، و اطاعت، و در عوض داشتن ملكه استكبار، و خوى نخوت و سركشى بود، و باصطلاح ميخواستند بگويند: ما هرگز زير بار تقليد نمىرويم، و تا چيزيرا نبينيم، نمىپذيريم، همچنانكه در مسئله ايمان بخدا باو گفتند: (لن نؤمن لك، حتى نرى الله جهرة، ما بتو ايمان نمىآوريم، مگر وقتى كه خدا را فاش و هويدا ببينيم) .
و باين انحراف مبتلا نشدند، مگر بخاطر اينكه ميخواستند در همه امور استقلال داشته باشند، چه امورى كه در خور استقلالشان بود، و چه آن امورى كه در خور آن نبود، لذا احكام جارى در محسوسات را در معقولات هم جارى مىكردند، و از پيامبر خود ميخواستند: كه پروردگارشان را بحس باصره آنان محسوس كند، و يا مىگفتند: (يا موسى اجعل لنا الها، كما لهم آلهة، قال انكم قوم تجهلون، اى موسى براى ما خدائى درست كن، همانطور كه آنان خدايانى دارند، گفت: براستى شما مردمى هستيد كه ميخواهيد هميشه نادان بمانيد) (5) ، و خيال مىكردند: پيغمبرشان هم مثل خودشان بوالهوس است، و مانند آنان اهل بازى و مسخرگى است، لذا گفتند: آيا ما را مسخره مىكنى؟ يعنى مثل ما سفيه و نادانى؟ تا آنكه اين پندارشان را رد كرد، و فرمود: (اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين)، و در اين پاسخ از خودش چيزى نگفت، و نفرمود: من جاهل نيستم، بلكه فرمود:
پناه بخدا مىبرم از اينكه از جاهلان باشم، خواست تا بعصمت الهى كه هيچوقت تخلف نمىپذيرد، تمسك جويد، نه بحكمتهاى مخلوقى، كه بسيار تخلف پذير است، (بشهادت اينكه مىبينيم، چه بسيار آلودگانى كه علم و حكمت دارند، ولى از آلودگى جلوگير ندارند) .
بنى اسرائيل معتقد بودند: آدمى نبايد سخنى را از كسى بپذيرد، مگر با دليل، و اين اعتقاد هر چند صحيح است، و لكن اشتباهى كه ايشان كردند، اين بود: كه خيال كردند آدمى ميتواند بعلت هر حكمى بطور تفصيل پى ببرد، و اطلاع اجمالى كافى نيست، بهمين جهت از آنجناب خواستند تا تفصيل اوصاف گاو نامبرده را بيان كند، چون عقلشان حكم مىكرد كه نوع گاو خاصيت مرده زنده كردن را ندارد، و اگر براى زنده كردن مقتول، الا و لابد بايد گاوى كشته شود، لابد گاو مخصوصى است، كه چنين خاصيتى دارد، پس بايد با ذكر اوصاف آن، و با بيانى كامل، گاو نامبرده را مشخص كند.
لذا گفتند: از پروردگارت بخواه، تا براى ما بيان كند: اين گاو چگونه گاوى است، و چون بى جهت كار را بر خود سخت گرفتند، خدا هم بر آنان سخت گرفت، و موسى در پاسخشان فرمود :
بايد گاوى باشد كه نه لاغر باشد، و نه پير و نازا، و نه بكر، كه تاكنون گوساله نياورده باشد، بلكه متوسط الحال باشد
كلمه (عوان) در زنان و چارپايان، عبارتست از زن و يا حيوان مادهاى كه در سنين متوسط از عمر باشد، يعنى سنين ميانه باكرهگى و پيرى.
آنگاه پروردگارشان بحالشان ترحم كرد، و اندرزشان فرمود، كه اينقدر در سئوال از خصوصيات گاو اصرار نكنند، و دائره گاو را بر خود تنگ نسازند، و بهمين مقدار از بيان قناعت كنند، و فرمود: (فافعلوا ما تؤمرون، همين را كه از شما خواستهاند بياوريد) .
ولى بنى اسرائيل با اين اندرز هم از سئوال باز نايستادند، و دوباره گفتند: از پروردگارت بخواه، رنگ آن گاو را براى ما بيان كند، فرمود: گاوى باشد زرد رنگ، ولى زرد پر رنگ، و شفاف، كه بيننده از آن خوشش آيد، در اينجا ديگر وصف گاو تمام شد، و كاملا روشن گرديد، كه آن گاو عبارت است، از چه گاوى، و داراى چه رنگى.
ولى با اينحال باز راضى نشدند، و دوباره همان حرف اولشانرا تكرار كردند، آنهم با عبارتى كه كمترين بوئى از شرم و حيا از آن استشمام نميشود، و گفتند از پروردگارت بخواه، براى ما بيان كند: كه اين گاو چگونه گاوى باشد؟ چون گاو براى ما مشتبه شده، و ما انشاء الله هدايت ميشويم.
موسى(ع) براى بار سوم پاسخ داد: و در توضيح ماهيت آن گاو، و رنگش فرمود:
(گاوى باشد كه هنوز براى شخم و آبكشى رام نشده باشد، نه بتواند شخم كند، و نه آبيارى، وقتى بيان گاو تمام شد، و ديگر چيزى نداشتند بپرسند، آنوقت گفتند: (حالا درست گفتى)، عينا مثل كسيكه نمىخواهد سخن طرف خود را بپذيرد، ولى چون ادله او قوى است، ناگزير ميشود بگويد:
بله درست است، كه اين اعترافش از روى ناچارى است، و آنگاه از لجبازى خود عذر خواهى كند، باينكه آخر تاكنون سخنت روشن نبود، و بيانت تمام نبود، حالا تمام شد، دليل بر اينكه اعتراف به (الان جئت بالحق) ايشان، نظير اعتراف آن شخص است اين است كه در آخر مىفرمايد : (فذبحوها، و ما كادوا يفعلون، گاو را كشتند، اما خودشان هرگز نميخواستند بكشند، ) خلاصه هنوز ايمان درونى بسخن موسى پيدا نكرده بودند، و اگر گاو را كشتند، براى اين بود كه ديگر بهانهاى نداشتند، و مجبور بقبول شدند.
(و اذ قتلتم نفسا، فادارأتم فيها)، الخ در اينجا باصل قصه شروع شده، و كلمه (ادارأتم) در اصل تدارأتم بوده، و تدارء بمعناى تدافع و مشاجره است، و از ماده (دال ـ را همزه) است، كه بمعناى دفع است، شخصى را كشته بودند، و آنگاه تدافع مىكردند، يعنى هر طائفه خون او را از خود دور مىكرد، و بديگرى نسبت ميداد.
و خدا ميخواست آنچه آنان كتمان كرده بودند، بر ملا سازد، لذا دستور داد:
(فقلنا اضربوه ببعضها)، الخ، ضمير اول به كلمه (نفس) بر مىگردد، و اگر مذكر آورد، باعتبار اين بود كه كلمه (قتيل) بر آن صادق بود، و ضمير دومى به بقره بر مىگردد، كه بعضى گفتهاند: مراد باين قصه بيان حكم است، و ميخواهد مانند تورات حكمى از احكام مربوط بكشف جنايت را بيان كند، و بفرمايد بهر وسيله شده بايد قاتل را بدست آورد، تا خونى هدر نرفته باشد، نظير آيه: (و لكم فى القصاص حيوة، قصاص مايه زندگى شما است)، (6) نه اينكه راستى راستى موسى (ع) با دم آنگاو بمرده زده باشد، و بمعجزه نبوت مرده را زنده كرده باشد.
و لكن خواننده عزيز توجه دارد: كه اصل سياق كلام، و مخصوصا اين قسمت از كلام، كه مىفرمايد : (پس گفتيم او را به بعضى قسمتهاى گاو بزنيد، كه خدا اينطور مردگان را زنده مىكند)، هيچ سازگارى ندارد.
(ثم قست قلوبكم من بعد ذلك، فهى كالحجارة، أو اشد قسوة) الخ، كلمه قسوة وقتى در خصوص قلب استعمال ميشود، معنى صلابت و سختى را ميدهد، و بمنزله صلابت سنگ است، و كلمه (أو) بمعناى (بل) است، و مراد باينكه بمعناى (بلكه) است، اين استكه معنايش با مورد (بلكه) منطبق است.
آيه شريفه شدت قساوت قلوب آنان را، اينطور بيان كرده: كه (بعضى از سنگها احيانا مىشكافند، و نهرها از آنها جارى ميشود)، و ميانه سنگ سخت، و آب نرم مقابله انداخته، چون معمولا هر چيز سختى را بسنگ تشبيه مىكنند، همچنانكه هر چيز نرم و لطيفى را باب مثل مىزنند، مىفرمايد: سنگ بان صلابتش مىشكافد، و انهارى از آب نرم از آن بيرون مىآيد، ولى از دلهاى اينان حالتى سازگار با حق بيرون نميشود، حالتى كه با سخن حق، و كمال واقعى، سازگار باشد.
(و ان منها لما يهبط من خشية الله) الخ، هبوط سنگها همان سقوط و شكافتن صخرههاى بالاى كوهها است، كه بعد از پاره شدن تكههاى آن در اثر زلزله، و يا آب شدن يخهاى زمستانى، و جريان آب در فصل بهار، بپائين كوه سقوط مىكند.
و اگر اين سقوط را كه مستند بعوامل طبيعى است، هبوط از ترس خدا خوانده، بدين جهت است كه همه اسباب بسوى خداى مسبب الاسباب منتهى ميشود، و همينكه سنگ در برابر عوامل خاص بخود متاثر گشته و تاثير آنها را مىپذيرد، و از كوه مىغلطد، همين خود پذيرفتن و تاثر از امر خداى سبحان نيز هست، چون در حقيقت خدا باو امر كرده كه سقوط كند، و سنگها هم بطور تكوين، امر خدايرا مىفهمند، همچنانكه قرآن كريم مىفرمايد: (و ان من شىء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم، هيچ موجودى نيست، مگر آنكه با حمد خدا، پروردگارش را تسبيح ميگويد، ولى شما تسبيح آنها را نمىفهميد) (7) و نيز فرموده: (كل له قانتون، همه در عبادت اويند) (8) ، و خشيت جز همين انفعال شعورى، چيز ديگرى نيست، و بنا بر اين سنگ كوه از خشيت خدا فرو مىغلطد، و آيه شريفه جارى مجراى آيه: (و يسبح الرعد بحمده، و الملائكة من خيفته، رعد بحمد خدا و ملائكه از ترس، او را تسبيح ميگويند) . (9)
و آيه (و لله يسجد من فى السماوات و الارض، طوعا و كرها، و ظلالهم بالغدو و الاصال، براى خدا همه آنكسانيكه در آسمانها و زمينند سجده مىكنند، چه با اختيار و چه بى اختيار، و حتى سايههايشان در صبح و شب) (10) ميباشد كه صداى رعد آسمانرا، تسبيح و حمد خدا دانسته، سايه آنها را سجده خداى سبحان معرفى مىكند و از قبيل آياتى ديگر، كه مىبينيد سخن در آنها از باب تحليل جريان يافته است.
و سخن كوتاه اينكه جمله (و ان منها لما يهبط) الخ، بيان دومى است براى اين معنا: كه دلهاى آنان از سنگ سختتر است، چون سنگها از خدا خشيت دارند، و از خشيت او از كوه بپائين مىغلطند، ولى دلهاى اينان از خدا نه خشيتى دارند، و نه هيبتى.
بحث روايتى
در محاسن (11) از امام صادق (ع) روايت كرده، كه در تفسير جمله: (خذوا ما آتينا كم بقوة)، در پاسخ كسيكه پرسيد: منظور قوت بدنى است؟ يا قلبى؟ فرمود: هر دو منظور است.
مؤلف: اين روايت را عياشى هم در تفسير خود آورده. (12)
و در تفسير عياشى، (13) از حلبى روايت كرده، كه در تفسير جمله: (و اذكروا ما فيه) گفته است:
يعنى متذكر دستوراتيكه در آنست، و نيز متذكر عقوبت ترك آن دستورات بشويد.
مؤلف: اين نكته از موقعيت و مقام جمله: (و رفعنا فوقكم الطور خذوا) نيز استفاده ميشود .
و در در المنثور (14) استكه، از ابى هريره روايت شده كه گفت: رسولخدا (ص) فرمود: اگر بنى اسرائيل در قضيه ذبح بقره نگفته بودند: (و انا انشاء الله لمهتدون) هرگز و تا ابد هدايت نميشدند، و اگر از همان اول بهر گاو دسترسى مىيافتند، و ذبح مىكردند، قبول ميشد، و لكن خودشان در اثر سئوالهاى بى جا، دائره آنرا بر خود تنگ كردند، و خدا هم بر آنها تنگ گرفت.
و در تفسير عياشى (15) از على بن يقطين روايت كرده كه گفت: از ابى الحسن (ع) شنيدم مىفرمود: خداوند بنى اسرائيل را دستور داد: يك گاو بكشند، و از آن گاو هم تنها بدم آن نيازمند بودند، ولى خدا بر آنان سختگيرى كرد
و در كتاب عيون اخبار الرضا (16) ، و تفسير عياشى، از بزنطى روايت شده كه گفت: از حضرت رضا (ع) شنيدم، مىفرمود: مردى از بنى اسرائيل يكى از بستگان خود را بكشت، و جسد او را برداشته در سر راه وارستهترين اسباط بنى اسرائيل انداخت، و بعد خودش بخونخواهى او برخاست.
به موسى (ع) گفتند: كه سبط آل فلان، فلانى را كشتهاند، خبر بده ببينيم چه كسى او را كشته؟ موسى (ع) فرمود: بقرهاى برايم بياوريد، تا بگويم: آن شخص كيست، گفتند: مگر ما را مسخره كردهاى؟ فرمود: پناه مىبرم بخدا از اين كه از جاهلان باشم، و اگر بنى اسرائيل از ميان همه گاوها، يك گاو آورده بودند، كافى بود، و لكن خودشان بر خود سخت گرفتند، و آنقدر از خصوصيات آن گاو پرسيدند، كه دائره آنرا بر خود تنگ كردند، خدا هم بر آنان تنگ گرفت
يكبار گفتند: از پروردگارت بخواه تا گاو را براى ما بيان كند كه چگونه گاوى است، فرمود : خدا مىفرمايد: گاوى باشد كه نه كوچك و نه بزرگ بلكه متوسط و اگر گاوى را آورده بودند كافى بود بى جهت بر خود تنگ گرفتند خدا هم بر آنان تنگ گرفت.
يكبار ديگر گفتند: از پروردگارت بپرس: رنگ گاو چه جور باشد، با اينكه از نظر رنگ آزاد بودند، خدا دائره را بر آنان تنگ گرفت، و فرمود: زرد باشد، آنهم نه هر گاو زردى، بلكه زرد سير، و آنهم نه هر رنگ سير، بلكه رنگ سيرى كه بيننده را خوش آيد، پس دائره گاو بر آنان تا اين مقدار تنگ شد، و معلوم است كه چنين گاوى در ميان گاوها كمتر يافت ميشود، و حال آنكه اگر از اول يك گاوى را بهر رنگ و هر جور آورده بودند كافى بود.
باز باين مقدار هم اكتفا ننموده، با يك سئوال بيجاى ديگر همان گاو زرد خوش رنگ را هم محدود كردند، و گفتند: از پروردگارت بپرس: خصوصيات اين گاو را بيشتر بيان كند، كه امر آن بر ما مشتبه شده است، و چون خود بر خويشتن تنگ گرفتند، خدا هم بر آنان تنگ گرفت، و باز دائره گاو زرد رنگ كذائى را تنگتر كرد، و فرمود: گاو زرد رنگى كه هنوز براى كشت و زرع و آبكشى رام نشده، و رنگش يكدست است خالى در رنگ آن نباشد.
گفتند: حالا حق مطلب را اداء كردى، و چون بجستجوى چنين گاوى برخاستند غير از يك رأس نيافتند، آنهم از آن جوانى از بنى اسرائيل بود، و چون قيمت پرسيدند گفت: به پرى پوستش از طلا، لاجرم نزد موسى آمدند، و جريان را گفتند: دستور داد بايد بخريد، پس آن گاو را بان قيمت خريدارى كردند، و آوردند.
موسى (ع) دستور داد آنرا ذبح كردند، و دم آنرا بجسد مرد كشته زدند، وقتى اينكار را كردند، كشته زنده شد، و گفت: يا رسول الله مرا پسر عمويم كشته، نه آن كسانى كه متهم بقتل من شدهاند.
آنوقت قاتل را شناختند، و ديدند كه بوسيله دم گاو زنده شد، بفرستاده خدا موسى (ع) گفتند : اين گاو داستانى دارد، موسى پرسيد: چه داستانى؟ گفتند: جوانى بود در بنى اسرائيل كه خيلى بپدر و مادر خود احسان مىكرد، روزى جنسى را خريده بود، آمد تا از خانه پول ببرد، ولى ديد پدرش سر بر جامه او نهاده، و بخواب رفته، و كليد پولهايش هم زير سر اوست، دلش نيامد پدر را بيدار كند، لذا از خير آن معامله گذشت و چون پدر از خواب برخاست، جريانرا بپدر گفت، پدر او را احسنت گفت، و گاوى در عوض باو بخشيد، كه اين بجاى آن سودى كه از تو فوت شد، و نتيجه سخت گيرى بنى اسرائيل در امر گاو، اين شد كه گاو داراى اوصاف كذائى، منحصر در همين گاو شود، كه اين پدر بفرزند خود بخشيد، و نتيجه اين انحصار هم آن شد كه سودى فراوان عايد آن فرزند شود، موسى گفت ببينيد نتيجه احسان چه جور و تا چه اندازه به نيكوكار مىرسد.
مؤلف: روايات بطوريكه ملاحظه مىفرمائيد، با اجمال آنچه كه ما از آيات شريفه استفاده كرديم منطبق است.
* منبع: ترجمه الميزان، ج 1، ص
:: موضوعات مرتبط:
اسلام شناسی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 986
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تسلیم شدن قطع نظر از باور نداشتن به دستورات الهی مانند اسلام آوردن قبیله بنی ا سد که بظاهر تسلیم اسلام شده بودند و اظهار عقیدت میکردند و خدای تبارک و تعالی پرده را ا ز را ز درون ایشان برداشت .
۱) اسلام لغوی : تسلیم شدن قطع نظر از باور نداشتن به دستورات الهی مانند اسلام آوردن قبیله بنی ا سد که بظاهر تسلیم اسلام شده بودند و اظهار عقیدت میکردند و خدای تبارک و تعالی پرده را ا ز را ز درون ایشان برداشت :
((قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی للَّهِ رَبِّ ٱلْعَالَمِینَ * لاَ شَرِیکَ لَهُ وَبِذٰلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَاْ أَوَّلُ ٱلْمُسْلِمِینَ ))
( ای پیغمبر بگو : همانا نماز من و حجّ و قربانی و عبادات من و زندگیم و مردنم همه و همه برای الله پرودگار جهانیان است ، برای او هیچ انبازی نیست ، و بدین روش فرمان داده شده ام ، و من اول کسی هستم که در برا بر فرمان خدایتعالی تسلیم شده و از هر تسلیم شونده ای تسلیم شونده ترم ۰ ) « انعام : ۱۶۲و ۱۶۳»
۲) دینی را که خدایتعالی به جهانیان عرضه فرموده است اسلام است دین اسلام درنهایت کمال است و آنچه موجب سعادت دنیا و آخرت باشد درآن تضمین گردیده است ، بطوریکه مراعات آن آرامش روحی و سرافرازی را برای تمام انسانها ا لی الابد تامین مینماید:
((ٱلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلأِسْلاَمَ دِیناً ))
( امروز کامل گردا ندیم برای شما مسلمان دینتان را و نعمت خود را بر شما تمام کردم و برگزیدم اسلام را به عنوان دین برای شما ۰۰۰ ) « مائده : ۳ »
۳) دین اسلام : مجموعه ایست از کتاب و سنّت : قرآن کریم و گفتار و رفتار و تقریر حضرت رسول اکرم محمّدالمصطفی صلی الله علیه و سلم که جامع تمام خیر و سعادت و مانع تمام بدی و آفت است ، عصاره ادیان گذشته آسمانی و موجب سعادت فلاح د و جهانی برای تمام انسانها است ۰
((وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِیماً )) :
( و هر که فرمان ببرد خدا و رسول او را به درستی که رستگار شده است ، رستگاری بزرگی ) « احزاب : ۷۱ »
۴) اسلام در مقابل شرک : پاکسازی قلب و اندیشه از پرستش غیر ا لله و باور داشتن به رسالت الهی است :
(( قُلْ أَغَیْرَ ٱللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیّاً فَاطِرِ ٱلسَّمَاوَاتِ وَٱلأَرْضِ وَهُوَ یُطْعِمُ وَلاَ یُطْعَمُ قُلْ إِنیۤ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ ٱلْمُشْرِکَینَ )) :
( ای پیغمبر بگو:آیا غیر ا لله در نظر بگیرم سر پرست و یارو مددکاری را ؟ ا لله که آفریدگار آسمانها و زمین است و روزی میدهد و روزی داده نمیشود بگو من به درستی که فرمان داده شده ام اول کسی باشم که خود را تسلیم خدا کرده و او را به یکتایی بستایم . و هرگز از انباز دارندگان مباش ۰ ) « انعام : ۱۴ »
۵) اسلام در برا بر کفر : استوار ماندن بر توحید و رسالات الهی است :
((وَلاَ یَأْمُرَکُمْ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلْمَلاَئِکَةَ وَٱلنَّبِیِّیْنَ أَرْبَاباً أَیَأْمُرُکُم بِٱلْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُّسْلِمُونَ )) :
(پیغمبری که از جانب خدا مامور به ا رشاد خلق شده مردم را به پرستش خدا امر میکند . فرمان نمیدهد شما را که فرشتگان و پیغمبران را اربابان خود قرا ر دهید آیا فرمان میدهد شما را به کفر پس ا ز آنکه اسلام را پذیرفته و خدا و رسالات او را باور داشته اید ؟ !! .) « آل عمران : ۸۰ »
۶) اسلام در مقابل طغیان و تمرّد : انقیاد و فرمانبری از الله:
((وَأَنِـیبُوۤاْ إِلَیٰ رَبکُمْ وَأَسْلِمُواْ لَهُ ۰۰۰ )) :
( بسوی خدا که آفریدگارتان است باز گردید و تسلیم او شوید ......) « زمر : ۵۴ »
۷) اسلام در مقابل ریاکاری و دغل : عبادت خالص بی شائبه برای خدایتعالی است ۰
((وَمَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله وَهُوَ مُحْسِنٌ ))
( و کیست دین بهتری داشته باشد از کسی که تمام برنامه هایش برای ا لله است و روی خود را متوجه الله نموده و جز او هدفی دیگر ندارد ) و این غایت نیکو کاری است توجه فقط بخدا و اخلاص در عمل برای رضای ا و جل جلاله ۰ « نساء : ۱۲۵ »
در این آیه « أسلَمَ » به معنی « أخلَصَ » خالص تر است ، چنانچه در آیه سوم سوره میفرماید : الا لله الدین الخالص ۰ پس ، دینی را که خدایتعالی به بهترین وجه میستاید همان خلوص و پاکی در نیّت و قول و عمل است۰
۸) اسلام ارادی : سر فرود آوردن د ر برا بر جلال و عظمت آفریدگار است۰
(( إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَب ٱلْعَالَمِینَ )) :
(هنگامیکه پرودگار ابراهیم او را گفت : سر فرود آر۰ گفتا سر به فرمان پرودگار جهانیانم ۰ ) « بقره : ۱۳۱ »
۹) اسلام غیر ارا دی : سر به فرمان و وابسته بودن تمام کائنات ( خواسته و ناخواسته ) در برابر اراده و خواست آفریدگار عالم است ۰
(( ۰۰۰ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی ٱلسَّمَاوَاتِ وَٱلأَرْضِ طَوْعاً وَکَرْهاً وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ ))
و برای او سر به فرمان و تسلیم است آنچه د ر آسمانها و زمین است (راضی یا ناراضی) و بسوی ا و بر گردانده خواهند شد ۰ « آل عمران : ۸۳ »
تمام هستی :
جواهر و نبات و حیوان و جماد و اعراض به فرمان او در حرکتند نخواهند همه و همه یک سیستم را تشکیل میدهند (مجموعه ای وابسته ) همانند اجزا یک ماشین مثلا ثابت و متحرک در حرکتند یا بحرکت خود یا بحرکت ماشین ، پس موجب شدن برای ایجاد ناهماهنگی جزئی (نا فرمانی خدایی توانا را نمودن ) موجب توقف سیستم یا مجموعه عالم نمیشود ، زیرا مردمان ذره بی مقداری هستند که وابسته به عالم بزرگ هستی میباشند و عالم هستی با تمام ابعاد و زوایا و سیستمهای ساده و پیچیده اش وابسته به اراده و مشیت الله رب العالمین است :
((أَلَمْ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی ٱلسَّمَاوَاتِ وَمَن فِی ٱلأَرْضِ وَٱلشَّمْسُ وَٱلْقَمَرُ وَٱلنُّجُومُ وَٱلْجِبَالُ وَٱلشَّجَرُ وَٱلدَّوَآبُّ وَکَثِیرٌ منَ ٱلنَّاسِ وَکَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ ٱلْعَذَابُ وَمَن یُهِنِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّکْرِمٍ إِنَّ ٱللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَآءُ ))
( مگر بچشم بصیرت نمی بینی که همانا ا لله جلّ جلاله سجده میکند او را آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و همچنین آفتاب و ماه و ستارگان کوهها و جنبندگان و بسیاری از آدمیان به شوق و رغبت و بسیاری دیگر که مستحق عذابند (بطور ناخودآگاه) او را سجده میکنند (و هر که را خدایش خوار گرداند هیچ گرامی دارنده ای نیست ، همانا ا لله هر چه را که بخواهد انجام میدهد و مانعی برای او نخواهد بود . ) « حج : ۱۸ »
۱۰) اسلام دین صلاح و آرامش است :
((وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَٱجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَی ٱللَّهِ ۰۰۰ ))
(و اگر کافران آماده صلح شدند ای پیغمبر تو نیز آن را بپذیر و خود را به ا لله بسپار و در تصمیمت قاطع باش ۰ ) « انفال : ۶۱ »
۱۱) اسلام جز برای دفاع ا ز حق و رفع فتنه و ایجاد امنیّت و آرامش جنگ را تجویز نمیکند در صورت رفع تعدی ادامه جنگ و دنبال کردن دشمن را روا نمیدارد :
(( وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّیٰ لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ ٱلدینُ للَّهِ فَإِنِ ٱنْتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَی ٱلظَّالِمِینَ )) :
(و جنگید با کافران تا فتنه بر طرف شود قانون و دین خدا بجای بیداد گری و هرج و مرج و خودکامگی حاکم گردد ، پس اگر کافران دست ا ز فتنه و آشوب برداشتند در اینصورت هیچگونه تجاوزی روا نیست مگر بستانکاران ۰) « بقره : ۱۹۳ »
۱۲) اسلام دین دعوت و هدایت است و جز در موارد ضروری بر سلاح و اجبار تکیه ندارد ۰
((ٱدْعُ إِلِیٰ سَبِیلِ رَبکَ بِٱلْحِکْمَةِ وَٱلْمَوْعِظَةِ ٱلْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِٱلَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ۰۰))
(بخوان مردمان را بسوی پروردگارت به نصایح و اندرزهای پر بار و نیکو با آنان مجادله کن به حجت و دلیلی که شیرینتر است ) « نحل : ۱۲۵ » ۰
چنانکه دانستیم اسلام میخواهد حقایق را به مردم بفهماند و کسی که حق بجانب دارد و دلیل و برهانش برای احقاق آن از آفتاب روشنتر است بزور متوسّل نمیشود مگر در مقابل زور گویان که اعمال زور و قدرت در برابر آنها جای معذرت است ۰
(( ۰۰۰ فَمَنِ ٱعْتَدَیٰ عَلَیْکُمْ فَٱعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا ٱعْتَدَیٰ عَلَیْکُمْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعْلَمُواْ أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلْمُتَّقِینَ )) :
( اگر کسی بر شما تعدی کرد در برا بر بهمان اندازه معامله به مثل کنید و بترسید از خدا و بدانید که خدا با پرهیزکاران است ، نباید ا ز اندازه خارج شوید ) ۰ « بقره : ۱۹۴ »
۱۳)اسلام دین خصومت و خشونت نیست بلکه طرفدار حق و عدل است ۰
(( إِنَّآ أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ ٱلْکِتَابَ بِٱلْحَق لِتَحْکُمَ بَیْنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَاکَ ٱللَّهُ وَلاَ تَکُنْ للْخَآئِنِینَ خَصِیماً )) :
( همانا ما این کتاب را به حق برای تو فرستادیم که داوری کنید و در بین مردم به آنچه الله به تو نشان داده است و هرگز به دفاع از جنایتکاران مپرداز و خصم دیگران مشو و جز از حق طرفداری مکن ۰ ) « نساء : ۱۰۵ »
۱۴) اسلام دین مدارا و رحمت و احسان است و در حدود مصلحت بوسیله نیکی ها از وقوع بدیها جلوگیری میکند آنهم به بهترین روش متناسب
(( وَلاَ تَسْتَوِی ٱلْحَسَنَةُ وَلاَ ٱلسَّیِّئَةُ ٱدْفَعْ بِٱلَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا ٱلَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ )):
(و هرگز نیکی همطراز بدی نمیشود به بهترین وجه از وقوع بدیها جلوگیری کن در اینصورت ناگاه در بین تو و دشمنت دوستی ایجاد و او به صورت صمیمی بسیار گرمی در خواهد آمد ) « فصلت : ۳۴ »
۱۵) ا سلام دین جذب و خلق را بسوی نقطه توحید هدایت میکند و از خشونت و طرد و راندن منع میکند۰
(( فَبِمَا رَحْمَةٍ منَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ ٱلْقَلْبِ لاَنْفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَٱعْفُ عَنْهُمْ وَٱسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی ٱلأَمْرِ ۰۰۰ ))
( به سبب رحمتی که از خدا بر قلب تو فرود آمده است برا ی آنان مهربان شدی و اگر درشت خوی و دل سخت میبودی بیگمان از دور و برت پراکنده میگشتند ، پس ببخشای بر آنها و از خدا برایشان طلب آمرزش کن وبا آنان در کارهای مهم مشاوره بنما و بآنها شخصیت و وقار بیشتری بده تا احساس حقارت نکند۰ ) « آل عمران : ۱۵۹ »
۱۶) اسلام ضمن اینکه در برابر بدیها معامله به مثل را روا میدارد صاحب حق را به عفو و اصلاح تشویق مینماید زیرا عفو بعد ا ز قدرت بزرگواری صاحب حق را تثبیت و متجاوز را تأدیب می نماید :
(( وَجَزَآءُ سَیئَةٍ سَیئَةٌ مثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی ٱللَّهِ إِنَّهُ لاَ یُحِبُّ ٱلظَّالِمِینَ )) :
( و مکافات هر بدی به مثل آن است نه بیشتر و اگر کسی ببخشاید و اصلاح گرداند در اینصورت پاداش او بر خدایتعالی است همانا ا و دوست ندارد ستمکاران را۰ ) « شوری : ۴۰ »
۱۷) اسلام همیشه متمایل به عفو و صلح و گذشت بوده وبا وجود تجویز قصاص یا
استیفای عوض مسلمانان را به عفو اصلاح رهنمون گشته است نمونه بارز این سیاست بزرگ ، بخشودن پیغمبر ا کرم صلی الله علیه و سلم بر ا هل مکّه است ۰
(( وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ للصَّابِرینَ ))
و اگر مجازات گردید متجاوزان را بمثل آنچه اذیّت شده اید مجازات کنید ، و بطور یقین اگر از مجازات صرفنظر نمائید و صبر کنید بیگمان این روش بهتر است برای صبرکنندگان۰ ) « نحل : ۱۲۶ »
بطوریکه معلوم است ، دستور مجازات با احتیاط و بدون تا کید و لکن دستور صبر و چشم پوشی از عقوبت با دو تا کید و تصریح به بهتر بودن آن ، صادر شده ا ست ، آیات دلا لت کننده بر عفو و اغماض و اصلاح و احسان در قرآن کریم بسپارند و بیان آنها احتیاج به کتاب خاصّی دارد بنابراین برای حسن ختام این آیه شریفه را ختم کلام مبحث ایمان و اسلام قرا ر میدهیم که جامع مکارم اخلاق و حسن ارفاق است :
(( خُذِ ٱلْعَفْوَ وَأْمُرْ بِٱلْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ ٱلْجَاهِلِینَ )) :
(روش عفو در پیشگیر و به نیکوکاری امر کن و از مردم نادان روی بگردان و به تبلیغ فرمان الهی به آنان کفایت نما ) ۰ « اعراف : ۱۹۹ »
برای تربیت اسلامی این آیه کافیست و فرزندان اسلام باید ادب و اخلاق خود را با این برنامه خداپسندانه تطبیق نمایند ۰ پیغمبر ا کرم صلی الله علیه و سلم میفرماید : پروردگار من مرا نیکو تربیت کرده و اساس تربیت مرا این آیه شریفه قرار داده است۰
((خُذِ ٱلْعَفْوَ وَأْمُرْ بِٱلْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ ٱلْجَاهِلِینَ ))
۱۸) پس از آمدن اسلام خدایتعالی هیچ دینی را بغیر ا ز آن از هیچکس نمیپذیرد زیرا اسلام خلاصه و عصاره تمام دستورات الهی ا ست بعلاوه برنامه های خاص خود و نقش اصلاح اساسی ادیان گذشته ، شامل تورات و انجیل و زبور و صحف و کتب پیغمبران دیگر نیز هست ، کسی که آنرا قبول نداشته باشد تمام رسالات الهی را نفی و تمام پیغمبران را تکذیب کرده است العیاذ بالله تعالی :
(( وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ ٱلإِسْلاَمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی ٱلآخِرَةِ مِنَ ٱلْخَاسِرِینَ )) :
( و هر که غیر از اسلام دینی دیگر را بر گزیند هرگز از او پذیرفته نخواهد شد و ا و در آخرت ا ز ریاکاران است )۰ « آل عمران : ۸۵ »
۱۹) احسان پرستش خدایتعالی است در نهایت یقین (( الاحسان ان تعبدالله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یرا ک )) : ( نیکوکاری تمام آنست که آنچنان خدایتعالی را بپرستی که او را می بینی پس اگر تو او را نمی بینی بیگمان خدا ترا می بیند )۰ « حدیث شریف »
۲۰) عدل :هر چیزی را در جای خویش قرار دادن ، پس باید نیکوکاران را تشویق کرد و بدکاران را شایان کیفر دانست و هر کسی را در جای خویش نشاند۰
(( یَا أَیُّهَآ ٱلَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ للَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَیۤ أَلاَّ تَعْدِلُواْ ٱعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَیٰ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ )) :
(ای کسانیکه ایمان آورده اید برای رضای خدا قیام کنید و ایستادگی نمائید و احکام خدا را نگهدارید وگواه راستی و درستی باشید و هرگز عداوت گروهی و قومی شما را بر گناه واندارد که از عدالت بیرون روید ، عدالت را داشته باشید که عدالت نزدیکتر است از هر عملی دیگر به پرهیزکاری و تقوی همانا خداوند آگاه است به آنچه انجام میدهید ) « مائده : ۸ »
:: موضوعات مرتبط:
اسلام شناسی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1065
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0