داستان نزول آیت الکرسی و شرح آن به روایت رهبر انقلاب
فرهنگ > کتاب - ترجمه تفصیلی رهبر معظم انقلاب از «آیة الکرسی» در قالب ششمین درسگفتار از سوی انتشارات صهبا روانه بازار کتاب شد.
:: موضوعات مرتبط:
مناقب اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1165
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : چهار شنبه 17 دی 1393
|
|
توسلي كه امام زمان (عج) پاسخ داد
خاطرات اسارت در كنار همه سختي ها و عذابهايش براي آزادگان ما شيريني خودش را هم دارد. لحظاتي كه دور از خانواده و در سرزميني غريب سپري شد اما شاهنامه اي بود كه آخرش خوش درآمد.
سال ۵۲،شش يا هفت ماه بعد از جريان دستگيري و آزادي ما از زندان، در تهران خدمت آقا سيد علي اندرزگو رسيديم.
او جرياني را به صورت خاطره بازگو كرد:
تحت تعقيب بوديم. رفتيم به سوي افغانستان. مي بايست از طريق مشهد قاچاقي مي رفتيم. در بين راه رودخانۀ بزرگي آن جا وجود دارد. آب موج مي زد سر راه ما. من ديدم با زن و بچه امكان عبور برايمان نيست. يقين داشتم منزل مان محاصره است و مأموران ساواك به خانه مان ريخته اند و در سطح ايران براي پيدا كردن من در تلاش هستند. يقيناً ژاندارمري ما را مي گرفت و از قبل هم به سراسر كشور مخابره شده بود. همان جا متوسل به وجود آقا امام زمان(عج) شديم.
مي گفت:
ديگر نمي دانم چطور توسل پيدا كردم! گفتم: آقا اين زن و بچه در اين بيابان غربت امشب در نمانند. آقا! اگر من تقصيرم، اين ها تقصيري ندارند.
يكباره مردي را سوار بر اسب ديدم كه به ما نزديك مي شود. جوياي حال ما شد.
گفتم: مي خواهيم از آب عبور كنيم.
او بچه را بلند كرد و در سينه خودش گرفت. من پشت سر او و خانم هم پشت سر من سوار شد. او با اسب به آب زد؛ در حالي كه اسب شنا مي كرد. راه نمي رفت. آن طرف آب، ما را گذاشت زمين.
بعد از رسيدن به آن طرف، من سجدۀ شكري به شكرانۀ اين كه پروردگار عالم دست ما را اين جا گرفت به جا آوردم. در حال سجده به اين فكر افتادم كه اين شخص چه كسي بود. پيش خودم گفتم از ايشان هم تشكر بيشتري بكنم.
از سجده برخاستم. همين طور خوشحال بودم، ديدم كه اسب سوار نيستم و رفته است. در همين وقت با خودم گفتم:
لباس هايم را در بياورم تا خشك شود. نگاه كردم، ديدم به لباس هايم يك قطره آب هم نپاشيده. به كفش و لباس و چادر همسرم نگاه كردم، ديدم خشك است. دو مرتبه به سجده افتادم و از رحمت خاص پرودگار عالم كه در اين جا شامل حالم شده بود حالت خاصي به من دست داد و با صداي بلند شروع كردم به گريه كردن.
خانمم مي گفت: چيه؟ چي شده؟
گفتم: اگر تا امروز رحمت خاص را به چشم نديده بودم، امروز آن واقعيت برايم مجسم شد. آيا قطره آبي روي لباس ها با كفشت مي بيني؟ همان حالت نيز به همسرم دست داد و آن جا بود كه حس كردم همسرم هم كه اضطراب خاطر داشت، از وجود او رفته است.
اين جرياني است كه تا اين وقت هيچ جايي نگفتم. (اردوگاه كوچك شماره ۵ تكريت كه محل تبعيد بسياري از فعالان فرهنگي اردوگاه ها بود، محل مناسبي شد كه حاج آقا ابوترابي برخي خاطرات ناگفته ي خويش را بيان كند.)
ولي خوب، فكر مي كنم اين جا جايش باشد. ايشان فرمود:
آن طرف آب روستايي بود. رفتيم توي روستا. چندان ما را تحويل نمي گرفتند. جايي بود كه معلوم بود هركس مي آيد مي خواهد به طور قاچاق به افغانستان برود. لذا نمي خواستند من را تحويل بگيرند. يكي از آن خانه ها، بالاخره، با رودر بايستي شب ما را راه دادند؛ به اين عنوان كه فقط شب آن جا باشيم. در آن شب، صحبت هايي كرديم كه از آن جمله، صحبت از گاوشان شد.
گفت: گاوي داريم كه شيرش خشكيده و مدتي است كه از اين مختصر نعمت خدا كه بهره مند مانده ايم. اين تنها سرمايه ي ما بود. پيش خود گفتم: يك توسلي مي كنيم و همين جوري دستي به سينۀ گاو كشيديم. كار به جايي رسيد كه آنها مثل امامزاده دور ما جمع شدند؛ چرا كه در همان وقت، يك مرتبه سينۀ گاو پرشد از شير. همان موقع آمدند و دوشيدند؛ اما با گريه و شوق. نگذاشتند ما جايي برويم و مدتي كه مي خواستيم مخفي باشيم، آنها ما را به زور نگه داشتند.
اين ناقلش آن شهيد بزگوار است كه اگر كسي ديگري براي انسان نقل كند، انسان نمي تواند باور و يقين كند. ولي ايشان در صداقتش اصلاً جاي كمترين خدشه اي نبود و آن چنان با اخلاص زندگي مي كرد كه هيچ پروايي نداشت كه الان دستگير بشود، يا الان به شهادت برسد.
منبع:ساجد
:: موضوعات مرتبط:
مناقب اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1194
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : سه شنبه 25 شهريور 1393
|
|
شیعه جعفری کیست؟
گذشت زمان و فاصله افتادن بین شیعیان و زمان حضور معصومان از یک سو، تهاجم فرهنگهای مختلف به جامعه تشیّع از سوی دیگر، و راه یافتن برخی انحرافات و بدعتها از سوی سوم باعث شده است که در رفتار و فرهنگ شیعیان تغییرات و تحولاتی ایجاد شود. تا آنجا که عده ای نام شیعه داشتن و صرف اظهار محبّت اهل بیت علیهم السلام را باعث نجات خویش می دانند، هر چند گناهان زیادی مرتکب شده باشند؛ غافل از اینکه حضرت صادق علیه السلام در مورد صفات شیعه فرمود:
«از شیعیان ما نیست کسی که به زبان ]شیعه بودن را] اظهار کند و در رفتار مخالف ما و رفتار ما باشد. شیعه کسی است که با زبان و قلبش موافق ما باشد و از آثار ما پیروی نماید و طبق رفتار ما رفتار کند. آنها شیعیان ما هستند».(1)
لذا ضرورت دارد که اوصاف شیعیان حقیقی و راستین را در گفتار امام ناطق، حضرت صادق علیه السلام ـ که بر اصلاح و سازندگی شیعیان ـ سخت حساسیت و تأکید داشته است، بازخوانی کنیم تا بتوانیم خود و جامعه امروزی را با آن اوصاف مقایسه نموده و محک زنیم.
اصناف شیعیان
همیشه این گونه بوده و هست که مدعیان شیعه بودن و ولایت مداری فراوان، ولی شیعه راستین و امامت پذیر واقعی اندک است. امام صادق علیه السلام با تبیین علائم هر یک، صفوف شیعیان راستین را از مدعیان تشیّع جدا می سازد. در یک جا می فرماید:
«شیعه سه دسته اند؛ گروهی به وسیله ما زینت می یابند [و ما را وسیله عزت و آبروی خویش قرار می دهند] و گروهی به وسیله ما می خورند [و ما را وسیله درآمد زندگی دنیایی خویش قرار می دهند] و گروهی از ما و به سوی ما هستند، با امنیّت ما آرامش می یابند و با ترس ما ترسانند، بذر (های کاشته شده اسرار را) پخش نمی کنند و در برابر جفاکاران خودنمایی ندارند، اگر پنهان باشند کسی سراغ آنها را نمی گیرد و اگر آشکار باشند به آنها اعتنا نمی شود ]یعنی شهرت گریز و بی نام و نشانند[ آنها چراغهای هدایتند.»(2)
از شیعیان ما نیست کسی که به زبان ]شیعه بودن را] اظهار کند و در رفتار مخالف ما و رفتار ما باشد. شیعه کسی است که با زبان و قلبش موافق ما باشد و از آثار ما پیروی نماید و طبق رفتار ما رفتار کند. آنها شیعیان ما هستند
اوصاف شیعیان
معروف است که می گویند «الناسُ عَلی دینِ مُلوکِهم» و رعیت همیشه رنگ و بوی شاهان و رهبران خود را دارا بوده اند، شیعه نیز باید چنین باشد و رنگ و بوی امامان خویش را دارا باشند؛ به گونه ای که هر کس آنها را مشاهده کند، بر امامان و مربیان آنها تحسین گوید.
امانتداری و صداقت
ابی اُسامة بن زید می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: سلام مرا به هر کس که پیرو ماست و به گفته های ما گوش می کند، ابلاغ کن و از طرف من بگو:
«أوصیکُمْ بِتَقْوی اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَالْوَرَعِ فی دینِکُمْ وَالإجْتِهادِ لِلّهِ وَصِدْقِ الْحَدیث، وأداءِ الأمانَةِ وَطولِ السُّجودِ وَحُسْنِ الجَوارِ... فَإنَّ الرَّجُلَ مِنْکُمْ إذا وَرَعَ فی دینِه وَصَدَقَ الْحَدیثَ وَأدّی الأمانَةَ، وَحَسَّنَ خُلْقَهُ مَعَ النّاسِ، قیلَ: هذا جَعْفَریٌ، فَیَسُرُّنی ذلک وَیَدْخُلُ عَلَیَّ مِنْهُ السُّرورُ، و قیلَ هذا أدَبُ جعفَرٍ وَ إذا کانَ عَلی غَیْرِ ذلک دَخَلَ عَلَیَّ بَلائُه وَ قیلَ هذا أدَبُ جَعْفَرٍ؛(3) من شما را به تقوای الهی و پرهیزکاری در دینتان، و تلاش و کوشش در راه خدا، و راستگویی و امانت داری، و سجده های طولانی و نیکو همسایه داری و... سفارش می کنم؛ زیرا هر گاه کسی از شما در دینش ورع داشته باشد و راست بگوید و امانت را رد کند و اخلاقش را با مردم نیکو گرداند، مردم می گویند: این «جعفری مذهب» است و این مرا شادمان می سازد و از بابت آن شادمان می شوم و می گویند: این است روش ادب [و تربیت] امام صادق علیه السلام ، ولی اگر برخلاف این باشد، گرفتاری آن به من می رسد و گفته می شود که این هم اثر تربیتی امام صادق علیه السلام».
تقوا و نیکی
شیعه باید منشأ خیرات و خوبیها باشد؛ به همین جهت حضرت جعفر بن محمد علیهماالسلام می فرماید: «شیعَتُنا أهْلُ الهُدی وأهْلُ التُّقی وأهْلُ الخَیْرِ وَأهْلُ الایمانِ وَأهْلُ الْفَتْحِ وَالظَّفر؛(4) شیعه ما اهل هدایت و اهل تقواو اهل نیکی و اهل ایمان و اهل پیروزی و موفقیت اند.»
حفظ نماز و اسرار
امام صادق علیه السلام فرمود: «شیعیان ما را در سه (وقت) امتحان کنید؛ در وقت نماز که چگونه بر آن محافظت می کنند، در نزد اسرار آنها که چگونه آن را از دشمنان ما حفظ می کنند و در نزد اموالشان که چگونه با آن با برادران خویش همدردی می کنند.» (5)
عفت دامن و شکم
از مشکلات جامعه امروزی ما، رواج بی حیایی و بی عفّتی، ربا و حرام خواری است. حضرت صادق علیه السلام در این زمینه فرمود: «همانا شیعه علی کسی است که عفت شکم و دامن دارد، تلاشش زیاد، و عملش برای خدا باشد، و امید ثواب از او داشته باشد و از عقابش بترسد. پس اگر چنین افرادی را دیدی آنها شیعیان جعفر (امام صادق علیه السلام) می باشند.»(6)
در روایت دیگر فرمود: «وَاللّهِ ما شیعَةُ عَلیّ إلاّ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ؛(7) به خدا سوگند شیعه علی نیست مگر کسی که عفت شکم دارد.»
هر گاه کسی از شما در دینش ورع داشته باشد و راست بگوید و امانت را رد کند و اخلاقش را با مردم نیکو گرداند، مردم می گویند: این «جعفری مذهب» است و این مرا شادمان می سازد و از بابت آن شادمان می شوم و می گویند: این است روش ادب [و تربیت] امام صادق علیه السلام
همدردی با دیگران
برخی افراد در بعضی از عبادات مثل نماز و دعا نمره قابل قبولی دارند، ولی در مسائل مالی و انفاق به دیگران، رفت و آمد و... نقص دارند. این افراد قطعا بدانند که در شیعه بودن آنان نقص است. شیعه مانند امامان خود اهل انفاق و همدردی با دیگران است، امام صادق علیه السلام در این زمینه می فرماید:
«یَابْنَ جُنْدَب! إنَّما شیعَتُنا یُعْرَفونَ بِخِصالٍ شَتّی: بِالسّخاءِ وَالْبَذْلِ لِلاِْخْوانِ، وَبِأنْ یُصَلّوا الْخَمْسِیْنَ لَیْلاً وَنَهارا، شیعَتُنا لا یَهِرّونَ هَریرَ الْکَلْب، وَلا یَطْمعونَ طَمَعَ الْغُرابِ، وَلایجاوِرون لَنا عَدُوّا، وَلایَسْألونَ لَنا مُبْغِضا وَلَو ماتوا جُوعا...؛(8) ای پسر جُندب! به راستی شیعیان ما با ویژگیهایی شناخته می شوند: با بذل و بخشش به برادران و با گزاردن پنجاه رکعت نماز [واجب و مستحب] در شبانه روز؛ شیعیان ما چون سگ زوزه نمی کشند، و چون کلاغ طمع کار نباشند، با دشمن ما همجوار [و همراه] نشوند، درخواست کمک از کسی که کینه ما را در دل دارد نکنند، گرچه از گرسنگی بمیرند.»
در روایت دیگری می خوانیم که وقتی یکی از شیعیان، از گروهی از شیعیان در نزد امام صادق علیه السلام تعریف و تمجید نمود و آنها را پاک و پاکیزه خواند، حضرت فرمود: «کَیْفَ عِیادَةُ أغْنیائِهم لِفُقَرائِهم؟ قال: قَلیلَةٌ، قال: وَکَیْفَ مُشاهَدَةُ أغْنیائِهِمْ لِفُقَرائِهِم؟ قال: قَلیلَةٌ، قال: فَکَیْفَ صِلَةُ أغْنیائِهِمْ لِفُقَرائِهِمْ فی ذاتِ أیْدیهِمْ؟ فقال: إنّکَ لَتَذْکُرُ أخْلاقا قَلَّ ما هی عِنْدَنا، قال: فقَالَ: فَکَیْفَ تَزْعُمُ هؤلاءِ أنّهُمْ شیعَةٌ؟!؛(9) عیادت ثروتمندانشان از فقرایشان چگونه است؟ عرض کرد: کم است. فرمود: دیدن (و سر زدن) ثروتمندانشان از فقرای آنها چگونه است؟ عرض کرد: اندک است. فرمود: کمک نمودن ثروتمندانشان نسبت به فقرای آنها چگونه است؟ عرض کرد: شما اخلاقی را بیان می کنید که نزد ما کم است. فرمود: پس چگونه آنها خود را شیعه می پندارند.»
اوصاف راستین شیعه بیش از آن است که در یک مقاله بگنجد. آنچه بیان شد، مهم ترین اوصاف و ویژگیهای شیعیان بود.(10) جامعه امروزی تشیّع با خواسته امامان و آنچه از اوصاف شیعیان در کلام آن امامان بزرگوار مخصوصا رئیس مکتب جعفری، حضرت صادق علیه السلام آمده است، فاصله زیادی دارد.
ما نمک گیر چنین لقمه بمانیم بد است اینکه از شیعه فقط نام بدانیم بد است
شیعه یعنی مِی عشقی ز خدا نوشیدن شیعه یعنی کفن سرخ بلا پوشیدن...
پی نوشت:
1) «لَیْسَ مِنْ شیعَتِنا مَنْ قالَ بِلِسانِهِ وَخالَفَنا فی أعْمالِنا وآثارِنا وَلکِنْ شیعَتُنا مَنْ وافَقَنا بِلِسانِهِ وَقَلْبِهِ وَاتّبَعَ آثارَنا وعَمِلَ بَأعْمالِنا أولئکَ شیعَتُنا»؛ وسائل الشیعة، ج11، ص196؛ بحار الانوار، ج68، ص164.
2) «الشّیعَةُ ثَلاثَةُ أصْنافٍ؛ صِنْفٌ یَتَزَیَّنونَ بِنا وِصِنْفٌ یَسْتَأکَلُونَ بِنا وَصِنْفٌ مِنّا وَإلَیْنا، یأمَنُون بِأمْنِنا ویَخافُونَ بِخَوْفِنا وَلَیْسوا بِالبُذُرِ المُذَیِّعینَ وَلا بالْجُفاةِ الْمُرائینَ، إنْ غابُوا لم یُفْقَدُوا وَإنْ شَهِدُوا لَمْ یُؤبَه بِهِمْ أولئکَ مَصابیحُ الهُدی»؛ المحجّة البیضاء، ج4، ص356.
3) وسائل الشیعة، ج 8، ص389، ح2.
4) الکافی، ج2، ص233؛ المحجّة البیضاء، ج4، ص353.
5) «إمْتَحِنوا شیعَتَنا عِنْدَ ثَلاثٍ؛ عِنْدَ مَواقیتِ الصّلاةِ کَیْفَ مُحافِظَتُهُمْ عَلَیْها وَعِنْدَ أسْرارِهِمْ کَیْفَ حِفْظُهُمْ لَها عَنْ عَدُوِّنا وَإلی أمْوالِهِمْ کَیْفَ مُواساتُهُم لاخْوانِهِمْ»؛ بحار الانوار، ج 83، ص22؛ جامع احادیث شیعه، ج4، ص58.
6) «إنّما شیعَةُ عَلِیٍّ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَفَرْجُهُ واشْتَدَّ جِهادُهُ، وَعَمِلَ لِخالِقِه، وَرَجا ثَوابَهُ، وَخافَ عِقابَهُ، فإذا رَأیْتَ أولئکَ فَاُولئکَ شیعةُ جَعْفَرٍ؛ الکافی، ج2، ص233، ح9.
7) صدوق، صفات الشیعة، ص49.
8) تحف العقول، ص540.
9) الکافی، ج2، ص173، ح10؛ منتخب میزان الحکمة، ص 286.
10) برای آگاهی بیشتر به منابع ویژه؛ مثل کتاب صفات الشیعة، تألیف شیخ صدوق، با تحقیق مؤسّسة الامام المهدی علیه السلام ؛ أهل البیت فی الکتاب والسنّة، تألیف محمدی الری شهری، نشر دارالحدیث؛ بحار الانوار، ج68، باب 19، «صفات الشیعة»، و میزان الحکمة، واژه شیعه مراجعه شود.
:: موضوعات مرتبط:
مناقب اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1324
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : پنج شنبه 30 مرداد 1393
|
|
آیه مباهله، سند افتخار:
«فمن حآجّک من بعد ما جآءک من العلم فقل تعالو ندع ابناءنا وابناء کم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکذبین»(آل عمران-61): پس هر کس بعد از دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده است با تو به ستیز و محاجه بر خیزد (و ازقبول حق شانه خالی کند) بگو:بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم و شما فرزندان خود را وما زنان خود را بخوانیم و شما زنانتان را و ما نفوس خود رابخوانیم و شما نفوستان را پس لعنت خدا را بر دروغگویان قراردهیم.
یکی از ادله شایستگی اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای جانشینی آن حضرت آیات قرآنی است که در شأن این بزرگواران نازل شده است. یکی از این آیات، آیه معروف مباهله (آیه 61 سوره آل عمران)است.
مباهله در اصل از ماده «بهل» به معنای رها کردن و قید و بند را از چیزی بر داشتن است. به همین جهت، حیوانی را که به حال خود واگذارند و پستانش را در کیسه قرار ندهند تا نوازدش بتواند به آزادی شیر بنوشد، باهل می خوانند.
ابتهال به معنای تضرع و واگذاری کار به خداست. مباهله، از نظر مفهوم متداول که در آیه فوق گرفته شده، به معنی نفرین کردن دو نفر به یکدیگراست.
بعضی بهل را به معنی لعن گرفته اند. طبق این نظریه درباره ابتهال دو قول وجود دارد. 1- ابتهال به معنای التعان یعنی یکدیگر را لعنت کردن. 2- بهله الله یعنی لعنه الله.
شأن نزول
در مورد شاءن نزول آیه مباهله از ابن عباس وقتاده و حسن روایت شده است که چون پیامبر اکرم(ص) مسیحیان را به مباهله دعوت کرد، از وی تاصبح فردا مهلت خواستند; و چون به بزرگان خود مراجعه و باآنها مشورت کردند، اسقف آنان گفت: فردا بنگرید: اگر محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) با اهل و فرزندش آمد، از مباهله بپرهیزید; ولی اگر با اصحابش آمد، پس مباهله کنید که کاری از او ساخته نیست.
نگاهی تاریخی به مباهله
بخش باصفای نجران با هفتاد دهکده تابع آن در نقطه مرزی حجاز ویمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، این نقطه تنها منطقه مسیحی نشین حجاز بود که به عللی از بت پرستی دست کشیده، به آئین مسیح گرویده بودند. پیامبر(ص) به موازات مکاتبه با سران دول جهان و مراکز مذهبی، نامه ای به اسقف نجران ابوحارثه نوشت و طی آن ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت کرد. مضمون نامه چنین است:
به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب; از محمد پیامبر و رسول خدا به اسقف نجران. خدای ابراهیم واسحاق و یعقوب را حمد وستایش می کنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت می نمایم. شما را دعوت می کنم که از لایت بندگان خدا خارج شویدو در ولایت خداوند وارد آیید; و اگر دعوت مرا نپذیرفتید، بایدبه حکومت اسلامی مالیات و جزیه بپردازید در غیر این صورت، به شما اعلام خطر می شود. نمایندگان پیامبر وارد نجران شده، نامه پیامبر(ص) را به اسقف نجران دادند. وی نامه را به دقت خواند وبرای تصمیم گیری در این باره شورایی مرکب از شخصیتهای بارزمذهبی و غیر مذهبی تشکیل داد.
یکی از افراد طرف مشورت «شرجیل » بودکه به عقل و درایت و کاردانی معروفیت داشت. وی گفت: ما مکرر از پیشوایان مذهبی خود شنیده ایم که روزی منصب نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت وهیچ بعید نیست محمد، که از اولاد اسماعیل است، همان پیغمبرموعود باشد. بعد از سخنان شرجیل، شورا نظر داد که گروهی به عنوان هیاءت نمایندگی نجران به مدینه برود تا از نزدیک بامحمد(ص) تماس گرفته و دلایل نبوت او را مورد بررسی قرار دهد.بدین ترتیب، شصت تن از داناترین مردم نجران انتخاب گردیدند که در راءس آنها سه پیشوای مذهبی قرار داشت:
1- ابوحارثه بن علقمه، اسقف اعظم نجران که نماینده رسمی کلیساهای روم وحجاز بود. 2- عبدالمسیح، رئیس هیاءت نمایندگی که به عقل و کاردانی شهرت داشت. 3- ایهم که فرد کهنسال و شخصیت محترم ملت نجران به شمارمی رفت.
مشروح جریان مباهله و نیز مذاکرات پیامبر اسلام باهیاءت مسیحی در کتاب گرانسنگ «اقبال » سیدبن طاووس ذکر شده است. در این مقال به ذکر گوشه ای از آن که به جریان مباهله منجر می شود، اکتفا می گردد. پیامبر اسلام(ص): من شما را به آیین توحید و پرستش خدای یگانه و تسلیم در برابر اوامر او دعوت می کنم.
نمایندگان نجران: اگر منظور از اسلام، ایمان به خدای یگانه جهان است، ما قبلا به او ایمان آورده و به احکام او عمل می کنیم. پیامبر(ص): اسلام نشانه هایی دارد. برخی از اعمال شماحاکی است که به اسلام واقعی نگرویده اید. چگونه می گویید خدای یگانه را می پرستید؟ در صورتی که صلیب را می پرستید و از خوردن گوشت خوک پرهیز نمی کنید و برای خدا فرزند معتقدید.
نمایندگان نجران: ما او را (مسیح) خدا می دانیم، زیرا اومردگان را زنده کرد و بیماران را شفا بخشید و از گل پرنده ساخت و آن را به پرواز در آورد و تمام این اعمال حاکی است که او خداست.
پیامبر(ص): مسیح بنده خدا و مخلوق اوست که او را در رحم مریم قرار داد و این توانایی را خدا به او داده بود.
نماینده نجران: آری، او فرزند خداست; زیرا مادرش مریم بدون اینکه با کسی ازدواج کند او را به دنیا آورد، پس ناگزیر پدرش باید همان خدای جهان باشد.
در این موقع، فرشته وحی نازل شد و به پیامبر خطاب کرد: به آنان بگو: وضع حضرت عیسی از این نظر مانند حضرت آدم است که اورا با قدرت بی پایان خود، بدون اینکه دارای پدری و مادری باشد، از خاک آفرید; و اگر نداشتن پدر گواه بر این باشد که اوفرزند خداست، پس حضرت آدم برای این منصب شایسته تر است، زیرااو نه پدر داشت و نه مادر. نمایندگان نجران: سخنان شما ما راقانع نمی کند.
در این هنگام، فرشته وحی نازل شد و فرمود: ای پیامبر، به کسانی که پس از روشن شدن جریان حضرت عیسی با تو مجادله و ازقبول حق شانه خالی می کنند، بگو فرزندان و زنان و نزدیکان خودرا گرد آوریم و به درگاه خدا ابتهال کنیم که بر دروغگویان نفرین و لعنت کند; یعنی هر نفرین که دامن گروه مقابل را گرفت،باطل بودن راه آنان را مشخص سازد و بدین جدال پایان دهیم.
مساله مباهله به این شکل شاید تا آن زمان در بین عرب سابقه نداشت و راهی بود که صد در صد حکایت از ایمان و صدق دعوت پیامبری می کرد. مسلما ورود در چنین میدانی بسیار خطرناک است،زیرا اگر دعای او به اجابت نرسد و اثری از مجازات مخالفان آشکار نگردد، نتیجه ای جز رسوایی دعوت کننده نخواهد داشت.
چگونه ممکن است آدم عاقل و فهمیده ای بدون اطمینان به نتیجه درچنین مرحله ای گام بگذارد؟ از اینرو، دعوت پیامبر به مباهله یکی از نشانه های صدق دعوت و ایمان قاطع اوست.
هنگامی که پای مباهله به میان آمد، نمایندگان مسیحیان نجران از پیامبر مهلت خواستند تا با بزرگان خود به مشورت بنشینند.نتیجه مشاوره آنها، که از یک نکته روان شناسی سرچشمه می گرفت،این بود که به طرفدارانشان دستور دادند: اگر مشاهده کردیدمحمد با جمعیت و جار و جنجال به مباهله آمد، نترسید و با اومباهله کنید; زیرا حقیقتی در کار نیست که متوسل به جارو جنجال شده است; ولی اگر با نفرات بسیار محدودی از خاصان نزدیک وفرزندان خردسالش که عزیزترین کسان اویند، به میعادگاه آمد،بدانید که پیامبر خداست و از مباهله با او بپرهیزید که خطرناک است. وقت مباهله فرا رسید. پیامبر و هیاءت نجران توافق کرده بودند که مراسم مباهله در نقطه ای خارج از شهر مدینه در صحراانجام گیرد.پیامبر گرامی اسلام از میان مسلمانان و بستگان خود تنها چهارتن را انتخاب کرد که عبارتند از: علی بن ابی طالب، حضرت زهرا،امام حسن و امام حسین(علیهم السلام);
زیرا در میان مسلمانان نفوسی پاکتر و ایمانی استوارتر از نفوس و ایمان این چهارتن وجود نداشت. او فاصله منزل تا نقطه مباهله را با وضع خاصی پیمود. در حالی که حسین را در بغل داشت، دست حسن را گرفته بود و علی و زهرا (علیهما السلام) پشت سرش حرکت می کردند. به میدان مباهله گام نهاد. او پیش از ورود به همراهانش گفت: هرگاه دعا کردم، شماآمین بگویید. اسقف مسیحیان گفت: من چهره هایی را می بینم که اگراز خداوند بخواهند کوه از جا کنده می شود; و اگر این افرادنفرین کنند، یک مسیحی بر روی زمین باقی نمی ماند.
مسیحیان نجران بادیدن این صحنه از مباهله منصرف شدند و به مصالحه رضایت دادند. بر این اساس که هر سال دو هزار حله هرکدام به قیمت چهل درهم به مسلمانان داده و جزیه را رعایت کنند.
قویترین دلیل بر فضلیت اصحاب کساء
نظر به اهمیت این رویداد در تاریخ اسلام، بدیهی است بایدافرادی در آن شرکت کنند که از شایستگی کافی برخور دار باشند;زیرا این رخداد در تاریخ دین اسلام ثبت خواهد شد. به همین جهت،پیامبر بزرگوار اسلام از میان کسان و اصحاب خود تنها چهار تن را انتخاب کرد که عبارتند از: حضرت علی بن ابی طالب، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین(علیهم السلام).
از عایشه چنین نقل شده است: روز مباهله پیامبر اسلام چهار تن همراهان خود را زیر عبای مشکی وارد کرد و این آیه را خواند: «انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا». زمخشری می گوید: سرگذشت مباهله و مفاد آیه آن قویترین دلیل بر فضلیت اهل کساست.
نکات مهم آیه مباهله
1- مفسران و محدثان شیعه و سنی تصریح کرده اند که آیه مباهله در حق اهل بیت پیامبر نازل شده و پیامبر تنها فرزندانش حسن وحسین و دخترش فاطمه و پسرعمش علی(علیه السلام) را به میعادگاه برد.بنابراین، منظور از «ابنائنا» در آیه منحصرا حسن و حسین(علیهما السلام)هستند. ابوبکر رازی می گوید: این آیه دلیل است که حسنین پسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و فرزند دختر هم حقیقتا فرزند انسان است.همانطور که منظور از «نسائنا» فقط فاطمه(س) است. و نیز مراداز «انفسنا» فقط علی(ع) است، زیرا خود پیامبر که نمی تواندمراد باشد; چون او دعوت کننده است و معنی ندارد که انسان خودرا دعوت کند، همیشه داعی غیر از مدعو است; پس حتما مراد شخص دیگری غیر از نبی اکرم است. پس حتما اشاره به علی(ع) است.زیرا هیچ کس نگفته جز علی و فاطمه و حسنین کسی در مباهله شرکت داشته است. این مطلب بر علو مکان وی و درجه ای که هیچ کس به آن راه نیافته، بلکه به نزدیک آن هم نرسیده است، دلالت دارد.
پیامبر به بریده اسلمی فرمود:ای بریده علی را دشمن مدار که او از من است و من از اویم.مردم از درختهای متفرق خلق شده اند و من و علی از یک درخت آفریده شده ایم. مرحوم قاضی نورالله شوشتری، در جلد سوم احقاق الحق، می گوید: مفسران در این مساله اتفاق نظر دارند که «ابنائنا» اشاره به حسن و حسین و «نسائنا» اشاره به فاطمه(س) و «انفسنا» اشاره به علی(ع) است. سپس در پاورقی همین کتاب نام شصت نفر از بزرگان اهل سنت را نقل می کند که گفته اند: آیه مباهله در مورد اهل بیت(علیهم السلام) نازل شده است. از جمله شخصیتهایی که این مطلب از آنها نقل شده عبارتنداز:
1- مسلم در کتاب صحیح، ج 2، ص 448. 2- احمد بن حنبل در مسند، ج 1، ص 185. 3- حاکم در مستدرک، ج 3، ص 150. 4- واحدی نیشابوری در اسباب النزول، ص 68. 5- ابن اثیر در جامع الاصول، ج 9، ص 470. 6- ابن جوزی در تذکره الخواص، ص 23. 7- زمخشری در کشاف، ج 1، ص 370. 8- ابن حجرعسقلانی در الاصابه، ج 2، ص 509. 9- ابن صباغ مالکی در فصول المهمه، ص 120. 10- قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 140.
در کتاب های روایی شیعه نیز این مساله جایگاهی خاص دارد. تنهابه یک نمونه از آن اکتفا می کنیم.
امام رضا(علیه السلام) در جلسه بحثی که در دربار مامون تشکیل شده بود،فرمود: خداوند پاکان بندگان خود را در آیه مباهله مشخص ساخته است...; این مزیتی است که هیچ کس در آن بر اهل بیت(علیهم السلام) پیشی نگرفته; فضلیتی است که هیچ انسانی به آن نرسیده وشرفی است که قبل از آن هیچ کس از آن بر خور دار نبوده است.
آیه مباهله جز معرفی نزدیکتر افراد به رسول گرامی(ص) حاوی پیامهای دیگری است که فهرست وار اشاره می شود:
1- استمداد از غیب بعد از به کارگیریی توانایی های عادی. 2- زن و مرد دوشادوش هم و در کنار همدیگر مطرحند. 3- اگر انسان به هدف خود ایمان داشته باشد حاضر است حتی خودو نزدیکترین بستگانش را در معرض خطر قرار دهد. 4- در دعا کردن آنچه مهم است انگیزه ها و شخصیتهاست نه تعدادو کثرت جمعیت. 5- در مجالس دعا باید کودکان را شرکت داد. 6- کسی که منطق و استدلال و معجزه او را تسلیم به پذیرش حق نمی کند باید تهدید به نابودی شود. 7- دعا آخرین برگ برنده و سلاح مومن است. 8- استدلال را باید پاسخ داد، ولی مجادله و لجاجت را بایدسرکوب کرد. 9- اگر شما محکم بایستید، دشمن به دلیل باطل بودن عقب نشینی می کند. 10- قوام و اساس دین به خاطر همین چند نفر است و گرنه پیامبر(ص) می توانست خود شخصا نفرین کند.
خدا و پیامبر(ص) با این عمل به همه ما می فهماند که این افرادیاران و نزدیکان رسول خدا(ص) در دعوت به حق و هدف او هستند وهمراه او آماده استقبال از خطر بوده، ادامه دهنده حرکت اویند.
امضای قرار داد صلح بین دو طرف
هیات نمایندگی نجران از پیامبر در خواست کرد مقدار مالیات سالانه آنان در نامه نوشته شود و در آن نامه امنیت منطقه نجران از طرف پیامبر تضمین گردد. حضرت علی(ع) به فرمان پیامبر(ص)نامه زیر را نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان این نامه ای است از محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) رسول خدا به ملت نجران و حومه آن; حکم و داوری محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) در باره تمام املاک و ثروت ملت نجران این شد که اهالی نجران هر سال دوهزار لباس که قیمت هریک از چهل درهم تجاوز نکند، به حکومت اسلامی بپردازند. آنان می توانند نیمی از آن را در ماه صفر ونیم دیگر را در ماه رجب پرداخت کنند. هرگاه از ناحیه یمن جنگی رخ داد، باید ملت نجران به عنوان همکاری با دولت اسلامی، تعدادسی زره و سی اسب و سی شتر، به عنوان عاریه مضمونه، در اختیارارتش اسلام بگذارند و پذیرایی از نمایندگان پیامبر(ص) درسرزمین نجران به مدت یک ماه به عهده آنان است.
هرگاه نماینده ای از ناحیه وی به سوی آنان آمد، باید از او پذیرایی کنند. درمقابل جان و مال و سرزمینها و معابد ملت نجران درامان خدا و رسول اوست. مشروط بر اینکه از همین اکنون از هرنوع ربا خواری خود داری کنند.در غیر این صورت ذمه محمد ازآنان بری بوده و تعهدی در برابر آنان نخواهد داشت.
منابع:
فرهنگ كوثر - فروردین 1378، شماره 25
منبع اصلی:
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
:: موضوعات مرتبط:
مناقب اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1247
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : موعظه
ت : دو شنبه 16 تير 1393
|
|
چرا وهابيت فضائل اهل بيت را انكار ميكنند؟
ابن تيميه و پيروان وهابي او برخلاف همه مسلمين اعم از شيعه و سني نه تنها هيچ فضيلتي را براي اهل بيت قائل نيستند بلكه اين عقيده را ناشي از جاهليت عرب مي دانند. و مي گويند : اعتقاد بر تري و افضليت اهل بيت رسول الله بر ديگران از تفكرات عصر جاهليت است كه در آن عصر سران و رؤساي قبيله را بر ديگران مقدم مي داشته اند [1]؟
-آيا وهابيها با اين سخن كه عقيده برتري و افضليت اهل بيت از تفكرات جاهلي است، خدا و قرآن و پيامبر و سنت او را زير سوال نبرده ودر حقيقت مخالفت خود را با اسلام اعلام نكرده اند؟ زيرا مقام و منزلت اهلبيت پيامبر(ص) در دين مبين اسلام براي هيچ مسلماني پوشيده نيست. آيات ونيز احاديث بي شماري از طريق سني و شيعه برتري آنان را بر ديگران به اثبات رسانده و لا اقل راه رستگاري را براي مسلمانان در محبت و دوستي آنان قرار داده و دشمني و خصومت با آنها مايه خسران و بد فرجامي دانسته شده است.
-اگر به گفته
ابن تيميه
و وهابيها افضليت اهل بيت پيامبر از تفكر جاهلي است ، پس با حديثي كه توسط ام المؤمنين عايشه و ديگران در كتب معتبر روايي از جمله صحيح مسلم در افضليت اهل بيت نقل شده چه معاملهاي مي كنند؟ در اين حديث ام المومنين عايشه ميگويد [2]: پيامبر اسلام(ص) روزي بين طلوع فجر و طلوع آفتاب كساء يا عباي بافته شده از موي سياه بر خود انداخته بود درين هنگام حسن بن علي آمد پيامبر اورا زير عبايش برد سپس حسين آمد و با او داخل عبا گرديد پس از او فاطمه آمد او هم داخل عبا شد و بعد از او علي آمد و اورا هم داخل عبا نمود و سپس فرمود:« إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً [3]»( خداوند فقط مىخواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.)
- آيا وهابيها با اين عقيده كه افضليت و برتري اهل بيت از تفكرات عصرجاهلي برگرفته شده، خود شان را در برابر اين سخن خدا كه فرموده است« قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى [4]؛ بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمىكنم جز دوستداشتن نزديكانم [اهل بيتم]» قرار نداده و با اين سخن غضب خدا و رسولش را براي خود نخريده اند؟ اين آيه شريفه به اتفاق مفسرين شيعه و سني دلالت روشن بر وجوب محبت اهل بيت كه عبارت اند از علي، فاطمه، حسن و حسين(ع) دارد. در كتاب هاي معتبر اهل سنت آمده هنگامي كه آيه مودت نازل گرديد از پيامبر (ص) سوال شد اين قرابت شما كيست كه محبت آنان بر ما واجب گرديده است ؟ رسول خدا(ص) فرمود : علي و فاطمه و دو فرزند او [5].
- آيا حديثي كه در كيفيت صلوات فرستادن بر محمد(ص) و آل محمد در كتابهاي معتبر اهل سنت از جمله صحيح بخاري نقل شده دلالت بر فضيلت اهل بيت نمي كند و معاذالله اين سخن رسول خدا هم ناشي از فرهنگ جاهلي است؟ آيا به غير از اهل بيت و آل محمد بر چه كسي ديگري صلوات فرستاده مي شود تا گفته شود اهل بيت پيامبر(ص) هيچ فضيلتي نسبت به ديگران ندارند آنگونه كه وهابيها مي پندارند. حديث در صحيح بخاري اينگونه نقل شده است: «...سألنا رسول الله صلى الله عليه وسلم فقلنا يا رسول الله كيف الصلاة عليكم أهل البيت فان الله قد علمنا كيف نسلم قال قولوا اللهم صلى على محمد وعلى آل محمد كما صليت على إبراهيم وعلى آل إبراهيم انك حميد مجيد اللهم بارك على محمد وعلى آل محمد كما باركت على إبراهيم وآل إبراهيم انك حميد مجيد» [6]
-چگونه وهابيها افضليت و برتري اهل بيت را از تفكرات عصر جاهلي ميدانند در حاليكه در صحيح ابن حبان تحت عنوان«ذكر ايجاب الخلود في النار لمبغض اهل البيت المصطفي(ص)» و در مستدرك حاكم و كتاب هاي ديگر اهل سنت حديثي از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود : «والذي نفسي بيده لا يبغضنا اهل البيت رجل(احد)الا ادخله الله تعالي النار؛ قسم به آن كسي كه جان من در دست اوست كسي با ما اهل بيت دشمني نميكند مگر اينكه خدا اورا داخل جهنم كند [7]». آلوسي در ذيل اين حديث مي گويد حق اينست كه محبت اهل بيت پيامبر واجب است و هر چه اين قرابت قوي تر باشد محبت شديد تر مي گردد پس محبت علويين و فاطميين از همه محبت ها لازم تر و شديدتر مي باشد [8].
-اگر و هابيها افضليت آل محمد را ناشي از تفكرات جاهلي عرب مي دانند پس چرا در نماز هاي يوميه بر محمد وآل محمد صلوات مي فرستند تا حدي كه اگر اين صلوات و درود فرستاده نشود، نماز محكوم به بطلان مي گردد چنانچه امام شافعي مي گويد:
« يا اهل بيت رسول الله حبكم فرض من الله في القرآن انزله»
« كفاكم من عظيم االقدر انكم من لم يصل عليكم لا صلاة له [9]»
به فرض اگر از همه ادله ي كه بر افضليت اهل بيت دلالت دارند چشم پوشي شود آيا همين وجوب فرستادن صلوات در نماز هاي روزانه به صراحت تمام، برتري آنان را بر ديگران ثابت نمي كند ؟
آيا وهابيها با اين عقيده كه افضليت و برتري اهل بيت رسول خدا(ص) ناشي از تفكرات عصر جاهليت مي باشد، اعتبار تمام كتابهاي حديثي اهل سنت را كه بابي را به مناقب و فضائل اهل بيت رسول خدا اختصاص داده اند، زير سوال نبرده و خط بطلان بر آنها نكشيده اند؟
[1]. منهاج السنه، ج3 ص269، (قرطبه)
[2]. صحيح مسلم، باب فضائل اهل بيت النبي(ص)، ج4ص1883.
[5]. الكشاف، ج4 ص223و224؛ تفسير ابي سعود، ج8 ص30؛ الجامع للاحكام، ج 16ص22.
[6]. بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، ج4ص 118 و 119، دارالفكر للطباعه والنشر و التوزيع، 1401ق.
[7]. صحيح ابن حبان، ج 15 ص،435، حديث 6578 ؛ المستدرك علي الصحيصين، ج3 ص162، حديث 4717.
[8]. آلوسي بغدادي، سيد محمود، روح المعاني، ج 25 ص32، بيروت، دار احياءالتراث.
[9]. هيثمي، احمد بن حجر، الصواعق المحرقه، ص148، مكتبه القاهره.
:: موضوعات مرتبط:
مناقب اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1375
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : دو شنبه 16 تير 1393
|
|
اهل بیت پیامبر(علیهم السلام)در قرآن و سنت
مقدّمه
يكي از مسائلي كه موجب خدشه دار شدن تشيّع و در نتيجه، ردّ زعامت و امامت اهل بيت(عليهم السلام)مي شود، منتسب كردن شيعه به شخصي با نام عبداللّه بن سباء است. برخي از عامّه منشأ پيدايش تشيّع را اين فرد مي دانند! ايشان مي گويند: عبداللّه بن سباء يهودي بود و عقيده غلو را نسبت به وصي حضرت موسي(عليه السلام)(يوشع بن نون) ايجاد كرد و وقتي وارد اسلام شد، دست از بدعت گذاري بر نداشت و حتي قايل شد به اينكه اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)خدا بوده و خداوند در او حلول كرده است.
او بر اهل مصر از نظر فرهنگي و تبليغي سيطره پيدا كرد و براي قتل خليفه سوم، عثمان، لشكري منظّم روانه مدينه ساخت. يا اينكه مي گويند: ابوذر نزد او درس خواند و عمّار ياسر آراء او را پذيرفت! جنگ جمل و صفين را هم از دسيسه هاي او مي دانند. خلاصه آن قدر در رابطه با اين شخص افسانه اي تبليغات وسيع بوده كه حتي بعضي از علماي شيعه هم وجود او را تأييد كرده اند، اما وي را مورد طعن و لعن قرار داده اند.
مطابق تحقيقاتي كه دانشمند بزرگوار علّامه سيدمرتضي عسكري در كتاب عبداللّه بن سباء ارائه داده است، ثابت مي شود كه چنين شخصي با چنين نامي اصلا وجود خارجي نداشته و راوي قصه هاي عبداللّه و بدعت هاي او شخصي به نام سيف بن عمر بوده كه در جعل، كذب و افترا بي نظير است. علماي رجال اهل سنّت نيز وي را آدمي فاسق و دروغگو مي دانند. بدين روي، بايد به اين نكته اشاره كرد كه اولا، روايت فاسق قابل پذيرش نيست; و ثانياً، خود شيعيان نيز عبداللّه بن سباء را مورد لعن قرار مي دهند و وي را اصلا پايه گذار مكتب خود نمي دانند; زيرا اين با عقل جور در نمي آيد كه انسان از كسي متنفّر باشد، ولي در عين حال، دين خود را از او بياموزد.1
هر دين و مكتبي نگاهي خاص به انسان دارد و براي او جهان بيني مشخصي تعريف مي كند. براي مثال، يكي انسان را حيواني مادي مي بيند و ديگري در او، به روح خدايي معتقد است و هر كدام صفتي يا اوصافي به او مي دهد; از قبيل ناطق، اقتصادي، ابزارساز، متمدن و خودآگاه.
در نتيجه، انسان هايي كه در مكتب هاي گوناگون، به عنوان «ايده آل» معرفي مي شوند ارزش هاي انساني شان مثل مكتب هايشان، متفاوت است و به اصطلاح، «ابرمرد» هر مكتب تجسّم عيني همان مكتب است. با اين همه، چهره هاي شگفتي را كه اسلام به عنوان «انسان كامل»، «انسان نمونه»، «الگو» و «سرمشق» معرفي كرده، تاكنون به هيچ چشمي نيامده و هيچ دين و آييني چنين تصوير زيبايي از «انسان كامل» ارائه نداده است.
در مكتب اسلام، انسان هاي كامل، برجسته و نمونه زيادند و همه «واقعيت خارجي» دارند و داراي وجودي قابل لمس و عيني هستند. در قرآن مجيد، تمام پيامبران الهي و مردان و زنان پاك، تجسّم عيني «انسان كامل» و «الگو»ي انسانيت معرفي شده اند، اما از تربيت يافتگان اسلام، كه قرآن و حديث، طهارت و عصمت آنان را تضمين كرده، «اهل بيت» پيامبر اكرم(عليهم السلام) هستند. اين خانواده، از هر نوع پليدي پاك گرديده، و داراي نيروي عصمت اند: (إِنَّمَا يُرِيدُاللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)، آنان داراي مقام عصمت و طهارتند. به اصطلاح، آنان شكوه رسالت، وقار بعثت، جاذبه عصمت، كمال شجاعت، موهبت پايمردي و عظمتي آسماني دارند و به مقتضاي اين مقام، هرگز گناه و نافرماني از آنان سر نمي زند.
با توجه به نامگذاري سال 1385 هجري شمسي به عنوان «سال پيامبر اعظم(صلي الله عليه وآله)»، يكي از لوازم اين امر، بازگشت به حقايق و مفاهيم سيره محمّدي(صلي الله عليه وآله)است. اين مقاله در پي آن است كه اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) را با استناد به آيات قرآن و از حيث مصداق، با استناد به روايات، به عنوان تجلّي اين سيره مشخص نمايد.
«اهل بيت(عليهم السلام)» در لغت و اصطلاح
ممكن است «اهل» در «اهل الامر و النهي، اهل الانجيل، اهل الكتاب، اهل الاسلام، اهل الرجل و اهل الماء» استعمال شود. لغويان اتفاق دارند كه «الاهل و الآل» به يك معنا هستند. اصل «آل»، «اهل» بوده، سپس هاء به همزه مبدّل گشته و در نتيجه، دو همزه متوالي پشت سر هم قرار گرفته و به همين دليل، همزه دوم به الف تبديل شده است. (مثل آدم و آخر).2
تركيب «اهل بيت» در قرآن كريم تنها دوبار به كار رفته است: يكي در آيه «تطهير» (احزاب: 33) و ديگري در خصوص حضرت ابراهيم(عليه السلام) و همسر او (هود: 73). البته در آيه 12 سوره قصص، تركيب «اهل بيت» بدون الف و لام و در آيه 29 همين سوره به صورت «اهله» به كار رفته كه مربوط به خاندان حضرت موسي(عليه السلام)است.
شكي نيست كه «اهل» در دو آيه 73 هود و 29 قصص، به زوجه اطلاق شده، اما اين اطلاق دليل بر انحصار نيست; همان گونه كه در قصه حضرت ابراهيم(عليه السلام)، «اهل» بر زوجه اطلاق دارد; اما چون در آيه ضمير جمع مذكر (عليكم اهل البيت) استعمال شده، مراد از «اهل»، زوجه و زوج با هم است.3
واژه «اهل» معمولا به صورت مضاف به كار مي رود و به اسم ديگري اضافه مي شود كه يكي از آنها كلمه «بيت» است. در اين صورت، اين تركيب به تعبيرهاي ذيل به كار رفته است: نزديك ترين افراد، همسر، طايفه و خويشاوندان، ساكنان خانه، معتقد و پيرو. اما در اين ميان، در كتاب المعجم الوسيط، واژه «اهل بيت» بدون اضافه، به نزديكان، قبيله و همسر تعريف شده است.4
در كتاب المفردات في الفاظ القرآن آمده است: اهل الرجل در اصل، به كساني گفته مي شود كه مسكن آنها يكي است. پس در مورد كساني كه با او خويشاوندي دارند به طور مجازي به كار رفته است; چنان كه بر همسر او هم اطلاق شده است.5
سخن لغت شناسان درباره اهل بيت اين است كه آنان «بيت» را به معناي بيت مسكوني دانسته اند. بر اين اساس، اهل بيت كساني اند كه در يك منزل يا خانه با يكديگر زندگي مي كنند. بنابراين، همسران و فرزندان يك مرد اهل بيت او خواهند بود. اما به گفته راغب، دايره اين استعمال توسعه يافته و به خويشاوندان و قبيله يك مرد هم اهل بيت او گفته مي شود.
با توجه به آنچه درباره اهل الرجل يا اهل بيت الرجل گفته شده، پيروان كسي كه داراي مرام و مسلك ويژه اي است نيز اهل او به شمار مي آيند; زيرا آنان از طريق مرام و آيين، نسبت ويژه اي با او پيدا مي كنند. بر اين اساس، گفته اند: «اهل كل نبي امّته»; امت هر پيامبري اهل او به شمار مي روند.
مؤلّف مصباح المنير تصريح كرده است كه «اهل» بر پيروان نيز اطلاق مي شود. بنابراين، اگر كسي در پي روي از پيشواي ديني خود، نهايت اخلاص و انقياد را به كار بندد عنوان «اهل» بر او منطبق تر خواهد بود. بدين دليل است كه در احاديث، از سلمان به عنوان فردي از اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) ياد شده است.6
ماحصل كلام پس از مراجعه به كتب لغت و موارد استعمال كلمه «اهل» در قرآن و سنّت، چنين است كه «اهل» معنايي عام دارد و خويشاوندان يك مرد و ساكنان يك خانه از نسبي يا سببي را شامل مي شود. از اين رو، هيچ فرقي بين همسر، فرزندان و غير آنها نيست. پس تخصيص دلالت اهل به زوجه ناصواب است. بنابراين، چون مفهوم «اهل بيت» مطلق است و از آن اراده جميع اصناف و اقسام مي شود، شكي نيست كه در صورت وجود قراين، به صنف خاصي مخصوص مي گردد.7
«اهل بيت» در قرآن
1. آيه تطهير (احزاب: 33)
(إِنَّمَا يُرِيدُاللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً); خدا چنين مي خواهد كه پليدي را فقط از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملا پاكيزه گرداند.
تحقيقات پردامنه و دقيقي كه مفسّران و محدّثان و دانشمندان علوم و معارف اسلامي در كتاب هاي مبسوط اعتقادي و بر اساس اسناد و مآخذ معتبر انجام داده اند، نشان مي دهد كه هدف و منظور آيه شريفه از «اهل بيت» پنج تن آل عبا(عليهم السلام) است.
اينكه بعضي «بيت» را در اينجا اشاره به «بيت اللّه الحرام» و كعبه دانسته و اهل آن را «متقين» شمرده اند، با سياق آيات نامتناسب است; چرا كه در اين آيات، سخن از پيامبر(صلي الله عليه وآله) و بيت او در ميان است، نه بيت اللّه الحرام و هيچ قرينه اي بر آنچه گفته اند، وجود ندارد.8
نگاهي به مآثر و مآخذ معروف و معتبر علماي نام آور خاصّه و عامّه، نكات مهمي در اين زمينه روشن مي سازد; از جمله، جلال الدين سيوطي در تفسير معروف الدرالمنثور، در تفسير و توجيه اين آيه شريفه، بيش از بيست حديث نقل كرده است كه اثبات مي كند: منظور از «اهل بيت» همان پنج بزرگوار اهل كسا هستند.
ابن جرير طبري بيش از 15 حديث در اين باره آورده است كه مراد آيه از «اهل بيت» همان پنج تن بزرگواران خاص است.9
بعضي از مفسّران مي گويند: مقصود از «اهل بيت پيامبر» همسران پيامبرند، و آيات قبل و بعد را، كه درباره ازواج رسول خدا(صلي الله عليه وآله)سخن مي گويد، قرينه اين معنا شمرده اند.10
ولي با توجه به يك مطلب، اين سخن نفي مي شود و آن اينكه ضميرهايي كه در آيات قبل و بعد آمده، عموماً به صورت ضمير «جمع مؤنث» است، در حالي كه ضماير اين قسمت از آيه به صورت «جمع مذكر» آمده، و اين نشان مي دهد معناي ديگري در نظر بوده است. از اين رو، برخي ديگر از مفسّران از اين مرحله گام فراتر نهاده و آيه را شامل همه خاندان پيامبر، اعم از مردان و همسران او، دانسته اند. اما روايات بسياري كه در منابع اهل سنّت و شيعه وارد شده است، شمول همه خاندان پيامبر را نيز نفي مي كند. مخاطب در آيه مزبور، منحصر در پنج نفر است: پيامبر، علي، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام).
براي نمونه، اهل سنّت در صحيح مسلم، مستدرك حاكم، سنن الكبري بيهقي در تفسير آيه تطهير به نقل از عائشه اين حديث را ذكر كرده اند: «خرج رسول اللّه غداة و عليه مرط مُرحل من شعر أسود، فجاء الحسن بن علي فأدخله، ثمّ جاء الحسين فدخل معه، ثم جاءت فاطمة فأدخلها، ثمّ جاء علي فأدخله، ثم قال: (إِنَّمَا يُرِيدُاللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.)»
در مصادر شيعه نيز در تفسير فرات بن ابراهيم كوفي و تفسير مجمع البيان و بحارالانوار (ج 35، ص 213) از امّ سلمه نقل شده است كه گفت: «انا و رسول اللّه علي منامة لنا تحت كساء خيبري، فجاءت فاطمة و معها... فأخذ الكساء من تحتنا فعطفة، فأخذ جميعه بيده فقال: اللهم هؤلاء اهل بيتي فأذهب عنهم الرجس و طهركم تطهيرا،... فقلت: يا رسول اللّه، بابي انت و امي فأنا؟ قال: انّك علي خير. و نزلت هذه الايه في النبي و علي و فاطمه و الحسن و الحسين(عليهم السلام).»11
اگر گفته شود كه طبق ادعاي شيعه در ميان پنج تن، حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)نيز حضور داشته، پس چگونه ضمير جمع مذكّر شامل او مي شود، پاسخ اين است كه آوردن ضمير جمع مذكر در اينجا از باب «تغليب» است. بسيار طبيعي است كه اگر از ميان پنج تن، يك نفر مؤنث باشد، بايد در خطاب به آن جمع، به حكم تغليب، از ضمير جمع مذكر استفاده شود.
تنها سؤالي كه اينجا باقي مي ماند اين است كه چگونه در لابه لاي بحث از وظايف زنان پيامبر(صلي الله عليه وآله)، مطلبي گفته شده است كه شامل زنان ايشان نمي شود؟ مرحوم طبرسي در مجمع البيان چنين مي فرمايد: اين اولين بار نيست كه در آيات قرآن، به آياتي برخورد مي كنيم كه در كنار هم قرار دارند و اما از موضوعات مختلفي سخن مي گويند. قرآن پر است از اين گونه بحث ها. همچنين در كلام فصحاي عرب و اشعار آنان نيز شواهد فراواني بر اين موضوع موجود است.12
مفسّر بزرگ و نويسنده الميزان پاسخ ديگري بر آن افزوده كه خلاصه اش چنين است: ما هيچ دليلي در دست نداريم كه جمله (إِنَّمَا يُرِيدُاللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ...) همراه اين آيات نازل شده است، بلكه از روايات به خوبي استفاده مي شود كه اين قسمت جداگانه نازل گرديده، اما هنگام جمع آوري آيات قرآن در عصر پيامبر يا پس از آن، در كنار اين آيات قرار داده شده است.13
پاسخ سوم اين است كه قرآن مي خواهد به همسران پيامبر(صلي الله عليه وآله)بگويد: شما در ميان خانواده اي قرار داريد كه گروهي از آنان معصومند. كسي كه در زير سايه درخت عصمت و در كانون معصومان قرار گرفته، سزاوار است كه بيش از ديگران مراقب خود باشد، و انتساب او به خانواده اي كه پنچ معصوم پاك در آن است، مسئوليت هاي سنگيني براي او ايجاد مي كند.14
براي اثبات مدعا، به دو دليل ديگر نيز تمسّك مي جوييم: اول آنكه مطابق ابتداي آيه تطهير (و قرن في بيوتكن)، مراد از «اهل بيت» منحصر در بيت واحد (بيت حضرت علي(عليه السلام)) است; زيرا اولا، در صورتي كه معناي «اهل بيت» را بيت همسران پيامبر در نظر بگيريم، ديگر بيت واحد معنا ندارد; زيرا ازواج پيامبر در بيوت متعدد ساكن بودند. ثانياً، كساني كه ازواج نبي را از اهل بيت مي دانند و مي گويند آيه 33 سوره احزاب در حق ايشان نازل شده، بايد به اين نكته توجه داشته باشند كه حضرت علي، حضرت زهرا، حضرت امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) احق هستند كه از اهل بيت باشند نسبت به ازواج نبي; زيرا صله نسب اقوا از صله سبب است.15
نكته قابل توجه ديگر اينكه لام در «اهل البيت» براي عهد است و حمل آن بر جنس يا استغراق ممكن نيست; زيرا زماني استعمال لام جنس مناسب است كه متكلّم، بيان حكم متعلّق به طبيعت را اراده كند. اما آيه كريمه درصدد بيان حكم طبيعت اهل بيت نيست. همچنين لام در «البيت»، لام استغراق نيست تا به بيوت نبي معنا شود; زيرا در اين صورت مناسب بود از صيغه جمع (اهل البيوت) استفاده شود; همان گونه كه در صدر آيه، متكلّم در صدد افاده جمع بوده و از «بيوت» استفاده كرده است: (و قرن في بيوتكن.)16
آيات مربوط به ازواج پيامبر از آيه 28 شروع مي شود و به آيه 34 منتهي مي گردد. خداوند متعال در اين آيات، زنان پيامبر را يك بار به لفظ «ازواج» و در مرتبه دوم، به لفظ «نساءالنبي» مورد خطاب قرار داده، اما در بين آيات، از اين الفاظ به واژه «اهل البيت» عدول كرده است. اين عدول قطعاً قرينه است بر اينكه مخاطب در اين قسمت از آيه تغيير كرده و شامل زنان پيامبر نمي شود.17
به هر حال، لحن و مفاد آيات مربوط به زنان پيامبر به گونه اي است كه به خوبي نشان مي دهد آنها در آن حد و اندازه نيستند كه مشمول آيه تطهير باشند. آيه تطهير بر طهارت و عصمت مطلق اهل بيت(عليهم السلام) از هر گناه و لغزش و حتي نيّت گناه (و بلكه اشتباه و نسيان) دلالت مي كند. اين معنا با آنچه آيات پيشين درباره زنان پيامبر گفته است، سازگاري ندارد; چرا كه در آيات قبل، خداوند به زنان پيامبر نصيحت مي كند. يكي از مفاهيمي كه به اهل بيت مرتبط و فقط مخصوص ايشان است، موضوع پاكي از رجس و پليدي است. تعبير به «انّما»، كه معمولا براي حصر است (و نيز منادا واقع شدن «اهل بيت» در آيه) دليل بر اين مدعاست.
جمله «يريد» به اراده تكويني پروردگار اشاره دارد، وگرنه اراده تشريعي و به تعبير ديگر، لزوم پاك نگاه داشتن خويش، انحصاري به خاندان پيامبر ندارد و همه مردم بدون استثنا، به حكم شرع، موظّفند از هرگونه گناه و پليدي پاك باشند.18
ممكن است گفته شود: اراده تكويني موجب نوعي جبر است. اما اين گونه نيست; زيرا معصومان به خاطر تأييدات الهي و اعمال پاك خويش، چنان هستند كه در عين داشتن قدرت و اختيار بر گناه، به سراغ گناه نمي روند; درست همان گونه كه هيچ عاقلي حاضر نيست قطعه آتشي را بردارد و به دهان خويش بگذارد، با اينكه نه اجباري در اين كار است و نه اكراهي. اين حالتي است كه از درون انسان بر اثر آگاهي ها و مبادي فطري و طبيعي مي جوشد، بي آنكه اجباري در كار باشد.19
واژه «رجس» به معناي شيء ناپاك است، خواه ناپاك از نظر طبع آدمي باشد يا به حكم عقل يا شرع و يا همه اينها. بنابراين، عصمت درباره اهل بيت شرط است و آيه تطهير نيز بر آن دلالت مي كند. اگر مصداق اهل بيت مشخص شود پس از پيامبر خدا، عصمت منحصر در آنهاست; زيرا بر عدم عصمت ديگران اجماع داريم.
اگر گفته شود: مراد از عصمت، بخشش گناهان ايشان است، در پاسخ مي گوييم: مغفرت و بخشش گناه موجب انقلاب از آنچه بر گناه كار واقع شده، نمي گردد. علاوه بر آن، مغفرت گناه پس از تحقق آن است، و مذنب در هنگام صدور گناه، طاهر نيست، ولي آيه بر تطهير كلي دلالت دارد; يعني در همه حال، پاك و طاهرند.20
محققان اهل سنّت برآنند كه اراده در قرآن دو گونه است: يكي اراده قدري، وجودي و آفرينش (اراده قدريه، كونيه، خلقيه)، و ديگري اراده ديني، امري و شرعي (اراده دينيه، امريه، شرعيه). اراده شرعي در بردارنده محبت و رضاست، و اراده كوني عبارت است از: مشيّت كه همه موجودات را شامل مي شود. ايشان تفاوت دو اراده تكويني و تشريعي را به صورت كلي چنين يادآور شده اند: ميان اينكه فاعل مريد، انجام فعلي را خود اراده كند و يا اينكه فاعل مريد اراده كند كه ديگري كاري انجام دهد، تفاوت وجود دارد. در صورت اول، اراده او به فعل خودش تعلّق گرفته است. در صورت دوم، فعل ديگري را اراده كرده و هر دو نوع براي انسان ها قابل فهم است. اراده دوم مستلزم امر است، اما اراده نخست مستلزم امر نيست.21
با توجه به آيه 124 سوره مباركه بقره (لاينال عهدي الظالمين)، مي توان گفت: كسي مي تواند پس از پيامبر منصب حكومت را به دست گيرد كه ظلمي در حق خدا، خود و ديگران مرتكب نشده باشد. كلمه «ظالمين» در آيه مذكور، مشتق است و بنابر مباني اصولي، «ظلم» گذشته، حال و آينده را در برمي گيرد.
بنابراين، غير خلفاي دوازده گانه، كه شيعيان به آنها معتقدند، ديگران به نوعي شامل اين آيه نمي شوند; مثلا، خلفاي سه گانه اهل تسنّن، پيش از پيامبر، در جاهليت بودند و بعد اسلام آوردند. پس بر گذشته شان نوعي ظلم مترتّب است; زيرا در حق خدا، ظلم كردند و بت پرست بودند. بنابراين، مطابق اين آيه و آيه «تطهير»، كه بر عصمت اهل بيت(عليهم السلام) دلالت دارد، منصب حكومت و خلافت ـ كه همان عهد خداوند است ـ به آنها نمي رسد. در اين باره، مرحوم آخوند خراساني، صاحب كفايه، مي فرمايد: چون مقام امامت از مناصب الهيه است، ظالم ـ اگرچه آني متلبّس به ظلم شود ـ نمي تواند اين مقام عظيم را عهده دار شود.22
2. سوره دهر
ميان مفسّران، مكي يا مدني بودن سوره مورد اختلاف است; اما اجماع علما و مفسّران شيعه بر اين است كه همه يا دست كم بخشي از آيات آغاز سوره، كه مقام ابرار و اعمال صالح آنها را بيان مي كند، در مدينه نازل شده است. شأن نزول آن، داستان نذر حضرت علي، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) و فضّه است.
مشهور علماي اهل سنّت نيز نزول سوره را در مدينه مي دانند. براي مثال، در كتاب تاريخ القرآن ابوعبداللّه زنجاني از كتاب نظم الدرر و تناسق الآيات و السور، از جمعي از بزرگان اهل سنّت نقل كرده كه سوره دهر را در رديف سوره هاي مدني آورده اند. زمخشري در تفسير كشّاف، شأن نزول معروف آيات آغاز اين سوره را در مورد نذر حضرت علي(عليه السلام)، همسر و فرزندانشان نقل كرده است. گذشته از موارد مزبور، جمع كثيري از بزرگان اهل سنّت، نزول آيات اول سوره (إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْس كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً)(دهر: 5) را درباره خانواده حضرت علي(عليهم السلام)دانسته اند كه شهادتي است بر مدني بودن آن; زيرا تولّد امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) در مدينه بوده است.
سيوطي در كتاب الاتقان از بيهقي روايت كرده كه او در كتاب دلائل النبوه به سندي كه به عكرمه و حسين بن ابي الحسن داشته، روايت كرده كه گفته اند: خداي تعالي سوره هاي بقره، آل عمران... و «هل اتي علي الانسان»... را در مدينه نازل كرده است. در همان كتاب، از ابن الضريس روايت آورده است كه گفته: هر وقت آغاز سوره اي در مكّه نازل مي شد، در همان مكّه نوشته مي شد... و آنگاه در مدينه سوره بقره، ... و انسان (دهر) نازل شد.23
محمّدبن علي ترمذي در نوادرالاصول (ص 64)، شهاب الدين بن عبدربّه در العقد الفريد (ج 3، ص 42ـ47)، زمخشري در كشاف (ج 2، ص 511)، خوارزمي در مناقب (ص 180)، ابوموسي مديني در الذيل (ص 581)، فخر رازي در تفسير خود (ج 8، ص 276)، ابوسالم محمّدبن طلحه شافعي در مطالب السؤل (ص 31)، و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه (ج 3، ص 257) اعتقاد دارند: اين سوره در شأن حضرت علي و خاندان پاكش(عليهم السلام) نازل شده است.24
3. آيه مباهله (آل عمران: 61)
(فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَ أَبْنَاءكُمْ وَ نِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَ أَنفُسَنَا و أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ); پس هر كس با تو (درباره حضرت عيسي) مجادله كرد، پس از آنكه به وحي خدا به احوال او آگاهي يافتي، بگو: بياييد ما و شما فرزندان و زنان و نفوس خود را بخوانيم تا با هم به مباهله برخيزيم، پس لعن خدا بر دروغگو قرار دهيم.
در حساس ترين و بحراني ترين مراحل تاريخ صدر اسلام، وجود مقدّس اهل بيت(عليهم السلام)با ظهور نور وجودشان، خنثاكننده توطئه دشمنان و عزّت بخش اسلام و مؤسس آن، پيامبر عظيم الشأن، بوده اند; از جمله، در يكي از سرنوشت سازترين ماجراهاي صدر اسلام ; يعني ماجراي «مباهله»، حضور شكوهمند اهل بيت(عليهم السلام)مشكل گشا و فصل الخطاب شد.
در قاموس و تاج العروس، «مباهله» از ماده «بهل» به معناي «لعن»، و در المفردات، به معناي «تخليه شيء و ترك آن» آمده; اما عبارت راغب دقيق تر است. ايشان در معناي «مباهله» آورده است: «اَن يدعو الانسان و يطلب من اللّه ـ سبحانه و تعالي ـ أن يترك شخصاً بحاله، و أن يوكلّه الي نفسه.»25
مصدر «مباهله»، كه فعل «نبتهل» مضارع آن است، به معناي «ملاعنه»، يعني لعنت كردن يكديگر است.26 آنچه از تفاسير گوناگون مشخص مي شود اين است افراد شركت كننده در جريان مباهله، همان پنج تن آل كسا هستند. وقتي قرار شد هر دو گروه (گروه پيامبر متشكّل از اهل بيت(عليهم السلام) و گروه مقابل جمعي از كشيشان مسيحي) نزديكان خود را بياورند، پيامبر نزديكان خود را در اين پنج نفر خلاصه كرد. مراد از «انفسنا» در آيه، فقط حضرت علي(عليه السلام)است; زيرا خود پيامبر دعوت كننده است و هميشه داعي غير از مدعو است. پس مراد غير از رسول اللّه(صلي الله عليه وآله)است.27
اگر اشكال شود كه لفظ جمع، دست كم بر سه نفر مصداق پيدا مي كند، پس استعمال «نساءنا» بر يك تن (حضرت فاطمه(عليها السلام)) و «ابناءنا» بر دو نفر (حسنين(عليهما السلام)) و «انفسنا» بر يك شخص (حضرت علي(عليه السلام)) صادق نيست، در پاسخ خواهيم گفت: صدق كلام موقوف بر متعدد بودن ابناء و بسيار بودن نساء و انفس نيست; زيرا مقصود نهايي از نفرين اين است كه يكي از دو طرف با همه نفراتش از صغير و كبير و مرد و زن، براي هميشه هلاك گردد. تفاسير، روايات و تاريخ نيز مؤيّد اين مطلب است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وقتي براي مباهله حاضر مي شدند، احدي بجز حضرت علي، فاطمه و حسنين(عليهم السلام) را با خود نياوردند. علاوه بر آن، اصولا مراد از لفظ آيه امري است، و مصداقي كه حكم آيه به حسب خارج بر آن منطبق است، امري ديگر. اين اولين بار نيست كه خداوند حكمي را كه بر حسب خارج بر يك نفر منطبق است، به طور دسته جمعي حكايت مي كند.28
4. آيه 79 سوره مباركه واقعه
(لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ); جز پاكان آن را مس نكنند.
بعضي از مفسّران بزرگ قرآن مجيد درباره اين آيه مباركه مي فرمايند: اين آيه در مقام بيان طهارتي است كه افراد متلبّس به آن مي توانند به حقايق و مفاهيم عالي قرآن دست پيدا كنند. بسياري از مفسّران به پي روي از روايات، اين آيه را به عدم جواز مسّ كتابت قرآن، بدون غسل و وضو تفسير كرده اند. اين در حالي است كه گروه ديگر آن را اشاره به فرشتگان مطهّري مي دانند كه از قرآن آگاهي دارند; همان گونه كه در آيه دوم سوره بقره مي خوانيم: (ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًي لِّلْمُتَّقِينَ); اين كتاب، كه هيچ شكي در آن نيست، راهنماي پرهيزگاران است. حداقل پاكي، كه «روح حقيقت جويي است»، براي درك حداقل مفاهيم آن لازم است. هر قدر پاكي و قداست بيشتر شود، درك انسان از مفاهيم قرآن و محتواي آن افزون خواهد شد.
همان گونه كه معلوم است، هيچ منافاتي در ميان اين سه تفسير وجود ندارد و ممكن است همه در مفهوم آيه جمع باشد. بنابراين، آيه، هم به مسّ ظاهري و هم به مسّ معنوي تفسير شده است. در مورد مسّ معنوي، از ابن عبّاس از پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله)نقل شده كه منظور از پاكان در آيه، همان مقرّبانند. بدين سان، آيه در هر دو بعد جسمي و روحاني، صادق بوده و ناگفته پيداست كه شخص پيامبر و ائمّه معصوم(عليهم السلام)و ملائكه روشن ترين مصداق مقرّبانند و حقايق قرآن را از همه بهتر درك مي كنند.29
مفسّر كبير، علّامه طباطبائي در الميزان مي فرمايد: منظور از مسّ قرآن دست كشيدن بر خطوط آن نيست، بلكه علم به معارف آن است كه جز پاكان خلق كسي به معارف آن عالم نمي شود. كلمه «مطهّرون» اسم مفعول از باب تفعيل يعني تطهير است. بنابراين، منظور از «مطهّرون» كساني هستند كه خداي تعالي دل هايشان را از هر رجس و پليدي پاك كرده است. اين معناي تطهير با كلمه «مسّ» به معناي علم، مناسب تر از «طهارة» به معناي پاكي از حدث و يا خبث است. پس «مطهّرون» عبارتند از: كساني كه خداي متعال دل هايشان را پاك كرده است; مانند ملائكه و برگزيدگاني از بشر كه درباره آنان فرمود: «خدا چنين مي خواهد كه پليدي را از شما اهل بيت ببرد و شما را كاملا پاك گرداند.»30
لازم به ذكر است در تفاسير اطيب البيان، مخزن العرفان، كشف الحقايق، منهج الصادقين، مواهب عليه، و انوار درخشان به مضامين مزبور اشاره شده كه يكي از مصاديق «مطهّرون»، پيامبر و ائمّه اطهار(عليهم السلام)است.
5. آيه 180 سوره مباركه اعراف
(وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَآئِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ); براي خداوند، نام هاي زيباست; او را بدان ها بخوانيد و آناني كه در نام هاي او كفر ورزيدند به خود واگذاريد كه به زودي به كردار بدشان مجازات خواهند شد.
منظور از خواندن خدا به اين نام ها آن نيست كه صرفاً اين الفاظ را بر زبان جاري كنيم. در واقع، بايد اين صفات را در وجود خودمان تا حدّ امكان پياده كنيم; مثلا، پرتوي از علم و دانش خداوند، شعاعي از قدرت او و گوشه اي از رحمت واسعه اش در ما و جامعه مان پياده شود تا در پرتو اين علم و قدرت و رحمت، بتوانيم خود و اجتماع را از صف دوزخيان خارج سازيم. در احاديث اهل تسنّن و شيعه در خصوص تفسير اين آيه، از 99 اسم خداوند نام برده شده كه البته مراد آن نيست كه هركس اين 99 اسم را بر زبان جاري كند و بدون توجه به محتوا و مفاهيم آنها، تنها الفاظي را بگويد، سعادتمند خواهد بود، و يا دعايش به اجابت مي رسد، بلكه هدف اين است كه به اين اسماء و صفات ايمان داشته باشد و مفاهيم نام هاي پروردگار را در وجود خود منعكس سازد.
در بعضي از روايات، كه در اصول كافي از امام صادق(عليه السلام) در تفسير اين آيه نقل شده، آن حضرت فرمودند: «نحن و اللّه، الاسماء الحسني»;31 به خدا سوگند! ما اسماي حسناي خدا هستيم، اما اين اشاره به آن است كه پرتو نيرومندي از آن صفات الهي در وجود ما منعكس شده است و شناخت ما به شناخت ذات پاك خدا كمك مي كند.
در حديثي كه اهل تسنّن از حضرت علي(عليه السلام)نقل كرده اند، ايشان ضمن اشاره به گروه هاي مختلفي كه در آينده، در امّت اسلامي پيدا مي شود، فرمودند: گروهي كه اهل نجاتند من و شيعيان و پيروان مكتب من هستند.32
در روايات ديگري نيز آمده است كه منظور از آيه مزبور ائمّه اهل بيت(عليهم السلام)هستند.33
لازم به ذكر است كه مضامين مطالب مذكور در تفاسير گوناگون از جمله تفسير الميزان (ج 8، ص 447)، تفسير جامع (ج 2، ص 489)، تفسير اثني عشري (ج 4، ص 249)، و تفسير انوار درخشان (ج 7، ص 169) آمده است.
6. آيه مودّت (آل عمران: 23)
(قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي); بگو من از شما بر رسالت، اجري نمي خواهم، مگر مودّت و محبت نسبت به نزديكانم.
خداوند متعال عدم درخواست اجر در برابر تبليغ را از بعضي انبيا از قبيل حضرت نوح، هود، صالح و شعيب(عليهم السلام) حكايت كرده است كه در ضمن سخناني كه به امّت خود مي گفتند، عدم درخواست مزد را خاطرنشان مي كردند.
درباره سوره شعراء و سوره هايي ديگر، نقل شده است رسول خدا(صلي الله عليه وآله) اين مطلب را براي امّت خود بيان مي كردند. خداوند منّان در آيه مورد بحث، بر خلاف آيات ديگر كه در همين رابطه بوده اند، اجري براي رسول خود معيّن كرده، و آن مودّت نسبت به اقرباي آن جناب است. اين استثنا يا متصل است يا منقطع. در هر دو صورت، مفسّران آيه را چند گونه معنا كرده اند:
1. مودّت قريش نسبت به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و نزديكان ايشان از قريش; 2. مودّت انصار نسبت به خويشاوندان پيامبر كه در بين آنها هستند; 3. مودّت پيامبر نسبت به قريش به خاطر خويشاوندي اش با آنها; 4. خطاب به قريش يا عموم مردم براي برقراري مودّت با اقرباي خودشان; 5. مودّت به خدا از راه تقرّب جستن به وسيله اطاعت; 6. محبت هاي طرفيني مردم نسبت به يكديگر در راه تقرّب به خدا; 7. مودّت و محبت به خويشاوندان رسول گرامي(صلي الله عليه وآله) كه همان اهل بيتش هستند. لازم به ذكر است شش معناي اول محل اشكال است كه در ترجمه تفسير الميزان (ج 18، ص 59) به صورت مبسوط به آن پرداخته شده است; اما در تأييد معناي تفسير شماره 7، رواياتي از طرق اهل سنّت و شيعه وارد شده است. همچنين اخبار متواتري كه از دو طايفه بر وجوب مودّت اهل بيت(عليهم السلام) و محبت ايشان رسيده است، اين تفسير را تأييد مي كند.
در احاديث متواتر ديگري كه از اهل تسنّن و تشيّع روايت شده، مردم در فهم كتاب خدا و معارف اصولي و فروعي دين و بيان حقايق آن، به اهل بيت(عليهم السلام)ارجاع داده شده اند; مانند حديث «ثقلين» و حديث «سفينه» و امثال آن. با دقت در اين روايات، هيچ شكي در ذهن باقي نمي ماند كه منظور از وجوب مودّت اهل بيت(عليهم السلام) به عنوان مزد رسالت، تنها اين بوده كه محبت را وسيله اي قرار دهند كه مردم به ايشان به عنوان مرجع علمي رجوع كنند.34
در تفاسير مجمع البيان (ج 22، ص 127)، نمونه (ج 20، ص 406)، گارز (ج 9، ص 22)، شريف لاهيجي (ج 4، ص 45) و مانند آن نيز «مودّت» در خصوص عترت پيامبر(عليهم السلام) معنا شده است.
مصداق شناسي «اهل بيت»
در اين زمينه، اولين چيزي كه ذهن انسان را به خود مشغول مي كند اين است كه چرا در كتاب خدا، درباره بعضي از ويژگي هاي اهل بيت سخن به ميان آمده، ولي بحثي از مصاديق آن خاندان پاك مطرح نشده است؟ و يا اينكه اصلا چرا به صراحت مصاديق اهل بيت در قرآن كريم ذكر نشده است؟
در پاسخ به اين سؤال، مي توان گفت:35
الف. در قرآن كريم تفصيل همه مطالب ذكر نشده و بيان مفصّل به سنّت نبوي واگذار گرديده است. بالطبع اگر حجيّت سنّت پيامبر را همانند حجيّت كتاب خدا پذيرفتيم، چه فرقي مي كند كه مسئله اي در كتاب خدا بيان شود يا در سنّت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)؟
ب. اگر قرآن كريم به مسئله «ولايت اهل بيت» اشاره مي كرد، معلوم نبود كه اختلاف و نزاع برداشته شود، بلكه ممكن بود رياست طلبان با ترفندهاي گوناگون به توجيهات ديگري دست بزنند; مثلا، امكان داشت بگويند: كلمه «ولايت» يا «امامت» و امثال آن معاني مختلفي دارد و معلوم نيست كه مراد قرآن كدام يك از اين معاني است.
ج. اگر به صراحت نام اهل بيت(عليهم السلام) به عنوان خلفاي پبامبر در قرآن مي آمد، به احتمال زياد، رياست خواهان و قدرت طلبان به تحريف قرآن ـ هرچند تحريف معنوي آن ـ دست مي زدند. براي مثال، به چند مورد اكتفا مي شود:
ـ مسئله «ارث» در قرآن و ممنوع كردن حضرت فاطمه(عليها السلام)از «فدك»; ـ يك سهم از خمس به «ذوي القربي» تعلّق مي گيرد كه ابوبكر آن را حذف كرد. ـ سهم «مؤلفة القلوب» از زكات و حذف آن از سوي ابوبكر; ـ متعه حج و متعه زنان و حذف آن از سوي عمر; ـ نصّ قرآن درباره وجوب مودّت اهل بيت(عليهم السلام) و فراهم ساختن اسباب اذيت و آزار اهل بيت(عليهم السلام); ـ نصّ قرآن درباره شأن عالي پيامبر و به عكس، متهم كردن ايشان به هذيان گويي در پايان عمر شريفش. د. اگر نام اهل بيت در قرآن مي آمد، به احتمال زياد، به آتش خاموش نشدني اختلاف دامن زده مي شد. همين امر مايه درگيري و جنگ خونين ميان گروه هاي مسلمان مي شد كه به يقين، در آن شرايط، به ضرر اسلام و مسلمانان بود.
در بخش دوم، با كمك از آيه تطهير، اثبات گرديد كه اين آيه درباره اهل بيت(عليهم السلام) نازل شده است. حال مي خواهيم بدانيم كه آيه تطهير درباره چه كساني مصداق پيدا مي كند؟ روايات فراواني در دست داريم كه نشان مي دهد آيه تطهير در شأن پيامبر، حضرت علي، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسين(عليهم السلام)نازل شده است.36
1. رواياتي كه از برخي همسران پيامبر نقل شده است: هنگامي كه پيامبر سخن از اين آيه شريفه مي گفت، ما از او سؤال كرديم كه آيا ما هم جزو آن هستيم، فرمود: شما خوبيد، اما مشمول اين آيه نيستيد! از جمله اين موارد، روايت ثعلبي در تفسير خود است به نقل از: امّ سلمه و عايشه (طبق نقل عامّه).
2. روايات فراواني درباره حديث «كساء» به اجمال وارد شده است كه از همه آنها استفاده مي شود: پيامبر، حضرت علي، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام)را فراخواند ـ و يا به خدمت ايشان آمدند. پيامبر عبايي بر آنها افكند و فرمود: خداوندا! اينها خاندان من هستند; رجس و آلودگي را از آنها دور كن. در اين هنگام، آيه «تطهير» نازل گرديد. دانشمند معروف، حاكم حسكاني نيشابوري، در شواهد التنزيل، اين روايات را به طرق متعدد از راويان گوناگون گردآوري كرده است.37
3. در روايات فراوان ديگري مي خوانيم: پس از نزول آيه مزبور، پيامبر مدت شش ماه، هنگامي كه براي نماز صبح از كنار خانه حضرت فاطمه(عليها السلام)مي گذشت، صدا مي زد: «الصلاة! الصلاة! اهل البيت! انّما يُريد اللّهِ ليُذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً.» اين حديث را حاكم حسكاني از انس بن مالك نقل كرده است.
در روايت ديگري كه از ابوسعيد خدري از پيامبر نقل شده است، مي خوانيم: پيامبر اين برنامه را تا هشت يا نه ماه ادامه داد. حديث مزبور را از ابن عبّاس از پيامبر نقل كرده است. قابل توجه اينكه عايشه، همسر پيامبر ـ كه طبق گواهي تاريخ اسلام، در بازگو كردن فضايل خود و ريزه كاري هاي ارتباطش با پيامبر از چيزي فروگذار نمي كرد ـ اگر مشمول اين آيه واقع مي شد، قطعاً در لابه لاي سخنانش به مناسبت هايي از آن سخن مي گفت، در حالي كه هرگز چنين چيزي از او نقل نشده است.
4. روايات متعددي از ابوسعيد خدري، صحابي معروف، نقل شده است كه با صراحت گواهي مي دهد: اين آيه تنها درباره همان پنج تن نازل شده است. اين روايات به قدري زياد است كه بعضي از محققان آن را متواتر مي دانند.38
صرف نظر از رواياتي كه در باب امامت، ولايت و مرجعيت ديني اهل بيت(عليهم السلام)وارد شده، مانند حديث «ثقلين»، حديث «سفينه» و حديث «نجوم»، روايات ديگري از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)رسيده است كه ائمّه دوازده گانه را مشخصاً بيان مي كند. سليمان بن ابراهيم قندوزي در باب 77 كتاب ينابيع الموّده (ص 444) گفته است: يحيي بن حسن در كتاب عمده با بيست طريق و در صحيح مسلم با نه طريق و در سنن ابي داود با سه طريق و در سنن ترمذي با يك طريق و در جمع بين الصحيحين حميدي با سه طريق، خبر دوازده نفر بودن جانشينان پيامبر نقل شده است. اين مطالب در كتاب شب هاي پيشاور (ص 572 و 573) و احقاق الحق (ج 2، ص 352 و 353) آمده است.39
روايات شيعه نيز در اين باب فراوان است. آية اللّه صافي در كتاب منتخب الاثر در اين باره 885 حديث آورده كه 271 حديث مضمونش اين است: خلفاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) دوازده نفرند و 133 حديث به اين مضمون اشاره دارد كه امامان دوازده نفرند كه نخستين آنها حضرت علي(عليه السلام)است. 91 حديث هم به اين مضمون است: نخستين امام، علي(عليه السلام) و آخرين آنها مهدي (عج) است. 94 حديث مضمونش اين است كه امامان دوازده نفرند و آخرين آنها مهدي (عج) است. 139 حديث مضمونش اين است كه امامان دوازده نفرند كه نه تن ايشان از فرزندان امام حسين(عليه السلام) هستند. 107 حديث به اين مضمون است: امامان دوازده نفرند; نه تن آنها از فرزندان حسين(عليه السلام)هستند كه نهمين آنها مهدي (عج) است. صريح تر از همه، 50 روايت است كه اسامي يكايك دوازده جانشين پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله) را مشخصاً نام مي برد و مطابق اعتقاد شيعه است.40
آية اللّه ميرزا جواد تبريزي در كتاب رسالة مختصرة في النصوص الصحيحه علي امامة الائمّة الاثني عشر، بعضي از روايات دالّ بر دوازده نفر بودن جانشينان پيامبر را جمع كرده و نام مبارك ايشان را نيز ذكر نموده است.
احاديث فرواني در رابطه با تعداد ائمّه اطهار(عليهم السلام) در منابع اهل سنّت روايت شده است. براي نمونه، مي توان به كتاب الخصال ابن بابويه اشاره كرد كه در صفحه 466 باب «خلفاء و ائمه بعد النبي(صلي الله عليه وآله)»، 32 حديث به همين مضمون يافت مي شود. اختلاف متن اين روايات در نقل، به خاطر ملاحظات سياسي است; چنان كه در بعضي از روايات اهل سنّت، كلمه «بَعدي» يعني پس از پيامبر، حذف شده، يا لفظ «خليفه» به لفظ «اَمير»، «قَيِّم» و «مَلِك» مبدّل گرديده است.
در بعضي از روايات نيز قوام اسلام به خلافت خلفاي دوازده گانه به عنوان جانشينان پيامبر تا روز قيامت منوط گرديده، اما در بعضي از روايات ديگر، اين نكته (تا روز قيامت) حذف شده است. بعضي از احاديث مصالح امّت اسلام را در ولايت خلفاي دوازده گانه مي داند، در صورتي كه بقيه احاديث درباره اين حقيقت اهمال دارد.
نكته قابل ذكر آنكه اين احاديث با تمام اختلافات مذكور، در دو نقطه اساسي مشتركند:
الف. پيامبر(صلي الله عليه وآله) افضل اشخاص را براي حفظ اسلام و امّت اسلامي براي سال هاي متمادي پس از خود تعيين كرد. ب. تعداد خلفايي كه براي سربلندي امّت اسلامي به تأييد پيامبر رسيدند، دوازده نفرند. شكي نيست كه حذف توضيحات نسبت به جانشينان دوازده گانه پيامبر در بعضي از روايات، به خاطر مسائل سياسي بوده است. براي روشن شدن حقيقت، دو نكته مزبور كفايت مي كند; زيرا عدد مذكور (12 نفر) بر ائمّه اهل بيت(عليهم السلام)منطبق است و خلفاي موردنظر اهل سنّت ـ كه طبق روايات، آنها نيز دوازده نفر را قبول دارند ـ از تعداد مشخص گذشته است.41
به هر حال، امروز اين مسئله محل نزاع بين شيعه و سنّي است; چرا كه شيعه معتقد است: امام و خليفه پس از پيامبر بايد همانند پيامبر، داراي سه ويژگي اصلي (علم غيبي لدني، عصمت الهي و تعيين از جانب خدا و رسول خدا(صلي الله عليه وآله)) باشد. اما اهل سنّت به اين سه ويژگي عقيده ندارند; آنها حداكثر به عدالت خليفه و انتخاب مردم يعني «بيعت» عقيده دارند، در صورتي كه بعضي از خلفاي آنها نصب شدند و يا عثمان را شوراي شش نفره انتخاب كرد.
حال كه ثابت شد مصداقاً «اهل بيت» چه كساني هستند، بايد آن دسته از رواياتي كه بعضي از صحابه را در گروه اهل بيت(عليهم السلام)مي شمارند، توجيه كرد. در بعضي از احاديث، در رابطه با ابوذر، ابوعبيده، راهب يهودي، سعدالخير، سلمان، عمربن يزيد، عيسي بن قمي، فضيل بن يسار و يونس بن يعقوب، اصطلاح «مِنّا» به كار رفته است; مثلا، در رابطه با سلمان، مي توان گفت: پيامبر ايشان را به دليل علم بسيار بالا، از اهل بيت خود دانست; زيرا يكي از خصوصيات اهل بيت علم آنان است. يا اينكه يكي از اين افراد راهب است و دين غير اسلام دارد. پس مسلماً او نمي تواند از اهل بيت(عليهم السلام) باشد، بلكه علتي ديگر در آن نهفته است. يا در رابطه با سعد، چون وي فرزند عبدالعزيز بن مروان بود و چون از او «شجره ملعونه» است و از اين ابراز ناراحتي مي كرد، امام ابوجعفر(عليه السلام) به ايشان فرمودند: تو از آنها نيستي، تو اموي هستي كه از ما اهل بيت هستند. پس اموي بودن را از اهل بيت بودن دانستند تا ناراحتي او را برطرف نمايند.42
نتيجه بحث
آنچه در اين تحقيق آشكار جلوه مي كند، دلالت صريح آيه «تطهير» بر عصمت اهل بيت(عليهم السلام) است و به هيچ وجه، حاكي از عصمت ازواج نبي يا ديگران نيست. شواهد روايي مستدل نيز مصداق «اهل بيت» در اين آيه را مخصوص آل كساء دانسته و وجهي در ورود افراد نزديك به پيامبر از جمله ازواج ايشان، در اين عرصه شناخته نشده است.
سوره «هل اتي» و آيه «مباهله» نيز بدون شك، درباره اهل بيت پيامبر(عليهم السلام)(حضرت علي، فاطمه و حسنين(عليهم السلام)) مصداق پيدا كرده و ورود شخص يا اشخاص ديگري در اين زمينه ثابت نشده است. در حسّاس ترين مراحل تاريخ اسلام، علي رغم آنكه سرپرست خانواده معمولا از جان و مال و حيثيت افراد خانه مايه نمي گذارد، پيامبر فقط اهل بيت خويش(عليهم السلام)را براي مباهله برگزيد و تنها مزد رسالتش را مودّت اهل بيت(عليهم السلام)اعلان كرد تا مردم با نردبان محبت، به سوي ايشان به عنوان مرجع علمي صعود كنند. اگر بپذيريم كه هدف از خواندن خدا به نام هاي نيك، كه در آيه 180 سوره اعراف به آن اشاره شده، تنها جاري كردن الفاظ بر زبان نيست، بلكه در واقع، پياده كردن پرتوي از صفات الهي در خويشتن است، پس بايد گفت: بارزترين مصداق انعكاس صفات پروردگار، در وجود اهل بيت(عليهم السلام) جلوه كرده است.
آنچه در پايان مهم به نظر مي رسد، پرسش هايي است كه به ذهن خطور مي كند و انسان را وادار به تأمّل مي نمايد. به راستي، چرا در قرآن آمده است كه اهل بيت از هر زشتي معصومند و مزد رسالت پيامبر(صلي الله عليه وآله)، مودّت ايشان است؟ ويا چه لزومي دارد كه خداوند در قرآن، داستان مباهله پيامبر و ن
:: موضوعات مرتبط:
مناقب اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1285
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : دو شنبه 16 تير 1393
|
|
حقوق اهل بيت (عليهم السلام)
چكيده
شناخت حقوق اهل بيت(عليهم السلام) از مباحث راهبردى و سرنوشت ساز در عرصه اعتقادى و رفتارى انسان هاست. شناخت واقعى مبدأ و معاد (خدا و قيامت)، درك حقايق قرآن و سنّت، نيل به خوش بختى و سعادت، مصونيت از بدبختى و شقاوت، آراستگى به فضايل و پيراستگى از رذايل، فقط در پرتو شناخت حقوق اهل بيت(عليهم السلام) و رعايت آن، امكان پذير است.
آنان چراغ هدايت، كشتى نجات، رهبران دين و دنياى مردم و در يك نگاه «حبل اللّه المتين»اند و تمسّك به روش و منش ايشان دستور الهى است: (وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُواْ)(آل عمران: 103) حق معرفت، مودّت و اطاعت از حقوق بنيادين اهل بيت(عليهم السلام)است كه در اين نوشتار مورد بحث و بررسى قرار گرفته است. از نقش هاى اصلى اهل بيت(عليهم السلام) حفظ تعادل دين و پيشگيرى از انحراف و بدعت هايى است كه همواره در كمين دين و پيروان واقعى آن قرار دارد.
مقدّمه در جهان بينى توحيدى، اهل بيت(عليهم السلام)راهنمايان واقعى بشر به سوى تكامل انسانى هستند. در منابع دينى، اهل بيت(عليهم السلام) به عنوان فروغ هدايت، كشتى نجات و راهبران دين و دنياى مردم معرفى شده اند. تمسّك به آنان عامل فلاح و رستگارى و تخلّف از آنان موجب سقوط و تباهى است. با عنايت به آثار وجودى و تأثير روش و منش اهل بيت(عليهم السلام)در حيات انسان ها، شناخت و رعايت حقوق آن بزرگواران از مباحث راهبردى و تأثيرگذار در ابعاد اعتقادى و رفتارى بشر است؛ چرا كه زندگى واقعى آنگاه سامان مى پذيرد كه بر پايه حقايق استوار گردد. شرط عادلانه بودن قانون اين است كه داراى خاستگاه حقيقى باشد. شناخت حقوق اهل بيت(عليهم السلام)و رعايت آن عطيّه پروردگار و خير كثيرى است كه سرانجام موجب نورانيت دل براى رؤيت حقايق و الهام دقايق و شناخت مبناى واقعى قانون مى گردد. اين نوشتار ضمن اشاره به مقام اهل بيت(عليهم السلام)، مهم ترين حقوق آن بزرگواران و تأثيرگذارى آن در تنظيم عادلانه روابط زندگى اجتماعى و تكامل فردى انسان ها را مورد بحث و بررسى قرار مى دهد.
جايگاه اهل بيت(عليهم السلام)
مقام والا و با عظمت اهل بيت(عليهم السلام) در نزد همه باورمندان، به عنوان يك ضرورت دينى مطرح است. عامه و خاصه در اين زمينه، به اندازه توانايى شان ابراز ارادت كرده اند. در اين مسئله كه اهل بيت(عليهم السلام) پس از نبوت، مقام بى همتايى از فضليت و تقرّب به خالق هستى را دارند، همه مسلمانان، اعم از شيعه و سنّى اتفاق نظر دارند. چنان كه ابن خلدون در اين باره مى گويد: «وَ اِذا كانَتِ الكرامَة تَقَع لِغَيرِهم فَما ظَنَّك لَهُم عِلماً و ديناً و آثاراً مِنَ النبوّة و عِناية مِن الاصلِ الكَريم تشهد لِفروعه الطيّبه»؛1 وقتى كه كرامت براى اشخاص ديگر امكان پذير است و از آنان سر مى زند، چه گمان مى برى درباره اهل بيت با آن علم و دين و آثارى كه از نبوت در آنان بوده و عنايتى كه خداوند به اصل كريم آنان (پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) داشته و آن عنايت به شاخه هاى پاكيزه آن اصل شريف رسيده است. ابن خلدون به رغم آنكه از مكتب اهل بيت(عليهم السلام) و ويژگى هاى روحى آنان اطلاع كافى نداشته، آنان را از نظر علم و دين و پيوند روحى و جسمى به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)برتر از همه انسان ها توصيف كرده است.
بدون شك، اهل بيت(عليهم السلام) از نظر شناخت عقايد، احكام و ساير معارف اسلامى در عالى ترين مقام بوده اند. تاكنون هيچ پژوهشگر كلامى، تاريخى، ادبى، اجتماعى و فقاهتى ـ چه در زمان حضور و چه در اعصار بعدى ـ نتوانسته است در علوم و معارف آنان اعتراضى داشته باشد.2به نظر مى رسد، در معرفى جايگاه اهل بيت(عليهم السلام)بايد از قرآن و خود آن بزرگواران استمداد بجوييم.
قرآن كريم اهل بيت(عليهم السلام) را اين گونه معرفى مى كند: (إِنَّمَا يُرِيدُاللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)(احزاب: 33)؛ خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.
در روايات متعددى، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مصداق اهل بيت(عليهم السلام)را امام على(عليه السلام)، فاطمه زهرا(عليها السلام)، امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)و امامان معصوم از نسل ايشان معرفى كرده است.
ام سلمه، عايشه، ابوسعيد خدرى، ابويرزه اسلمى، هلال بن حارث، ابوليلى انصارى، انس بن مالك، براء بن عازب، ثوبان بن بجدد، جابربن عبداللّه انصارى، زيد بن ارقم، زينب دختر ابوسلمه مخزومى، سعدبن ابى وقّاص، عبداللّه بن عباس، عمربن ابى سلمه، و عمر بن خطاب از جمله راويانى هستند كه مصداق اهل بيت(عليهم السلام) را از شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند.3
يكى از رواياتى كه ناظر به مقام و جايگاه اهل بيت(عليهم السلام)مى باشد «حديث ثقلين» است كه از راويان متعدد در منابع معتبر شيعه و سنى، از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نقل شده است.
صحيح مسلم از زيدبن ارقم نقل مى كند: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)در خطبه اى كه در غدير خم (ميان مكه و مدينه) ايراد كرد، پس از حمد و ثناى پروردگار و موعظه و اندرز فرمود: «اما بعد، الا ايها الناس! فانما انا بشر يوشك اَن يأتى رسول ربى فاجيب و انّى تارك فيكم ثقلين: اولهما كتاب الله فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به» فحث على كتاب الله و رغب فيه ثم قال: «و اهل بيتى اذكركم فى اهل بيتى اذكركم فى اهل بيتى اذكركم فى اهل بيتى»؛4 اما بعد، اى مردم! من بشرى هستم و نزديك است فرستاده پروردگارم بيايد و دعوت او را اجابت كنم. من در ميان شما دو چيز گرانمايه به يادگار مى گذارم: نخست كتاب خدا كه در آن هدايت و نور است، پس كتاب خدا را بگيريد و به آن تمسّك جوييد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)تشويق و ترغيب فراوانى درباره قرآن كرد، سپس فرمود: و اهل بيتم را به شما توصيه مى كنم، كه خدا را درباره اهل بيتم فراموش نكنيد.
حديث مزبور با كمى تفاوت در منابع ديگر اهل سنّت نيز نقل شده است كه در همه آنها «كتاب اللّه و اهل بيت» با صراحت بيان شده است.5
شايان ذكر است كه حديث ثقلين را بيست و سه نفر از صحابه نقل كرده اند.6 مير حامدحسين هندى اين حديث را از يكصد و بيست و شش كتاب معروف يادآورى كرده است.7
عمربن خطاب مى گويد: از پيامبر خدا شنيدم كه فرمود: «اى مردم! من جلودار شما هستم و شما كنار حوض بر من وارد خواهيد شد... هنگامى كه بر من وارد مى شويد من درباره ثقلين از شما سؤال خواهم كرد، پس با تأمّل و دقت بنگريد كه با آن دو چگونه رفتار مى كنيد. ريسمان بزرگ تر، كتاب خداست كه يك سويش به دست خدا و سوى ديگرش به دست شماست، پس به آن چنگ زنيد و دگرگون نشويد و (ريسمان كوچك تر) عترتم، اهل بيتم. هر آينه خداى لطيف و آگاه به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند.» عمربن خطاب مى گويد: به پيامبر(صلى الله عليه وآله)گفتم: يا رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)عترت تو چه كسانى هستند؟ فرمود: «اهل بيتم از فرزندان على و فاطمه و حسن و حسين و نه تن از صلب حسين كه امامانى نيكوكارند، و اينان عترت من از گوشت و خون من هستند.»8
در روايت ديگرى از امام حسين(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «سمعت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)يقول: الا ان اهل بيتى امان لكم فاحبوهم لحبى و تمسكوا بهم لن تضلّوا. قيل: فمن اهل بيتك يا نبى اللّه؟ قال: على و سبطاى و تسعه من ولد الحسين ائمّة اُمنا معصومون الا انهم اهل بيتى و عترتى من لحمى و دمى»؛9 از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: آگاه باشيد كه اهل بيتم سبب امان شمايند، پس آنان را به خاطر محبت من دوست بداريد و به ايشان تمسّك بجوييد تا هرگز گمراه نگرديد. گفته شد: اهل بيت توچه كسانى هستند اى پيامبر خدا؟ فرمود: على و دو نوه من و نه نفر از فرزندان حسين كه امامانى امين و معصومند؛ آگاه باشيد كه آنان اهل بيت و عترت من از گوشت و خون من هستند.
حديث ثقلين، مقام و جايگاه اهل بيت(عليهم السلام) را براى اهل حق بيان كرده است. قرار دادن اهل بيت(عليهم السلام) در كنار قرآن به عنوان دو چيز گرانمايه و تأكيد فراوان بر يادآورى تكليف الهى درباره آنان، بيانگر اين واقعيت است كه قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)با سرنوشت مسلمانان و هدايت آنان و حفظ اصول اسلام، پيوند و ارتباط مستمر داشته و تا روز قيامت ادامه دارد. همان گونه كه پيروى از قرآن واجب است، پيروى از اهل بيت(عليهم السلام) نيز واجب است.
امام على(عليه السلام) نيز در فرصت هاى مناسب اهل بيت(عليهم السلام) را به مردم معرفى كرده است. به نمونه هايى از گفتار حضرت در اين زمينه اشاره مى كنيم: «هم موضع سره و لجاامره و عيبه علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دينه بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاء فرائصه»؛10 عترت پيامبر جايگاه اسرار خداوندى و پناهگاه فرمان الهى و مخزن علم خدا و مرجع احكام اسلامى و نگهبان كتاب هاى آسمانى و كوه هاى هميشه استوار دين خدايند. خداوند به وسيله اهل بيت(عليهم السلام)پشت خميده دين را راست نمود و اضطراب آن را از ميان برداشت.
از ديدگاه امام على(عليه السلام)، اهل بيت(عليهم السلام) همتايى ندارند. هيچ كس را نمى توان با آنان مقايسه كرد. همه مردم بايد رفتار و كردارشان را با معيارهاى اهل بيت(عليهم السلام)تراز كنند: «لا يقاس بآل محمّد(صلى الله عليه وآله) من هذه الأمة احد و لا يستوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا بهم اساس الدّين و عماد اليقين اليهم يفيىء الغالى و بهم يلحق التالى و لهم خصايص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثة»؛ كسى را با خاندان رسالت نمى شود مقايسه كرد و آنان كه پرورده نعمت هدايت اهل بيت پيامبرند، با آنان برابر نخواهند بود؛ اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) اساس دين و ستون هاى استوار يقين مى باشند. شتاب كننده بايد به آنان بازگردد و عقب مانده ها بايد به آنان بپيوندد؛ زيرا ويژگى هاى حق ولايت به آنها اختصاص دارد و وصيّت پيامبر نسبت به خلافت مسلمانان و ميراث رسالت، به آنها تعلق دارد.»11
آن حضرت چه زيبا استدلال مى كند: «خاندان پيامبر مايه حيات دانش و نابودى جهل اند، بردبارى شان شما را از دانش آنها خبر مى دهد، و ظاهرشان از صفاى باطن، و سكوتشان از حكمت هاى گفتارشان باخبر مى سازد؛ هرگز با حق مخالفت نكردند، و در آن اختلاف ندارند. آنان ستون هاى استوار اسلام و پناهگاه مردم مى باشند. حق به وسيله آنها به جايگاه خويش بازگشت و باطل از جاى خويش رانده، و نابود و زبان باطل از ريشه كنده شد. اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) دين را چنان كه سزاوار بود، دانستند و آموختند و بدان عمل كردند، نه آنكه شنيدند و نقل كردند؛ زيرا راويان دانش بسيار، اما حفظ كنندگان و عمل كنندكان به آن اندكند.»12
خاستگاه حقوق اهل بيت
حقوق از جنبه عرفى و بشرى، به دو دسته فردى و اجتماعى تقسيم مى شود. در اين نگرش، حق خداوند جايگاهى ندارد. تنها در حقوق دينى و الهى است كه حق خداوند به عنوان اصل و منشأ ساير حقوق، قابل تعريف است. اين رويكرد مى تواند در فلسفه حقوق بسيار الهام بخش و تأثيرگذار باشد.
در نظام حقوقى اسلام، حق خداوند از جايگاه ويژه اى برخوردار است. اگر همه حقوق ـ فردى و اجتماعى ـ را به منزله درختى فرض كنيم، ريشه آن حق خداوند نسبت به بندگان است. ساير حقوق شاخ و برگ هاى اين درخت را تشكيل مى دهند.
امام سجاد(عليه السلام)، گوياترين و جامع ترين بيان را در اين زمينه ارائه فرموده است:
«اعلم رحمك اللّه انّ للّه عليك حقوقا محيطة بك فى كل حركة حركتها او سكنة سكنتها او منزلة نزلتها او جارحة قلّبتها او آلة تصرّفت بها بعضها اكبر من بعض و اكبر حقوق اللّه عليك ما اوجبه لنفسه تبارك و تعالى من حقه الذى هو اصل الحقوق و منه تفرع ساير الحقوق»؛ آگاه باش خداوند تو را رحمت كند، تو در محاصره مجموعه اى از حقوق قرار گرفته اى كه بايد آنها را رعايت كنى. هر حركت و سكونى كه دارى مشمول حقى از حقوق است. همين طور اگر عضوى از اعضاى بدنت يا ابزار ديگرى را براى كارهاى خود مورد استفاده قرار دهى حقوقى به آنها تعلّق مى گيرد، اگر در جايگاه و موقعيت اجتماعى قرار بگيرى، باز حقوقى را بر عهده تو قرار مى دهد. برخى از اين حقوق بزرگ تر از برخى ديگرند، در اين ميان، بزرگ ترين حقى كه وجود دارد، حق خداوند است كه اصل و منشأ حقوق است. ساير حقوق متفرّع بر اين حق است.»13
از امام على(عليه السلام) نيز مشابه اين بيان نقل شده است: «ولكنّه سُبحانه جَعلَ حقّه على العِباد ان يُطيعوه و جَعَل جزائهم عَليه مُضاعِفة لِثواب تفضّلا مِنه و توسعاً بِما هُو مِن المَزيد اهلُه... ثُم جَعَل ـ سبحانه ـ مِن حُقوقِه حقوقاً افترضها لِبعض الناس على بَعض... فَريضة فَرضها اللّه سُبحانه لِكل على كُل»؛14 ولكن خداوند سبحان حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده و پاداش آنها را دو چندان كرده است، از روى بخشندگى و گشايشى كه خواسته به بندگان عطا فرمايد. پس خداوند برخى از حقوق خود را براى بعضى از مردم و عليه بعضى ديگر واجب كرد... حق واجبى كه خداوند بر هر دو گروه الزامى كرد.
اگر خداوند حكيم اين حقوق را براى مردم تشريع نمى كرد مبنايى براى حقوق وجود نداشت. در اين نگرش، تمام ابعاد و شئون زندگى انسان مشمول حقى از حقوق الهى است كه انسان بايد از عهده آنها برآيد؛ يعنى مجموعه اى از تكاليف و مسؤليت ها از جانب خداوند متعال متوجه هركسى است كه بايد انجام بدهد.
انگيزه و فلسفه اعتبار «حق» براى خدا و «تكليف» براى بندگان، فراهم ساختن زمينه حركت تكاملى و اختيارى انسان است. احكام الهى (امر و نهى خداوند) ناظر به افعال و رفتار انسان است تا او اراده و اختيارش را در راستاى انجام دستورات الهى به كار گيرد و به كمال نهايى انسانى (عبوديت الهى) نايل آيد: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ) (ذاريات: 56)؛ من جن و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند.)
دقت در فرمايش امام على و امام سجاد(عليهما السلام) نشان مى دهد كه همه حقوق و تكاليف بايد از حق الهى نشأت بگيرد. در بينش اسلامى، هر حقى ذاتاً و اصالتاً از خداست. خداوند بر مبناى اين حق، حقوقى را براى ديگران قرار داده است.
افزون بر استناد به آيات و روايات، مى توان اصالت حق خداوند را با برهان عقلى نيز اثبات كرد. استدلال عقلى مبتنى بر دو مقدمه است:
الف. ثبوت حق فرعى بر ثبوت مالكيت است. اين يكى از احكام قطعى عقل است كه هر مالكى حق تصرف در ملك خودش را دارد: كسى كه مالك نباشد يا اجازه اى از سوى مالك به او داده نشود، عقل هيچ گونه تصرفى را براى او روا نمى دارد.
ب. خداوند خالق و مالك هستى است. اين مسئله در علم كلام ثابت شده كه خداوند تنها موجود قائم به ذات است و همه موجودات، فيض وجود خود را از او مى گيرند.15 در نتيجه، خداوند مالك حقيقى انسان و جهان است. چون همه هستى از خداست حدوث و بقاى هستى نيز تابع اراده اوست: (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) (يس: 82) فرمان او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد: «موجود باش!» آن نيز بى درنگ موجود مى شود. بدين سان، در رويكرد دينى، همه حقوق بر اساس حق خداوند قابل تشريع و تبيين است.
ملاك اعتبار حقوق اهل بيت(عليهم السلام)
اعتبار حقوق از سوى خداوند بر اساس ملاك است؛ يعنى خداى حكيم بى دليل و از روى گزاف حقى را به نفع يا ضرر كسى تشريع نكرده است. حاكميت خداوند بر جهان و انسان عين حكمت است. او بر اساس مصلحت، حقوق و تكاليفى را براى فرد و جامعه تشريع كرده است.
بنابراين، حقوق اهل بيت(عليهم السلام) نيز صبغه الهى دارد، حق ولايت و حاكميت آنها در طول حاكميت خداوند و عين مصلحت است. واگذارى حق ولايت به اهل بيت(عليهم السلام) از ناحيه خداوند به اين معناست كه آن بزرگواران در چارچوب ارزش هاى الهى، مصالح مردم را تأمين نمايند، به آنچه كه مصلحت انسان هاست دستور دهند و از آنچه كه به ضرر انسان هاست، منع كنند. مردم نيز موظّفند از دستورات اهل بيت(عليهم السلام) كه در راستاى تحقق اهداف الهى، مصالح، خيرات و كمالاتشان است، اطاعت كنند.16
قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ) (نساء: 59)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر (اوصياى پيامبر) را. همه مفسّران شيعه در اين باره اتفاق نظر دارند كه منظور از «اولوالامر» امامان معصوم(عليهم السلام)، يعنى عترت پيامبر، هستند؛ بزرگوارانى كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى در تمام ابعاد و شئون زندگى، از سوى خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)به آنها سپرده شده است. البته اطاعت از كسانى كه منصوب از سوى آنان باشند (ولى فقيه) نيز الزامى است. اهل سنّت در اين زمينه با شيعيان اختلاف نظر دارند.17
به بيان ديگر، اهل بيت(عليهم السلام) در محدوده شريعت و مصالح حياتى جامعه امر و نهى مى كنند، نه از روى هوس: (وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى)(نجم: 3 و 4)؛ (محمد(صلى الله عليه وآله)) هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد، و آنچه مى گويد جز وحى كه بر او نازل شده، نيست.
به همين دليل، دستورات حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)الزام آور است: (وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا)(حشر: 7)؛ و آنچه را رسول خدا براى شما آورده، بگيريد و اجرا كنيد و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد.
بنابراين، رعايت حقوق اهل بيت(عليهم السلام) در راستاى اطاعت پروردگار است. اگر غير از اين باشد، اطاعت از آنها الزامى نيست؛ چرا كه «لا طاعة لِمخلوق فى معصية الخالق»؛18 اطاعت و پيروى مخلوق در جايى كه نافرمانى خدا باشد، سزاوار نيست.
بر اساس مفاد حديث ثقلين، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «من در ميان شما دو گوهر گرانمايه به يادگار مى گذارم، چنان كه هر دو را حفظ كنيد، گمراه نخواهيد شد؛ يكى كتاب خداست كه به منزله ريسمانى از آسمان به سوى زمين امتداد يافته، و ديگرى عترت و اهل بيت منند و از هم جداناپذيرند.»19
رابطه حق و تكليف
بيان رابطه حق و تكليف ـ از مباحث مهم حقوقى ـ ناظر بر اين موضوع است كه ميان حق و تكليف همواره تلازم برقرار است. اين رابطه به دو صورت قابل تصور است: در فرض نخست، تلازم دو جانبه است؛ به اين معنا كه رابطه حقوقى يك طرفه نيست، بلكه ثبوت حقى براى فردى ملازم با تكليف ديگرى مبنى بر رعايت آن حق است. هرگاه گفته شود: اهل بيت(عليهم السلام)حقوقى بر انسان ها دارند، بدين معناست كه همه انسان ها در برابر اهل بيت(عليهم السلام)وظايف و تكاليفى دارند كه بايد آن حقوق را پاس بدارند. و نيز ثبوت حقوق انسان ها بر اهل بيت(عليهم السلام)ضرورتاً به معناى وظيفه اهل بيت(عليهم السلام) نسبت به آنهاست. در فرض دوم، تلازم يك رابطه قراردادى ميان حق و تكليف در مقام تشريع است. مصالح اجتماعى انسان ها اقتضا دارد كه اگر براى كسى حقى جعل و تشريع گردد، بايد براى او تكليفى نيز جعل گردد؛ يعنى هركس در اجتماع از دستاوردهاى ديگران بهره مى برد موظّف به بهره رسانى به ديگران نيز هست. اصولا منطقى نيست كه حقى بدون تكليف براى كسى تشريع گردد.
تفاوت اين دو نوع تلازم در اين است كه در حالت اول، تلازم حق و تكليف از لحاظ مفهومى است. مفهوم ثبوت حق براى فردى، بيانگر تكليف ديگرى مبنى بر رعايت آن حق است؛ يعنى تلازم دو طرفه است. اما در حالت دوم، تلازم در مقام جعل و تشريع است و حق و تكليف نسبت به يك فرد منظور است. اگر كسى داراى «حق» است، خود او نيز داراى تكليف است.
اميرالمؤمنين على(عليه السلام)، در عبارتى از نهج البلاغه با اشاره به تلازم حق و تكليف مى فرمايد: «اما بعد فقد جعل اللّه سبحانه لى عليكم حقا بولاية امركم و لكم علىّ من الحق مثل الذى لى عليكم، فالحق اوسع الاشياء فى التواصف و اضيقها فى التناصف لا يجرى لاحد الاجرى عليه و لا يجرى عليه الاجرى له و لو كان لاحد اى يجرى له و لا يجرى عليه لكان ذلك خالصا لله دون خلقه لقدرته على عباده و لعد فى كل ما جرت عليه صروف قضائه و لكنّه جعل حقه على العباد ان يطيعوه و جعل جزائهم عليه مضاعفة الثواب تفضلا منه و توسعا بما هو من المزيد اهله»؛ خداوند براى من، بر شما به سبب ولايت بر شما حقى قرار داده و براى شما همانند حق من، حقى تعيين فرموده است. پس حق گسترده تر از آن است كه وصفش كنند ولى در هنگام عمل تنگنايى بى مانند دارد!
حق اگر به نفع كسى اجرا شود، ناگزير به زيان او نيز به كار رود. چون به زيان كسى اجرا شود، روزى به سود او نيز جريان خواهد يافت. اگر بنا باشد حق به سود كسى اجرا شود و زيانى نداشته باشد، اين مخصوص خداوند است نه ساير آفريده ها. اين به خاطر قدرت الهى بر بندگان و عدالت او بر تمام موجوداتى است كه فرمانش بر آنهاجارى است. لكن خداوند حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده و پاداش آن را ـ از روى بخشندگى و گشايشى كه خواسته بر بندگان عطا فرمايد ـ دو چندان كرده است. اين پاداش نه از روى استحقاق، بلكه به خاطر تفضّل و رحمت خداوند بر بندگان است.»20
حضرت در ادامه خطبه مى فرمايد: «ثُم جَعَل سُبحانه من حُقوقِه حقوقاً افتَرَضَها لِبعضِ النّاس على بعض فجَعَلَها تَتَكافَأُ فى وُجوهِها و يوجِبُ بَعضُها بعضاً ولا يُستَوجَبُ بَعضُها الاّ بِبَعض واعظَمُ ما افتَرضَ سُبحانَهُ مِن تِلكَ الحُقوقِ حَقُّ الوالى عَلَى الرَّعيّةِ و حَقُّ الرّعيّة على الوالى، فريضة فرضها اللّه لِكلِ على كُلٍّ فَجَعَلها نِظاماً لِاُلفَتِهِم و عِزّاً لدينهم»؛21 پس خداى سبحان برخى از حقوق خود را براى بعض مردم بر بعض ديگر واجب فرموده و حقوق خود را در حالات مختلف برابر گردانيده و بعضى از آنها را در مقابل بعض ديگر واجب نموده، و بعضى از آن حقوق ثابت نمى شود مگر در برابر بعض ديگر. و بزرگ ترين حق هايى كه خداوند واجب گردانيده، حق والى بر رعيت و حق رعيت بر والى است؛ حق واجبى كه خداى سبحان بر هر دو گروه واجب شمرد، و آن را عامل پايدارى ملت و حكومت و عزت دين قرار داد.
امام على(عليه السلام) در اين بيان، هر دو نوع تلازم ميان حق و تكليف را بيان فرموده است. به راستى، اگر تلازم حق و تكليف در رابطه مردم و اهل بيت(عليهم السلام)به خوبى رعايت شود، و مردم حقوق اهل بيت(عليهم السلام)را بشناسند و آن را رعايت كنند و به اين حقيقت برسند كه اهل بيت(عليهم السلام) هاديان به سوى حق هستند و رسالت الهى و فلسفه وجودى آنان پاس دارى از حق و آشنا ساختن انسان ها به حقوقشان است، عزت و پايدارى، محبت و مهربانى در جامعه حاكميت پيدا خواهد كرد.
مهم ترين حقوق اهل بيت(عليهم السلام)
فلسفه حقوق در اسلام بر جهان بينى توحيدى استوار است. خداوند خالق جهان و انسان است و بر همه موجودات حق خالقيت و به تبع آن، حق تصرف دارد. از سوى ديگر، همه موجودات و از جمله انسان، براى ادامه حيات و تكامل خود نيازمند نعمت هايى هستند كه سوى خداوند در اختيار آنها قرار مى گيرد. نعمت ولايت از مهم ترين و بنيادى ترين نعمت هاى الهى است كه براى تربيت و تعليم بشر از سوى پروردگار عنايت شده است. اين امر مستلزم حق ربوبيت است. ربوبيت الهى از آن روى كه شامل افعال اختيارى انسان مى شود، به دو شعبه ربوبيت تكوينى و تشريعى تقسيم مى گردد. ربوبيت تشريعى به معناى فرمان دادن و حق ولايت است. چون بررسى تفصيلى حقوق اهل بيت(عليهم السلام)، كه برخاسته از ربوبيت تشريعى خداوند است، در اين مقال نمى گنجد، از اين رو، به مهم ترين حقوق اهل بيت(عليهم السلام)كه همانا عبارت از حق معرفت، حق مودّت و حق اطاعت است، اشاره مى كنيم. ميان اين حقوق يك رابطه كاملا منطقى برقرار است. شناخت، مقدّمه محبت و آن نيز زمينه ساز پيروى و اطاعت است.
1. حق معرفت
شناخت اهل بيت(عليهم السلام)، نخستين حق الهى و ركنى لازم در حيات طيبه انسانى است؛ چرا كه آنان از درختان سرسبز رسالتند، از جايگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان برخاسته اند و معدن هاى علم و دانش و چشمه ساران حكمت الهى مى باشند. ياران و دوستان اهل بيت(عليهم السلام) مشمول رحمت پروردگارند و دشمنان و كينه توزان آنان در انتظار كيفر خداوند به سر مى برند.
در جهان بينى توحيدى، انسان همان گونه كه در اصل و تداوم هستى اش لحظه به لحظه به وجود تازه اى احتياج دارد، در حركت تكاملى خود نيز به هدايت مستمر نيازمند است. هدايت همانا پيمودن طريق تكامل است كه انسان به تدريج با پشت سر گذاشتن مراحل نقصان، به مراحل عالى ترى مى رسد. طريق تكامل نيز نامحدود است؛ انسان مى تواند تا بى نهايت به پيش برود. اگر پيوند انسان از منبع هدايت قطع شود همان لحظه از راه راست منحرف مى گردد. بدين سان، راز اصلى حركت تكاملى انسان پيوند و ارتباط او با خداوند است: (وَ مَن يَعْتَصِم بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاط مُّسْتَقِيم)(آل عمران: 101)؛ هركس به خدا تمسّك جويد، به راهى راست هدايت شده است.
راه راست، هم جنبه عقيدتى (اعتقاد كامل به آيين حق) را شامل مى شود: (قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاط مُّسْتَقِيم دِيناً قِيَماً مِّلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ)(انعام: 161) (بگو پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرد. به آيينى پابرجا ـ و ضامن سعادت دين و دنيا ـ آيين ابراهيم، كه از آيين هاى خرافى روى برگرداند و از مشركان نبود) و هم ناظر به جنبه هاى عملى آيين حق مى باشد: (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ وَ أَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ)(يس: 60 و 61)؛ آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم كه شيطان را نپرستيد، كه او براى شما دشمن آشكارى است و اينكه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است؟!
بدين سان، راه راست همان دين الهى از نظر اعتقادى و عملى است. كسى كه در اين راه حركت كند، زندگى و مرگش خدايى مى شود: (قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ)(انعام: 162)؛ بگو نماز و تمام عبادات من، و زندگى و مرگ من، همه براى خداوند پروردگار جهانيان است. به همين دليل، نزديك ترين راه ارتباط با خدا، صراط مستقيم است. اهل بيت(عليهم السلام)، صراط مستقيمند؛ چرا كه رفتار و كردار آنان دعوت كننده به آيين حق است؛ دعوتى كه جنبه اعتقادى و عملى را دربر مى گيرد. رهپويان اهل بيت(عليهم السلام)، راه يافتگان، و بريدگان از اين طريق، گمشدگانند.
امام على(عليه السلام) مى فرمايند: «اِن اللّه جعلنا ابوابه و صراطه وسبيله والوجه الذى يوبتى منه فمن عدل عن ولايتنا او فضّل غيرنا فانهن عن الصراط لناكبون»؛22 خداوند ما (اهل بيت) را درهاى وصول به معرفتش و صراط و طريق رسيدن به خود قرار داده؛ بنابراين، كسانى كه از ولايت ما منحرف گردند يا ديگرى را بر ما ترجيح دهند، از طريق حق منحرف گشته اند.
امام صادق(عليه السلام) نيز در تفسير آيه شريفه (اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ)مى فرمايد: «وَاللّه نَحنُ الصِّراط المُستَقيم»؛23 به خدا سوگند، ما صراط مستقيم هستيم.
شناخت اهل بيت(عليهم السلام)، به عنوان يك حق، از آن رو الزامى است كه آنان هاديان به سوى حق و الگوهاى حسنه راه تكامل در همه زمان ها و مكان ها مى باشند.
امام على(عليه السلام) از پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «النُّجوم أَمان لِأَهلِ السّماء فَاِذا ذَهَب النُّجوم ذَهَب اَهلُ السَّماء و اهل بَيتى أمان لأهلِ الارض فَاِذا ذَهَبت اَهل بَيتى ذَهَبَ أَهلَ الأرض»؛24 ستارگان مايه امان بر اهل آسمانند، هنگامى كه ستارگان از ميان بروند، اهل آسمان نيز از بين مى روند و اهل بيت من امان براى اهل زمينند، هنگامى كه اهل بيت من از بين بروند اهل زمين نيز از بين مى روند.
آرى! اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از يك سو، همانند ستارگان مردم را از گمراهى و فرورفتن در ظلمت كفر و فساد و گناه نجات مى بخشند و راه رسيدن به مقصد را به آنان مى نمايانند و رهروان طريق حقيقت را از غرق شدن در امواج متلاطم ضلالت حفظ مى كنند25 و از سوى ديگر، پاسداران حريم حوزه اسلامند و در برابر تحريف افراط گرايان همواره در ستيز.26
خط هدايت اهل بيت(عليهم السلام) تا پايان جهان استمرار دارد. امام على(عليه السلام)در نهج البلاغه اين مطلب را با صراحت بيان كرده است: «اَلا اِنَّ مَثَل آل مُحمدّ كَمَثَل نُجوم السّماء إذا هوى نجم طَلع نجم»؛27 آگاه باشيد كه آل محمّد(صلى الله عليه وآله)همچون ستارگان آسمانند، هنگامى كه يكى از آنها غروب كند ستاره ديگرى طلوع مى كند.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز مى فرمايد: «مَثَلُ اَهلَ بَيتى فيكُم مَثَل سَفينة نوح مَن رَكِبَها نَجى وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها هَلَك»؛28 اهل بيت من در ميان شما همانند كشتى نوح اند؛ هر كس بر آن سوار شود نجات مى يابد و هر كس از آن جدا شود هلاك مى گردد.
تمسّك بى قيد و شرط به اهل بيت(عليهم السلام)، در برابر تخلّف از آنان، مى تواند شاهد خوبى بر وجود امام معصومى در هر زمان در ميان اهل بيت(عليهم السلام) باشد، كه پيروى از دستورات او مايه نجات و تخلّف از آن مايه هلاكت است.
از امام باقر(عليه السلام) سؤال شد: آيا معرفت امام از شما خانواده (اهل بيت) بر تمام خلق واجب است؟
حضرت در پاسخ فرمود: «خداى ـ عزّو جلّ ـ محمّد(صلى الله عليه وآله) را بر تمام مردم به عنوان رسول و حجت خدا بر همه خلقش در زمين مبعوث كرد. پس هر كه به خدا و رسولش ايمان آورده، پيروى و تصديقش كند، معرفت امام از ما خانواده بر او واجب است. كسى كه به خدا و رسولش ايمان نياورد و از او پيروى نكند و حق خدا و رسولش را نشناسد، چگونه معرفت امام بر او واجب باشد، در صورتى كه حق خدا و رسولش را نشناخته است.»29
حق معرفت اهل بيت(عليهم السلام) در طول حق شناخت خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) مطرح است. اصولا حقوق در نظام حقوقى اسلام خاستگاه الهى دارد. بنابراين، اثبات حق معرفت امام لازمه حق شناخت خداوند است. چنان كه امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «انّما يعرف اللّه عزّ و جلّ و يعبده من عرف اللّه و عرف امامه منّا اهل بيت و من لا يعرف اللّه عزّ و جلّ و ]لا [يعرف الامام منّا اهل البيت فانّما يعرف و يعبد غيراللّه هكذا و اللّه ضلالا»؛30 تنها كسى خداى عزّ و جلّ را شناسد و پرستش كند كه هم خدا را بشناسد و هم امام از ما خاندان را و كسى كه خداى عزّ وجلّ و امام از ما خاندان را نشناسد، غير خدا را شناخته و عبادت كرده، اين چنين در گمراهى به سر مى برد. يعنى همان گونه كه شناخت حقيقى خداوند فقط با شناخت ائمّه(عليهم السلام)امكان پذير است، حقوق ائمّه(عليهم السلام)نيز مستلزم شناخت حق خداوند است.
به فرموده امام على(عليه السلام) «اهل بيت ستون هاى استوار اسلام و پناهگاه امن براى مردمند، حق به وسيله آنها به جايگاه خويش باز مى گردد و باطل از ريشه كنده مى شود. اهل بيت پيامبر چنان كه سزاوار است، دين حق را شناخته و بدان عمل كردند نه آنكه شنيدند و حكايت كردند؛ زيرا راويان دانش بسيار، اما حفظ كنندگان و عمل كنندگان به آن اندكند.»31
در اين نگاه، اهل بيت(عليهم السلام) راهنمايان به سوى حق و داعيان الى اللّه هستند. اميرالمؤمنين على(عليه السلام) مى فرمايند: «اِنّما الائمّة قوام اللّه عَلى خَلقِه عُرفائِه عَلى عِبادِه و لا يُدخلِ الجَنّه الاّ مَن عَرفَهم و عَرَفوه و لا يُدخِل النّار الاّ مَن اَنكرَهُم وَانكروه»؛32 ائمّه قيم هاى الهى بر آفريده هاى او و شناسانندگان خدا بر بندگان اويند؛ كسى وارد بهشت نشود، مگر اينكه اهل بيت را بشناسد و آنان نيز او را (به پيروى از خود) بشناسند و كسى وارد دوزخ نشود، مگر اينكه اهل بيت را انكار كند و آنان نيز او را به پيروى از خود نشناسند. و نيز فرمود: «سِراج المؤمِن مَعرفة حَقّنا و اسدّ العمى عمى عَن فضّلنا»؛33 حق شناخت اهل بيت چراغ فرا راه مؤمن است، ناديده گرفتن فضايل اهل بيت، بدترين نابينايى است. آن حضرت همچنين فرمودند: «اَسعَد النّاس مَن عَرف حقّنا و تَقرّب اِلى اللّه بِنا»؛34 سعادتمندترين مردم كسى است كه فضايل ما (اهل بيت) را بشناسد و به وسيله ما به خداوند نزديك شود.
بر اساس قاعده تلازم حق و تكليف، اگر معرفت اهل بيت(عليهم السلام)به عنوان يك حق الهى واجب است، همه انسان ها مكلّفند اين حق را به رسميت بشناسند و در عمل آن را رعايت كنند. شناخت اهل بيت(عليهم السلام) در صورتى مفيد و كارآمد است كه با عمل همراه شود؛ يعنى انسان ها اهل بيت(عليهم السلام) را به عنوان داعيان به سوى خدا بشناسند و در خط مستقيم آنان گام بردارند و به دستورات آنها عمل نمايند. تنها چنين شناختى است كه ارزشمند است و مى تواند سعادت انسان ها را در دنيا و آخرت تأمين نمايد. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: «وَ الّذى نَفسى بِيَده لا يَنتَفِعُ عَبدٌ بِعَمل الّا بِمَعرِفَتِنا»؛35 سوگند به كسى كه جانم در يد قدرت اوست، عمل بنده اى سودمند نيست، مگر اينكه در پرتو معرفت ما (اهل بيت) باشد.
به باور مؤمنان راستين، لازمه شناخت اهل بيت(عليهم السلام)رعايت دو اصل «تولّى» و «تبرّى» است. به همين دليل، آنان در رفتار و كردارشان سنجيده و زيركانه عمل مى كنند؛ چرا كه امام مؤمنان را چنين بشارت داده است: «مَن ماتَ مِنكُم على فراشه وَ هُوَ عَلى مَعرِفة حَقّ ربّه وَ حَقّ رَسولِه و اَهل بَيته ماتَ شهيداً و وَقَعَ اَجرُه على اللّهَ وَ استوجَبَ ثَوابَ ما نوى من صالح عَمَلِه»؛36 هركس از شما در بسترخويش با شناخت خدا و پيامبر و اهل بيت بميرد، شهيد از دنيا رفته است. پاداش او بر خداست و ثواب اعمال نيكويى را كه قصد انجام آن را داشته خواهد برد.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمّه اطهار(عليهم السلام) كه همواره در راستاى هدايت بشر و اصلاح باورها و انديشه هاى او كوشيده اند، ضمن تشويق به رعايت حقوق اهل بيت(عليهم السلام)، مردم را از دشمنى با آنان بر حذر داشته اند. چنان كه در حديث نبوى چنين انذار شده است: «اَلا وَ مَن اَبغَضَ آلُ مُحمّد جَاء يوم القيامة مكتوباً بَين عينيهِ آيسٌ مِن رَحمة اللّه»؛37 بدانيد هر كسى كينه اهل بيت را در سر بپروراند، در روز قيامت به گونه اى محشور خواهد شد كه ميان دو چشم (بالاى پيشانى) او نوشته شده: مأيوس از رحمت الهى.
اين انذار به صورت جدى در حديث علوى آمده است: «مَن رَكِب غَير سَفينَتِنا غَرَق»؛38 هر كس به غير كشتى ما سوار شود (به غير اهل بيت بپيوندد) غرق مى شود. چنين كسى اگر بميرد به مرگ جاهليت مرده است: «مَن مات لا يَعرف اِمامه ماتَ ميتة جاهلية»؛39 چرا كه به فرمايش امام صادق(عليه السلام)، شناخت امامان اهل بيت(عليهم السلام) بر هر مسلمانى واجب است: «فانَّ معَرفة الامام منّا واجِبة عليه.»40
بر اساس توصيه امام باقر(عليه السلام)، در اين باره هيچ عذرى از كسى پذيرفته نيست: «وَ لاَ يَعذروالنّاس حتى يَعرفوا امامَهُم.»41شناخت حق اهل بيت(عليهم السلام)از آثار محبت خداوند است: «مَن عَرفَ حَقَّنا وَ اَحبَّنا فَقَد احبَّ اللّه تبارك و تعالى»؛42 كسى كه حق ما را بشناسد و ما را دوست داشته باشد خداى تبارك و تعالى را دوست داشته است.
2. حق مودّت
تشيّع مكتب عشق است. از بزرگ ترين امتيازهاى شيعه اين است كه بر مبناى محبت شكل گرفته است. حق محبت اهل بيت(عليهم السلام) از زمانى تشريع شد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به دستور خداوند فرمود: (قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى)(شورى: 23)؛ من هيچ اجر و پاداشى در برابر دعوت رسالت از شما نمى خواهم جز اينكه اهل بيت مرا دوست بداريد؛ چرا كه «لِكِلِّ شىء اساس و اساس الاسلام حبّنا اهل البيت»؛43 هر چيزى اساسى دارد و اساس اسلام محبت ما اهل بيت است.
مودّت خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، محور حركت و سير تكاملى دين و عامل رستگارى پيروان اهل بيت(عليهم السلام) است. اين وعده را پيامبر(صلى الله عليه وآله)از همان روزهاى نخستين شكل گيرى اسلام ناب محمّدى اعلام داشت: «اِنَّ علياً و شيعته هُم الفائزونَ يومَ القيامهَ»؛44 به راستى على و پيروان او در روز قيامت رستگارانند. و اين گونه تولّاى على مكتب عشق و مودّت شد.
حق محبت اهل بيت(عليهم السلام) منشأ قرآنى دارد و از آثار حق حاكميت معصومان(عليهم السلام) و تداوم خط رسالت است. احساس مسئوليت در برابر اين حق الهى (محبت ورزيدن به اهل بيت(عليهم السلام)) همانند رعايت حق نبوت ضامن سعادت بشر است. اولين چيزى كه در روز قيامت مورد سؤال قرار مى گيرد رعايت حق محبت اهل بيت(عليهم السلام) است: «اول ما يسأل عنه العبد حبّنا اهل البيت.»45
براى تبيين اين حقيقت، از قرآن كريم استمداد مى جوييم. به صراحت قرآن كريم، همه پيامبران(عليهم السلام) اين چنين گفته اند: (وَ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ)(شعراء: 109)؛ پاداشى از شما در برابر دعوت رسالت نمى خواهيم و پاداش ما فقط به پروردگار عالميان است. اين واقعيت در آيات متعددى مورد تأكيد واقع شده است.46
قرآن كريم در مورد شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)تعبيرات متفاوتى به كار برده است؛ در يك جا مى فرمايد: (قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِلَّا مَن شَاء أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلا) (فرقان: 55)؛ بگو من در برابر ابلاغ رسالت هيچ گونه پاداشى از شما مطالبه نمى كنم، مگر كسانى كه بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند. در جاى ديگر مى گويد: (قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ)(ص: 86)؛ من از شما پاداشى نمى طلبم و چيزى بر شما تحميل نمى كنم. و در مورد سوم مى فرمايد: (قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى)(شورى: 23)؛ بگو من هيچ اجر و پاداشى از شما نمى خواهم جز اينكه ذوى القرباى مرا دوست بداريد.
دليل اين امر را هم خود قرآن بيان كرده است: (قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْر فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ) (سبأ: 47)؛ بگو پاداشى كه من از شما خواستم تنها به سود شماست؛ اجر و پاداش من فقط بر خداوند است.
در نتيجه، مودّت اهل بيت(عليهم السلام) كه پاداش رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله)است، به نفع دوستداران اهل بيت(عليهم السلام) مى باشد؛ چرا كه راه آنها را به سوى كمال نهايى (قرب الى اللّه) هموار مى سازد. بدين سان، اين مسئله جز ادامه خط مكتب پيامبر(صلى الله عليه وآله) به وسيله رهبران الهى و جانشينان معصومش كه از همگى از خاندان او بوده اند، امر ديگرى نمى تواند باشد، منتها چون مودّت پايه اين ارتباط بوده، در اين آيه با صراحت آمده است. اين مسئله در واقع، نوعى بازگشت به خود افراد و دست يابى به هدايت است.
به استناد آيات ذيل، محبت اهل بيت(عليهم السلام) زمينه ساز محبت خداوند نسبت به بندگان است:
ـ (إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ)(آل عمران: 31)؛ اگر خداوند را دوست داريد از دستوارت پيامبر اطاعت كنيد. خداوند شما را دوست مى دارد.
ـ (وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ)(اعراف: 158)؛ از او پيروى كنيد تا هدايت شويد.
ـ (فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ)(نور: 63)؛ كسانى كه فرمان او را مخالفت مى كنند از كيفر الهى بترسند.
ـ (لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)(احزاب: 21)؛ براى شما در زندگى رسول خدا، سرمشق نيكويى است.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «اللهُمَّ اِنّى احبّهم فانى سلم لمن سالمهم و حرب لمن حاربهم»؛47 خدايا من ايشان (اهل بيت(عليهم السلام)) را دوست دارم. من در صلحم با كسانى كه با اهل بيت در صلح باشند و دشمنم با كسانى كه دشمن اهل بيت هستند. از جمله دستورات پيامبر(صلى الله عليه وآله) محبت اهل بيت(عليهم السلام)است، چنان كه فرمود: «كسى كه دوست دارد حيات و مرگش همانند باشد و در بهشتى كه خداوند به من وعده داده و در جنات عدن ساكن شود، بايد على بن ابيطالب و فرزندان او را دوست بدارد.»48
در اسناد و روايات اسلامى، محبت اهل بيت(عليهم السلام) به عنوان يك الزام معرفى شده است. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «احبو هم لحبى»49 و «احبوا اهل بيتى لحبى.»50 در روايت ديگرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين توصيه شده است: «الزموا مَودّتنا اهل البيت فانّهُ من لقى اللّه يوم القيامة و هو يودَّنا دَخل الجنّه بِشَفاعَتِنا»؛51 مودّت ما اهل بيت را ملتزم باشيد؛ زيرا كسى كه خدا را در عين مودّت ما ملاقات كند به شفاعت ما وارد بهشت مى شود.
امام صادق(عليه السلام) نيز فرمود: «اِنَّ اللّه فَرضَ ولايَتِنا و اجب مودّتنا و اللّه ما نَقولُ باهوائِنا و لا نَعملِ بآرائنا و لا نَقول الاّ ما قالَ ربَّنا اللّه عزّ و جلّ.»52 به راستى كه خداوند ولايت ما را فرض گردانيده و مودّت ما واجب است. به خدا سوگند، ما از روى هوس سخن نمى گوييم و به آراى شخصى خود عمل نمى كنيم و سخنى را نمى گوييم جز آنكه خداى ـ عزّوجلّ ـ گفته است.
امام على(عليه السلام) هم مى فرمايد: «بر شما باد دوستى آل پيامبرتان؛ زيرا كه اين محبت حق خداى متعال بر شماست؛ حقى كه خداوند آن را بر شما واجب گردانيده است. مگر اين سخن خدا را نمى بينيد كه مى فرمايد: (قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى)؟»53
از الزام به كار رفته در روايات به خوبى مى توان استنباط كرد كه محبت و مودّت اهل بيت(عليهم السلام) به عنوان يك حق در شريعت اسلام مطرح است؛ حقى كه خداوند آن را تشريع كرده است. همان گونه كه حق حاكميت اهل بيت(عليهم السلام) تشريع الهى است، حق محبت نيز از سوى خداوند وضع شده است. در اين تشريع «من له الحق» اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و «من عليه الحق» همه انسان ها. همه مردم مكلّفند كه اين حق را پاس بدارند و محبت اهل بيت(عليهم السلام)، را فراراه حركت تكاملى شان ببينند؛ چرا كه اهل بيت(عليهم السلام) به خاطر فضايل و كراماتى كه دارند، سزاوار محبتند. دوستى آنان در واقع، پاسخ به نداى فطرت و نداى ناصحانه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله)است؛
:: موضوعات مرتبط:
مناقب اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1347
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : دو شنبه 16 تير 1393
|
|
چرا نام امامان(علیهم السلام) در قرآن نیامده است؟
تصور سؤال کننده این است که اگر نام امام و یا امامان در قرآن میآمد، اختلاف از بین میرفت، در حالی که این اصل کلیّت ندارد. چه بسا ذکر اسامی پیشوایان دوازدهگانه، سبب میشد که آزمندان حکومت و ریاست به نسلکشی بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگیری کنند، چنانکه این مسئله درباره حضرت موسی(علیه السلام) رخ داد.
روش آموزشی قرآن بیان کلیات و اصول عمومی است، تشریح مصادیق و جزئیات غالباً بر عهده پیامبر گرامی(ص) میباشد. رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود، بلکه در تبیین آن نیز مأموریت داشت، چنانکه میفرماید:
و أنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للنّاس ما نزّل إلیهم و لعلّهم یتفکّرون.(1) و قرآن را بر تو فرستادیم تا آنچه برای مردم نازل شده است، برای آنها بیان کنی و آشکارسازی، شاید آنان بیندیشند.
در آیه یادشده دقت کنید، میفرماید: «تبیّن» و نمیگوید: «لتقراً» یا «لیتلو» و این نشانه آن است که پیامبر(ص) علاوه بر تلاوت، باید حقایق قرآنی را روشن کند.
بنابراین انتظار اینکه مصادیق و جزئیات در قرآن بیاید، همانند این است که انتظار داشته باشم همه جزئیات در قانون اساسی کشور ذکر شود. اینک برخی از روشهای قرآنی را در مقام معرفی افراد بیان میکنیم:
انواع معرفی افراد در قرآن
1. معرفی به نام
گاهی شرایط ایجاب میکند که فردی را به نام معرفی کنند، چنانکه میفرماید: و مبشّراً برسولٍ یأتی من بعدی اسمه احمد(2)، (عیسی میگوید): من به شما مژده پیامبری را میدهم که پس از من میآید و نامش احمد است.
در این آیه حضرت مسیح، پیامبر پس از خویش را به نام معرفی میکند و قرآن نیز آن را از حضرتش نقل مینماید.
2. معرفی با عدد
و گاهی شرایط ایجاد میکند که افرادی را با عدد معرفی کند، چنانکه میفرماید: و لقد أخذ الله میثاق بنیاسرائیل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیباً ... .(3) و خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگیختم.
3. معرفی با صفت
بعضی اوقات شرایط ایجاب میکند که فرد مورد نظر را با اوصاف معرفی کند، چنانکه پیامبر خاتم را در تورات و انجیل، با صفاتی معرفی کرده است.
الذین یتّبعون الرسول النّبیّ الأمّیّ الذی یجدونه مکتوباً عندهم فی التوراة و الإنجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم إصرهم و الأغلال التی کانت علیهم... .(4)
کسانی که از رسول و نبی درس ناخواندهای پیروی میکنند که نام و خصوصیات او را در تورات و انجیل نوشته مییابند، که آنان را به نیکی دعوت کرده و از بدیها بازشان میدارد، پاکیها را برای آنان حلال کرده و ناپاکیها را تحریم مینماید و آنان را امر به معروف و نهی از منکر میکند و بارهای گران و زنجیرهایی که بر آنان بود، از ایشان برمیدارد...
با توجه به این روش، انتظار اینکه اسامی دوازده امام با ذکر نام و اسامی پدر و مادر در قرآن بیاید، یک انتظار بیجا است؛ زیرا گاهی مصلحت در معرفی به نام است و گاهی معرفی به عدد و احیاناً معرفی با وصف.
مسائل زیادی وجود دارد که قرنها مایة جنگ و جدل و خونریزی در میان مسلمانان شده است، ولی قرآن درباره آنها به طور صریح و قاطع که ریشهکن کننده نزاع باشد سخن نگفته است، مانند:
ـ صفات خدا عین ذات اوست یا زائد بر ذات؟ ـ حقیقت صفات خبری مانند استواری بر عرش چیست؟ ـ کلام خدا قدیم یا حادث است؟ ـ خلقت بر اساس جبر استوار است یا اختیار؟
این مسائل و امثال آنها هر چند از قرآن قابل استفاده است، ولی آن چنان شفاف و قاطع که نزاع را یک سره از میان بردارد، در قرآن وارد نشده است و حکمت آن در این است که قرآن مردم را به تفکّر و دقت در مفاد آیات دعوت میکند، بیان قاطع همه مسائل، به گونهای که همه مردم را راضی سازد، بر خلاف این اصل است.
معرفی به نام، برطرف کننده اختلاف نیست
پرسشگر تصور میکند که اگر نام امام و یا امامان در قرآن میآمد، اختلاف از بین میرفت، در حالی که این اصل کلیّت ندارد؛ زیرا در موردی تصریح به نام شده ولی اختلاف نیز حاکم گشته است.
بنیاسرائیل، از پیامبر خود خواستند فرمانروایی برای آنان از جانب خدا تعیین کند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمینهای غصبشده خود را باز ستانند و اسیران خود را آزاد سازند. آنجا که گفتند:
إذ قالوا لنبیّ لهم ابعث لنا ملکاً نقاتل فی سبیلالله.(5) آنان به یکی از پیامبران خود گفتند: برای ما فرمانروایی معین کن تا به جنگ در راه خدا بپردازیم...
پیامبر آنان به امر الهی فرمانروا را به نام معرفی کرده، گفت: إنّ الله قد بعث لکم طالوت ملکاً...(6) به راستی که خدا طالوت را به فرمانروایی شما برگزیده است.
با وجودی که نام فرمانروا به صراحت گفته شد، آنان زیر بار نرفتند و به اشکال تراشی پرداختند و گفتند:
أنّی یکون له الملک علینا و نحن أحقّ بالملک منه و لم یؤت سعةً من المال...(7) از کجا میتواند فرمانروای ما باشد، حال آنکه ما به فرمانروایی از او شایستهتریم، و او توانمندی مالی ندارد؟...
این امر، دلالت بر آن دارد که ذکر نام برای رفع اختلاف کافی نیست، بلکه باید شرایط جامعه، آماده پذیرایی باشد. چه بسا ذکر اسامی پیشوایان دوازدهگانه، سبب میشد که آزمندان حکومت و ریاست به نسلکشی بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگیری کنند، چنانکه این مسئله درباره حضرت موسی(علیه السلام) رخ داد و به قول معروف: صد هزاران طفل سر ببریده شد / تا کلیمالله موسی زنده شد
درباره حضرت مهدی((علیه السلام) هم که اشارهای به نسب و خاندان ایشان شد، حساسیتهای فراوانی پدید آمد و خانه حضرت عسکری(علیه السلام) مدتها تحتنظر و مراقبت بود تا فرزندی از او به دنیا نیاید و در صورت تولد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند.
در پایان یادآور میشویم: همانطوری که گفته شد، قرآن بسان قانون اساسی میباشد و انتظار اینکه همه چیز در آن آورده شود، کاملاً بیمورد است. نماز و روزه و زکات نیز که از عالیترین فرائض اسلام است به طور کلی در قرآن وارد شده و تمام جزئیات آنها از سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گرفته شده است.
پینوشتها: ٭ برگرفته از: افق حوزه، 3/5/1386. 1. سورة نحل (16)، آیة 44. 2. سورة صف (61)، آیة 6. 3. سورة مائده (5)، آیة 11. 4. سورة اعراف (7)، آیة 157. 5. سورة بقره (2)، آیة 246. 6. سورة بقره (2)، آیة 247. 7. همان.
:: موضوعات مرتبط:
مناقب اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1514
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : دو شنبه 16 تير 1393
|
|
واژه «اهل» در لغت به شایسته، سزاوار[1] و مستوجب[2] معنا شده و در عرف نیز در همین معنا ظهور دارد...، ولی وقتی به شیء یا شخصی اضافه شود که غالبا نیز چنین است، به مناسبت مضاف الیه معنای دیگری از آن فهمیده می شود. جمعی کلمه «اهل بیت» را به ساکنان خانه معنا کرده اند.[3] فیومی پس از معنی کردن «الاهل» به «اهل بیت» گفته است: اصل در آن، خویشی است.[4]راغب نیز از کاربرد مجازی «اهل بیت» شخص، در مورد کسانی که با وی پیوند نسبی دارند، سخن گفته است؛[5] بنابراین می توان گفت «اهل بیت» در لغت به هر شخصی که ساکن خانه است، یعنی زن و فرزندان اطلاق می شود و به معنای خویشاوندان او نیز به کار می رود. در عرف نیز به همین معناست.
اما در مورد پیامبر خدا (ص) چون بیت آن حضرت محل نزول وحی و بیت نبوت نیز بوده، کلمه اهل بیت در مورد ایشان دو کاربرد پیدا می کند. گاهی اهل بیت پیامبر گفته می شود و از بیت، محل سکونت آن حضرت اراده می شود...؛ در این صورت کلمه اهل بیت در مورد آن حضرت نیز به همان معنایی است که در مورد دیگران به کار می رود؛ یعنی به معنای خانواده یا به معنای مطلق خویشاوندان آن حضرت می باشد؛ ولی گاهی اهل بیت پیامبر با لحاظ ویژگی محل نزول وحی و بیت نبوت است، در این صورت به معنای ساکنان خانه، خانواده یا مطلق خویشاوندان آن حضرت نیست، بلکه منظور افرادی است که از نظر علمی و عملی و صفات انسانی، شایسته بیت آن حضرت می باشند... .[6]
در اینجا باید به چند نکته توجه کرد:
1-چون اهل بیت در معنای دوم قابلیت تطبیق بر افراد مختلف را دارد، باید از ناحیه شارع حد و حدود آن تعیین شود؛ از این رو، امکان دارد در تعیین شارع برخی افراد از اهل بیت به معنای اول نیز در این معنا داخل شوند و یا بیرون روند؛ برای نمونه، خداوند به حضرت نوح درباره فرزندش می فرماید: «...انه لیس من اهلک...»
2-شایستگی انتساب به بیت نبوت(در معنای دوم) مراتبی گوناگون دارد که بر اساس معیارهای خاص ذاتی یا اکتسابی افراد احراز می شود؛ به همین دلیل سلمان فارسی با عبارت «منا اهل البیت؛ وی از ما اهل بیت است»[7] معرفی شده است.
3-اهل البیت در لسان مبارک پیامبر خدا، در عالی ترین نمونه شایستگی انتساب به بیت نبوت، تنها بر افرادی خاص تطبیق شده و به صورت اصطلاح درآمده است؛ به گونه ای که هرگاه کلمه «اهل بیت» (و گاهی با افزودن کلمه «عترت» به آن) به کار می رود، همین افراد به ذهن متبادر می شود، مانند «کتاب الله و عترتی اهل بیتی» در حدیث ثقلین؛[8] «مثل اهل بیتی کمثل سفینه نوح»[9] در حدیث سفینه؛ «اللهم هولاء اهل بیتی»[10] در داستان مباهله و کساء؛ «اهل بیتی امان لامتی...»[11] در حدیث نجوم؛ «اللهم صل علی محمد و آل محمد»[12] در حدیث صلوات و ...که تفصیل آنها با ذکر مدارک و شواهد کافی در گفتار اول از فصل دوم در کتاب اول تفسیر تطبیقی، بیان شد. مراد ما از واژه «اهل بیت» در این پژوهش همین معنای اصطلاحی است که همواره در سیره نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله از آنان با ارجمندی، والایی و فضیلت یاد شده و با عنوان «دوازده خلیفه» توصیف شده اند.[13] در پاره ای از روایات نقل شده که چون رسول خدا صل الله علیه و آله، حدیث ثقلین را بیان فرمود، برخی اصحاب پرسیدند: ای رسول خدا، عترت شما چه کسانی اند؟ فرمود: «علی، حسن، حسین و امامانی که از فرزندان حسین اند تا روز قیامت»[14]. این مضمون در روایات انبوه و متواتر شیعی و برخی روایات اهل تسنن از پیامبر خدا و سایر معصومان نقل شده است.[15] با جستجو در مدارک و منابع فریقین خواهیم دید کسی جز این دوازده پیشوا چنین ادعایی نکرده و نگفته و (نمی تواند داشته باشد) که در زمره این دوازده خلیفه و یا از افراد اهل بیت به این معنای اصطلاحی است.
طبقه بندی آیات درباره اهل بیت علیهم السلام و تنقیح موضوع :
هدف از این طبقه بندی، تبیین موضوع پژوهش است تا دقیقا مشخص شود مراد از «آیات ولایت» در عنوان کتاب چیست و در چه سطحی (از ظواهر و بطون آیات) مدنظر این پژوهش است. با درنگ در آیات وحی و سیری کوتاه در روایات شان نزول آیات و نیز بررسی احادیث معصومان در تبیین آیات پیرامون اهل بیت، می توان به یک دسته بندی کلی از آیات، در این زمینه دست یافته که به صورت فشرده بدین شرح است:
*اهل بیت در سطح ظواهر آیات
*اهل بیت در سطح بطون آیات
اهل بیت در سطح ظواهر آیات: مراد از ظواهر آیات در اینجا سطح «تنزیلی قرآن» (دربرابر بطون قرآن)، مرتبه ای از معنای قرآن است که هر کس مفهوم عربی کلام و یا در رتبه عمیق تر، مقدمات تفسیر را بر اساس شیوه محاوره عقلایی بداند، مراد خداوند را در آن سطح می فهمد؛ برای نمونه همان روایتی که عبدالله بن سنان از امام صادق پیرامون معنای آیه «ثم لیقضوا تفثهم...»(حج،29) می پرسد و پیش از این در بررسی مبانی تفسیر فریقین ملاحظه کردید، امام می فرماید: «گرفتن شارب و کوتاه کردن ناخن و همانند آنها» وی با تعجب می پرسد: ذریح محاربی از شما چنین نقل می کند که فرموده اید: «لیقضوا تفثهم» لقای امام است! امام می فرماید:
«صدق ذریح و صدقت....ان للقران ظاهرا و باطنا و من یحتمل ما یحتمل ذریح؛ ذریح راست می گوید، تو نیز راست می گویی؛ همانا برای قرآن ظاهری و باطنی است؛ چه کسی می تواند آنچه را ذریح (از معانی بطنی قرآن) متحمل می شود، تحمل کند».[16]
بر اساس این روایت، معنای «ثم لیقضوا تفثهم» در سطح ظاهر تنزیلی معنایی است که از مفهوم عربی این کلام به دست می آید و در سطح باطن تاویلی، لقای امام می باشد که راهکار خاص خود را برای رسیدن به این معنا می طلبد.
در این سطح از ظواهر آیات وحی، می توان آیات را به دو گروه کلی تقسیم کرد:
الف)جایگاه اهل بیت : برخی آیات به تبیین جایگاه والای اهل بیت با بیان ویژگی ها، فضائل و مناقب آنان (به طور عام، یا به طور خاص درباره امام علی علیه السلام) پرداخته است. این آیات اعم از آن است که شان نزولی آیه را همراهی کند، مانند آیات سوره انسان یا بدون شان نزول بر این موضوع ناظر باشد؛ مانند آیه شریفه: «ان الله اصطفی ادم و نوحا و ال ابراهیم و ال عمرن علی العلمین» (ال عمران، 33) که در آن مقام، اصطفای اهل بیت را در قالب «ال ابراهیم» نشان داده است.
ب)حقوق اهل بیت: ایاتی که عهده دار بیان حقوق اهل بیت می باشند، گوناگون و متنوع اند که باید در جای خود بحث شوند. برخی از آنان عبارت اند از:
حق مودت: در آیه «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی و من یقترف حسنه نزد له فیها حسنا ان الله غفور شکور» (شوری، 23) در این آیه از اهل بیت با تعبیر «قربی» یاد شده است.
حقوق مالی:از جمله در آیه معروف خمس که فرمود: «و اعلموا انما غنمتم من شی فان الله خمسه، و للرسول و لذی القربی...» (انفال،41). امام رضا علیه السلام در تبیین این حق می فرماید: «خداوند اهل بیت را در کنار خود و رسولش قرار داد و آنچه برای خود پسندید، برای آنان نیز پسندید.» خدای متعال در این آیه نیز آنان را با عنوان «ذی القربی» معرفی نمود، و باز در آیه شریفه «ما افاء الله علی رسوله من اهل القری فلله و للرسول و لذی القربی...» (حشر، 7) خداوند اهل بیت را در کتار خود و رسولش قرار داد و برای آنان حقوقی از اموال فیی در نظر گرفت.
حق وراثت کتاب: این حق در آیه شریفه«ثم اورثنا الکتب الذین اصطفینا من عبادنا...» (فاطر، 32) آمده و با تعبیر «الذین اصطفینا» از آنان یاد شده است.[17]
حق مرجعیت علمی: خداوند صلاحیت تام اهل بیت را در تبیین آموزه های دین و رفع شبهات و ..با عنوان «اهل الذکر» نشان داد و فرمود: «...فسیلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون...» (نحل،43) روایات در مصادر فریقین در این باب فراوان و چندین حدیث با سند صحیح در منابع شیعی از این حق پرده برداشته است.[18] آیات و روایات متعددی دیگر نیز این حق را برای اهل بیت ثابت می داند که در گفتار اول از بخش دوم کتاب بررسی تطبیقی مبانی تفسیر فریقین به تفصیل بحث شد.
حق ولایت: این حق همانند حق ولایت رسول مکرم اسلام صل الله علیه و آله، شامل ولایت در قضاوت، هدایت گری، تبیین و تعلیم وحی و مرجعیت دینی، حاکمیت سیاسی و اجتماعی و جز اینهاست که در سطح ظواهر آیات شریفه: «انما ولیکم الله و رسوله، و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزکوه و هم رکعون*و من یتول الله و رسوله، و الذین امنوا فان حزب الله هم الغلبون» (مائده، 55-56) از آن یاد شده و خداوند ولایت آنان را در ردیف ولایت خود و رسولش قرار داده است، و نیز در آیه شریفه اولواالامر که می فرماید: «...اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم...» (نساء، 59)که در آن خداوند، بر اساس تعبیر امام رضا علیه السلام، اهل بیت را با عنوان «اولی الامر» خواند و اطاعت آنان را در ردیف اطاعت رسولش قرار داد و آنچه را از اطاعت خود و رسولش پسندید، برای آنان نیز پسندید و از اطاعت مطلق آنان پرده برداشت.[19]
آنچه مدنظر ما در این پژوهش است، بررسی تطبیقی «حق ولایت اهل بیت، و ابعاد آن، از دیدگاه فریقین در سطح ظواهر آیات» است.
اهل بیت در این سطح، بنا به دلالت آیات قرآن، از حق ولایت برخوردارند. آنان دارای اوصاف ویژه متناسب با این مقام و رتبه اند که از آن با عنوان «اوصاف امامت» (امامت نور در برابر امامت نار) یاد می شود. از جمله این اوصاف عبارت است از: «نصب»؛ یعنی جز به نصب حق تعالی یا به نصب فردی معصوم با اذن خدا، چنین ولایتی برای هیچ کس روا نیست و نصب شرعی نخواهد داشت. «عصمت»؛ یعنی انسان های موحد ناب در تمام ابعاد توحید نظری و عبادی و در تمام شوون زندگی. و «برتری مقام امامت از نبوت»؛ این برتری در اندیشه شیعه، با الهام از تعالیم قرآن و اهل بیت، صورت پذیرفته است. این معارف در بررسی تفسیر آیه ابتلی (بقره، 124) به خوبی آشکار می شود.
بر اساس آنچه گفته شد، شاکله اصلی این کتاب بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت(آِیات55 و 56 سوره مائده)، آِیه اولواالامر (نساء، 56)، آیه تبلیغ یا عصمت (مائده، 57)، ایه اکمال (مائده،3) خواهد بود و همه این آیات در باب ولایت امام علی علیه السلام به طور خاص و سایر اهل بیت علیهم السلام به طور عام قرار دارند. البته ایات ولایت از نگاه اندیشمندان شیعی به این تعداد محدود نیست؛ برای مثال، علامه حلی به آیات: «...لکل قوم هاد» (رعد، 7)، «...و کونوا مع الصدقین» (توبه،119) و ...برای ولایت امام علی و سایر اهل بیت تمسک جسته است، بلکه قرآن پژوهان و متکلمان شیعی به آیاتی که درباره بیان اوصاف، فضائل و مناقب اهل بیت می باشد، به صورت شاهد(یا حتی دلیل) برای حقوق اهل بیت به ویژه حق ولایت آنان نیز استناد کرده اند که در اینجا به دلیل حجم گسترده بحث، از بررسی تفصیلی مفاد آنها چشم پوشیده ایم و به ذکر نمونه ای بسنده می کنیم: مرحوم علامه حلی در کتاب منهاج الکرامه فی الامامه که برای بخشی از استدلال خود بر امامت امام علی علیه السلام به ذکر فضائل امام و مطاعن دیگران بسنده کرده، می نویسد:
امامیه چون فضائل و کمالات امام علی را که مخالف و موافق هر دو نقل کرده اند، بیش از حد احصا کردند و مطاعن فراوان در کتاب های اهل تسنن برای دیگران دیدند، قول امام علی را پسندیدند و وی را برای خود امام قرار دادند...ما در اینجا تنها به اندکی از ذکر فضائل امام علی و مطاعن دیگران بسنده خواهیم کرد تا حجتی برای آنان در روز جزا باشد.[20]
این شیوه از استدلال در بیان امامیه با ضمیمه حکم عقلی «قبح تقدم مفضول بر فاضل» صورت پذیرفته است.
اهل بیت در سطح بطونی آیات:
مراد از بطون آیات دراینجا معنای لغوی آن است یعنی معنای بطون و پوشیده از آیات که مراد خداست، ولی درنظر بدوی از مفهوم بسیط از کلام عربی قران و یا پس از پرده برداری از سطوح ظاهری آیات قران که به آن تفسیر اصطلاحی می گویند به دست نمی آید. به نظر می رسد بطن قران در نصوص روایی شیعه –همانگونه که درگفتار سوم کتاب اول ملاحظه کردید به همین معنای گسترده است. ازمعنای پنهانی دومراتب گرفته که از سنخ معنا و مفهوم است تا معارفی از سنخ وجود که هنوز تاویل آنها نیامده و در خارج به صورت عینی تحقق نیافته است و یا تاویلی پنهان که همراه با معنای ظاهری آیه مراد خدای تعالی است و بالاخره تاویلی که باتجرید خصوصیات نزول و تعمیم آن بر موارد مشابه صورت گرفته است. اگر در روایات،بطن قران تاویل نامیده شده، تاویل دراینجا به معنای مطلق ما یوول الیه الکلام، هر آنچه کلام به سوی آن می گردد می باشد (یعنی آنچه کلام به آن ناظر است اعم از مصداق عینی یا مفهوم ذهنی) که شامل همه موارد فوق میشود و اختصاص آن به یک معنا مانند تجرید آیه ازخصوصیات و تعمیم آن به موارد مشابه، دلیل میخواهد.
اگر معنای بطونی آیات به خوبی تبیین شوند،راه را برای درک احادیثی که درمنابع فریقین آمده و حکایت از حجم عظیمی ازآیات قرآن درباره اهل بیت دارد (مانند احادیثی که میگوید«ثلث یا ربع قران درباره اهل بیت است»[21] هموار میکند)
فضائل و مناقب اهل بیت، حقوق و شوون ولایی آنان در این سطح از بتون آیات مدنظر این پژوهش نیست.
سیری کوتاه در پیشینه پژوهش :
کتاب ها و رساله هایی که درموضوع امامت نگاشته شده به نحوی با موضوع این پژوهش مرتبط اند.شمار این تالیفات بسیار زیادند. کتاب دائره المعارف تشیع ذیل عنوان الامامه می نویسد:
شمار آنچه تحت این عنوان ازمولفات شیعی به شیوه کلامی نگارش شده، بیش از 120 تاب یا رساله است.[22]
سپس 110 عنوان از آنها را با ذکر اسامی نویسندگان به ترتیب تاریخی آورده است بنا به عقیده این کتاب،نخستین کسی که دراین باب قلم زده عیسی بن روضه تابعی، وابسته بنی هاشم وحاجب یاصاحب خلیفه منصور عباسی( د.158 ق) است که نخستین مولف درکلام می باشد. منابعی که در این زمینه نگاشته شده رامیتوان به چنددسته کلی تقسیم کرد.
الف)منابع کلامی: دراین قلمرو، نویسندگانی نامدار به چشم می خورند که برخی ازآنان از اجلای اصحاب ائمه طاهرین وبزرگان ادب، دانش و مفاخر امامیه اند. مانند خلیل بن احمد فراهیدی( د. 170ق) یونس بن عبدالرحمن(د208ق) محمد بن ابوعمیر (د.217 ق) خاندان نوبختیان ( که در علم کلام شهره اند) محمد بن یقطین از اصحاب امام جواد(ع) ابوجعفر محمد بن علی بن نعمان بجلی کوفی ملقب به مومن الطاق، ابومحمد فضل بن شاذان نیشابوری (د.260 ق)، ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری قمی مولف کتاب قرب الاستاد، ابوعبدالله سعد بن عبدالله اشعری قمی (د. 299 یا 310 ق) صدوق اول، ابوالحسن علی بن الحسین بن بابویه قمی (د.329) که نجاشی کتاب اورا با عنوان الامامه و التبصره من الحیره یاد کرده است. شیخ صدوق ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه قمی (د.281ق)،شیخ مفید ابوعبدالله محمد بن محمد نعمان (د.413ق) خواجه طوسی (د.672ق) با عنوان الامامه وبیان شرایطها شیخ کمال الدین میثم بن علی بحرانی (د.679ق)،شیخ زین الدین ابومحمد علی بن محمد عاملی بیاضی نباطی(د.877ق) صاحب الصراط المستقیم و.. تا آنکه به عصر صفوی میرسیم. دراین عصر، پژوهش ها وتالیف ها در باب امامت و ولایت همانند سایر مسائل رونق بیشتری میگیرد و گسترده تر می شود.در دو قرن اخیر نیز این بحث کامل تر وپربارتر وگسترده تر شده و به ویژه در عرصه نقد، آثار قابل توجهی نمایان می گردد. مانند کتاب الامامه نوشته مرحوم وحید بهبهانی (د. 1206 ق)، کتاب ضربه الحیدریه تالیف سید محمد بن دلدار نقوی لکهنوی (د. 1284ق) که رد بر مبحث امامت از کتاب التحفه الاثنی عشریه است همچنین نویسندگانی مانند میرزا حبیب الله رشتی نجفی (د.1312ق) که کتابی استدلالی در این باره با نام الامامه نگاشته است.حاج آقا میر قزوینی که عنوان اثرش الامامه الکبری والخلافه العظمی است و با تعلیقات سید مرتضی قزوینی به چاپ رسیده است.شیخ محمد مهدی آصفی که کتابش الامامه فی التشریع الاسلامی نامبردار است.
دراین فهرست باید از دو کتاب گران سنگ و پر بها الشافی فی الامامه از علم الهدی شریف مرتضی( د.438) وتلخیص الشافی از شیخ الطائفه طوسی( د.460) که درواقع بازخوانی الشافی است، یاد کرد وکتاب های کلامی را نیز بر آنها افزود. متکلمان شیعی از ایات وروایات دراین زمینه الهام گرفته وبا مقدمات برهانی وجدلی این بحث را مانند سایر مباحث کلامی، سامان داده اند.
ب)منابع روایی:دسته دوم از منابع دراین زمینه کتابهایی است که به جمع آوری روایات درباره آیات ناظر به اهل بیت پرداخته اند. اهتمام این نوع منابع به گردآوری تمام شواهد از کتاب خداست که به نحوی به معرفی فضائل ومناقب اهل بیت (ع) و حقوق و موقعیت آنان اشاره دارد ازجمله آنها، کتابهایی است که به بیان شان نزول ها و یا تبیین های نبی اکرم(ص) وخوداهل بیت درباره آیات وحی پرداخته است.از این نمونه میتوان به جز کتابهای مناقب که عرصه ویژه با کمیتی قابل توجه در این باره اند، از شواهد التنزیل نوشته حاکم عبیدالله حسکانی حنفی( د. حدود 470 ق)،تاویل الایات الظاهره تالیف السید شرف الدین استرآبادی (از دانشمندان قرن دهم) ومراه الانوار نگاشته فتونی عاملی( د. قرن دوازدهم )، اللوامع النورانیه فی اسما علی (ع) واهل بیته القرانیه نوشته سید هاشم بحرانی (د. 1109ق) و اخیرا اهل بیت فی القران الکریم تالیف علی جلالیان[23] و اهل بیت فی الکتاب والسنه نوشته محمد ری شهری یاد کرد. محقق ارجمند تفسیر الحبری- ابوعبدالله الکوفی الحسین بن الحکم –د286ق –در مقدمه عالمانه خود 65 کتاب دراین باره نام برده وتاکید میکند قصد تتبع کامل را نداشته است.[24]
در کتاب تبویب الذریعه نیز به پاره ای از این منابع[25] (مانند آیات الئمه از لاریجانی،الایات النازله فی فضائل العتره الطاهره اثر شیخ تقی الدین عبدالله الحلبی و ...) بر میخوریم. این کتاب ها غیر از تفاسیر جامع ماثور مانند الدرالمنثور جلال الدین سیوطی (د. 910ق) والبرهان فی تفسیر القرآن سید هاشم بحرانی ( د. 1109ق) یا کتابهای اسباب النزول مانند اسباب النزول واحدی نیشابوری، لباب النقول جلال الدین سیوطی و به طور مشخص تر کتاب رجال انزل فیهم قرانا اثر عبدالرحمن عمیره می باشد که به تناسب آیات، به ذکر روایات در اسباب النزول پرداخته و روایات را ارزش گذاری کرده است. درهمان مقدمه تفسیر الحبری فهرست 29 کتاب درباب اسباب النزول را مشاهده میکنیم.[26]ناگفته پیداست پژوهشگر در استفاده از این منابع باید درجه اعتبار این کتابها و میزان استحکام روایات درآنها را در نظر گیرد.
ج)کتاب های جامع: اندیشمندان ولایت مدار شیعی در باب امامت پژوهی، کتاب های جامعی نیز رقم زده اند مانند مناقب آل ابی طالب نوشته محمد بن علی بن شهر آشوب (د. 588 ق)، کشف الغمه فی معرفه الائمه تالیف علی بن عیسی اربلی(د.692ق) احقاق الحق وازهاق الباطل اثر قاضی سیدنورالله شوشتری (د.1019ق) اثبات الهداه بالنصوص والمعجزات اثرشیخ محمد حسن حر عاملی (د.1104ق) مدینه معاجز الائمه نوشته از سید هاشم بحرانی (د.1107ق)،عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار از سید حامد حسین الکهنوی (د.1306)، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب تالیف شیخ عبدالحسین احمدالامینی (د.1390ق)
د)کتاب های انتقادی: پاره ای از نگاشته ها در این زمینه انتقادی است وتناسب بیشتری با موضوع پژوهش مادارد از این نظر که در تفسیر آیات ولایت، ناظر به دیدگاه های مخالف نیز هست. این نگاشته ها را میتوان به دوصورت متفرق و مدون تقسیم کرد.پژوهش های متفرق در تفاسیر غیر ماثور فریقین در ذیل آیات ولایت مطرح شده اند ،به ویژه در تفسیر مفاتیح الغیب فخر رازی، روح المعانی آلوسی و المیزان علامه طباطبایی که به نقد و نظر دراین باره توجهی خاص مبذول داشته اند.
برخی آثار مدون دراین زمینه نیز عبارتند از : کتاب های پربهای علامه حلی( د.728ق) در باب امامت همانند الالفین و نهج الحق که درآن به84 آیه از قران در امر ولایت اهل بیت مورداستناد قرار گرفته است و یا کتاب منهاج الکرامه فی الامامه و نقدآن توسط ابن تیمیه حرانی (د. 728ق) به نام منهاج السنه النبویه و به طور کلی کتاب هایی که ازناحیه دوطرف برای نقادی دیدگاه طرف مقابل نگاشته شده است. مانند کتاب پرارج النقض نصیرالدین عبدالجلیل قزوینی (ق6ه) که کارایی بیشتری در تفسیر تطبیقی از آیات ولایت خواهند داشت از نگاشته های معاصرنیز غیر ازالغدیر علامه امینی که از آن نام بردیم، باید ازکتاب دلائل الصدق مرحوم محمد حسین مظفر وکتاب پر آوازه وگران سنگ المراجعات سید شرف الدین عاملی (د.1377ق) که در آن به 54 آیه دراین زمینه استناد شده و کتاب الامامه واهل البیت شهید سید محمد باقر حکیم ومعرفه اهل البیت فی ضو الکتاب و السنه از السید راضی الحسینی نام برد.
به هر صورت، درمنابع فهرست شناسی مانندمعجم ما کتب عن الرسول و اهل البیت (جلد 9 و 10) از عبدالجبار الرفاعی، کتاب شناخت اهل البیت مجمع جهانی اهل بیت،معجم التراث الکلامی موسسه امام صادق(ع) ( که تنها در واژه امام بالغ بر 350 منبع معرفی کرده است) و بالاخره به منابع بسیار فراوان دیگر در این باره بر میخوریم .لوح فشرده نورالولایه نیز که در آن متن کامل 126جلد ازمنابع مهم در زمینه امامت و ولایت گردآمده، راه گشاست.
با این پیشینه کهن و پربار در بحث ولایت وامامت، باز هم به نظر می رسد جای بررسی تفسیر آیات ولایت به صورت مقارن مشهود است تفسیری که درآن بر اساس طبقه بندی دیدگاه ها، نقاط اشتراک و افتراق فریقین کشف گردد از صحت و سقم دلایل طرفین پرده بردارد و در پرتو آن شبهات را پاسخ گوید و سرانجام، راهکارهای برون رفت از اختلاف ها واتهام ها رانمایان سازد. به آن امید که این شیوه در بررسی تفسیر ایات ولایت اهل بیت(ع)بر غنای بحث( ژرف وگسترده) امامت بیفزاید و زوایای بیشتری از آموزه امامت رانمایان سازد.
حکمت عدم تصریح نام ائمه در قرآن :
چرا نام ائمه اهل بیت و مقام پیشوایی و امامت آنان در قران به طور صریح نیامده است؟
پیشینه این پرسش به عصر ائمه معصومین می رسد ونصوص روایی بر جای مانده در مصادر فریقین شاهد آن است که برخی از آن ها را خواهید دید، در پاسخ به این پرسش سه دیدگاه مطرح است:
دیدگاه افراطی:دراین دیدگاه گفته میشود نام اهل بیت ومقام پیشوایی آنان در قران به طور صریح بوده، لیکن پس از وفات پیامبر خدا(ص) ودر عصر جمع آوری قران وتدوین آن،قرآن تحریف گشت و نام اهل بیت از قرآن ساقط شد. این دیدگاه درمیان فریقین طرفدارانی بسیار اندک دارد استناد این افراد چیزی جز روایات نیست،روایاتی که از نظر سند و دلالت مخدوش و بسیاری از مصادر آنها بی اعتبارند.از این طیف میتوان به این شنبوذ بغدادی (محمد بن احمد المقری م.328ق) ازاهل سنت اشاره کرد.وی برای نمونه آیه شریفه: ولقدنصرکم الله ببدر وانتم اذله (آل عمران،123) را چنین قرائت می کرده است. و لقد نصرکم اللهببدر –بسیف علی و انتم اذله[27] این نبوذ تاویل آیه و موردنزول آن را با تنزیل آیه خلط کرده بدون آنکه بر این توهم خود دلیلی اقامه کند و یا مانند محدث نوری(م. 1320ق) از شیعه که گفته شده انگیزه وی در تدوین کتاب فصل الخطاب اثبات همین مدعاست که نام اهل بیت در قران بوده و سپس به تحریف ساقط شده است.
وی در دلیل نهم خود می گوید: نام اوصیای خاتم پیامبران ودختر ایشان حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها و برخی از صفات و ویژگی آنان در تمام کتاب های آسمانی گذشته بوده است. پس بایدنام آنان در قرآن نیزکه بر کتابهای پیشین سیطره دارد و کتاب جاودانه است وجود داشته باشد.[28]
در واقع محدث نوری با این قول ناخواسته با خود قران مخالفت میکند زیرا اگر قران سمت سیطره بر کتاب های آسمانی پیشین را دارد،همان گونه که فرموده: وانزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب ومهیمنا علیه (مائده،48) وما این کتاب قران را که سراسر حق است بر تو فرود آوردیم، درحالی که حقانیت کتابهای آسمانی پیش از خود راتایید می کند و بر آنها سیطره و نگهبانی دارد. بنابراین باید قرآن معیار صحت و سقم محتوای کتابهای پیشین باشد وتکلیف آنها را تعیین کند، اما محدث نوری معیار صحت و سقم آیات قران را کتاب های آسمانی قبل می داند و تکلیف قرآن را باآنها روشن میکند و در پی آن، باحکم به تحریف قرآن، می گوید: نام ائمه از قرآن ساقط شده است. محدث نوری دراین باره دلیل های دیگری، بنا به گمان خودش،آورده است که از دیدگاه محققان همه آنها ازنظر سند و دلالت مخدوش اند.[29]
دیدگاه تفریطی : در این دیدگاه گفته میشود نه تنها نام اهل بیت درقران نیامده،بلکه هرگز مقام پیشوایی وامامت آنان به طور مطلق مطرح نشده است و هر آیه ای که درباره اهل بیت به طور عام و یا امام علی(ع) به طور خاص نازل شده باشد، تنها بیان کننده فضائل ومناقب آنهاست، نه آنکه خداوند از امامت آنان سختی گفته باشد این دیدگاه جمهور اهل تسنن است.ضعف این دیدگاه در بررسی تطبیقی آیات ولایت اهل بیت آشکار خواهد شد.
دیدگاه معتدل: این،دیدگاه جمهور متکلمان، مفسران و محدثان شیعه است آنان بر این باورند که هر چندنام اهل بیت به طور صریح در قران نیامده است لیکن خداوند آیاتی متعدد درباره پیشوایی اهل بیت به طور خاص( به وِیژه امام علی(ع) ومناقب آنان به طور عام نازل کرده و پیامبر خدا (ص) که مبین ومعلم آیات خداست، آنها را به طور صریح و روشن برای امت بیان کرده است، به گونه ای که اگر جهالتها و عنادها رخت بربندد، برای همگان آشکار خواهد شد.[30] ودر پی آن تبیینی معقول از برخی احادیث به دست خواهد داد که میگوید: اگر قران را همان گونه که نازل شده، بخوانند ما را بانام می یابند.[31]
درمنابع فریقین روایاتی است که دلالت برحجم عظیمی از آیات قران درباره اهل بیت (ع) دارد مانند این حدیث که از امام باقر(ع) ودیگر معصومان (ع) نقل شده است:
(آیات) قران به چهار گروه نازل شده است یک چهارم آن درباره ما و یک چهارم درباره دشمنان ما و ... [32]
احادیثی دیگر به این مضمون در مصادر فریقین فراوان اند.مانند احادیثی که به نقل از ابن عباس میگوید: درباره هیچ کس به اندازه امام علی ایه نازل نشده است.[33]نیز حدیثی دیگر به نقل از ابن عباس که میگوید« خداوند خطاب «یا ایها الذین آمنوا» در قرآن را نازل نکرد جز آنکه علی (ع)پیشگام در این خطاب است. خداوند یاران پیامبر را درمواردی متعدد مورد عتاب قرار داد، اما از علی (ع) جز خیر وخوبی یاد نکرده است.[34]
در این میان احادیثی دیگر نیز وجوددارد که از این مقوله درتمام کتابهای آسمانی حکایت می کند مانند این حدیث از امام کاظم(ع) که می فرماید: ولایت علی بنابی طالب درتمام کتابهای دنیا آمده است وخداوند هیچ پیامبری را به رسالت مبعوث نکرد جز آنکه بر نبوت حضرت محمد(ص) و ولایت علی-وصی – او (قرار گرفت)[35]
تفسیر پیامبر خدا (ص) و دیگر معصومان از آیاتی که درباره اهل بیت نازل شده این دیدگاه را تایید میکند،برای نمونه مرحوم کلینی با سند صحیح از ابوبصیرچنین نقل میکند:
از امام صادق(ع) درباره آیه اطیعوالله واطیعوالرسول و اولی الامر منکم پرسیدم، فرمود:ایه درباره علی وحسن وحسین نازل شده و مراداز اولی الامر آنان اند. گفتم: مردم میگویند چرا نام امام علی واهل بیت او درکتاب خدا نیامده است؟ فرمود: به آنان بگویید (کلیات ) نماز بر رسول خدا(ص) نازل شده ولی تعداد سه یاچهار رکعت آن نامیده نشده است و رسول خدا (ص) آن را برای مردم تفسیر کردند...( به همین گونه کلیات ولایت به طور عام در قران نازل شد و پیامبر اکرم آن را تبیین کردند)[36]
در حدیثی دیگر با سند صحیح از امام باقر(ع) چنین نقل شده است:
فامر الله محمد(ص) ان یفسر لهم الولایه کما فسر لهم الصلاه و الزکاه والصوم
خداوند به حضرت محمد(ص) فرمان داد، ولایت (امام علی) رابرای آنان تفسیر کند، همانگونه که احکام نماز و زکات و روزه و حج را تفسیر میکند....[37]
ابن طاووس ضمن نقل این نمونه از احادیث از کتاب تفسیر ابوالعباس بن عقده (که هم اکنون مفقود است) مضمون این حدیث را آورده و میگوید:
وی با سندهای متعدد آن را نقل کرده است.[38]
درمصادر اهل سنت نیز از این نمونه احادیث (که درآن تبیین ولایت به عهده رسول خدا(ص) نهاده شده است) به چشم میخورد.[39]به زودی روایات متعدد فریقین را در این باره در بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت،خواهید دید.
پاسخ امام صادق(ع) به ابابصیر درآن روایت بر اساس جدال احسن است یعنی آنچه مورد قبول خصم می باشد، مقدمه برای احتجاج علیه او به کار رفته است زیرا آنان پذیرفته اند که کلیات نماز و سایر احکام در قران آمده ولی شرح وتبیین جزییات، شروط و قیود آنها به عهده پیامبر خداست درباره نام ائمه و ولایت آنان نیز به همین شکل است اگر راوی پرسش خود را ادامه میداد و از امام می پرسید: چرا خداوند این تبیین را به عهده پیامبرش گذاشته است؟ شایدپاسخ امام به گونه ای دیگر، غیر از شکل جدال احسن مطرح می شد.
[1] -ر. ک .ابراهیم انیس ،المعجم الوسیط.ص31
[2] -ابن سیده،المحکم، ج4،ص256
[3] -فراهیدی، العین،ج4، ص89، ابن منظور، لسان العرب،ج1،ص253
[4] -قیومی،المصباح المیر، ص33
[5] -راغب، مفردات الفاظ قران، ص25
[6] -بابایی،مکاتب تفسیری، ج1، ص67-68
[7] -کلینی،الکافی،کتاب الحجه، ج1، ص 401-ح 3، مزی، تهذیب الکمال،ص251، رقم 2438
[8] -از مصادر اهل سنت ر.ک سنن الترمذی ، ج 5،ص 622، ح1553 و ص630، ح 1558، ابن حنبل،مسند،ج17،ص 161، ح11104، طبرانی،المعجم الکبیر، ج3، ص65-67 ،ج 2678، 2680، 2681، و ج5 ،ص166-ح 4971 ابن حمید،مسند،ص 107-108 ح240، درکتاب کتاب الله و اهل البیت فی حدیث الثقلین من مصادر اهل السنه تا حدودی این حدیث را استقصا کرده اند.از مصادر شیعه نیز ر. ک صدوق کمال الدین، ج 1، ص234،باب 22،ح 44-64 محمودی،ترتیب الامالی،ج3، ص158، ح1210، و ص160-162ح 1213-1215 و...
ازمصادر زیدیه نیز ر. ک .ابن شجری،الامالی الخمیسیه، ج1،ص155، الکوفی،مناقب، ص112، ح616، ص116، ح618، ص 135، ح 633، ص 170، ح663، ، ص 313، ح 799، ص 435-436، ح928-929و ص449-450، ح948-949
برخی منابعی که حدیث ثقلین را ازمصادر گوناگون گرد آورده اند عبارتند از بحرانی، البرهان، ج1، ص9-15 راضی، الهوامش التحقیقیه،(ملحق به کتاب المراجعات) ص 327، تستری،احقاق الحق، ج9،ص309-377،هندی، عبقات الانوار، ج1، ص17-328 و ج2،ص10-392درکتاب اول در بحث حجیت سیره اهل بیت در تفسیر پیرامون اسناد ومقاد این حدیث به تفصیل سخن گفتیم.
[9] -حدیث کشتی نوح یا حدیث سفینه ( که درآن،پیامبر خدا(ص) اهل بیت خود را همانند کشتی نوح میدانند که هر کس سوار شود نجات می یابد وهرکس تخلف کند غرق میشود) باطرق گوناگون درمصادر فریقین نقل شده و برخی اساتید آن صحیح می باشد. ر. ک حاکم نیشابوری ،مستدرک، ج 2، ص343، و ج 3،ص150-151 هندی،کنزالعمال، ج 2،ص 432و ح 4429.ابن مغازلی ، مناقب ص132-134، ح 173-177 وی با پنج طریق این حدیث را نقل کرده است.شهرستانی ، مفاتیح الاسرار، ص199، ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص184 و 234، حموثی،فرائد السمطین،ج2، ص243، ح 517 و ص246 ح 519، طبرانی ،المعجم الصغیر، ج1، ص139، و ج 2،ص22، ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیا، ج4، 306 و...از مصادر شیعه نیز رک .حر عاملی اثبات الهداه ج1، ص552، ح383 و 385
[10] -صحیح مسلم، ج4، ص 1871، ح 2404، سنن الترمذی،ج5،ص225 وح 2999، و ج 5 ، ص 638، ح 3724، حاکم نیشابوری،مستدرک، ج 3 ، ص150، طوسی، امالی، ص564 و ح1174 و ...
[11] -ر. ک: حاکم نیشابوری،مستدرک، ج2، ص 448، ج 3، ص 149 و 457،هیتمی،الصواعق المحرقه، ص191 و 140 طبری،ذخائرالعقبی، ص 17، قندوزی، ینابیع الموده،ص19-21 و 188-188 حموثی،فرائد السمطین، ج1، ص45 و ج2،ص 252 ،ح522
[12] -صحیح بخاری، ج3،ص1233، ح 3190 و ج 4،ص 1802،ح 159، صحیح مسلم، ج1،ص 305، ح 406، درباره مصادر حدیث صلوات ،رک زمانی ،محمد حسن، کیفیت صلوات ازنگاه فریقین، ص 34-37
[13] -ر.ک. صحیح مسلم،ج3، ص1453، ح 7 و 8،سنن الترمذی،ج4،ص501، ح 2223، ابن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، ج 7،ص412، ح 20882، و..درباره اساتید، مصادر فریقین و معنای این حدیث،ر. ک .اربلی، کشف الغمه، ج1، ص113-130 آل محسن، مسائل الخلاقیه، والرای الحق فیه، ص9-43
[14] -صدوق، معانی الاخببار، باب معنی الثقلین و العتره ص 90-91 ح4(سند این حدیث صحیح است) و ح 5 و باب معنی الان والعتره والامه ص 93-95حموئی فرائد السمطین، ج1،ص312-318،ح250 ،ابن عقده،کتاب الولایه، ص202 و ...
[15] -دراین باره.ر.ک ری شهری ،اهل البیت فی الکتاب و السنه، باب معنی اهل بیت ص 27-80 ،وی این روایت را از مصادر گوناگون فریقین نقل کرده است.
[16] 1-کلینی ،الکافی،ج4،ص549، کتاب الحج،ح 4
[17] -همان، ج 1، کتاب الحجه، ص236- ح7، صدوق ،عیون الاخبار الرضا،ج1، ص 228-229
[18] -ر.ک. همان،ص 210-212، حسکانی، شواهد التنزیل، ج1،ص 422-437 و ...
[19] -صدوق،عیون الاخبارالرضا، ج1، ص228-229
[20] -حلی،منهاج الکرامه،ص84-111
[21] -ر.ک کلینی، الکافی، کتاب فضل القرآن، باب النوادر، ج2، ص627،ج2و4:عیاشی، تفسیر العیاشی، ج1ص84-85 ج25و 31و صدوق ، علل الشرایع، ص 64-65حسکانی، شواهد التنزیل،ج 1، ص56-57 ج57-60 ابن مغازلی، مناقب،ص 328، ج375،نهج البلاغه، خطبه 87 و 154.علامه مجلسی در جلد 23 و 24 بحارالانوار در 67 باب 1507 روایاتی دربیان آیات مربوط به فضائل اهل بیت (ع ) و شیعیانشان و قدح دشمنان آنان آورده که بخش عمده آنها به نحو تاویل ، بیان معنای باطنی آیات میباشد.
[22] -دائره المعارف تشیع،ج 1، ص384
[23] -دو جلد از این کتاب تا پایان سوره بقره را به خود اختصاص داده است.
[24] -ر. ک جلالی. مقدمه تفسیر الحبری، ص152
[25] -ر. ک : دیباجی، تبویب الذریعه، ص80-81
[26] -جلالی، مقدمه تفسیر الحبری، ص132-138
[27] -ر. ک. قرطبی. الجامع الاحکام القران،ج 1، ص80، خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد، ج 1،ص 280،رقم 122و مقدسی، المرشد الوجیز، ص187
[28] -ر. ک . نوری، فصل الخطاب، ص183
[29] -برای توضیح بیشتر ر. ک نجارزادگان(محمدی)سلامه القران،من التحریف ص79-84 و نیز ر. ک مبحث فصل الخطاب ونقاط مهمه ص 93-125 از همان کتاب
[30] -دیدگاه این گروه بر سه پایه اصلی استوار است.
ی)تحریف ناپذیری قران دو)علاج معقول از احادیث تحریف نما سه)تفسیر قران بر اساس قراین درونی ایات و تمسک به قول معصومان
[31] -تفسیر العیاشی، ج1،ص13،ج4
[32] کلینی،الکافی،ج2، ص 628و نیز ر. ک تفسیرالعیاشی، ج1،ص84، ح 25، ابن مغازلی شافعی، مناقب،ص 328، ح375، ابن طاووس،بنا مقاله الفاطمیه فی نقض الرساله العثمانیه،به نقل از کتاب ما نزل من القران فی علی از ابونعیم اصفهانی، و ابوالفرج اصفهانی، (م. 356ق) ونیز قندوزی، ینابیع الموده، ص126، ابن همام ، حبیب السیر، ج2، ص 13(به نقل از ابن مردویه) حسکانی، شواهد التنزیل،ج1،ص56-57،ح 57-60 (ابوالقاسم عبیدالله بن عبدالله بن احمد حسکانی قرشی نیشابوری از محدثان بزرگ حنفی در قرن پنجم است. ذهبی در سیر اعلام النبلا درباره وی مینویسد: الامام المحدث البارع، وی پیشوا و محدث و سرامددیگران است.سیر اعلام ، ج 18، ص 268، رقم 136) وی درکتاب تذکره الحفاظ ازاو چنین یاد میکند شیح متقن ذو عنایه تامه بعلم الحدیث، استاد استوارکار که عنایتی تمام به دانش حدیث دارد (تذکره الحفاظ، ج3،ص 1200، رقم 1032) و نیز. ر.ک سودونی،تاج التراجم، ص202، رقم 157)ابن مردویه،مناقب، ص218، ح302.
[33] -ر. ک : ابن مردویه، مناقب،ص 218، ابن حچر، الصواعق المحرقه، ص127، ابن عساکر،ترجمه الامام علی بن ابی طالب من تاریخ دمشق، ج 27، ص428، ح 935-940، ابن عساکر با پنج طریق این حدیث را از ابن عباس نقل کرده است.
[34] -ر.ک. ابن مردویه،مناقب، ص 219، ح 305، ابن عساکر، ترجمه الامام علی من تاریخ دمشق، ج 2، ص430، ح 939، طبرانی،المعجم الکبیر، ج11، ح 11687،کوفی،مناقب الامام امیرالمومنین، ج 1، ح67-و81،حسکانی، شواهد التنزیل، ج1،ص53، ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیا،ج1،ص64، خوارزمی، مناقب، ص 179و ...
[35] -ر.ک. کلینی،الکافی، ج1،ص437،رقم 6،حسکانی، شواهدالتنزیل،ج2،ص222، حاکم نیشابوری، معرفه علوم الحدیث،نوع 24، ص96، ابن عساکر،ترجمه الامام علی بن ابی طالب من تاریخ دمشق،ج2،ص97، ح602، خوارزمی، مناقب،فصل 19،ص221، ثعلبی، الکشف والبیان، ج8،ص338
[36] -کلینی،الکافی، ج1،ص286-287، ح1و نیز ر. ک .تفسیر العیاشی، ج1، ص 408، ح1012، و ص 410، ح 1013، حسکانی، شواهد التنزیل، ج1،ص 191، ح 203، حموئی، فرائد السمطین،ج1،ص317، ابن عقیده،کتاب الولایه ،ص 202
[37] -کلینی،الکافی، ج1، ص289، ح4، و ص292-295 ،ح 2،تفسیر العیاشی، ج 2، ص 64
[38] -ابن طاووس، سعدالسعود، ص144-145
[39] -برای نمونه، ر.ک حموثی،فرائد السمطین،ج1،ص 312، باب 58، حسکانی،شواهدالتنزیل، ج1، ص255، ح 249
:: موضوعات مرتبط:
مناقب اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1581
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : دو شنبه 16 تير 1393
|
|
جوانان و محبت اهل بیت (ع)
محبت اهل بیت (ع) یکى از فرایض اسلامى است. برقرارى ارتباط عاطفى بین جوانان و ائمه (ع)، آنان را از لغزش ها و آسیب ها حفظ مى کند. ضمن این که با بهره گیرى از آموزه هاى اهل بیت مى توانند مسیر صحیح زندگى را انتخاب نمایند. در قرآن کریم، پاداش هدایت گرى و ارشاد مردم از سوى اهل بیت (ع)، محبت و دوستى آنان قرار داده شده است: «قل لا اسئلکم علیه اجراً الاّ المودّة فى القربى».(1) پیامبر (ص) فرمود: «مودّت اهل بیت من، بر هر مرد و زنى واجب است.»(2)
محبت اهل بیت (ع) ابعاد گسترده اى دارد که این نوشتار به راه هاى ایجاد محبت اهل بیت (ع) در جوانان با محوریت وظایف خانواده و اجتماع، مى پردازد. قبل از ورود به موضوع اصلى بحث، بیان چند نکته لازم است: مقصود از اهل بیت (ع)، دوازده امام (ع) و حضرت زهرا (س) مى باشد. مقصود از محبت، دوستى و نهایت عشق ورزیدن به خاندان پیامبر (ص) است که در متون دینى و روایات با واژه هایى مانند: مودّت، محبت و ولایت یاد شده است. منظور از راه هاى ایجاد محبت اهل بیت، گسترش و تعمیق محبت است، زیرا اصل محبت اهل بیت با گوشت و پوست مردم آمیخته است و نیاز به ایجاد آن نیست. راه هاى ایجاد محبت اهل بیت (ع) شیوه هاى متعددى براى ایجاد محبت اهل بیت (ع) در جوانان وجود دارد که براى رعایت اختصار، به بعضى از آنها اشاره مى شود: 1 . الگو سازى: به طور کلى مردم و به ویژه جوانان، آرمان گرا و قهرمان دوست هستند، از این رو سعى مى کنند رفتار و گفتار آنان را الگوى خود قرار دهند. کشورهاى غربى، درباره شخصیت ها و چهره هاى ملى و علمى خود صدها کتاب و مقاله مى نویسند و فیلم و مجسمه مى سازند، اما متأسفانه ما بزرگان دینمان را که بسیار ارزنده تر و شایسته تر از الگوهاى غربى هستند، آن چنان که باید مطرح نکرده ایم و به الگو سازى نپرداخته ایم. اگر جوانان جاى گاه رفیع و آموزه ها و روش هاى امامان را در زندگى بشناسند، مجذوب آنها مى شوند. در آموزه هاى دینى سفارش شده است که مردم ائمه معصومین (ع) را الگو قرار دهند.(3) در قرآن، پیامبر اسلام الگویى حسنه معرفى شده است.(4) پیامبر (ص) نیز همگان را به الگوگیرى از اهل بیت (ع) فرا خوانده و فرموده است: «اهل بیت من میان حق و باطل را جدا مى کنند و پیشوایانى هستند که باید به آنان اقتدا کرد.»(5) 2 . تعظیم و تکریم اهل بیت (ع) نحوه برخورد والدین، معلمان و بزرگان جامعه با خاندان پیامبر (ص)، نقش تعیین کننده اى در ایجاد محبت آنان دارد. احترام نام ائمه، صلوات فرستادن براى آنان، برخاستن هنگام ذکر نام امام زمان (ع)، برپایى جشن هاى میلاد امامان و برگزارى مراسم عزادارى در شهادت آنان و...، موجب مى گردد که جوانان به سوى اهل بیت جذب شوند. در روایات اسلامى سفارش شده است که فرزندان خود را به نام هاى معصومان (ع) نام گذارى کنید.(6) هم چنین تأکید شده است که هنگام شنیدن نام محمد (ص) بر او و آلش درود بفرستید. وقتى سکونى به امام صادق (ع) خبر داد که خداوند به وى دخترى عطا کرده است، حضرت پرسید: او را چه نامیده اى؟ گفت: فاطمه. امام آهى کشید و فرمود: حال که نامش را فاطمه نهاده اى، به او ناسزا مگو و او را مزن.(7) هنگامى که «دعبل خزاعى» قصیده معروف خویش را براى امام رضا (ع) خواند و از امام زمان (ع) و قیام او یاد کرد، حضرت دست بر سر گذاشت و به نشانه تواضع در برابر نام مهدى (ع) ایستاد و براى فرج آن حضرت دعا کرد.(8) 3 . یادآورى عنایت ویژه اهل بیت (ع) به شیعه یکى از شیوه هاى جذب جوانان به اهل بیت (ع)، بیان عنایت هاى ویژه آنان به شیعیان است. زیرا جوانان به طور فطرى دوست دارند که مورد توجه و عنایت همگان، به ویژه بزرگان قرار گیرند. بر این اساس، اگر جوانان بدانند که اهل بیت (ع) آنان را شاخ و برگ درختى مى دانند که به خودشان مربوط مى شود و در دنیا گرفتارى هاشان را حل کرده و در آخرت از آنان شفاعت مى کنند، دل باخته اهل بیت مى گردند. در این زمینه احادیث فراوانى وجود دارد که به دو نمونه اشاره مى گردد: امام صادق در ذیل آیه: «انّ الینا ایابهم ثمّ انّ علینا حسابهم» فرمود: چون روز قیامت فرا رسد، خداوند حساب رسى شیعیان را بر عهده ما مى گذارد.(9) روزى امام صادق (ع) گروهى از شیعیان را در مسجد دید، به آنان نزدیک شد، سلام کرد و فرمود: به خدا قسم، روح و بوى شما را دوست دارم... شما یاران دین خدایید، شما پیش تازان به سوى بهشتید و ما بهشت را براى شما تضمین کرده ایم.(10) 4 . بیان جاى گاه اهل بیت (ع) باید به جوانان آموخت که اهل بیت (ع) واسطه فیض الهى بوده و ولى نعمت هاى ما هستند.(11) آن بزرگواران در ایجاد تمدن اسلامى، هویت سازى و هدایت ما نقش بنیادى داشته و دارند. تمام مسائل عقیدتى، سیاسى، فقهى و عرفانى ما ریشه در آموزه هاى اهل بیت (ع) دارد و آنان در حوزه هاى مختلف علمى، اخلاقى و اجتماعى، قهرمان و اسطوره بودند. ابعاد شخصیت آنها به گونه اى بود که دوست و دشمن را به احترام و اکرام وا مى داشت. ذکر چند نمونه در این جا، شایسته است: عایشه مى گوید: ابوبکر را دیدم که بسیار به چهره على (ع) نگاه مى کند. گفتم: اى پدر! زیاد به چهره على نگاه مى کنى، علت چیست؟ گفت: دخترم، از رسول خدا (ص) شنیدم که مى فرمود: نظر کردن بر چهره على، عبادت است.(12) عمر بن خطاب گفت: «زنان عاجزند فرزندى مثل على بن ابى طالب به دنیا آورند.»(13) عطا مى گوید: از عایشه درباره على (ع) سؤال کردم، پاسخ داد: او بهترین انسان است و در این مطلب شک نمى کند مگر کافر.(14) اگر جاى گاه اهل بیت (ع) در قالب تدوین کتاب، تهیه سریال ها و برگزارى همایش و نظایر آن شناسانده شود، جوانان مجذوب اهل بیت (ع) مى شوند. امام رضا (ع) فرمود: «اگر مردم خوبى هاى حرف ها و تعالیم ما را بشناسند، از ما پیروى مى کنند.»(15) 5 . بیان فضیلت دوستى اهل بیت (ع) گرچه بیان جاى گاه اهل بیت (ع) در ایجاد محبت آنان نقش مهمى دارد، ولى بیان فضیلت محبت اهل بیت، تأثیر آن را چند برابر مى کند. روایات اسلامى همگان را به دوستى اهل بیت (ع) دعوت کرده و حتى آن را حق آنان دانسته است. امام على (ع) فرمود: «علیکم بحب آل نبیّکم فانّه حق اللّه علیکم؛(16) بر شما باد محبت دودمان پیامبرتان، چرا که آن، حق خدا بر شما مى باشد.» احادیث فراوانى درباره فضیلت اهل بیت (ع) وارد شده است.(17) پیامبر (ص) فرمود: هر کس با محبت آل محمد بمیرد، شهید مرده است، آمرزیده مى شود، با توبه و ایمان کامل مى میرد، فرشته مرگ او را به بهشت مژده مى دهد و قبرش زیارت گاه رحمت الهى مى شود... .(18) در روایاتى دیگر، مودّت و ولایت اهل بیت (ع) یک «فرض الهى» و ملاک قبولى اعمال و عبادت به حساب آمده است. تولّاى شما فرض خدایى است قبول و ردّ آن مرز جدایى است هر آن کس را که در دین رسول است ولایت، مُهر و امضاى قبول است دیانت بى شما کامل نگردد به جز با عشقتان دل، دل نگردد اهل سنت نیز به محبت اهل بیت (ع) تأکید کرده اند. در شعر شافعى آمده است: اى خاندان پیامبر! حبّ شما فریضه اى است که خداوند در قرآن آورده است، براى شما همین افتخار بزرگ بس که هر کس (در نماز) بر شما صلوات نفرستد، نمازش درست نیست.(19) استاد شهید مطهرى (ره) معتقد است: از بزرگ ترین امتیاز شیعه بر سایر مذاهب این است که پایه و زیربناى اصلى آن، محبت است. از زمان شخص بنى آدم (ص) که این مذهب پایه گذارى شده، زمزمه محبت و دوستى بوده است. آن جا که در سخن رسول اکرم (ص) جمله: «على و شیعته هم الفائزون» را مى شنویم، گروهى را در گرد على (ع) مى بینیم که شیفته و مجذوب اویند، از این رو تشیع، مذهب عشق و شیفتگى است و تولّاى آن حضرت، مکتب عشق و محبت است.(20) ابن سکّیت اهوازى، از عالمان برجسته و از شاگردان مخصوص امام جواد و امام هادى (ع) است. متوکّل عباسى وى را براى معلمى دو فرزند خود (المعتزّ و المؤیّد) انتخاب کرد. او ناگزیر مدتى فرزندان متوکّل را درس داد. روزى مجلس با شکوهى از طرف متوکّل تشکیل شد و شخصیت هاى علمى و ادبى در آن شرکت کردند. متوکّل مى دانست که ابن سکّیت از محبان و شیعیان اهل بیت (ع) است. در آن مجلس و در حضور همگان از ابن سکّیت پرسید: این دو پسرم (المعتزّ و المؤیّد) را بیشتر دوست دارى یا حسن و حسین را؟! ابن سکّیت در تنگناى سختى قرار گرفت، زیرا مى دانست که متوکّل و جلّادان وى بى رحم ترین انسان ها هستند؛ در عین حال با کمال صراحت جواب داد: به خدا قسم، قنبر - غلام على (ع) - از تو و پسران تو بهتر است. متوکّل از این پاسخ آن چنان خشمگین شد که به غلامان دستور داد زبانش را از پشت سرش بیرون بکشند.(21) 6 . تشکّل هاى مذهبى برنامه هاى خود جوش جوانان که به صورت گروهى انجام مى گیرد؛ مانند: چراغانى و آذین بندى معابر در نیمه شعبان، تشکیل و راه انداختن دسته عزادارى، برپایى جشن و سرور در ایام میلاد ائمه (ع) و...، همه گره زننده قلب جوانان با محبت اهل بیت (ع) است، زیرا آنان زمینه هاى روحى خوبى دارند که باید از آن به درستى بهره گرفت. مى توان در محله هاى مختلف با کمک و مسئولیت خود جوانان هیئت هایى تشکیل داد و از این طریق در ایجاد محبت اهل بیت (ع) کمک کرد. لازم است در این جا به نکته اى مهم اشاره کنیم و آن این که بعضى افراد به پندار این که از اهل بیت (ع) تمجید مى نمایند، ناخودآگاه آنان را از الگو بودن خارج مى کنند و موجب مى گردند جوانان احساس کنند به هیچ وجه نمى توانند از سیره و روش زندگى آنان بهره مند شوند؛ از این رو آنان را الگوى خود قرار نمى دهند. در آموزه هاى اسلامى، مسلمانان از مبالغه گرایى نهى گردیده اند و به آنها سفارش شده است اهل بیت (ع) را آن گونه که هستند معرفى نمایند. پیامبر اسلام (ص) فرمود: «مرا بیش از حقم بالا نبرید، زیرا خداوند قبل از این که مرا پیامبر قرار دهد، عبد خود خود قرار داده است».(22) امام صادق (ع) فرمود: مردى نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: سلام بر تو اى پروردگار من! حضرت به او عتاب کرد: خدا تو را لعنت کند! خداى تو اللّه است».(23) پیامبر (ص) به على (ع) فرمود: «امت من درباره تو سه گروه خواهد شد: گروهى شیعیان و پیروان تو خواهند بود؛ اینان مؤمنان واقعى اند. گروهى دشمن تو خواهند بود و گروهى درباره تو غلوّ خواهند کرد؛ اى على! شیعیان تو در بهشت خواهند بود و دشمنان و غلوّ کنندگانِ درباره تو، در آتش.»(24) برخى در محبت ورزى به اهل بیت (ع) و معرفى آنان تفریط نموده اند و محبت آنها را با دیگران برابر دانسته اند. این افراد عقیده دارند که اهل بیت (ع) متعلق به زمان خودشان بوده اند و نمى توانند الگوهاى موفقى براى انسان ها در همه عصرها باشند. افراط و تفریط در معرفى اهل بیت و اظهار محبت به آنان، از آسیب هاى جدّى است که باید با آن مبارزه کرد. بهترین شیوه اظهار محبت به اهل بیت و معرفى آنان، رعایت اعتدال است. امام على (ع) فرمود: «به زودى دو گروه نسبت به من هلاک مى گردند: دوستى که افراط کند و به غیر حق کشانده شود و دشمنى که در کینه توزى با من زیاده روى کرده و به راه باطل در آید.»(25) 8 . زیارت و توسل به اهل بیت (ع) حضور جوانان در اماکن مذهبى و زیارت اهل بیت (ع) سبب مى شود که بیشتر با جاى گاه آنان آشنا شوند و زمینه عمق بخشیدن به مودّت اهل بیت (ع) فراهم گردد. از سوى دیگر، توسل به اهل بیت و خواندن زیارت نامه هاى آنها موجب مى شود که جوانان دل باخته آن بزرگواران گردند، زیرا در این زیارت نامه ها ابعاد زندگى و تعلیمات اهل بیت (ع) بیان گردیده است. 9 . شبهه زدایى جوانان در عرصه هاى مختلف عقیدتى، سیاسى و فرهنگى... آسیب پذیرترین قشر جامعه هستند، زیرا تجربه کافى و قدرت تحلیل درست مسائل را ندارند و به همین دلیل تحت تأثیر تبلیغات و شبهه سازى هاى معاندان قرار مى گیرند. ناپختگى جوانان از یک سو و سیاست هاى سودجویانه دشمنان از سوى دیگر موجب مى شود که آنان در تشخیص حق و باطل و انتخاب مسیر صحیح دچار مشکل شوند. امروزه دشمنان اسلام و اهل بیت (ع) با بهره گیرى از همه اهرم ها از جمله: فیلم، کتاب، سینما و... در صدد تضعیف باورهاى دینى و جدایى جوانان از اهل بیت (ع) بر آمده اند. بر این اساس، یکى از شیوه هاى موفق در ایجاد محبت اهل بیت (ع)، شبهه شناسى و شبهه زدایى است. البته شبهه زدایى باید به گونه اى نظام یافته صورت گیرد. حوزه هاى علمیه، صدا و سیما، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان تبلیغات اسلامى، مسئولان نظام و... در این زمینه وظایف سنگینى دارند. تغذیه فرهنگى و شناساندن درست اهل بیت (ع)، جوانان را از آسیب ها و شبیخون فرهنگى دشمن حفظ مى کند. محورهاى پژوهش: لطفاً فقط یکى از محورهاى زیر را انتخاب کرده و درباره آن مقاله بنویسید. 1 . اهمیت و جاى گاه محبت اهل بیت (ع) از نظر آیات و روایات. 2 . اهمیت محبت اهل بیت از منظر اندیشمندان اهل سنت. 3 . وظایف جوانان، خانواده و نهادهاى مسئول در ایجاد محبت اهل بیت (ع). 4 . نقش ابزارهاى هنرى از جمله: شعر، نقاشى، فیلم، سینما و... در ایجاد محبت اهل بیت (ع). 5 . نقش زیارت و توسل در ایجاد محبت اهل بیت (ع). 6 . عوامل و زمینه هاى ایجاد محبت اهل بیت (ع). 7 . آثار و فواید محبت اهل بیت (ع). 8 . شیوه ها و ابزار ایجاد محبت اهل بیت (ع). 9 . موانع و آفات ایجاد محبت اهل بیت (ع). منابع پژوهش: 1 . ترجمه تفسیر المیزان، ج 17 - 18، ذیل آیه 23 سوره شورى. 2 . تفسیر نمونه، ج 20، ذیل آیه 23 سوره شورى. 3 . مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعه على (ع). 4 . مرتضى مطهرى، تعلیم و تربیت در اسلام. 5 . مصطفى دلشاد تهرانى، ماه مهرپرور، از ص 421 - 446. 6 . جواد محدّثى، عشق برتر. 7 . حسین مظاهرى، جهاد با نفس، ج 2، از ص 119 - 138. 8 . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 27، از ص 51 - 254. 9 . حبیب الله طاهرى، درس هایى از اخلاق اسلامى، از ص 151 - 156. 10 . مرتضى مطهرى، ولاءها و ولایت ها. 11 . محمد محمدى رى شهرى، اهل بیت (ع) در قرآن و حدیث، ج 1 و 2. پی نوشت ها: 1) شورى (42) آیه 23. 2) بحارالانوار، ج 22، ص 315. 3) احتجاج طبرسى، ج 1، ص 198. 4) احزاب (33) آیه 21. 5) احقاق الحق، ج 5، ص 42. 6) علامه بحرانى، العوالم، ج 11، ص 552. 7) همان. 8) علامه امینى، الغدیر، ج 2، ص 361. 9) بحارالانوار، ج 7، ص 203. 10) همان، ج 2، ص 206. 11) مفاتیح الجنان، زیارت جامعه. 12) ینابیع المودة، ص 277. 13) همان، ص 448. 14) تاریخ دمشق، ج 2، ص 162. 15) بحارالانوار، ج 2، ص 31. 16) غررالحکم و دررالکلم، حدیث 6169. 17) ینابیع المودة، ج 1، ص 78. 18) جواد محدّثى، برگ و بار، ص 59. 19) اقتباس از: جواد محدّثى، عشق برتر، ص 13 - 12. 20) برداشت از: جاذبه و دافعه على (ع)، ص 38 - 35. 21) همان، ص 24. 22) میزان الحکمه، ح 15248. 23) همان، ح 15252. 24) همان، ح 15266. 25) محمد دشتى، ترجمه نهج البلاغه، ص 248 - 240.
:: موضوعات مرتبط:
مناقب اهل بیت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1294
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : دو شنبه 16 تير 1393
|
|
در اینجا به اختصار، مهمترین ثمرات پیوند زناشویی را تکرار میکنیم.
از جمله فواید حفظ نسل بشری است. خدای تعالی میفرماید:
« وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً » (النحل / 72)
«خداوند از خودتان، برای شما همسرانی قرار داد و از آن همسران فرزندانی و از آنان فرزندان، فرزندزادگانی».
- فایده دیگر ازدواج جلوگیری از فساد و بیبند و باری است. رسول اکرم صلی الله علیه وسلم میفرماید:
«ای گروه جوان! کسی از شما که میتواند ازدواج کند به این امر مبارک مبادرت نماید که موجب بر هم نهادن چشم و حفظ آلت تناسلی از عمل حرام میشود». (روایت جماعه)
- فایده دیگر، اشتراک و همکاری زن و شوهر در امر سرپرستی خانواده است. رسول خدا صلی الله علیه وسلم در این مورد میفرماید:
«مرد سرپرست زن و فرزند و اهل خانواده است و نسبت به آنان مسؤول میباشد، زن نیز در خانه شوهرش نسبت به فرزندان مسؤول است». (روایت بخاری و مسلم)
- از فواید دیگر زناشویی، ایمن ماندن جامعه از انوع آفات جسمی و روحی است. پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند: «لا ضرر ولا ضرار فی الإسلام». ضرر رساندن در اسلام نیست چه خود آغاز کنی و چه در عکسالعمل نسبت به کسی به او ضرر برسانی. (روایت مالک و ابن ماجه)
اثر بسیار مهم دیگر ازدواج آرامش و ثبات روحی است. پروردگار مهربان ما میفرماید:
« وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً » (الروم / 21)
«از نشانههای خداوند آن است که همسرانی از خودتان برایتان آفرید تا در کنار آنان آرام گیرید و بین شما محبت و الفتی پایدار و استوار قرار داد».
- پی آمد و ماحصل مهم دیگر ازدواج به دنیا آمدن فرزندانی است که بعدها به زنان و مردانی شایسته برای اسلام تبدیل میشوند.
خواندیم که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: «ازدواج کنید، بچه به دنیا آورید و زیاد شوید، زیرا من در روز قیامت به فراوانی شما در بین سایر امتها افتخار میکنم». (روایت عبدالرزاق و البیهقی)
پس بدانید که هرگاه فرزندان شما این حقایق و فواید را در ارتباط با ازدوج دریابند، به آن تمایل پیدا میکنند و برای دستیابی به آن به هر طریق که بتوانند، تلاش میکنند.
و حالا روی سخنم با توست ای پدر گرامی! اگر از جهت مالی و ضعیت مناسبی داری، شایسته است که امکانات ازدواج را برای فرزندت فراهم نمایی تا او را از بند تمایلات نفسانی و تخیلات جنسی آزاد کنی، تفکرات و احساسهایی که غالباً بر فکر و ذهن او سیطره دارد و مانند سد محکمی مانع پیشرفت و ترقی او میگردند.
با تسهیل امر مبارک ازدواج، عزیز و جگر گوشه خود را از تهاجم عوامل تباهکننده اخلاق که به جسم و روح او آسیب میزنند، حفظ خواهی کرد، عواملی که حیثیت و شرف او را خدشهدار میکنند و این هدف حاصل نمیآید مگر آنکه امکانات ازدواج را فراهم نماییم و در گذران زندگی نیز او را یاری دهیم و هرگونه کوتاهی و سستی در این امر منجر به عواقب دردناک و ناخوشایندی خواهد شد که فقط حسرت را به ارمغان میآورد.
چه بسیار میشنویم که پدران ثروتمندی هستند که از پرداخت وجوه موردنیاز یا فراهم کردن امکانات ازدواج برای فرزندانشان خودداری میکنند و بهانه آنها، این است که، پسرم به سنی رسیده است که میتواند روی پای خودش بایستد و احتیاجی به کمک و مساعدت من ندارد، اما اگر این پدران متساهل میفهمیدند که پرداخت این وجوه و فراهم کردن آن امکانات چه اثر مهمی در برطرف کردن اضطراب و هیجان فکری و ناآرامی روحی و جلوگیری از انحراف فرزند دارد، شاید هیچگاه بخل و خست از خود بروز نمیدادند و در یاری نمودن بچههایشان کوتاهی نمیکردند.
چرا پدری که توانایی دارد، از کمک کردن فرزندش و فراهم نمودن امکانات ازدواج خودداری میکند؟
آیا تصور میکند جاودانه است؟
آیا پولش را با خودش به و آن دنیا میبرد؟
او به زودی خواهد مرد و جسدش را در حفرهای کوچک که نه وسایل و نه زینتی دارد، دفن میکنند و آنچه دارد برای ورثه خود میگذارد.
پس پدری که توانایی دارد، بهتر است از پولش و هر آنچه دارد به نحو احسن استفاده کند و از آنچه خدای تعالی در اختیار او قرار داده است، انفاق کند و این انفاق را از کسانی آغاز نماید که سرپرستی آنها را به عهده دارد که فرزندان او هستند، زیرا نبی اکرم صلی الله علیه وسلم میفرماید: «دیناری در راه خدا و دیناری برای آزاد کردن بردهای و دیناری که به بینوایی میدهی و دیناری که برای زن و فرزندت خرج میکنی، نزد خدای تعالی اجر دیناری که برای زن و فرزندت خرج کردهای، از همه آنها بالاتر است». (روایت مسلم)
و خدای تعالی وضعیت کسانی را که کار نیک انجام میدهند تباه نخواهد کرد.
خواننده گرامی! اگر علاقهمند به فهم شیوه اسلام در انتخاب همسر میباشی به بخش اول این کتاب، با عنوان «ازدواج به عنوان گزینش و انتخابی آگاهانه» مراجعه فرما که إنشاءالله مطالب کافی و وافی را در این مورد در آنجا، خواهی یافت. در این صورت چارهای نیست که باید همسری شایسته برای فرزندت انتخاب نمایی که هرگاه نگاهش میکند، شادمان میشود و هرگاه به او امری مینماید، اطاعت میکند و در غیاب او مال و ناموسش را حفظ میکند و هرگاه چنین مردی صاحب فرزندی شود اینچنین به درگاه پروردگارش دعا خواهد کرد:
« وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»(الفرقان / 74)
«پروردگارا! به ما زنان و فرزندانی ببخش که مایه چشم روشنی ما باشند و ما را پیشوای متقین قرار ده!».
همسری که دعایی اینچنین شامل اوست شوهرش را در امر تربیت و آمادهسازی فرزندان برای حیات ارزشمند اجتماعی کمک میکند.
:: موضوعات مرتبط:
,
,
:: بازدید از این مطلب : 1324
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : پنج شنبه 12 تير 1393
|
|
الحمدالله رب العالمين، والعاقبه للمتقين، ولاعدوان الا علي الظالمين، والصلاه والسلام علي محمد الذي ارسله ربه رحمه للعالمين و علي آله و صحبه اجمعين.
خانواده چيست؟
خانواده از نظر بيشتر مردم عبارت است از زن و فرزندان و خويشاوندان مرد و در اصطلاح شرعي خانواده گروه و جماعتي است كه زيربناي جامعه را تشكيل ميدهند. و بناي آن بر روابط همسري ميان زن و مرد استوار است و پيامد آن وجود فرزنداني است كه به صحنه زندگي گام ميگذارند. خانواده در ارتباطي نزديك با پدربزرگ، مادربزرگ مرد، زن، برادران و خواهران آنها، نوادگان، فرزندان پسر و دختر، عموها، عمهها، داييها، خالهها و فرزندان آنها خواهد بود.
مفهوم لغوي و شرعي خانواده شامل معني حمايت، نصرت و وجود روابط تفاهم و همكاري مبني بر اساس نژاد، خون، نسبي، سبب و اوضاع ميباشد.
نظام خانواده: عبارت است از احكام و قوانيني كه در آغاز، اثنا و انتهاي زندگي خانوادگي امور و شئون آن را سروسامان ميبخشد.
انواع خانوادهها
خانواده داراي سه نوع است: كوچك، متوسط و بزرگ.
خانواده كوچك: به زن و شوهر و فرزندان محدود ميشود. و در اين كتاب ما در ارتباط با آن است كه سخن به ميان ميآوريم. چيزي كه اسلام در پي آن است كه كاخ آن را بر روي محكمترين و استوارترين پايهها قرار بدهد.
خانواده متوسط: شامل اقوام و خويشاوندان مانند: پدر، مادر، پدربزرگ، مادربزرگ، برادر، خواهر، عمو، عمه، دايي، خاله و ... ميشود و اينها كساني هستند كه در ارتباط با اصطلاح «صله رحم» موردنظر ميباشند و رعايت محبت و ارتباط با آنان زمينهساز بركت در عمر و روزي ميشود؛ زيرا در حديث قدسي آمده است كه: «من خداوندم، من مهربانم، خود مهرباني را آفريدهام و از آن اسمي را براي خود برگزيدهام، هركس آنرا مراعات نمايد از او حمايت و مراقبت مينمايم و هركسي آن را قطع كند، با او قطع رابطه خواهم نمود».(ابوداود و الترمذي.)
خانواده بزرگ: عبارت از جامعه اسلامي كه شامل: همسايگان دوستان و ديگران ميشود و خداوند اساس ارتباطشان را بر «اخوت» قرار داده و همه را با «محبت»، ارتباط متقابل و تفاهم فراخوانده است و ميفرمايد:
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (الحجرات / 10)
«مؤمنين با هم برادرند».
همچنين همه جامعه بشري و انساني را در بر ميگيرد و خداوند همه انسانا را به تعاون و همبستگي متقابل فراخوانده و فرموده است:
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ » (الحجرات / 13)
«اي مردم! ما شما را از مرد و زني (به نام آدم و حوّا) آفريدهايم و شما را به صورت قبيله و عشيره درآورديم، تا همديگر را بشناسيد (و با هم در ارتباط باشيد)».
اهميت خانواده
خانواده مدرسهاي انساني و ضرورتي اساسي براي پرورش نفس و ادامه زندگي آرام و كمك به انتظام جامعه و تقويت آن به عواملي سازنده، ابقاء و ماندگاري نوع بشري است.
اما پرورش نفس انساني متكامل كه تبلور رشد جسمي و عاطفي انسان اعم از زن و مرد باشد، از طريق ازدواج تحقق مييابد، ازدواجي كه به كششهاي فطري پاسخ مثبت ميدهد و نيازهاي غريزي را برآورده مينمايد و خواستههاي روحي، عاطفي و جسمي را تأمين مينمايد و همه اينها در راستاي تحقق اعتدال و توازن است كه از محروميت انسان از مسائل غريزي از يك طرف و از طرف ديگر از بيبندوباري و زيرپا نهادن فضيلت و اختلاف و ناهنجاريها پيشگيري مينمايد.
اما در پيش گرفتن زندگي سالم و آرام از خلال خانواده است كه تحقق پيدا مينمايد؛ زيرا خانواده كانوني گرم و تجمعي كوچك است كه پايههاي معيشت و زندگي آرام و سالم را استوار ميگرداند و همكاري سازنده و نيرومندي براي چيره شدن بر مشكلات زندگي به وجود ميآورد و فضاي پر از عشق، محبت، الفت، آرامش و سلامت را فراهم ميگرداند و در مقابل دشمنيهاي دشمنانِ پيدا و پنهان ميايستد و در برابر همه لغزشها و ضعفها و بيماريها مقاومت مينمايد و مهربانانه دست كودكان را ميگيرد و آنان را به سوي رشد و تكامل پيش ميبرد و سالمندان را از تنهايي، اهمال، بيپناهي و بيسرپناهي نجات ميدهد تا در زمان ضعف، ناتواني و نيازشان به مساعدت و محبت، مورد بيتوجهي قرار نگيرند.
از اين نظر خانواده پشتيبان نظام اجتماعي و ادامه نسل بشري است كه از خلال پا به صحنه زندگي گذاشتن فرزنداني سالم و پاك از نسل، نسب و وجود بشري پاسداري ميكند و جامعه را در مقابل بيماريهاي ناشي از روابط نامشروع مصون مينمايد.
در زير چتر خانواده ميباشد كه در انسان روح فرمانبرداري و احساس مسئوليت براي اثبات ذات و شخصيت و آباد نمودن عرصههاي زندگي و آموختن ارزشهايي مانند: ايثار، فداكار، صبر، تحمل، سخاوت، بخشندگي و امانتداري رشد مينمايد و نهال اخلاق، فضيلت و معني زندگي حقيق در جامعهاي كوچك رشد و نمو مينمايد. جامعه كوچكي كه يار و پشتيبان جامعه انساني بزرگتر و ميداني براي تربيت مستقيم و عملي در جهت تحقق معني همبستگي اجتماعي مادي و معنوي آنچناني است كه براي هر جامعهاي ضرورتي اساسي به شمار ميآيد؛ زيرا همه جامعه را به صورت پيكر واحدي در ميدان زندگي مشترك، محبت متقابل، دلسوزي متبادل و اشاعه روح، دلسوزي، احساس مسئوليت و گسترش همكاري براي پيشرفت در همه عرصههاي زندگي اجتماعي است و سدي را در برابر انديشهها و گروههاي مخالف و ناهنجاريها ايجاد مينمايد و از همه انواع عقبماندگي، لغزش و شيوع بيماريهاي سهگانه خطرناك فقر، ناداني و بيماري جلوگيري مينمايد.
پارهاي از مشكلات خانوادهها در دنياي معاصر:
در اوضاع و احوال كنوني نظام خانواده با پارهاي از مشكلات و ناهنجاريها رو به روست كه گاهي آن را دچار لرزش و فروپاشي مينمايد و گاهي هم اين مشكلات به خاطر اوضاع و محيط اجتماعي محلي يا جهاني و گاهي عامل آنها به ساختار شخصيتي مرد يا زن يا دخالتهاي نارواي خويشاوندان يا دوستان و همسايگان برميگردد.
عواملي كه به خود مرد يا زن برميگردند گاهي از نا آگاهي و يا ضعف دانش و معرفت زنان و يا طمعورزيها و فريبخوردنهاي مرد در اثر چيزهايي كه ميبيند يا از آن مطلع ميگردد، ناشي ميشود.
گاهي فقر اقتصادي خانواده زمينه انحراف زن و گاهي هم ثروت و تمكن مالي موجب به بيراهه رفتن مرد ميگردد و نسبت به خانه، زن، فرزندانش بيتوجهي مينمايد. گاهي هم شخصيت و طبيعت خاص مرد، توقعات و انتظارات بيش از حد معمول، زمينه ناهنجاري در خانواده را فراهم مينمايد و در مواردي هم ازدواج بدون انديشه و تأمل و شتابزده سبب بروز مشكلات خانوادگي ميشود.
در ارتباط با دخالت خويشاوندان بايد گفت كه گاهي پدر، مادر، پسر يا دختر در امور مربوط به خانواده تازه تأسيس شده عامل اصلي بروز اختلاف ميشوند و اين دخالتها غالباً به اخلاق و طبيعت دخالتكنندگان برميگردد و زن و شوهري را كه تازه زندگي مشترك را آغاز كردهاند، همچون كساني كه سالها ازدواج آنها سپري شده و از تجربه و پختگي كافي برخوردارند، تصور ميكنند و در نتيجه با دخالتهاي بيمورد زمينه بروز اختلاف و ناراحتي را ميان آنها فراهم ميسازند.
عامل محوري و اساسي همه آن مشكلات و ناهنجاريهاي ديگر به عدم آشنايي يكي از آنان يا هر دو از آداب، قوانين و احكام اسلامي مربوط به حقوق و مسئوليتهاي اعضاي خانواده برميگردد.
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.
وآخر دعوانا أن الحمدلله رب العالیمن.
:: موضوعات مرتبط:
,
,
:: بازدید از این مطلب : 1461
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : پنج شنبه 12 تير 1393
|
|
|