خلاصه : کربلا و تشخیص
یزید و سیستم کربلا تولد یافته از یک طول جنایت تاریخی است که در آن یکی یکی قداست ها را زدند تا رسید به بزرگترین فاجعه تاریخ.
موضوع : کربلا و تشخیص
تشخیص یعنی انتخاب درست. یکی از درس هایی که کربلا به ما می دهد، انتخاب درست و دقیق است و اینکه بدانیم از انتخاب هایمان به کجا می رسیم.
معمولا اصل تمام زندگی مادی و معنوی مردم بر مبنای نوع تشخیص و انتخابشان است. مردم میتوانند سعادتمند دنیا و آخرت شوند اگر درست تشخیص دهند و درست انتخاب کنند. و می توانند در دنیا و آخرت به ذلت کشیده شوند اگر بد تشخیص دهند و بد انتخاب کنند. مؤمن و غیر مؤمن هم ندارد؛ در بساط دین هم تشخیص و انتخاب بد داریم، همانطور که در دنیا داریم.
مراحل:
- برای انتخاب ها اول به عقل رجوع کنید. رأی عقل، یک رأی است.
- این رأی را با ده نفر که از خودت بهتر می فهمند در میان بگذار. این می شود 11 رأی. - مشورت واجب است -
- این رأی ها را با دین تطبیق بده که هیچ جایش با دین مشکل نداشته باشد.
- بعد از تطبیق با دین، به سراغ دلت برو و ببین چیزی که دین گفته با دلت جور در می آید یا نه.
- در آخر می رسی به نقطه انتخاب؛ حالا انتخاب کن.
در همه امور باید اینطور باشد. ولی متاسفانه اغلب افراد مخصوصا جوانان بحث مشاوره و تطبیق با دین را ندارند؛ خودش با عقل خودش تصمیم می گیرد و بعد فرصت بهترین انتخاب ها را از دست می دهد و در مسیری می افتد که دیگر نمی تواند برگردد.
کسانی که بد انتخاب می کنند:
+ اهمیت موضوع را در نظر نمی گیرند.
فقط می خواهند از آن برهه رد شوند. غافل از اینکه انتخاب های بسیارمهمی پیش رو هست و نمی شود به سادگی گذشت؛ انتخاب رشته، همسر، شغل، انتخاب ولی، امام شناسی.
+ بی خیالی غیر ممدوحی که اغلب جوانترها دارند.
می گوید حالا مگر چه اتفاقی قرار است بیفتد !؟ در کربلا هم خیلی ها می گفتند مگر چه می شود ؟؟ مگر سر و ته دنیا چیست ؟؟ ما هم که زاهدیم!
این انتخاب ها سعادت دنیا و آخرت توست. سر و تهش این است که در واقعه کربلا در کنار امام قرار نگرفتی و مورد لعن ابدی واقع شدی. نه دنیا داری و نه آخرت.
بی خیالی نسبت به بعضی امور دنیا خوب است، ولی وقتی می رسد به انتخاب درس و همسر و دین و ولی و امام، بی خیالی ممکن است !؟
این بی خیالی نهایتا برای چند ماه می تواند شخص را نگه دارد. بعدش احساس پشیمانی شدیدی به دنبال دارد، ولی راه بازگشتی بعد از انتخاب نیست. کم کم از همه چیز حتی دین و خدا و پیغمبر دلزده و نا امید می شود.
+ بی برنامگی و پوچ گرایی.
برایشان فرقی نمی کند!
به علت پوچ گرایی در سنین پایین انتخاب هایی می کند که وقتی بالاتر می آید می بیند انتخاب هایش اجازه زندگی در جامعه را به او نمی دهد.
می رسد به نقطه ای که بسیاری از کارها را می تواند انجام دهد، اما دستش برای انجام هیچکدام باز نیست.
چون در جوانی می گفت آخر دنیا مردن است! عده ای به امید مردن زندگی می کنند. عمرش همینطور می گذرد و نمی میرد!
ما می خواهیم در این دنیا زندگی کنیم.
+ انتخاب غلط به این امید که "درست می شود! "
نمی شود نشست و دل بست به غیب. مراحل انتخاب را دقیق رعایت و اجرا کردی؟
خداوند گفت سیستم را رعایت کن. ولی انتخاب با خود توست. قرار نیست هرچه تو انتخاب کنی خداوند برایت درست کند، قرار است تو درست انتخاب کنی!
*
هفتاد و دو نفر در کربلا بهترین تشخیص تاریخ را دادند. بر این مبناها:
1. کربلا را با دو چشم دیدند؛ چشم جمال و چشم جلال. از کربلا فقط رزم و جنگ و شهادت را ندیدند، بلکه بسیاری از اتفاق های زیبای تاریخ که نشانه ی بهترین تشخیص تاریخی یک انسان هست را دیدند و درک کردند؛ همانطور که عده ای کثیری هم ندیدند.
2. کربلا را از زاویه ای غیر از این دیدند: جنگی که در کربلا اتفاق افتاد بین دو طایفه از خواص رسول خدا (ص) بود و در آن زمان هیچ بنی بشری جرأت شمشیر کشیدن بر روی حسین بن علی (ع) را نداشت، مگر یاران اصلی امیرالمؤمنین (ع) ! کسانی که امضایشان بدست اباعبدالله رسید ولی همه در لشکر دشمن قرار گرفته بودند و آقا وقتی آن ها را دید فرمود این ها یاران اصلی و "شیعیان" ما هستند!
سپاه عمر سعد شیعیان امام بودند. کسانی بودند که در یک برهه تاریخی خداوند بین دو راه مخیرشان کرد؛ باید تشخیص می دادند.
هیچ مجموعه الهی اعضایش از بین نمی روند مگر اینکه اعضا خودشان را بخورند! «إن الله لایغیر ما بقومٍ حتی یغیروا ما بانفسهم»
3. دیدن نقشه های امویان؛
کربلا باید برای ما قدرت تشخیص بیاورد. وقتی نقشه های امویان در کربلا برملا شد، ما باید برای کل طول تاریخ یاد بگیریم بین بنی امیه و بنی هاشم کدام را انتخاب کنیم.
حضرت زینب (س) وقتی بالای جنازه اباعبدالله رسید دستش را زیر جنازه گذاشت و فرمود: بابی - پدرم به فدایت - المقتول بیوم الجمعة او الإثنین؟ - آیا در روز جمعه کشته شدی یا روز دوشنبه؟ -
در این لحظه ی بسیار مقتلی کربلا، حضرت زینب با این جمله یک سرّ را از کربلا در می آورد.
روز عاشورا روز جمعه بود. ولی دوشنبه روزی بود که پیامبر (ص) از دنیا رفت و سقیفه اتفاق افتاد.
یعنی آن دوشنبه ای که پیغمبر از دنیا رفت و هنوز آب غسل رویش نریخته بودند که سقیفه تشکیل شد، از همانجا حسین کُشی آغاز شد.
4. دیدن لبخند حسین (ع) در بالاترین مصیبت ها
5. درک اینکه انسان هایی در طول تاریخ موفقند که بین انتخاب های خود و اسلام، اسلام را برگزینند.
این یعنی دادن ِ خود برای اسلام.
6. محال است کسی بتواند خودش را برای اسلام بدهد، بتواند نقشه های امویان را درک کند، در برابر مصیبت ها لبخند بزند، بتواند در بین این همه فرقه های مختلف، درست را تشخیص دهد؛ مگر با نیایش.
در کربلا یک شب اجازه خواستند که بیشتر عبادت و نیایش کنند. اباعبدالله (ع) امام سجاد (ع) را گذاشت مسئول جنگ نیایشی ِ بعد از خودش.
7. دیدن کسانی که بهترین انتخاب ها را داشتند و تشخیص آنانی که بدترین انتخاب ها را داشته اند.
تاریخ مسعودی از طبری نقل می کند که محمدبن ابی بکر به معاویه اعتراض کرد که این چه وضعیتی است ایجاد کردی. چرا حرمت علی (ع) را نگه نداشتی؟ مگر نمیدانستی علی نورچشم پیغمبر بود؟
معاویه گفت من کاری نکردم! حرمت علی را من باید نگه می داشتم یا پدر تو !؟ - ابوبکر - زمانی که پدرت باید حرمت نگه می داشت، خلافت را غصب کرد و حالا به من رسیده. من غاصبم یا پدر تو !؟ الان من دارم ظلم می کنم یا این ظلمی بود که در جای دیگر بنا نهاده شد؟
+ برای کشتن یک ولی یا امام دو شخصیت در مقابل انسان هست:
یکی شخصیت حقیقی امام؛ یعنی بریدن سر جسم امام حسین (ع) ،
و دیگری شخصیت حقوقی امام.
محال است کسی حریف شخصیت حقیقی امام شود، مگر اینکه قبلا شخصیت حقوقی اش کشته شده باشد!
این که حضرت زینب (س) فرمودند جمعه کشته شدی یا دوشنبه، منظور این است که از دوشنبه ی سقیفه زدند که شخصیت حقوقی تو را بکشند تا امروز که زورشان رسید شخصیت حقیقی تو را به قتل برسانند.
برنامه ریزی های چندین ساله برای عزل بزرگان و خوبان و مقربان و اولیا از جامعه، تماماً از ترور شخصیتی حقوقی آغاز می شود. سیستمی که از زمان آدم (ع) وجود داشته تا همین حالا.
یزید و سیستم کربلا تولد یافته از یک طول جنایت تاریخی است که در این جنایت یکی یکی قداست ها را زدند تا رسید به بزرگترین فاجعه تاریخ.
روایت از قاضی نورالله شوشتری به نقل از شیخ طوسی / مجالس المؤمنین - صفحه 291
تفسیر «اللهم العن الاول، ثم العن الثانی والثالث و الرابع. اللهم العن یزید خامسا» :
- اللهم العن الاول : اولین جنایت تاریخ؛ کسی که قتل نفس را در آدمیان بنا گذاشت : قابیل.
- ثم العن الثانی : اولین باری که معجزه ی خدا را از بین بردند؛ کسی که ناقه ی صالح (ع) را نهر کرد.
- و الثالث : کسی که اولین بار یک پیامبر را شهید کرد : قاتل یحیی (ع).
- و الرابع : کسی که اولین بار یک امام را شهید کرد : ابن ملجم مرادی.
- والعن یزید خامساً.
این یک سیر تاریخی است. از اول خلقت یک سیر را با شکستن قداست ها پی ریزی کردند تا رسید به قتل اباعبدالله (ع) ؛ قداست کشتن یک انسان - کسی که برای هوای نفس ما مزاحمت ایجاد کرد را می توان کشت! - ، زیر پا گذاشتن حرمت آیات، کشتن یک رسول، کشتن امام.
برای انتخاب درست :
1. باید از مطلق زدگی پرهیز کرد؛ اینکه فکر کنیم حق فقط و فقط نزد من و طایفه ی من است. فقط من خوب می فهمم. هرچه بدی است مال کسی است که با ما نیست.
2. چشم را بر روی حرف ها باز کنیم، نه بر روی افراد.
امروز چشم ها بر آدم ها باز است. فلانی این را گفته، پس حتما درست است!
در کربلا چرا توانستند اینگونه امام (ع) و خانواده اش را بکشند و به قول خودشان صدایش هم در نیاید !؟ چون تکیه آن ها بر اشخاص بود.
گفتند یاران حسین (ع) چند نفر از اصحاب پیامبر (ص)هستند و طرف مقابل سی هزار تن از صحابه پیامبر!
به حرف حق و حقیقت تکیه نمی کردند، تکیه شان به اشخاص بود.
3. پرهیز از دیدن اشخاص و گم کردن هدف ها.
چرا وقتی کسی با انگشت خدا را نشان می دهد، انگشت را می بینی نه خدا را !؟ جامعه امروز ما اینگونه است.
اباعبدالله قربانی این دیدن ِ اشخاص شد.
وقتی در جامعه اسلامی هر طایفه ای برای نشان دادن اسلام پرچم خودش را نشان می دهد، کسی که در این طایفه ذبح می شود ولی و امام این طایفه است.
4. میل به رشد عقلی و دوری از جمود و در یک سطح ماندن.
پیغمبر اکرم (ص) روز اول بایدها و نبایدها و احکام و فقه را مشخص کرد. در زمان امیرالمؤمنین (ع) مباحث جدیدی در جامعه مطرح شده که نیاز به تبیین جدید امام دارد؛ که این مباحث را بصورت مسائل مستحدثه بیان کند و برای امور جدید راهکارهای جدید ارائه بدهد.
امام مجتبی روش جدید داشت، امام سجاد روش جدید داشت، امام رضا روش و بیان جدید داشت و ..
ولی این ها هنوز در حد همان مسائل ابتدایی که پیامبر(ص) در صدر اسلام بیان کرد، مانده بودند!
یک عده در مباحث اعتقادی هیچ رشدی ندارند؛ سال 80 این بود، سال 90 هم همین است، سال 1400 هم همین خواهد بود!
کمی که صحبت ها محتوایی و عقلی و فکری می شود و بنا بر تغییر از ریشه هست، جا می زنند.
وقتی چنین شیوه ای در جامعه رواج پیدا کند، دیگر کسی کوچکترین تفاوتی را بر نمی تابد؛ در زمان امویان تفکر تعطیل بود.
در این جامعه متفکرین کم کم منزوی می شوند، می پوسند. چون تکرار را نمی توانند تحمل کنند. خودشان تغییر می کنند و نو می شوند ولی نمی توانند کسانی را همراهی کنند که چندین سال می گذرد و در همان نقطه اول مانده اند.
جمود فکری مطلق برقرار است و حرف متفاوت خریداری ندارد.
وقتی تفکر نیست و مردم چشمشان به دهان کسی است که خوب و بد را برایشان مشخص کند، آیا روزی نخواهد آمد که خودمان باید تشخیص دهیم و انتخاب کنیم !؟
در جامعه ای که ترس از به زبان آوردن حرف و فکر متفاوت هست، چه انتظاری هست کسانی مثل علامه طباطبایی ها و مرحوم قاضی ها بیایند !؟
لذا نباید کوفیان را زیر سوال برد که چرا علیه اباعبدالله آشوب کردند. چون این ها تجمع علیه اباعبدالله را تحلیل نمی کردند، به گروه تجمع کنندگان نگاه می کردند که سران شیعیان کوفه بودند.
فتوای قتل امام حسین (ع) را چه کسانی دادند؟ کسانی که در اثر همین کوته بینی ها و حزب گرایی ها به جایی رسیدند که خودشان را حقیقت می پنداشتند و معتقد بودند هیچ کس دیگر در هیچ جای دنیا بهره ای از حقیقت نبرده است.
همانطور که الان هم نمونه هایش در جامعه اسلامی هست.
و اینگونه به این نتیجه رسیدند که حسین (ع) را بکشیم و قال قضیه را بکنیم!
اجازه بدهید در جامعه کمی چالشی صحبت بشود. عمل را تحلیل کنیم، نه فرد را.
انتظار از بچه شیعه ها این است که خودشان را بالا بکشند؛ سال به سال کلامت فرق کند، اخلاق و برخوردت، ادبیاتت، دغدغه هایت، ساعات تفکرت، نوع فکر کردنت، محرم به محرم باید نو شود. تفاوت امسال با پارسالت را خودت احساس کنی.
هنر این است که تفکرت به تفکر امام زمانت نزدیک شود.سیدمحمدانجوی نژاد
:: موضوعات مرتبط:
حلقه معرفتی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1463
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0