بسم الله الرحمن الرحیم
امام حسین(ع)؛ انسان ضدّ غرور(۱)
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِين
وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين.
« الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا».[1]
طرح بحث
در چند سال اخیر، روش معمول ما در ایّام دهه اوّل محرّم این بود که محور بحثمان را پیرامون قیام و حرکت امام حسین(علیهالسلام) میگذاشتیم. جهت این کار هم این است حرکت و قیام حضرت، صحیفه کاملی است که در آن، درسهایی در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتِ انسانی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، به ابناء بشر داده شده است. سال گذشته بر طبق آنچه که از خود حضرت رسیده است گفتیم حسین(علیهالسلام) مصلحی غیور بود. حضرت در وصیّتنامهای که در مدینه به برادرشان محمّد بنحنفیّه دادند، نوشتند که قیام من برای اصلاح امّت است. حال من میخواهم جملهای دیگر به این بحث اضافه کنم که خودش یکی دیگر از ابعاد حرکت امام است؛ حسین(علیهالسلام) مصلحی است غیور و انسانی است ضدّ غرور. من این تعبیر را ـإنشاءاللهـ در این جلسات توضیح خواهم داد.
نامه یزید برای بیعت گرفتن از امام
وقتی قیام امام حسین(علیهالسلام) را با یک دید سطحی و ظاهری نگاه میکنیم، میبینیم که حضرت انسانی بود که بر ضدّ یک حکومت قیام کرد و قصد براندازی آن را داشت. بعد از مرگ معاویه، یزید به «ولید بنعتبه» استاندار مدینه نامه نوشت که سه نفر را دستگیر کن و از آنها بیعت بگیر؛ اوّل «امام حسین» است و بعد هم «عبداللهبنعمر» است و نفر بعدی هم «عبداللهبنزبیر». به او گفت از این سه نفر فوراً بیعت بگیر! نامه سرِ شب به دست ولید رسید. او هم بلافاصله به دنبال «مروانبنحکم» استاندار قبلی مدینه که از طرف معاویه استاندار بود فرستاد تا با او مشورت کند. مروان هم به او گفت: معطّل نکن؛ تا قبل از آنکه خبر مرگ معاویه منتشر شود، از اینها بیعت بگیر؛ اوّل از حسین بیعت بگیر، که او برای حکومت یزید خطر دارد. ولید هم شبانه به دنبال امام حسین فرستاد. من نمیخواهم تمام ماجرا را نقل کنم که چه شد. خلاصه ولید مسأله بیعت گرفتن برای یزید را به امام گفت.
پاسخ امام به درخواست بیعت
امام در همان اوّلین جلسهای که با ولید بنعتبه، برخورد داشت سخنانی را ایراد فرمود که از این سخنان، همین معنایی که من عرض کردم به دست میآید که حضرت قصد براندازی یک نظام را داشت و بعد هم میخواست یک نظام دیگر را جایگزین آن کند. حضرت به ولید فرمود: «أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ » در فراز دوم فرمود: « وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْبَيْعَةِ وَ الْخِلَافَة».[2]
مقابله دو جریان «خدا محور» و «شیطان محور»
اینکه حضرت اوّل فضائل خاندان خودش را بیان میکند که «أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ...» گویای چیست؟ چرا بعد میرود سراغ یزید و میگوید که او شارب خمر است، آدمکش و فاسق علنی است؟ هدف حضرت از برقراری مقابله بین این دو چیست؟ حضرت در این بیانات دو جنبه مختلف را در مقابل یکدیگر قرار میدهد؛ یک جنبه «الهیّت» است و دوم جنبه «شیطانیّت». حضرت، بحث «خدایی بودن» و «تابع هوای نفس بودن» را مطرح میکنند تا از مقابله این دو نتیجهگیری کنند. لذا بعداً بحث صلاحیّت و عدم صلاحیّت را مطرح میکند که کسی همچون من، با کسی همچون یزید بیعت نمیکند. حضرت نمیگوید من با او بیعت نمیکنم؛ بلکه میفرماید مثلِ من با مثلِ او بیعت نمیکند. بحث صلاحیّت و عدم صلاحیّت نوعی را مطرح میکنند.
«براندازی» نه «جانشینی»
یک وقت کسی میگوید من میخواهم این فاسق را سرنگون کنم و خودم جای او بنشینم؛ امّا امام حسین اصلاً این حرف را نزد. بلکه فرمود مثلِ من با مثلِ او نمیتواند بیعت کند. پس بحث اوّل این است که کسی مثلِ یزید اصلاً صلاحیّت این جایگاه را ندارد. کاری به اینکه چه کسی باید خلیفه شود نداریم؛ چه کسی صلاحیّت دارد بحث دیگری است. الآن آنچه مطرح است این است که یزید و هر که مثل او باشد صلاحیّت تصدّی این جایگاه را ندارد. حضرت در آن جلسه اصلاً این را مطرح نمیکند که چه کسی صلاحیّت دارد. تمام حرف، درباره ردّ یزید است.
«مثلِ یزید» سزاوار حکومت اسلامی نیست!
من اینهایی که میگویم جوابگوی خیلی از شُبهات است. این را توجه کنید؛ آنچه میگویم حسابشده است. انقلابها و قیامهای بشری، حرفشان این است که ما باید در براندازیها، حکومت فعلی را کنار بگذاریم و خودمان بهجای او بنشینم. اما این تعبیر در هیچ جای سخنان حضرت نیست. حضرت اوّل میگوید: ما، خاندان الهی هستیم و وابسته به خداییم، امّا اینها وابسته به شیطانند. مطلب بسیار روشن و ساده است. بعد میفرماید حالا برای زمامداری حکومت جامعه مسلمین کدام سزاوارتر هستند؟ کدام خاندان باید زمام حکومت را در دست بگیرند؟ یعنی بحث صلاحیّت را مطرح میکنند که اینها با این وضع خراب، نباید در رأس امور باشند. حضرت معیارها را مطرح میکند؛ دو نظام و دو رژیم را مطرح میکند؛ یک رژیم الهی و یک رژیم شیطانی. جامعه مسلمین، رژیم الهی میخواهد یا رژیم شیطانی؟ مسلّماً رژیمی الهی و اسلامی میخواهد. لذا حضرت مسأله صلاحیّت را مطرح میکند و میگوید: «مِثلِی» مثلِ ما، یعنی انسانهای الهی دستشان را به عنوان تأیید، به دستِ انسانهای شیطانی نمیدهند.
با یزید، کار اسلام تمام است!
فردای همان شب حضرت در کوچه به همین مروان بنحکم که دیشب آنجا نشسته بود، برخورد میکند. او شروع میکند امام حسین را نصیحت کردن که من صلاح شما را در این میبینم که با یزید بیعت کنی! حضرت در آنجا مُستَند حرف خود را به او میگوید که چرا درخواست بیعت را نپذیرفت.[3] حضرت در جوابش میگوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ»؛ یعنی فاتحه اسلام را باید خواند. «إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»[4] بهخاطر اینکه امّت به کسی مثل یزید مبتلا شدند و او سردمدار آنها شده است.
اینجای سخن مهم است که فرمود: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) یَقُولُ»؛ خودم شنیدم که پیغمبر فرمود: «الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ فإذا رَأیتُم مُعَاوِیَةَ عَلَی مِنبری فَابقَرُوا بَطنَهُ». خلافت بر خاندان ابیسفیان حرام است و اگر دیدید که معاویه بر منبر من نشسته ـکنایه از اینکه او زمام حکومت مسلمین را در دست گرفته استـ شکمش را بدرید! «وَ قَد رَأوهُ أهلُ المَدِینَةِ عَلَی المِنبَرِ فَلَم یَبقَرُوهُ»؛ اما اهل مدینه این صحنه را دیدند و شکمش را پاره نکردند. «فَابتَلاهُمُ الله بِیَزِیدٍ الفَاسِقِ». خداوند هم آنها را به یزید مبتلا کرد. خودم این سخنان را از پیغمبر شنیدم، حالا چگونه بیایم و بیعت کنم؟! حضرت صریح میگوید که خودم از جدّم شنیدم![5]
مقابله با یزید به حکم عقل و نقل
یک وقت بحث عقلی میکنیم، یک وقت بحث نقلی میکنیم. هم عقل اقتضا میکند که در هر حکومتی، زمامدار باید از قُماش آن حکومت باشد، و هم نقل چنین حکم میکند. اگر حکومت الهی است، باید زمامدار آن نیز الهی باشد؛ اگر حکومت شیطانی است، حاکم هم باید شیطانی باشد وگرنه کاری از پیش نمیرود.
ما گام به گام میخواهیم پیش برویم. عقل همین را میگوید که باید حاکم با حکومت متناسب باشد. نقل هم راجع به این خاندان همین را میگوید. حضرت از پیغمبر نقل میکند که او این حرفها را گفته است. حالا وظیفه امام چیست؟ «براندازی». امّا اینکه میخواهم خودم جای او بنشینم، هیچجا چنین حرفی را ما از حضرت نمیشنویم. بلکه بحث حضرت این است که او صلاحیّت ندارد و من صلاحیّت دارم. همه اینها کاملاً حسابشده است.
اهرم حکومتها برای تشکیل و بقا
حالا در اینجا این بحث مطرح است که هر نوع حکومتی چه برای به پاداشتن و چه برای نگاهداشتنش، چه به لحاظ حدوث و چه از نظر بقاء، اهرمهایی دارد که متناسب با ماهیّت حکومت است و با بهکارگیری آن اهرمها حکومتی را براندازی میکند و خودش بر سر کار میآید. همچنین با استفاده از این اهرمها که با نوع حکومت و اهداف آن رابطه تنگاتنگ دارد، برای بقای خویش تلاش میکند. البته حکومتهای شیطانی که حرکت و اهدافشان مطابق جهات نفسانی است، اهرم خاص خودشان را دارند و حکومت الهی هم اهرم خاص خودش را دارد. هیچ وقت نمیشود، که ما بتوانیم یک حکومت الهی بر پا داریم، ولی از اهرمهای شیطانی بهرهگیری کنیم؛ این نمیشود. حکومتها هرکدام ابزار خاص خودشان را دارند.
اهرم حکومت شیطانی: «تطمیع»، «تهدید» و «تحمیق»
اهرم حکومتهای غیر الهی، مربوط به هوای نفس شیطانی است. اینها بهطور معمول و غالب، سه اهرم و وسیله دارند که آنها را به کار میگیرند. البته این سه، یک وجه مشترک هم دارند که من اینها را فهرستوار میگویم: «تطمیع»، «تهدید» و «تحمیق». حکومتهای شیطانی و غیر الهی برای براندازی، بر سر کار آمدن و بقای حکومت خود از این سه اهرم استفاده میکنند تا به وسیله آنها بتوانند از مردم سواری بگیرند؛ یعنی مردم را در اختیار بگیرند و بتوانند حکومت کنند.
شیوه حکومتهای شیطانی؛ فریب مردم به هر قیمت
این سه مورد در یک چیز مشترک هستند و به قول ما وجه مشترک دارند. وجه اشتراک آنها این است که همه اینها باعث «غرور» مردم میشود.[6] غرور به معنای «فریبی» است که از بیخبری و جهل نشأت میگیرد. اگر فریب، از بیخبری نشأت بگیرد، چه بیخبری خودش، چه بیخبری دیگران، اسمش «غرور» است. هر سه اهرم حکومتهای شیطانی باعث غرور میشود؛ یعنی این حکومتها با استفاده از جهل و بیخبری مردم، آنها را فریب داده و حکومت خود را ادامه میدهند. گاهی با تهدید، گاهی با تطمیع و گاهی هم با تحمیق.
مشخّصه حکومت و شخص الهی، مغرور نبودن است.
امام حسین (علیهالسلام) نه خود مغرور بود، و نه دیگران را مغرور کرد. این مشخّصه حکومت الهی است که هیچگاه برای پیشبرد اهدافش، از این ابزار استفاده نمیکند. در حکومت الهی هیچ خبری از این حرفها نیست. در حکومت الهی اصلاً بحث فریبکاری و بهرهگیری از بیخبری مردم و بیخبرگذاشتن آنها نیست. اینها بحثهایی است که انشاء الله ما در آینده خواهیم داشت.
طمع با مال و مقام، تهدید به گرفتن جان
این اهرمها، مخصوص ابناء دنیا است؛ ابزار کسانی است که حکومتشان بر محور هواهای نفسانیّه، یعنی حکومت شیطانی است. حکومت شیطانی، این اهرم را به کار میگیرد تا بر سر قدرت باقی بماند. در بُعد طمع، سرآمد چیزهایی که انسان دوست دارد «مال» و «جاه» است. با پول و ریاست، مردم را فریب میدهند. غرور از اینجا شروع میشود. در بُعد تهدید، مردم از جانشان میترسند، لذا آنها هم همین را هدف میگیرند و هراس از مرگ را در دل مردم میاندازند. در بُعد تحمیق، هم از جهل مردم استفاده کرده و آنها را در اختیار میگیرند. من بعداً بهطور مفصّل وارد این مباحث میشوم.
تحمیق و فریب مردم توسط ابنزیاد
شما اوّلین جلسه امام حسین با ولید را دیدید؛ حالا اوّلین برخورد حکومت شیطانی یزید با سفیر امام حسین را هم ببینید و با هم مقایسه کنید! با دقّت دو جریان را بررسی کنید! این حکومت یزیدی را ببینید که از چه اهرمهایی استفاده میکند. ابنزیاد وقتی که وارد کوفه میشود، با چه قیافه و شکلی میآید؟ چگونه مردم را فریب میدهد؟! در همان گام اوّل، ابزارش فریب است. اوّلین منبری که در مسجد کوفه میرود، هم به مردم وعده میدهد که من برای شما چه کارهایی انجام خوام داد و هم از آن طرف تهدید کرد که اگر کسی با حسین همراهی کند چنین و چنان میکنم.
من اینها را میگویم تا مطلب کاملاً برای شما جا بیفتد. هم درِ خزینه را باز میکند و مال بیتالمال را وسط میریزد، هم از این طرف به دروغ میگوید لشگر چندین هزار نفره دارد از شام میآید. هم تطمیع کرد و هم تهدید. به عمر سعد هم وعده حکومت ری را داد که این تطمیع مالی و مقامی است و از آن طرف هم همه را تهدید کرد که از سپاه شام و برخورد سخت حکومت بترسید!
شایعه ارتداد مُسلم!
از طرفی دیگر، به سراغ یک سنخ باورهای جامعه اسلامی و توده مردم میرود و از جهل آنها برای فریب استفاده میکند. من اسم این کار را میگذارم «تحمیق» که همان فریب بر محور بیخبری است. در بعضی جاها نقل شده که مُسلم را متهم میکنند که او مرتد شده است. چرا؟ چون با امیرالمؤمنین مخالفت کرده است. شعار ارتداد بر اساس باورهای دینی مردم باعث شد تا بتواند دور مُسلم را خالی کند و حکومت شیطانی و یزیدیاش باقی بماند. باور دینی مردم این بود که کسی نباید بر خلاف حکومت اسلامی قیام کند. او در اینجا از تحمیق استفاده میکند.
ابنزیاد برای بقای حکومت خود از هر سه عامل استفاده کرد. بدانید حکومتهای شیطانی هستند که به تطمیع، تهدید و تحمیق متوسل میشوند و از این سه اهرم و سه وسیله استفاده میکنند که بر جامعه سلطه پیدا کنند. کار آنها این است. اما در حکومت الهی از این حرفها خبری نیست که ـ إنشاء الله ـ بعداً وارد میشوم.
ذکر مصیبت جناب مُسلمبنعقیل
بروم سراغ توسّلم. محمد بناشعث وقتی دید که نمیتواند مُسلم را دستگیر کند، چارهای ندید جز اینکه به او امان دهد. به مُسلم رو کرد و گفت: «إنَّکَ لاتَکذِبُ وَ لاتَغُرَّ».[7] تو نه اهل دورغی و نه اهل غروری! همان لغت را وسط میکشد. ببین دشمن چگونه دارد خطاب میکند! «إنَّکَ لاتَکذِبُ وَ لاتَغُرَّ». این عین جملهای است که به مُسلم گفت. گفت تو نه اهل دروغی و نه اهل غروری! ولی من به تو امان میدهم؛ از طرف امیر هم امان میدهم؛ از طرف خدا و رسول خدا هم امان میدهم. امان دادن هم در عرب رسم بود و به هیچ نحو به کسی که امان داده شده بود خیانت نمیشد. امّا فریبکاری را ببینید! امان داد، ولی بعد با مُسلم چه کار کردند؟! وقتی مُسلم را دستگیر کردند، مُسلم در بین راه شروع کرد به گریه کردن. یکی از اینها رو کرد به مُسلم و گفت کسی که برای یک چنین امر عظیمی قیام میکند که نباید اینگونه زبونی به خرج دهد و گریه کند! مُسلم گفت: «لَا أبکِی لِنَفسِی»؛ من برای خودم گریه نمیکنم. «وَ لَکِن أبکِی لأهلِی المُقبِلِینَ إلَیَّ»؛ گریهام برای آن زن و بچهای است که دارند به سوی من میآیند. «أبکِی لِلحُسَینِ وَ آلِ الحُسَینِ». من برای حسین و خانوادهاش دارم گریه میکنم.
عجب امان نامهای به مُسلم دادند! ببینید دو گروه مقابل یکدیگر هستند و اصلاً شیوهشان با هم فرق میکند؛ یکی شیطانی است و یکی رحمانی است. مُسلم وصیّت کرد و عبیدالله گفت او را به بالای بام دارالعماره ببرید و بالای قصر او را بکشید. از قاتل مُسلم پرسیدند وقتی مُسلم را بالا میبردی، چه میگفت؟ گفت تسبیح خدا میکرد، استغفار میکرد و صلوات میفرستاد. من در مقتلی دیدم که وقتی مُسلم به پشت بام رسید، رو کرد به سمت مکه و گفت: «السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ الله یَا حُسَینِ». یا اباعبدالله! حال مُسلم بنعقیل را داری میبینی؟! شروع کرد با مولایش صحبت کردن.
مولا هم مُسلم را فراموش نکرد. او هم در همان لحظات آخر، یادی از مُسلم کرد. امّا میدانید فرق این دو در چه بود؟ مُسلم گفت: یا اباعبدالله! حال مُسلم بنعقیل را میبینی؟! ولی امام حسین وقتی مُسلم را یاد کرد، چیز دیگری گفت. فرمود ای مُسلم! بیا حال زن و بچه من را ببین... «فَنادَی یَا مُسلم بنِعَقیلِ وَ یَا هَانِیء بنَعُروَةِ یَا زُهَیرُ یَا بُرَیرُ قُومُوا عَن نَومَتِکُم أیَّهَا الکِرَامُ فَادفَعُوا عَن حَرَمِ الرَّسُولِ»...
آیه الله آقامجتبی تهرانی
[1]. سوره مبارکه اعراف، آیه 57
[2]. بحارالأنوار، ج 44، ص 324. این جریان را هم خوارزمی نقل میکند و هم در بحار آمده است. خیلی جاها هست. این جملات تنها در یکجا نیامده است. من حالا فهرستوار، عبارتی را که محور بحثم هست میگویم.
[3]. من بحثم یک مقداری طلبگی است ولی بدانید انسان هر چه سطح فهم و درکش نسبت به قیام حسین (علیه السلام) بیشتر باشد، دلبستگی و پیرویاش بیشتر میشود.
[4]. بحارالأنوار، ج 44، ص 326
[5]. این مطلب در لهوف، مقتل خوارزمی، بحار و شاید پنج شش جای دیگر آمده است.
[6]. البته این را به شما عرض کنم من حدود بیست و پنج سال قبل من مراجعه هم کردم، سال شصت و چهار، حدود بیش از بیست جلسه هم ایام دهه عاشورا بود و دهه آخر صفر بود، بیست و دو جلسه من بحث غرور کردم. الآن نمیخواهم بحثِ غرور کنم، یک وقت اشتباه نشود! فقط یک اشاره میکنم و به بحث خودم میپردازم.
[7]. بحارالانوار، ج 44، ص 357
:: موضوعات مرتبط:
حلقه اخلاقی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1328
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0