بسم الله الرحمن الرحیم
امام حسین(ع)؛ انسان ضدّ غرور(۲)
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِين
وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين.
«الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا».[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به حرکت و قیام امام حسین(علیهالسلام) بود که عرض کردم صحیفهای است که در این صحیفه درسهایی است برای ابناء بشر در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضایل انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی. بالأخره عرض کردم حسین(علیهالسلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود.
در جلسه گذشته این مسأله را بیان کردم که امام حسین(علیهالسلام) به حسب ظاهر قیامی که کرد برای این بود که حکومتی مادّی و شیطانی را براندازد تا بهجای آن حکومتی الهی و رحمانی بر مسلمین حکومت کند. لذا عرض کردم ما دو نوع حکومت داریم؛ حکومتی داریم مادّی و بر محور هواهای نفسانی و حکومتی داریم الهی و بر محور خداخواهی؛ یکی محورش خودخواهی است و دیگری خداخواهی. حکومتی که بر محور خودخواهی و جنبههای نفسانی است، چه در حدوث و چه در بقا ابزار خاص به خودش را دارد. عرض کردم اهرمهایی را که برای حدوث و بقای خود از آن استفاده میکنند، معمولاً سه چیز است؛ تطمیع و تهدید و تحمیق. بالاخره در آخر بحث جلسه گذشته به عنوان شاهد مطلب عرض کردم که گروه یزیدیان از همین سه عامل استفاده میکردند که اوّلین مرحله آن مسأله عبیدالله بود که از هر سه اهرم استفاده کرد؛ هم تطمیع، هم تهدید و هم تحمیق.
عبدالله بنعمر و بهرهگیری از اهرمهای شیطانی
این تقریباً اشارهای بود به جلسه گذشته؛ امّا برای تأیید این مطلب من این بحث را ادامه میدهم. جلسه گذشته عرض کردم بعد از مرگ معاویه، یزید نامهای نوشت به ولید بنعتبه و در آن نامه سه نفر را اسم برد و گفت از این سه نفر بیعت بگیر. اوّل هم امام حسین(علیهالسلام) را نام برد که داشت: «خُذ بِالحُسَین»؛ یعنی حسین را بگیر؛ بعد هم عبدالله بنعمر و سوم عبد الله بنزبیر بود. حالا میخواهم بروم سراغ عبدالله بنعمر؛ عبد الله بنعمر، قبل از آنکه امام حسین برای عمره از مدینه به سمت مکّه برود، او برای عمره مستحب به مکه رفته بود. امام حسین بعد از او وارد مکّه شد. او عمرهاش را انجام داده بود و میخواست برگردد مدینه که خبردار شد امام حسین به مکّه آمده است. رفت خدمت امام حسین؛ حالا خوب دقت کنید! رفت آنجا و ظاهراً امام حسین را نصیحت کرد! نصیحت کرد و نصیحتش این بود که به امام حسین گفت بیا با یزید بیعت کن! یعنی پیشنهاد صلح و بیعت را به حضرت داد و بعد هم از عواقب خطرناک مخالفت و جنگ با یزید برحذر داشت.
من به نقل از خوارزمی نقل میکنم که میگوید عبدالله بنعمر رو کرد به امام حسین و این جملات را گفت: «یا أبا عبدالله، چون مردم با این مرد یعنی یزید بیعت کردهاند و درهم و دینار در دست او است، قهراً مردم به او روی میآورند و با آن سابقه دشمنی که خاندان او با شما دارند، میترسم در صورت مخالفت کشته شوی و گروهی از مسلمانها قربانی این راه شوند». حالا عجیب است که خودش به امام حسین میگوید: «من از رسول خدا شنیدم که میفرمود حسین کشته خواهد شد و اگر مردم دست از یاری او بردارند به ذلت و خواری مبتلا خواهند شد؛ لذا پیشنهاد من به شما این است که مانند همه مردم بیعت و صلح کنید و از ریخته شدن خون مسلمانان بترسید»!
تهدید، تطمیع و تحمیق در کلام عبدالله بنعمر
عبد الله بنعمر به مدینه برگشت و وقتی رسید آنجا، یک نامه نوشت به یزید و با او بیعت کرد. این را بدانید که او از طرفداران و حامیان یزید بود. وقتی در کلمات او با دقّت نگاه میکنید، میبینید او همان عینک مادّیت و هواخواهی و خودخواهی به چشمش بوده است. چون قیام امام حسین را با یک دید مادّی بررسی کرد و هر سه اهرمی را که گفتم به کار گرفت؛ اوّل پول را مطرح کرد و گفت درهم و دینار دست یزید است؛ این همان «تطمیع» بود که گفتم. دوم «تهدید» کرد که کشته میشوی. سوم هم از میخواست از «تحمیق» استفاده کند که گفت مردم را به کشتن نده. چون تحمیق یعنی از باورهای دینی مردم سوءاستفاده کردن. پس او هر سه اهرم را بهکار گرفت. لذا اگر کسی این تاریخی که نسبت به قیام امام حسین(علیهالسلام) است را خوب نگاه کند و این دو مورد را با هم مقایسه کند، متوجه میشود که مسأله چه بوده است؛ مسأله، مقابله بین خودخواهی و خداخواهی بود.
تبیین معنای «تحمیق»
حالا من مطلب را ادامه بدهم. وقتی امام حسین(علیهالسلام) به شهادت رسید، بعد از اینکه خبر به مدینه رسید، مردم مدینه فهمیدند و شورش کردند و استاندار یزید را از شهر بیرون کردند. به نظرم عثمان بنمحمد بود که او را از مدینه بیرون کردند و بلوایی شد. همین عبدالله بنعمر، همین بچهها و عشیره و غلامهایش را جمع کرد و با اینها صحبت کرد. در یک بخشی از این صحبتهایش میگوید: «ما با این مرد، یعنی یزید بیعت کردیم و من بالاتر از این غَدر[2] و پیمانشکنی نمیدانم که عدّهای با کسی بیعت کنند، آنگاه به جنگ با او برخیزند. از این رو اگر بدانم هر یک از شما دست از بیعت یزید برداشته و از مخالفان او حمایت کرده، رابطه من با او قطع خواهد شد». این از همان سنخ حرفی است که عبیدالله بنزیاد به مُسلم گفت؛ او به مُسلم گفت تو مخالفت با امیرالمؤمنین کردی و مرتد شدی. این همان تحمیقی است که من میگویم. یعنی از باورهای دینی مردم برای دنیای خودشان استفاده کردند.
دنیا سپر دین یا دین سپر دنیا؟!
حالا میخواهم یک مطلبی را بهطور کلّی بگویم. من این را مقدّمتاً بگویم که مردمی که به حسب ظاهر میگویند متدیّن و متشرّع و مسلمان هستیم، اینها به دو دسته تقسیم میشوند؛ یک دسته از اینها کسانی هستند که به ظاهر مدّعیاند. مثلاً همین عبدالله بنعمر است که پسر خلیفه بوده است. اینها ظواهر شرع را نشان میدادند. اینها کسانی هستند که دین و اسلام را سپر قرار میدهند برای حفظ دنیایشان. برای حفظ دنیایش، دین را سپر قرار میدهد و میرود پشت دین؛ یعنی میخواهد از این حربه برای حفظ دنیایش استفاده کند. حالا فرقی هم نمیکند؛ چه برای حفظ مالَش باشد، چه ریاستش باشد؛ وقتی میبیند دنیایش به خطر افتاده، «وا اسلامایش» در میآید! اینها همان حقّهبازهایی هستند که فقط میخواهند مردم را فریب بدهند و تحمیق کنند. برای حفظ مقامش، برای حفظ مالش و بهطور کلّی برای حفظ دنیایش اسلام را سپر قرار میدهد. امّا دسته دوم کسانی هستند که خودشان را سپر میکنند برای حفظ اسلام. یعنی درست عکس آن دسته اوّل عمل میکنند.
من یک روایتی از علی(علیهالسلام) میخوانم؛ دقت کنید. حضرت میفرماید: «المُؤمِنُ مَن وَقَى دِينَهُ بِدُنيَاهُ»؛ مؤمن آن کسی است که حفظ کند دینش را به سبب دنیا؛ یعنی دنیا را فدای دین کند. «وَ الفَاجِرُ مَن وَقَى دُنيَاهُ بِدِينِه».[3] فاجر آن کسی است که بخواهد حفظ کند دنیایش را به سبب دین؛ این همان چیزی است که من گفتم. تقسیمبندی از خودم نیست، از علی(علیهالسلام) است. یک عدّه هستند که اینها اسلام و دین را سپر دنیایشان میکنند و یک عدّه هم برعکسند؛ این کسانی که میخواهند حکومتی بر طبق هواهای نفسانیشان، یعنی خودخواهیشان داشته باشند، اینها همین کسانی هستند که دین را سپر دنیای خود میکنند. لذا از باورهای دینی مردم میخواهند سوءاستفاده کنند. این معنای «تحمیق» است. معنای تطمیع و تهدید روشن بود، امّا تحمیق یک مقدار پیچیدگی داشت که میخواهم آن پیچیدگی را باز کنم تا گرهای در بحث نباشد. تحمیق یعنی فریب دادن مردم و از باورهای مذهبی مردم به نفع دنیایشان استفاده کردن.
شما نگاه کنید در تاریخ کربلا؛ من گفتم حسین(علیهالسلام) ظاهر حرکتش این بود که قصد براندازی یک رژیم را داشت و میخواست بهجای آن یک رژیم دیگر بیاورد. امّا در این حرکت از هیچکدام از این اهرمها استفاده نکرد؛ بلکه اتّفاقاً عکس آن بود. حالا گام به گام با هم ـإنشاءاللهـ جلو میرویم.
پاسخ به شُبهه تطمیع در حرکت امام حسین(علیهالسلام)
فقط من میخواهم یک دفعِ دَخل کنم. در یک مورد ما میبینیم که امام حسین(علیهالسلام) مسائل دنیایی را مطرح میکند. در یک مورد، این را در تاریخ مینویسند که امام حسین(علیهالسلام) در کربلا به عمرسعد پیغام فرستاد که من میخواهم با تو حرف بزنم؛ امشب به میانه اردوگاه من و خودت بیا تا با هم ملاقات کنیم. «أَرْسَلَ الْحُسَيْنُ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ أَنِّي أُرِيدُ أَنْ أُكَلِّمَكَ فَالْقَنِي اللَّيْلَةَ بَيْنَ عَسْكَرِي وَ عَسْكَرِكَ فَخَرَجَ إِلَيْهِ ابْنُ سَعْدٍ فِي عِشْرِينَ وَ خَرَجَ إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ فِي مِثْلِ ذَلِكَ»؛ عمر سعد با بیست سوار آمد، حسین(علیهالسلام) هم مثل او با بیست سوار آمد. این دو نفر با همدیگر ملاقات کردند. «فَلَمَّا الْتَقَيَا أَمَرَ الْحُسَيْنُ أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ»؛ حضرت رو کردند به آن بیست نفری که با ایشان آمده بودند، گفتند شما کناره بگیرید؛ «وَ بَقِيَ مَعَهُ أَخُوهُ الْعَبَّاسُ وَ ابْنُهُ عَلِيٌّ الْأَكْبَرُ»؛ فقط برداراش ابوالفضل و علیاکبر(علیهماالسلام) در کنار حضرت باقی ماندند. «وَ أَمَرَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ وَ بَقِيَ مَعَهُ ابْنُهُ حَفْصٌ وَ غُلَامٌ لَهُ»؛ عمرسعد هم همین کار را کرد و به اصحابش گفت شما بروید کنار و با او هم فقط پسرش که حفص نام داشت با غلامش باقی ماندند.
حالا حرفها را گوش کنید: «فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ سَعْدٍ أَ مَا تَتَّقِي اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ مَعَادُكَ أَ تُقَاتِلُنِي وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ»؛ حضرت فرمود وای بر تو ای پسر سعد، آیا از خدایی که بازگشت تو به سوی او است نمیترسی؟ آیا میخواهی با من بجنگی، در حالی که میدانی من فرزند پیغمبر خدا هستم؟ «ذَرْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ وَ كُنْ مَعِي فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَكَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى»؛ اینها را رهایشان کن و با من باش؛ چون من تو را به خدا نزدیک میکنم. «فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَخَافُ أَنْ يُهْدَمَ دَارِي»؛ عمرسعد به امام حسین گفت یا أباعبدالله، میترسم خانهام را خراب کنند. «فَقَالَ الْحُسَيْنُ أَنَا أَبْنِيهَا لَكَ»؛ حسین(علیهالسلام) رو کرد به او و فرمود اگر خانهات را خراب کردند، من آن را برای تو میسازم. «فَقَالَ أَخَافُ أَنْ تُؤْخَذَ ضَيْعَتِي»؛ عمرسعد گفت میترسم املاکم را از من بگیرند؛ «فَقَالَ الْحُسَيْنُ أَنَا أُخْلِفُ عَلَيْكَ خَيْراً مِنْهَا مِنْ مَالِي بِالْحِجَازِ»؛ حسین(علیهالسلام) به او فرمود من از املاکم را در حجاز، املاکی بهتر از آنچه در اینجا داری به تو میدهم. «ثُمَّ سَكَتَ وَ لَمْ يُجِبْهُ إِلَى شَيْءٍ»؛ تمام شد، عمرسعد دیگر جوابی نداشت که بدهد. حضرت محکومش کرد. در روایت دارد امام حسین(علیهالسلام) برگشت. «فَانْصَرَفَ عَنْهُ الْحُسَيْنُ وَ هُوَ يَقُولُ مَا لَكَ ذَبَحَكَ اللَّهُ عَلَى فِرَاشِكَ عَاجِلًا وَ لَا غَفَرَ لَكَ يَوْمَ حَشْرِكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ لَا تَأْكُلَ مِنْ بُرِّ الْعِرَاقِ إِلَّا يَسِيراً».[4] حضرت نفرینش کرد که تو را در بسترت بکشند و از گندم عراق جز اندکی نخوری.
خوب دقت کنید، من که اینها را خواندم، علّت داشت؛ جهتش این است که یکوقت یک فرد بیاطلاعی نیاید بگوید که نه، امام حسین هم «تطمیع» کرد! نخیر، اینطور نبود؛ بلکه امام حسین(علیهالسلام) خواست عمرسعد را خلع سلاح کند؛ حضرت میخواست او را قطع عذر کند؛ حضرت به دنبال این بود که حجّت را بر او تمام کند. مسأله این بود؛ نمیخواست او را تطمیع کند. نمیخواست بگوید به تو پول میدهم بیا طرفدار من شو و پشت سر من بگو زندهباد. امام حسین(علیهالسلام) دنبال این چیزها نبود؛ اینها اهل این کارها نبودند که بخواهند برای خودشان از راه تطمیع و تهدید و تحمیق حامی درست کنند؛ اصلاً و ابداً دنبال این حرفها نبود امام حسین(علیهالسلام).
رجال الهی از ابزارهای شیطانی استفاده نمیکنند
خواستم جواب این شُبهه را داده باشم. من دقیقاً همینطور گام به گام پیش میروم. این رجال الهی که دنبال این هستند که حکومت الهی را بر جامعه مسلمین حاکم کنند، اینها هیچگاه از این وسایل و ابزار و اهرمهای کسانی که خودخواهند و بر طبق هواهای نفسانیشان عمل میکنند و به دنبال حکومت و استمرار آن هستند، هیچگاه از این ابزارها استفاده نمیکنند. این رجال الهی از این ابزارهای شیطانی استفاده نمیکنند؛ بلکه قضیه عکس است. حالا هم به عنوان شاهد این مطلب، در توسّلم همین نکته را عرض میکنم.
شما این را شنیدهاید دیگر، که روز عاشورا امام حسین(علیهالسلام) ایستاده بود و اصحاب یکییکی میرفتند و شهید میشدند. در این میان دارد «جُوْن» غلام حضرت است که آمد و اجازه خواست که به میدان برود؛ حسین(علیهالسلام) چه جواب داد؟! حالا میرویم سراغ کار، فرمود: «أنتَ فِي إذنٍ مِنِّي»؛ یعنی تو مرخصی و من به تو اجازه دادم که از این مهلکه بروی. یعنی حضرت نه تنها تطمیعش نکرد، بلکه درست عکس آن عمل کرد و فرمود دنیایت را برای ما به خطر نینداز؛ تو در خوشی با ما بودی، حالا خودت را به بلای ما مبتلا نکن. این رجل الهی است. نه فقط فریب نمیدهد، بلکه اصلاً عکس عمل میکند و میفرماید خودت را مبتلا به بلای ما نکن؛ برو. میخواستم مقایسه را مطرح کنم.
یا حسین، به خدا دست از تو بر نمیدارم...
حالا التماس دعا میخواهم بروم در توسّلم. میدانی جُوْن چه کار کرد؟ «فَوَقَعَ جُوْن عَلَی قَدَمَی أبی عَبدالله»؛ خودش را انداخت رو دو پای حسین(علیهالسلام) و گفت: در خوشی با شما باشم، در ناخوشی شما را تنها بگذارم؟! کجا بروم؟! «وَ اللهِ أنَّ حَسَبِی لَلَئِیمٌ»؛ قبول دارم که من از نظر شخصیت خانوادگی، شخصیتی ندارم. «وَ لَونِی لَأَسوَدُ»؛ چهرهام هم سیاه است؛ بدبو هم هستم. امّا بیا منّت بگذار بر من به بهشت؛ بگذار من هم بهشتی شوم.... یا حسین ما هم رو سیاهیم؛ امشب به این جلسه ما هم یک نظری کن....
بعد رو کرد به حسین(علیهالسلام) گفت: «لَا وَ اللهِ لَا أُفَارِقُكُم حَتَّى يَختَلِطَ هَذَا الدَّمُ الأَسوَدُ مَعَ دِمَائِكُم».[5] به خدا دست از تو برنمیدارم، تا این خون سیاهم را با خونهای شما مخلوط کنم...
نوشتهاند: «فَأَذِنَ لَهُ الحُسَینُ»؛ حسین(علیهالسلام) به او اجازه داد و جُوْن رفت... فقط آخر کار را ببین که حسین(علیهالسلام) چگونه میآید و چگونه لطف میکند. جُوْن اصحاب را دیده بود که وقتی شهید میشوند، در آخرین لحظات حضرت را صدا میزنند و میگویند «یا أباعبدالله»؛ امّا مگر او این اجازه را به خودش میداد که یک چنین حرفی بزند و مولایش را صدا کند. امّا یکوقت متوجه شد، دید صورتی بر صورتش قرار گرفته و کسی سرش را به دامن گرفته است. چشمهایش را باز کرد؛ وقتی چهره نورانی حسین(علیهالسلام) را دید، «فَتَبَسَّمَ الجُوْنُ»... شروع کرد به خندیدن...
آیه الله آقامجتبی تهرانی
[1]. سوره مبارکه اعراف، آیه 57
[2]. غَدر: نیرنگ و فریب
[3]. غررالحكم 90
[4]. بحارالأنوار 44 387
[5]. بحارالأنوار 45 22
:: موضوعات مرتبط:
حلقه اخلاقی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1175
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0