بسم الله الرحمن الرحیم
امام حسین(ع)؛ انسان ضدّ غرور(۶)
أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِين
وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين.
«الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا».[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود. گفته شد این حرکت صحیفهای است که درسهایی را در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی، برای ابنای بشر در بر دارد. عرض کردم که امام حسین(علیهالسلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود. یعنی در این قیام و حرکتش، نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور میکرد. نه خود فریبخورده بود و نه دیگران را فریب داد. بالأخره عرض کردم که امام حسین(علیهالسلام) سرانجام ظاهری حرکتش را میدانست و میدانست که هدفی که مورد نظرش است، محقّق میشود.
بقای اسلام؛ هدف اصلی قیام امام حسین(علیهالسلام)
سالهای گذشته من راجع به هدف از قیام امام حسین این را عرض کرده بودم که هدف حضرت «بقای اسلام» بود. چون ایشان میدید که اگر این حکومت ادامه پیدا کند، دیگر از اسلام هیچچیز باقی نخواهد ماند. این حرف را ایشان همان روز اول فرمود. بعد از مرگ معاویه همان شب اوّل که ولید بنعتبه استاندار مدینه حضرت را خواست و آن حرفها را زد و پیشنهاد بیعت کرد، فردای همان روز، یعنی شاید بیستوچهار ساعت هم نگذشته بود که حضرت به مروان بنحکم برخورد کرد؛ او آمد حضرت را نصیحت کرد و گفت بیا بیعت کن! حضرت اینطور جوابش را داد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيد».[2] معلوم شد دیگر که هدف حضرت چیست؛ یعنی اگر من با این بیعت کنم، باید فاتحه اسلام را خواند.
پس هدف حضرت «بقای اسلام» بود. لذا اگر خاطرتان باشد، سال گذشته من ابتدای هر جلسه این جمله را میگفتم: «إنَّ الإسلامَ بَدؤُهُ مُحَمَّدیٌّ وَ بَقَاؤُهُ حُسَینیٌّ».[3] یعنی اصلاً بقای اسلام به همین حرکت امام حسین بود. البته حضرت به هدفش هم رسید. امام حسین هدفش همین بود که اسلام باقی بماند؛ هدفش این نبود که برود جای یزید بنشیند. اینها همه را قبلاً توضیح دادهام. امّا بعضیها اشتباه میکنند. از نظر ظاهری هم سرانجام این حرکت را میدانست و همه ماجرا را هم قبلاً به او اِخبار کرده بودند. خودش هم تمام خصوصیات ظاهری حرکت را به دیگران میگفت.
یک سنّت الهی: هر حرکتی اثر وضعی دارد
حالا میخواهم مطلب دیگری را در این جلسه مطرح کنم. ابتدا مقدمهای را عرض کنم و بعد وارد آن مطلب میشوم. ببینید امام حسین تا کجای ماجرا را خوانده بود. آن مقدمه که خودش بحث مستقلی هم هست، این است که آن کسانی که در این عالم مدّعی هستند که مُتدیّناند و مبدأ و معاد را قبول دارند، اینها باید بدانند هر عمل و حرکتی که انجام میدهند و هر کاری که میکنند، اثر وضعی دارد؛ چه حرکت فردی باشد و چه حرکت اجتماعی باشد. یعنی حرکت آنها بازدهی دارد. خداوند یکی از سنّتهایش همین است. یکی از سنّتهای خدا این است که حرکت اگر حرکت الهی باشد، اثری دارد و اگر حرکت دنیاییِ مادّیِ شیطانی هم باشد، آن هم اثر وضعی خاصّ خودش را دارد.
یک هشدار جدّی به مدّعیان دینداری
من فقط برای اینکه مطلبم را مُستَند کرده باشم، این روایت را میخوانم. در روایتی از علی(علیهالسلام) است که حضرت فرمود: «لَا يَتْرُكُ النَّاسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ لِاسْتِصْلَاحِ دُنْيَاهُمْ إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ».[4] مردم ترک نمیکنند امری از امور دینیشان را برای آباد کردن دنیایشان، مگر اینکه خدا دری را به روی آنها باز میکند که ضررش بیشتر از آن نفعی است که گمان میکردند به آن میرسند. اینجا حضرت «ترک وظیفه دینی» و کَفِّ نفس از انجام واجبات دینی را مطرح فرمودهاند. طرف به وظیفه دینیاش عمل نمیکند، برای اینکه میخواهد دنیایش را آباد کند! این روایت ضربِ یک قانون الهی کلّی است. استثناء از نفی هم کرده که خودش به معنای تأکید مطلب است. میفرماید مردم امری از امور دینیشان را برای اینکه دنیاشان را آباد کنند، ترک نمیکنند مگر اینکه خدا به روی اینها دری را باز میکند که ضررش بیشتر از آن نفعی است که میخواستند از راه بیدینی به آن برسند.
ضرر ترک دنیا کمتر از ضرر ترک دین است!
مثلاً برای به دست آوردن ده تومان، واجبی را ترک کردی؛ اینجا خدا یک چاله بر سر راه تو میکَنَد که بیست تومان به تو ضرر بخورد تا مجبور شوی ده تومان دیگر هم روی آن بگذاری. لذا تعبیر میفرماید به «أضرّ» یعنی ضررش بیشتر است. اگر از آن ده تومان گذشت میکردی، اگر دینداری میکردی، آنجا شاید به نظر خودت زیان مادی میدیدی، امّا دینت را خراب نمیکردی و مرتکب گناه نمیشدی؛ امّا حالا که آن واجب را برای آباد کردن دنیایت ترک کردی، خداوند این کار را میکند که در همین دنیا یک ضربه شدیدتر به تو میزند.
خدا با دینداران کار دارد.
ما راجع به متدیّنین داریم صحبت میکنیم؛ آنهایی که مدّعی دینداری هستند و میگویند: ما متدینیم و مسلمانیم! برای اینها یک قانون کلّی وجود دارد. اگر دست از دینتان بردارید، چه به صورت فردی و چه اجتماعی، این را بدانید که در همین دنیا ضرر خواهید کرد. این یک سنّت الهی است. گویا علی(علیهالسلام) میفرماید این قانون کلّی را بدان که اگر برای آبادی دنیایت، دست از بخشی از دینت برداری، مثلاً یک حکم الهی را ترک کنی و به آن عمل نکنی تا ضرر دنیایی به تو نخورد، خدا ضرر دنیایی بدتر از آن را به تو خواهد زد. این یک قانون الهی برای دیندارها است؛ وگرنه خدا به بیدینهایی که اصلاً اعتقادی به دستورات الهی ندارند، کاری ندارد. بحث آنها جدا است. اینجا بحث درباره کسانی است که به دین مقیّد هستند. طرفِ این کلام تو هستی که میگویی من دین را قبول دارم. خدا میگوید من با تو این کار را میکنم.
علم امام به سرنوشت خود و مخالفینش
این یک مقدمه بود؛ امّا حالا میخواهم اصل بحث را بگویم. امام حسین نه تنها سرانجام حرکتش و پایان کار خودش را میدانست، بلکه سرانجام ظاهری مقابلین خودش را هم میدانست که چه بر سر آنها خواهد آمد. این خودش یک بحث بسیار مهم است که امام بالاتر از سرنوشت خویش یعنی پایان و عاقبت کار آنهایی را میدانست که برای استصلاح دنیاشان، با او مقابله کردند.
حرفهای من را خوب گوش کنید! من هم روایت خواندم، هم مطلب را گفتم؛ خودتان اینها را کنار هم بگذارید و منظور مرا بفهمید! امام بر اساس همین قانون کلی الهی، میدانست عاقبت آنهایی که با او در افتادهاند و برای اصلاح دنیایشان از مسائل دینی چشمپوشی کردهاند، چه خواهد شد. حالا به هر دلیلی که باشد فرق ندارد؛ تطمیع شده بودند، تهدید شده بودند یا تحمیق شده بودند. این مسأله بود که اینها برای امور دنیوی خودشان، دست از مسائل اخروی و دینی برداشتند. آن وقت امام حسین آمد و سرانجام همه آنها را گفت که چه بر سرشان خواهد آمد.
پیشبینی عاقبت مخالفین
یک وقت میگویی امام به صورت کلی مطالبی را بیان کردند؛ امّا نه! میبینیم حضرت سرانجام کار اینها را بهطور شفاف و روشن بیان میکنند. من دو تعبیر از امام حسین (علیه السلام) را نقل میکنم که یکی با اشاره به این مسأله اشاره دارد که جنبه مقایسهای داشت و این امت را با امت دیگر مقایسه کردند، یکی هم خیلی شفاف، درباره اهل کوفه و عاقبت اینها است.
1. عاقبتی همچون بنی اسرائیل
امّا نقل اوّل؛ وقتی اما حسین (علیه السلام) با عبدالله ابن عمر روبهرو شد و او امام را نصیحت کرد، حضرت در پاسخ او فرمود: «يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ! أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ» ای اباعبدالرحمان! آیا از پستی دنیا نزد خداوند خبر نداری که سر یحیی فرزند زکریا را به یکی از نابهکاران بنی اسرائیل هدیه دادند؟! حضرت تا اینجا اشاره کرد به اینکه سر ما را هم در این راه میبرند. «أَ مَا تَعْلَمُ» آیا نمیدانی، «أَنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانُوا يَقْتُلُونَ مَا بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعِينَ نَبِيّاً» که بنی اسرائیل در فاصله میان طلوع فجر و طلوع خورشید، هفتاد پیغمبر را کشتند، « ثُمَّ » و پشیمان هم نشدند، «يَجْلِسُونَ فِي أَسْوَاقِهِمْ» و به دنبال کسب درآمد به بازار رفتند، «يَبِيعُونَ وَ يَشْتَرُونَ»، کاسبی میکردند، «كَأَنْ لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئاً»، گویی که هیچ اتفاقی نیافتاده است! کأنّ هیچ کاری نکردهاند، چیزی نشده و آب از آب تکان نخورده است، «فَلَمْ يُعَجِّلِ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» و خدا نیز آنها را فوراً به عذاب گرفتار نکرد؟! اینطور نشد که خدا، بهخاطر این اعمال خلاف و این بیدینی عجله کند و آنها را سریع به سزایشان برساند، «بَلْ أمهَلَهُم» بلکه به آنها مهلت داد، «وَ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْذَ عَزِيزٍ ذِي انْتِقَامٍ»[5] و بعد از چند سالی، تمامشان را مقتدرانه عذاب کرد.
«سنّت خدا» سوخت و سوز ندارد!
اینکه حضرت اشاره دارد به این که اینها این کارها را کردند و بعد هم دنابل کار خودشان رفتند ـکَأن لَم یَکُن شَیئاً مَذکُوراًـ گویا اصلاً اتفاقی نیافتاده است، ولی خدا بعد از مدتی آنها را گرفت، «فَلَمْ يُعَجِّلِ» و عجله نکرد، معنایش این است که سنت الهی دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد. حضرت این سنت الهی را به او گفت و به نوعی به او تنبه داد که بدان اینها من را میکشند، سرم را هم برای یک فاسق میفرستند، اما خیال نکنی که خدا اینها را رهایشان میکند. بعد از مدتی آنها را سخت عذاب خواهد کرد.
2. کشته شدن، خواری و ذلّت
در یک مورد هم حضرت به طور شفاف و صریح عاقبت کار اینها را بیان کردند. همه تاریخهای معتبر سنی و شیعه، با کمی اختلاف این قضیه را بیان کردهاند که مردی از اهالی کوفه از مکه برمیگشت که به سرعت خودش را به وطنش برساند. در بین راه چند خیمه دید. پرسید این خیمهها برای کیست؟ به او گفتند: اینها متعلّق به حسین بنعلی(علیهالسلام) است. تا این حرف را شنید، به سمت خیام حسین حرکت کرد. گویا او از کسانی بوده که حضرت را میشناخته است، لذا با آن اشتیاق به زیارت پسر پیغمبر رفت. او نقل میکند که من به سراغ خیمه اختصاصی حسین(علیهالسلام) رفتم. چون خیمهها متعدّد بود. سراغ آقا را گرفتم. بر حضرت وارد شدم. چهرهاش را نگاه کردم. دیدم او یک مردی است که نشانههای دوران پیری در چهرهاش آشکار شده و مشغول قرآن خواندن است. قرآن میخواند و همینطور اشک میریزد. اشکهایش از روی گونه و محاسنش میریزد.
عرض کردم: پدر و مادرم فدایت یا ابن رسول الله! «جُعِلتُ فِدَاکَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي! »، ای فرزند دختر پیامبر! چه انگیزهای شما را به این بیابان بیآب و علف کشاند؟ چه شد که به اینجا آمدی؟ حضرت به من جواب دادند: «إِنَّ هَؤُلَاءِ أَخَافُونِي» این سردمداران حکومت شیطانی، من را تهدید کردند. «وَ هَذِهِ» از این طرف هم «كُتُبُ أَهْلِ الْكُوفَةِ»، اینها نامههای اهالی کوفه است که مرا به سوی خویش خواندهاند. حضرت هم آن طرف قضیه را گفت و هم این را، هر دو طرف را کنار هم گذاشت. اوّلی اشاره به جریانی داشت که در مدینه اتفاق افتاد که ولید ابن عتبه استاندار مدینه خواست که حضرت با یزید بیعت کند و یزید هم به او امر کرده بود که اگر بیعت نکرد گردنش را بزن! در همین جلسه حضرت را تهدید به مرگ کردند. «وَ هَذِهِ كُتُبُ أَهْلِ الْكُوفَةِ» این هم دعوتنامههای اهل کوفه است. امّا بدان، «وَ هُمْ قَاتِلِي إِلَّا انْتَهَكُوهُ»؛ همین اهل کوفه من را میکشند. «فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ وَ لَمْ يَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً» وقتی اینها مرا کشتند و به حرام الهی احترام نگذاشتند، خدا بر اینها کسی را برانگیزاند «بَعَثَ اللَّهُ إِلَيْهِمْ مَنْ يَقْتُلُهُمْ حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ مِنْ فِرامِ المَرأهِ».[6] و چنان خدا اینها را ذلیل و خوار بکند که آنها از کهنهپارهای که زنها در ایام عادت به خود برمیدارند هم پستتر شوند.
پایان بی احترامی به احکام الهی
اینجا دیگر بحث اشاره و کنایه نیست. حضرت در بین راه، صریح به اهالی کوفه اشاره میکند و این چیزها را میگوید. سرانجام کسانی که با او مقابله میکنند، این خواهد شد. مردم کوفه من را خواستند و آنها هم که من را تهدید کردند و چون اینها دست به این جنایت بزنند و احترام خدا را هم درهم بشکنند، خدا هم کسی را بر آنها مسلّط خواهد نمود که آنها را به قتل برساند و آنچنان خوار و ذلیلشان کند که ذلیلتر از کهنهپاره نجس شوند.
سرنوشت «سران»؛ قیام مختار
حالا امام حسین در اینجا، چون این حرف را نسبت به همه آنها میگوید، لذا به دو چیز اشاره دارد میکند؛ یک: سرنوشت سران اینها مثل عمر سعد، عبید الله ابن زیاد و ... و دو: سرنوشت خود مردم کوفه. سرنوشت سرانشان که شما خوب میدانید که چه شد. اگر بخواهیم از نظر تاریخی نگاه کنیم، این قضیه برخورد این شخص با امام اواخر ذیحجه سنه شصت است، یا نهایتاً اول محرّم سال شصت و یک است. قضیه مختار مربوط به سران اینها است که در سنه شصت و شش است. کار خدا دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. البته این زود بود و هنوز دیر نشده بود.
سرنوشت «مردم»؛ حکومت حجاجبنیوسف
امّا خود مردم کوفه، بین سنه هفتاد و پنج تا نود و پنج حجاج ابن یوسف ثقفی حاکم بر اینها شد. از طرف خلیفه اموی حاکم عراق شد و از بصره راه افتاد، به کوفه آمد و وارد مسجد کوفه شد. در اوّلین اجتماع مردم، در روز جمعه، خطبه خواند. «بسم الله» را نگفته خطبهاش را شروع کرد. جملاتی را که به اهل کوفه، خطاب کرد شنیدنی است. به آنها گفت: «ای مردم عراق! ای اهل شقاق و نفاق!» حالا ببینید آن جلّاد تاریخ به اینها چه میگوید! «ای اهل شقاق و نفاق! و صاحبان بدترین صفات! به خدا سوگند من در میان شما گردنها و سرهایی را میبینم که برافراشته شده و هنگام درو کردنش فرا رسیده است.» حساب همه شما را خواهم رسید! «و این کاری است که از من ساخته است. ای مردم کوفه! بدانید به خدا سوگند من نه از لغزش شما درمیگذرم و نه عذر شما را میپذیرم.» بعد هم دستور داد که بیرون شهر جمع شوند و قضایایی اتفاق افتاد که من نمیخواهم وارد مسائل تاریخی شوم.
کشتار و زندانی کردن
من فقط همین را میخواستم بگویم. میدانید با آنها، غیر جنگهایی که در عراق به راه انداخت، چه کار کرد؟ در تاریخ نوشتهاند تعداد کسانی را که حجاج، خارج از جنگ کشته است، از همین اهل عراق، صد و بیست هزار نفر بود. صد و بیست هزار نفر را کشت. وقتی که مُرد، پنجاه هزار مرد در زندانهای او بودند، سیهزار زن در زندان بودند. دههزار نفر از این زنها عریان بودند و لباس نداشتند. زندانها هم اینطوری بود که سقف نداشت؛ لذا نه روز از گرمای آفتاب در امان بودند و نه شب از سرما. خوراکشان هم جو بود. جو را آرد میکردند، خاکستر و نمک در آن میزدند و به زندانیها میدادند.
هشدار؛ خواری در دنیا
وای بر حال کسانی را که دین را رها کنند و سراغ دنیایشان بروند! چنین افرادی بدانند که مسلّماً سزای کارشان را در همین عالم خواهند دید. چه فرد باشد و چه اجتماع باشد؛ خدا سزای کارش را به او نشان خواهد داد. این یک سنت الهی است. چهار صباح سرخوش میشوی، اما به تو بگویم، اینها همه حساب شده است، در همین دنیا عقاب خواهی شد. بحث آخرت جدا است. ما داریم از نظر دنیایی بحث میکنیم. امام حسین هم سرانجام حرکت خود را میدانست و هم سرانجام حرکت آنها را. سرنوشت خود را گفت، عاقبت آنها را هم گفت و هر دو تحقق پیدا کرد.
مغرور نعمت و مهلت خدا نشو!
نفس اینطوری است که انسان را فریب میدهد. یابوی نفس چموش نشود و فکر نکنی که اگر چهار صباح سرخوش شدی، دیگر نجات پیدا کردهای و اتفاقی نخواهد افتاد. خدا چنان تو را به تمام قد، زمین بزند که دیگر نفهمی چه کار باید بکنی! فریادت به هیچ جا نخواهد رسید. من به طور کلّی گفتم و خواستم همه را مستند مطرح کرده باشم. اینکه برخی میگویند امام حسین نمیدانست چه خواهد شد و فریب دعوت کوفیان را خورد؛ نشان میدهد از همه چیز عقب هستند.
نفرینهای امام حسین
من بروم سراغ بحثی که شاید جلسه آینده آن را باز کنم. امام حسین هم سرانجام کار خودش را و هم سرانجام کار آنها را اخبار کرد. هر دو مورد را اخبار کرد و هر دو هم تحقّق پیدا کرد. لذا امام حسین روز عاشورا، در چند مورد نفرین کردند. من به یک موردش اشاره میکنم که در آن موارد دل حسین (علیه السلام) خیلی سوخت. یعنی صحنه، برای حسین (علیه السلام)، صحنه جانگذازی بود که اینها را نفرین کرد. با اینکه میدانست انجام کارشان چیست، باز هم آنها را نفرین کرد. در یک عبارت گفت: «اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ وَاحرِمهُم بَرَکَاتِکَ اللَّهم لاتَرضَ عَنهُم أبَداً».[7] خدایا بارش آسمان را از آنان بازدار! از برکتهایت محرومشان کن! بار خدایا! هرگز از این مردم خشنود نشو!
ذکر مصیبت حضرت قاسمبنالحسن
کجا بود که امام این جملات را گفت؟! من حالا یکی از آنها را میگویم. التماس دعا! بروم سراغ توسلم. مجلسی مینویسد: روز عاشورا امام حسین ایستاده بود. «فَبَرَزَ مِنَ الخَیمَةِ غُلامٌ لَم یَبلُغِ الحُلُمَ»؛ حضرت ایستاده بود، یکوقت دید نوجوانی از خیمهها بیرون آمد. بعضیها دارند که: «وَجهُهُ کَانَ کَفَلقَةِ القَمَرِ»؛ چهرهاش مثل ماهپاره بود. حق دارد حسین (علیه السلام) اینها را نفرین کند. یک ماهپاره بیرون آمد. خدمت حسین (علیه السلام) آمد و خواست که اجازه بگیرد تا به میدان برود. مینویسند: «فَلَمَّا نَظَرَ الحُسَینُ إلَیهِ قَد بَرَزَ»، وقتی امام حسین چشمش افتاد به این نوجوان که آمده، «إعتَنَقَهُ» او را در بغل گرفت، «وَ جَعَلَا یَبکِیَانِ حَتَّی غُشِیَ عَلَیهِمَا» اینقدر حسین (علیه السلام) گریه کرد، اینقدر قاسم گریه کرد... امام حسین اجازه میدان به او نداد. مینویسند: «فَلَم یَزَل یُقَبِّل یَدَیهِ وَ رِجلَیهِ حَتَّی أذِنَ لَهُ» آنقدر دست و پای عمو را بوسه زد، تا عمو به او اجازه داد که به میدان برود.
این صحنه از آن صحنههایی است که امام حسین شدیداً متأثر شده است، و شدیداً نگران قاسم بود. حضرت نگران قاسم بود. حمید بنمسلم میگوید: وقتی این جوان آمد، دیدم عمر ابن سعد عضدی رو کرد به من و گفت: «والله لأشُدَّنَ عَلَیهِ»؛ قسم خورد که من میروم و کارش را تمام میکنم. به او گفتم: «سبحان الله، ما ترید»؟ چه کار میخواهی بکنی؟ این همه دورش را گرفتند، آنها کافی نیستند که تو هم میخواهی بروی؟ میگوید: «فما ولّی وجهه حتی ضرب الغلام رأسه بالسیف»؛ میگوید قاسم رویش را برنگردانده بود که با شمشیر چنان به فرق قاسم زد، «فوقع بوجهه علی الأرض». قاسم به رو زمین افتاد... «فنادی یا عماه!» صدایش بلند شد، عمو را صدا کرد. حسین (علیه السلام) مثل یک باز شکاری، خودش را به قاسم رساند، صدای او آمد، اینطور سریع آمد اما چه دید؟ با چه صحنهای روبهرو شد؟ اینجا جا داشت نفرین کند، چون دید قاسم پاهایش را روی زمین...
[1]. سوره مبارکه اعراف، آیه 51
[2]. بحارالأنوار 44 326
[3]. این جمله از مشهورات است و مفادّ آن متّخذ از روایات بسیاری است که دلالت بر «محمّدیُّالحدوث» بودنِ اسلام و «حسینیُّالبقاء» بودنِ آن دارد.
[4]. نهج البلاغه، کلمات قصار 106
[5]. بحارالأنوار، ج 44، ص 364
[6]. تاریخ ابن عساکر، ص 211
[7]. بحارالأنوار، ج 45، ص 9
آیه الله آقامجتبی تهرانی
:: موضوعات مرتبط:
حلقه اخلاقی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1207
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0