عبرت ها : ابن سیرین
آدرس وبلاگ تحلیلی-تحقیقی اسjاد علی اکبر داراب کلائی vareson-asia98-ir


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 510
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 542
بازدید ماه : 1933
بازدید کل : 235583
تعداد مطالب : 1056
تعداد نظرات : 314
تعداد آنلاین : 1

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ گالری تصاویر سوسا وب تولز





در اين وبلاگ
در كل اينترنت


تعبیر خواب آنلاین


استخاره آنلاین با قرآن کریم


بسم الله الرّحمن الرّحیم     اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.     اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد و عجّل فرجهم     جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) صلوات    التماس دعا    دریافت کد از: ابزار وب ارایه دهنده انواع ابزار وبمستر و...


  سود ورع:

http://www.fbimages.net/image/img_1399054038_525.gif

 ابن سيرين مردى بزّاز بود ، مى‏گويد : در بازار شام در مغازه خود براى فروش پارچه نشسته بودم ، زنى جوان وارد مغازه شد در حالى كه حجاب كامل اسلامى را رعايت كرده بود !
از من درخواست چند نوع پارچه كرد ، آنچه مى‏خواست به او عرضه كردم ، گفت :  پسر سيرين ! اين‏بار پارچه سنگين است و مرا طاقت حمل آن به منزل نيست ، شما اين‏بار را به خانه من بياور و در آنجا قيمتش را از من بستان .
من بی خبر از نقشه شومى كه او براى من كشيده ، بار پارچه را به دوش گذاشته و به دنبال او روان شدم ، چون وارد دالان خانه گشتم درب را قفل زد و حجاب از روى و موى برداشت و در برابر من كمال طنازى و عشوه‏گرى آغاز نمود ، تازه بيدار شدم كه به دام خطرناكى گرفتار آمده‏ام ، بدون اين كه خود را ببازم ، همراهش به اطاق رفتم ، او را خام كردم ، سپس محل قضاى حاجت را از او پرسيدم ، گفت : گوشه حيات است ، به محل قضاى حاجت رفتم ، در آنجا از افتادن به خطر زنا به حضرت دوست ناليدم ، آن گاه تمام هيكل و لباسم را به نجاست آلوده كردم و با همان منظره نفرت‏آور بيرون آمدم .
چون زن جوان مرا به اين حال ديد سخت عصبانى شد و انواع ناسزاها را نثار من كرد .
سپس درب خانه را گشود و مرا از خانه بيرون كرد ، به منزل خود رفتم ، لباس‏هايم را عوض كردم و بدن را از آلودگى شستم ، عنايت خدا به خاطر ورعى كه به خرج دادم هم چنان كه به خاطر ورع يوسف ، شامل حال يوسف شد شامل حالم شد و از آن پس در غيب به روى دلم باز شد و علم تعبير خواب به من مرحمت شده و بخشيده شد .

برگرفته از کتاب حکایت عبرت آموز




:: موضوعات مرتبط: عبرت ها , ,
:: بازدید از این مطلب : 1142
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : پنج شنبه 27 شهريور 1393
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');