در مورد اينکه ولي فقيه در عصر غيبت به عنوان حاکم و زمامدار جامعه اسلامي بايد « مرجع اعلم » باشد يا اينکه چنين شرطي لازم نيست ؛ به صورت مجزا به بررسي لزوم يا عدم لزوم هريک از دوشرط «مرجعيت» و «اعلميت »براي ولي فقيه مي پردازيم :
يکم عمدهترين شرايط ولايت فقيه عبارت است از:
1. فقاهت يا اجتهاد مطلق؛ يعنى، از نظر علمى در حدى باشد كه در تمام مسائل بتواند احكام الهى را با مراجعه به ادله تفصيلى (كتاب، سنت، عقل و اجماع) كشف و استنباط كند.
2. عدالت و تقوا؛
3. قدرت مديريت، تدبير، شجاعت و توان اداره كلان جامعه؛
با توجه به شرايط بالا، روشن مىشود كه مرجعيت، شرط لازم رهبرى و ولايت فقيه نيست. اصطلاح «مرجعيت» -كه به مراتب كمال علمى، اخلاقى و اجتماعى فقيه اطلاق مىشود ظاهراً براى كسانى است كه عنوان بزرگترين و مشهورترين مجتهد يك كشور (و حتى يك شهر) را دارا باشد. به عبارت ديگر دانشمندترين همه علماى هر ناحيه، عنوان مرجع تقليد را دارد و آن، عبارت از كسى است كه محل مراجعه مقلّدان و داراى رساله مدوّن عملى، براى استفاده مريدان خويش است.حائرى، عبدالهادى، تشيع و مشروطيت در ايران، صص 81 - 85.
در مورد جايگاه مرجعيت و رابطه آن با ولايت فقيه، نكات ذيل داراى اهميت است:
يكم. فقاهت -به معناى توانايى استنباط احكام اوليّه شرعى از منابع و متون دينى امر مشتركى است كه هم در مرجعيت و هم در قضاوت و هم در زعامت و سرپرستى جامعه مورد نياز است؛ بدين معنا كه تصدى اين سه شأن مهم، تنها از سوى فقها مورد قبول است و ديگران با وجود فقيهان صالح، حق تصدى اين شئون را ندارند.
نكته مهم اين است كه فقاهت در همه اين شئون متفاوت، به يك معنا است و اين گونه نيست كه براى مرجعيت، به گونهاى فقاهت نياز باشد و در امر رهبرى به گونهاى ديگر از فقاهت. در واقع فقيهى هست كه اجازه پذيرش همه شئون ذكر شده را دارد. در اين صورت اگر از فقيهى، طلب فتوا كنيم، مرجع تقليد خواهيم داشت و اگر امر قضاوت را به او بسپاريم، قاضى مىشود و اگر از او زعامت و سرپرستى جامعه را بخواهيم، ولىفقيه است. بنابراين، اطاعت از ولىفقيه، با همان ادلهاى به اثبات مىرسد كه رجوع به مراجع تقليد ثابت مىشود.
دوم. فقاهت و عدالت، شرط مشترك و مقدماتى تصدى مرجعيت، قضاوت و زعامت است؛ يعنى، شرط لازم است، اما كافى نيست. به عبارت ديگر متصدى هر كدام از مسؤوليتهاى ياد شده، به ويژگىهاى ديگرى -متناسب با خصوصيات آن مسؤوليت نياز دارد. در اين ميان، ولايت و سرپرستى جامعه، مسؤوليت پيچيدهتر و سنگينترى است؛ از اين رو داراى ويژگىهاى مهمتر و بيشترى است. به گونهاى كه ممكن است در هر زمان تعداد انگشتشمارى از فقيهان عادل را بتوان يافت كه واجد آن شرايط باشند.
سوم. مرجعيت يك شأن اجتماعى است؛ نه يك شأن علمى و فقهىِ بالاتر از فقاهت. در واقع بسيارى از فقيهان راضى به پذيرش اين شأن اجتماعى نيستند و ضمن آنكه صلاحيت مرجعيت را دارا هستند، ترجيح مىدهند كه اين مسؤوليت را بر دوش نگيرند. برخى ديگر نيز آن را مىپذيرند و مرجع تقليد مىشوند. بنابراين نبايد تصور كرد هر فقيهى كه مرجع تقليد مىشود، لزوماً از ديگر فقهايى كه اين شأن را نمىپذيرند، برتر و عالمتر است. البته مرجع تقليد بايد فقيه اعلم باشد؛ اما اعلميت منحصر در مراجع تقليد نيست و فقهاى همتراز با مراجع، از نظر علمى و فقاهتى كم نيستند.
چهارم. بخش اصلى و اساسى تكاليف اجتماعى در جامعه دينى را ولىفقيه تعيين مىكند؛ چرا كه عمده مسائل اجتماعى، قضايى و حقوقى، اقتصادى و مالى، تعليم و تربيت، سياست داخلى و خارجى و... را بايد در حوزه حكم حكومتى، تعيين تكليف كرد كه به ولىفقيه مربوط است.
بنابر مطالب ياد شده، روشن مىشود كه مراجع تقليد، هر چند به جهت بعضى از برجستگىهاى فقهى، اخلاقى و اجتماعى، نسبت به ساير فقها از اولويت برخوردار مىباشند؛ اما «مرجعيّت» آنان را نبايد شرط لازم براى امامت مسلمين محسوب كرد؛ چنان كه در متون و منابع اسلامى چنين موضوعى به هيچ وجه از شرايط رهبرى ذكر نشده است.صورت مشروح مذاكرات شوراى بازنگرى قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، ج 1، ص181.
وانگهى، تجربه نشان داده است كه برخى از مراجع تقليد -كه از مراتب علمى و تقوايى برترى نسبت به ديگران برخوردارند نسبت به مسائل سياسى التفاتى از خود نشان نمىدهند و يا آنكه از اين جهات، از توانايىهاى مورد انتظار جامعه برخوردار نيستند؛ همچنانكه در بين علماى متأخّر به جز امام خمينى(ره)، ساير مراجع بزرگِ تقليد چندان درگير اشتغالات فكرى - فقهى نسبت به مديريّت سياسى نبودهاند. در حالى كه بر اساس ادله نقلى و عقلى متعدد، افزون بر فقاهت و عدالت، داشتن شرط مديريت و تدبير سياسى براى اداره امور جامعه ضرورى و اجتنابناپذير است.
از اين رو در نامه امام(ره) به رياست شوراى بازنگرى قانون اساسى چنين آمده است: «در مورد رهبرى ما كه نمىتوانيم نظام اسلامىمان را بدون سرپرست رها كنيم. بايد فردى را انتخاب كنيم كه از حيثيت اسلامىمان درجهان سياست و نيرنگ دفاع كند. من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم كه شرط مرجعيّت لازم نيست. مجتهد عادل مورد تأييد خبرگان محترم سراسر كشور كفايت مىكند. اگر مردم به خبرگان رأى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حكومتشان تعيين كند، وقتى آنها هم فردى را تعيين كردند تا رهبرى را بر عهده بگيرد، قهراً او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولى منتخب مردم مىشود و حكمش نافذ است».همان، ج 1، ص 58 (نامه مورخ 1368/2/9).
بنابر اين از منظر فقهي در فقه شيعه آنچه شرط ولايت است، همان اجتهاد و فقاهت است؛ نه مرجعيت. فقاهت صلاحيت علمى و شرط مرجعيت است؛ اما خود مرجعيت يك شأنبراى مطالعه بيشتر ر.ك: شاكرين، حميد رضا، ولايت فقيه، بحث شرايط ولى فقيه. اجتماعى است.و از منظر قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران به عنوان نظامي مبتني بر آموزه هاي اسلامي نيز ؛
اصل يكصد و نهم قانون اساسى مصوّب 1358 يكى از شرايط رهبرى را «صلاحيت علمى... لازم براى افتا و مرجعيت» مقرر داشته بود. منظور از صلاحيت علمى همان فقاهت است. بنابراين اولاً اصل مرجعيت بالفعل هيچگاه در قانون اساسى به عنوان شرط رهبرى ذكر نشده است؛ ليكن به دليل برخى سوء برداشتها و ابهاماتى كه اين قيد به وجود مىآورد، در بازنگرى قانون اساسى، اين قيد حذف گرديد بنابراين هر چند انتخاب مقام معظم رهبرى بر اساس قانون اساسى قبل از بازنگرى صورت پذيرفت؛ ولى عملى كاملاً قانونى و بر اساس معيارها و ضوابط مشخص شده در قانون اساسى بود؛ زيرا آنچه كه اصول قانون اساسى (قبل از بازنگرى) بر آن دلالت داشت، صلاحيت و شأن مرجعيت است، نه مرجعيت بالفعل.
در اصل پنجم نيز تعبير «مرجعيت» نيامده بود: «در زمان غيبت ولىعصر(عج) در جمهورى اسلامى ايران، ولايت امر و امامت امت بر عهده فقيه عادل و باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبّر است كه اكثريت مردم او را به رهبرى شناخته و پذيرفته باشند». در اين اصل تعبير «مرجع» نيامده؛ بلكه تعبير «فقيه عادل» آمده است.
در اصل يكصد و نهم شرايط و صفات رهبر يا اعضاى شوراى رهبرى را ذكر مىكند كه در آن هم تعبير «صلاحيت علمى براى مرجعيت» را دارد. تنها جايى كه شبهه مرجعيت بالفعل را به وجود مىآورد، اصل يكصد و هفتم قانون اساسى قبلى بود كه در آن لفظ «مرجع» آمده بود. در زمان امام راحل(ره) اعضاى كميسيون يكصد و هفت -كه يكى از وظايفش تفسير قانون اساسى در اين گونه موارد است اين موضوع را مورد بررسى قرار دادند كه «منظور از مرجع چيست» و ميزان و ملاك كدام اصل است؟ در نتيجه اكثريت اعضا معيار را «صلاحيت مرجعيت» دانستند، نه مرجع بالفعل. از اين رو بعد از ارتحال امام راحل، با توجّه اين مصوبه و نيز با استناد به نامه حضرت امام(ره) (مبنى بر عدم لزوم مرجعيت) انتخاب رهبرى صورت پذيرفت. ر.ك: گفت و گو با آيتالله سيدحسن طاهرى خرمآبادى، مقررات و عملكرد مجلس خبرگان، فصلنامه حكومت اسلامى، سال سوم، شماره دوم، تابستان 77، صص 133 - 131.
البته براى بر طرف نمودن هر گونه شبههاى بعد از اصلاح و بازنگرى قانون اساسى و حذف شرط مرجعيت، اعضاى مجلس خبرگان رهبرى، دوباره اقدام به رأىگيرى براى انتخاب آيت الله خامنهاى كردند؛ چنان كه حجت الاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى - از اعضاى مجلس خبرگان رهبرى در اين زمينه مىگويد: «... براى انتخاب آيت الله خامنهاى دوباره رأىگيرى كرديم، اول بر اساس حكم امام موقتاً آيت الله خامنهاى را انتخاب كرديم. بعداً كه قانون اساس قانون اساسى جديد، [كه بار دوم] اساسى اصلاح شد، بر بيشتر از بار اول رأى آورد... و بر اساس قانون اساسى دوباره رأىگيرى كرديم... جديد، به صورت دائمىگفت و گو با هاشمى رفسنجانى، روزنامه كيهان (دوشنبه 1382/11/20). انتخاب شدند».
دوم شرط اعلميت :
در مورد اينکه آيا لازم است وليه فقيه اعلم باشد ابتدا به بررسي مفهوم آن مي پردازيم :
مقصود از اعلم در بحث «ولايتفقيه»، اعلم در مرجعيت نيست. حضرت على(ع) مىفرمايد: «ايها الناس ان احقّ الناس بهذالامر أقواهم عليه و أعلمهم بأمراللَّه فيه»؛ «اى مردم! بدانيد كه سزاوارترين مردم به اين امر (حكومت و ولايت) كسى است كه در اين كار قوىتر و به امر خداوند در حوزه رهبرى جامعه آگاهتر باشد».
بنابراين مقصود از اعلم تنها اعلم فقهى نيست؛ بلكه «اعلم فى هذالامر» است؛ يعنى، كسى كه علاوه بر داشتن فقاهت، عدالت و تقوا، مدير و مدبرتر باشد و به اوضاع كشور و جهان آگاهى كامل داشته باشد تا با ارائه دقيق شرايط به احكام الهى، بهتر بتواند احكام متناسب باشرايط موجود را كشف كند. دشمنان اسلام و ترفندهاى آنان را بشناسد و در وقت مناسب، بتواند تصميمگيرى و به نحو شايسته اقدام كند. بنابراين مرجعى كه در مسائل فقهى اعلم از ولىفقيه باشد، در مسائل حكومتى همتاى ديگر فقيهان است؛ چون «فقاهت» تنها يكى از شرايط رهبرى جامعه اسلامى است؛ نه تمام آن.براى آگاهى بيشتر ر.ك: جوادى آملى، ولايت فقيه، صص 392-399. از همين رو حتى مرجعى كه در مسائل فقهى اعلم از ولى فقيه باشد، لازم در مسائل حكومتى تابع ولى فقيه باشد.
آنچه در اسلام در مورد حاكم اسلامى به عنوان يك شرط علمى مطرح شده است، فقاهت و علم به احكام به اسلام است. بنابراين حاكم اسلامى بايد از ميان فقيهان و اسلامشناسان برگزيده شود، هم چنين فقيه حاكم، بايد عادل باشد و اين دو ويژگى، حداقل شرايطى است كه حاكم اسلامى بايد دارا باشد. در عين حال هرگز نمىتوان اداره جامعه اسلامى را به كسى سپرد كه فقط از اين حداقل شرايط برخوردار باشد. امام خمينى(ره) در اين باره مىفرمايد: «اگر كسى اعلم در علوم معهود حوزه ما باشد؛ ولى مسائل سياسى و اجتماعى جامعه و جهان را نداند و جامعه اسلامى را در شرايط پيچيده جهانى نتواند اداره كند، اساساً در مسائل اجتماعى مجتهد نيست و نمىتوان سرپرستى و زعامت جامعه را به وى سپرد».
بنابراين از نظر اسلام اعلميت فقهى به تنهايى، ولايت نمىآورد؛ بلكه شرط ضرورى رهبرى اسلامى، توان مديريتى و تدبير مملكتدارى است كه لزوماً با اعلميت فقهى حاصل نمىشود.
در هر صورت اعلميت فقهي نه براي ولي فقيه لازم است و نه رهبر بودن ولي فقيه دلالت بر اعلميت فقهي او دارد.
براي مطالعه و تحقيق بيشتر ر.ك :
1- ولايت فقيه و جهاد اكبرامام خميني
2- ولايت فقيه از ديدگاه فقها و مراجع علي عطايي
3- ولايت فقيه به زبان ساده شفيعي
4- ولايت فقيه جوادي آملي
5- حدود ولايت حاكم اسلامي احمد نراقي
6- حكومت الهي و ولايت و زعامت مصطفي آيت اللهي
7- ولايت فقيه و حاكميت ملت طاهري خرم آبادي
8- ولايت فقيه شهيد هاشمي نژاد
9- مجله حوزه شماره 85 - 86 بحثي درباره ولايت فقيه نجابت
10- ولايت فقيه يا حكومت اسلامي در عصر غيبت محمد يزدي
11- ولايت فقيه آيت الله معرفت (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبري،